غلامرضا خاركوهي(1)
ـ مقدمه
حكومت پهلوي پس از شكست در قضيه انجمنهاي ايالتي و ولايتي (سال 1341) برنامه انقلاب سفيد خود را با زور سرنيزه و دميدن در بوق و كرنا به اجرا درآورد. حضرت امام خميني به مخالفت جدي با اين برنامه پرداخت و آن را تحريم نمود. در نتيجه مردم از اين رفراندم استقبال نكردند. اندكي بعد عيد نوروز فرارسيد وامام عيد آن سال را عزاي عمومي اعلام كرد. در دوم فروردين 1342 مراسم سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) در قم مورد هجوم كماندوهاي رژيم شاه واقع شد. سپس محرم آن سال عرصه افشاگريهاي امام و روحانيان مبارز برضد سلسله يزيدي پهلوي گرديد.
مهمترين برگ خونين سال 1342 واقعه دلخراش 15 خرداد بود. در چنين شرايطي حقانيت مبارزات امام بيش از پيش به اثبات رسيد. استمرار مجاهدتهاي معظمله با رژيم شاه موجب شد تا بالاخره سازمان امنيت كشور (ساواك) ايشان را در 13 آبان 1343 به بهانه مخالفت با لايحه ننگين كاپيتولاسيون دستگير و به تركيه تبعيد نمايد. از آن پس، به رغم مشكلات شديد امنيتي، ياران امام در مناطق گوناگون كشور از جمله استان گلستان به مبارزات خود ادامه دادند و به هر طريق ممكن به افشاي چهره خونخوار و ضداسلامي شاه پردختند. به همين سبب، يي از مهمترين ادوار اين نهضت مقطع تاريخي قيام 15 خرداد 1342 تا تبعيد امام در آبان 1343 ميباشد كه در اينجا به بررسي اجمالي اين موضوع با تأكيد بر نقش استان گلستان ميپردازيم.
1ـ عيد سياه، شهادت امام صادق (ع) مبارزات گلستانيها
مردم استان گلستان از مواضع قاطعانه حضرت امام در قضيه انجمنهاي ايالتي و ولايتي سال 1341 خرسند بودند، به همين سبب، با تبعيت از ايشان، از رفراندم ششم بهمن آن سال استقبال چنداني نكردند. انجام اقدامات ضدديني و ضدمردمي، آن هم در يك كشور شيعه و اندكي پس از رحلت دو عالم بزرگ ـ آيتالله بروجردي و آيتالله كاشاني ـ موجب خشم هرچه بيشتر حضرت امام و مردم مسلمان ايران گرديد. در نتيجه امام عيد آن سال را عزاي عمومي اعلام كرد، علت اصلي اين اقدام دو چيز بود:
اول آنكه، 2 فروردين 1342 مصادف با سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) بود.
هدف دوم حضرت امام آن بود كه توجه مردم را نسبت به جنايات رژيم شاه بيشتر معطوف نمايد.
لذا با وجود تلاش دستگاه امنيتي رژيم در جلوگيري از انتشار آن در شهرستانها، اين خبر به سرعت به گوش مردم مناطق مختلف كشور ـ از جمله استان گلستان ـ رسيد. اين كار به كمك روحانياني انجام گرفت، كه به اين خطه آمده بودند. به همين علت برخي از خانوادههاي آگاه منطقه از آن استقبال كردند و با ناميدن آن سال به عيد سياه، از برگزاري جشن خودداري نمودند. چنانكه خانم نرگس گلدسته ميگويد:
وقتي حضرت امام و علماي قم عيد سال 1342 را عزاي عمومي اعلام كردند و گفتند كه امسال عيد نداريم، خانواده ما هم در گرگان، آن سال عيد نگرفتند، كه به خاطر همين ما با خرما و شيريني كاكائويي از ميهمانان پذيرايي ميكرديم.
آيتالله نورمفيدي هم در خاطراتش ميگويد:
تنور مبارزه با مجاهدتهاي امام روز به روز داغتر ميشد و نميگذاشت سرد شود. به مناسبتهاي مختلف مسائلي پيش ميآمد و امام فرمايشاتي مطرح ميكرد، جلساتي بود و ما هم شركت ميكرديم. پيش امام رفت و آمد داشتيم، اطلاعيه پخش ميكرديم و از فرمايشاتشان بهره ميبرديم. تا اينكه قضيه مدرسه فيضيه، يعني دوم فروردين سال 1342 شمسي پيش آمد كه مصادف با سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) بود و رژيم شاه تصميم داشت ضربه مهلكي به نهضت امام بزند.
