کتاب و نشریه

اولین مشت

مهرنوش کاظمی


اولین مشت به قلم میرشمس الدین فلاح هاشمی نسب از سری کتابهای مجموعه روزهای انقلاب می باشد که توسط انتشارات سوره مهر وابسته به حوزه هنری به چاپ رسیده است.
در این کتاب تلاش شده تا در قالب داستانی چگونگی تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی تا لغو آن لایحه را به تصویر بکشد. ماجرای این داستان بین دانش آموزان  یک مدرسه دنبال می شود که قرار است در ایام دهه فجر تئاتری با موضوع انجمنهای ایالتی و ولایتی اجرا کنند و برای تحقیق در این زمینه به سراغ کتابفروشی پدر یکی از دانش آموزان و روحانی مسجد محله شان می روند و به تدریج وارد فضای تاریخی سال 1341 شده و اینگونه با نخستین مبارزه امام خمینی پس از رحلت آیت الله بروجردی آشنا می شوند.

شخصیت اول داستان نوجوانی است که قرار است قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را به صورت تئاتر در مدرسه اجرا کند. همچنین راوی داستان سوم شخص است که سعی کرده‌ام زاویه دید داستان را برای آن‌که در گذشته اتفاق افتاده، مخاطب بتواند راحت‌تر با داستان ارتباط برقرار کند دانای کل انتخاب کرده‌ام.
قسمتی از زوایا و وقایع سال 1341 در این داستان که بر اساس مستندات تاریخی تنظیم شده؛ اینگونه روایت شده است:
...اولین کاری که علم کرد، راه انداختن همین بحث انجمن های ایالتی و ولایتی بود که موضوع شما  هست.
آقای مدرسی پس از اشاره به من و چند تا دیگر از بچه های تئاتر ادامه داد:
در  قانون اساسی سال 1285 هجری شمسی قید شده بود که کسانی که قراره نماینده ی مجلس ملی یا سنا شوند، باید به دین اسلام اعتقاد داشته باشند و هنگام سوگند خوردن، به قرآن مجید سوگند یاد کنند. در قانون اساسی ذکر شده بود که بانوان از انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم اند. این چیزی بود که در قانون اساسی آن دوران آمده بود. این جور نبود که علمای اسلام تعصب بی خودی روی این موضوع داشته باشند... در حالیکه مجلس شورای ملی و مجلس سنا تعطیل بودند، علم در جلسه ی دولت تصویب کرد که کلمه ی اسلام از بخش سوگند انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان حذف شود، و انتخاب شوندگان نیز می توانند به هر کتاب آسمانی سوگند بخورند.
صحبت که به این جا رسید، دستم را بلند کردم و گفتم:
آقا ببخشید... این که هر نماینده ای به دین خودش قسم می خورد، مگر چه مشکلی به وجود می اومد؟!
آقای مدرسی مشتش را نزدیک دهان برد و سینه اش را صاف کرد و گفت:
ایران، یک کشور اسلامیه... دین رسمی این کشور هم اسلامه... از نظر امام، این کار، مقدمه ی اجرای برنامه های ضد اسلامی دولت بود. امام معتقد بود که این عمل، راه رو برای مشارکت بیشتر بهاییان در کارهای سیاسی باز می کنه. عقیده داشتند که بهاییان، عمال صهیونیست ها هستند. از نشست و برخاست های محرمانه شون مطلع بودند. لذا امام بلافاصله علمای طراز اول قم از جمله آیت الله گلپایگانی، آیت الله مرعشی نجفی و آیت الله شریعتمداری را به منزل آقازاده ی مرحوم حائری دعوت می کنند و در این مورد با آن ها مشورت می کنند. امام در این جلسه به نکات حساسی اشاره می کنند که تا آن روز هیچ یک از علمای اسلام بدین روشنی و نازک بینی به آن ها توجه نکرده بود. خیالم را پرواز می دهم به سال 1341 و در گوشه ای از همان اتاق می نشینم. امام با صورتی برافروخته به مهمانان نگاهی می اندازد. چند لحظه ای از تعارفات معمول گذشته است.
امام برایشان دورنمای سیاه و وحشت بار آتیه ی اسلام و ملت ایران را ترسیم می کند و از نقشه های خان ومان سوز رژیم شاه و ماموریت او در نگهبانی از منافع استعمار در ایران می گوید؛ ماموریتی که نابودی اسلام وملت مسلمان را در پی دارد؛ از توطئه هایی می گوید که در پشت پرده ضد اسلام و مبانی قرآن در دست اجراست...
چنان با خشم و جدیت سخن می گوید که کسی از حاضران سخنی نمی گویند. آقایان علما، ساکت چشم به امام دوخته اند و سراپا گوش اند. امام می گوید اگر دیر بجنبیم، محکوم به فنا شده، اسلام و ملت مسلمان و کشورهای اسلامی در معرض سقوط و زوال قرار می گیرند. اگر دیر بجنبیم، در پیشگاه قرآن و پیامبر عظیم الشان اسلام صلی الله علیه و آله مواخذه خواهیم شد. همه ی ما مسئول خواهیم بود...
بعد از سخنان امام، کاغذی آورده می شود و نکاتی را که علما برآن اتفاق نظر دارند، روی کاغذ می نویسند:
طی تلگرافی به شاه، مخالفت علمای اسلام با مفاد تصویب نامه ی مزبور اعلام شده، لغو فوری آن در خواست شود.
صدای مردم کم و بیش به گوش می رسید. صدای همهمه ی مردم، فضارا فرا گرفته. امروز، روز اول شروع درس حوزه است؛ 11 آذر 1341... غائله ی انجمن های ایالتی و ولایتی تمام شده و مردم جمع شده اند تا ببینند رهبرشان چه می گوید. از طرف چند روحانی مردم دعوت به سکوت می شوند... نزدیک است دنده هایم خرد شوند. امام خمینی نام خداوند را بر زبان جاری می کنند و میگویند...
من در شبی که بنا بود فردای آن در مسجد سید عزیزالله برای تنبه دولتی ها دعا کنند، خبرم شد که دولت بنا دارد مقاومت و سرسختی از خود نشان دهد. دیدم در این صورت، علما تکلیف دیگری دارند. من تصمیم آخر را ضمن ابتهال به خداوند متعال گرفتم و به هیچ کس هم نگفتم. خداوند بر دولت و شاه و ملت منت گذاشت. اگر خدای نکرده جسارتی به علمای تهران شده بود، من یک تصمیم خطرناکی گرفته بودم؛ ولی دولت بعد از نیمه شب بیدار شد و متوجه شد که در برابر نیرو و قوای مردم نمی توان مقاومت کرد و در همان شب از علمای بزرگ تهران کاغذ گرفت برای این که این غائله خاموش شود و برای علمای قم هم تلگراف زد و لغو تصویب نامه را اعلام داشت؛ لیکن خوف این بود که در این کار هم حیله ای باشد. تا این که تا دیروز به دنبال مذاکرات زیاد بین این جا و تهران، در جراید، خبر لغو آن را منعکس ساختند و ما فعلاٌ موضوع را پایان یافته تلقی می کنیم و بحمدالله چنین ماجرایی که با قیام بزرگ ملتی توام بود، بدون جنگ و نزاع و بدون ریختن یک قطره خون خاتمه یافت.
در یک قیام محدود و جنگ موضعی گاهی چندنفر کشته می شوند، پنجاه نفر زخمی می گردند، غیرقابل تصور است که در یک قیام بیست میلیونی، از دماغ کسی خون نچکد. دولت نمی داند که چه کسی حافظ این گونه امور بود. بیایند ببینند کاغذهایی که آمده و افرادی که آمدند با ما تماس گرفتند، چه نوشتند و چه گفتند. افرادی با چشم های گریان پیش ما آمدند و گفتند شما دستور بدهید، همان حیات روحی را تامین بدهید ببینید چه می شود؟!اگر کلمه ای صادر شده بود، انفجار ظاهر می شد...
کلمه ها و تصاویر مدام در برابر دیدگانم می آمدند و می رفتند و مرا با خود می بردند تا سال های دور که بیش از پنجاه سال از آن می گذشت...
اولین مشت در 144 صفحه با شمارگان 2500 نسخه در سال 1393 منتشر و روانه بازار گردیده است.



 
تعداد بازدید: 3815



آرشیو کتاب و نشریه

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.