شاه در دوم فروردين 1342 به منظور خاموش كردن فرياد نهضت امام خميني، به سركوب و كشتار روحانيان در مدرسه فيضيه قم اقدام نمود. ولي آن همه جنايت رژيم، به نقطه عطفي در مبارزات امام و مردم تبديل شد. واقعه از اين قرار بود كه وقتي عده كثيري از مردم، روحانيان قم، زوار و جمعي از طلاب گلستاني در مدرسه فيضيه مشغول عزاداري بودند ناگهان مأموران امنيتي و انتظامي وارد آنجا شده، به جمعيت حمله نمودند. در اين هنگام طلاب مدرسه با سنگ و آجر به دفاع از خود پرداختند. در اين موقع، مأموران امداد و پليس انتظامي وارد معركه شده و شروع به ضرب و شتم مردم و تخريب مدرسه نمودند. در نتيجه عدهاي شهيد و برخي ديگر، از جمله مرحوم حجتالاسلام والمسلمين شيخ حسين (سِرالله) روحانيفر ـ يكي از طلاب مبارز شهرستان كردكوي (يكي از شهرهاي استان گلستان) ـ مجروح و عده زيادي هم بازداشت شدند. چنانكه خود آن مرحوم ميگويد:
به طور رسمي و علني در روز دوم فروردين سال 1342 در مدرسه فيضيه به مناسبت شهادت امام جعفر صادق (ع) از سوي آيتالله العظمي گلپايگاني مراسمي مثل همهساله برگزار شد. با توجه به اينكه برنامه انجمنهاي ايالتي و ولايتي و انقلاب سفيد شاه سر و صدايي برپا كرده بود و اعلاميههاي روشنگرانه حضرت امام، تحركات خوبي برضد رژيم در فيضيه و بازار و دانشگاه به وجود آورده بود، شاه ميخواست اولين سركوب را از فيضيه شروع كند. لذا از صبح روز دوم فروردين آن سال وضع مأمورين و جنب و جوش آنها چنان مشخص بود كه روحانيون و مردم قم آگاه شده بودند كه مأمورين، مأمورين قم نيستند و احتمالا برنامههايي داشته باشند، كه همين حدس هم به وقوع پيوست و هنگامي كه آقاي انصاري، واعظ مشهور قم در حال سخنراني بود وسط جمعيت دو نفر به هم پريدند كه معلوم بود ساختگي است، اما آقاي انصاري و سر و صداي مستمعين، آنها را آرام كرد و آقاي انصاري قمي گفتند چيزي نبود و به خاطر سيگار نزاع داشتند. لذا سخنرانياش را ادامه داد. پس از چند دقيقه كوتاه ناگهان همه به هم ريختند و درگيري و شعار جاويد شاه شروع شد كه ما جمعي از طلبههاي جوان با شدت و حدت تمام، مأمورين را از فيضيه بيرون كرديم و برگشتيم به حجرههايمان و عبا و قبا و عمامههايمان را از تن درآورديم و با لباس پيراهن و زيرشلواري آخوندي بوديم كه راحتتر ميشد در مقابل مأمورين ايستاد و مثل عبا و قبا دست و پاگير نبود.
ما آماده بوديم كه يكباره ديديم از پشتبام هتل متصل به فيضيه آمدند و با سنگ و چوب و مجهز به سلاح گرم كه به صورت هوايي شليك ميكردند وارد فيضيه و بر اوضاع مسلط شدند و درگيري شروع شد. مأمورين دوستان روحاني ما را از پشتبام به زمين انداختند. چنانكه يكي از دوستانم به نام شيخ اسماعيل از طبقه دوم مدرسه فيضيه به پايين پرتاب شد و چشم راست او دچار پارگي گرديد.
اكثر روحانيون مازندران [و گلستان] آن زمان ميدانند كه اينجانب را مأمورين خيلي با چوب و چماق و پنجه بكس زدند و در نهايت مرا داخل منبع آب وضوخانه انداختند. چون آن دوره هنوز آب لولهكشي نبود. وقتي مرا به داخل آن منبع آب انداختند خيال كردند كه كار من تمام است و با آن همه ضرب و شتم و روي زمين كشيدن و لگد زدن، من در داخل آب سرد آنجا خواهم مرد. خلاصه مرا انداختند و رفتند كه من به سختي و آرام آرام به گوشه آبآنبار كه پنجره مشبك سيماني داشت رفتم تا با آن همه جراحت و خونريزي از سرما نميرم. تا اينكه پس از يك ساعت كه آرامش نسبي برقرار شد و مأمورين، فرضيه را رها كردند و من هم از حال رفته بودم، به سختي از آب بيرون آمدم و خواستم به طرف بيمارستان بروم، اما نه تاكسي ماها را سوار ميكرد و نه بيمارستان مجروحين فيضيه را پذيرش ميكرد. لذا مجبور به دوا و درمان و معالجه خانگي شديم و فرداي آن روز حضرت امام در خانه خود بر عليه رژيم و هتك احترام فيضيه و روحانيون سخنراني کرد و ما مجروحين را به محضرش برديم. سر و صورت و مخصوصا سينه و شكم من زياد جراحت داشت كه مرا آيتالله خلخالي به نزد امام بردند تا به مردم نشان دهند و امام هم از نزديك ببينند كه رژيم با ما چه كرده است؟ من اين افتخار را دارم كه امام در آنجا به خاطر تسلاي دل من، سينه و شكم مرا با دست مباركش متبرك كرد.
البته بعد از آن قضيه، امام نه تنها عقبنشيني نكرد، بلكه آن جنايت را محكوم نمود و با قاطعيت بيشتري به مبارزات خود ادامه داد. چنانكه طي پيامي در تاريخ 13 /1 /42 نوشت: «شاهدوستي، يعني غارتگري... شاهدوستي يعني ضربه به پيكر قرآن و اسلام... شاهدوستي يعني كوبيدن روحانيت و اضمحلال آثار رسالت.» تعدادي از پيامهاي امام به استان گلستان رسيد و در بين دوستان و علاقمندان توزيع شد. قسمتي از اين پيام ـ كه در اصل خطاب به علماي تهران نوشته شده و بعد هم توسط ياران امام در سطح گسترده چاپ و منتشر شده بود ـ چنين ميباشد:
حمله كماندوها و مأمورين انتظامي دولت با لباس مبدل و به معيت و پشتيباني پاسبانها به مركز روحانيت، خاطرات مغول را تجديد كرد... من اكنون قلب خود را براي سرنيزههاي مأمورين شما حاضر كردم. ولي براي قبول زورگوييها و خضوع در مقابل جبارهاي شما حاضر نخواهم كرد. من به خواست خدا احكام خدا را در هر موقع مناسبي بيان خواهم كرد و تا قلم در دست دارم كارهاي مخالف مصالح مملكت را برملا ميكنم. اكنون يك چشم مسلمين بر دنياي خود و چشم ديگرشان بر دين خود گريان است و حكومت چندماهه شما با جهشهايي كه ميكنيد، اقتصاد، زراعت، صنعت، فرهنگ و ديانت مملكت را به خطر انداخته و مملكت از هر جهت در شرف سقوط است.(2)
انتشار خبر حمله وحشيانه كماندوهاي شاه به مدرسه فرضيه، آن هم در مراسم سالروز شهادت امام صادق (ع) در استان گلستان بسيار تكاندهنده بود. به رغم ممانعت رژيم از انعكاس اين جنايت هولناك، اخبار مربوط به آن، سراسر كشور را فراگرفت؛ پس از آن هم انتشار پيام معروف امام با عبارت «شاهدوستي يعني غارتگري» بر نفرت مردم نسبت به رژيم افزود و زمينه را براي وقايع محرم فراهم كرد.
2ـ وحشت رژيم از افشاگريهاي محرم و 15 خرداد سال 42
ساواك و مأموران شهرباني و ژاندارمري در استان گلستان سخت به تكاپو افتادند تا مانع از انجام هرگونه حركت انقلابي در ايام محرم شوند؛ دستورالعملهاي پياپي رژيم به مقامات اين منطقه، گوياي اين حقيقت است. واهمه رژيم از اين موضوع به قدري بود كه آنها علاوه بر ساواك و شهرباني و ژاندارمري، اي فرمانداران و رؤساي ادارات كشاورزي، اصلاحات ارضي و فرهنگ را نيز به ميان كشيدند تا مانع از ابراز مخالفت مردم استان گلستان با حكومت پهلوي گردند. چنانكه آقاي دكتر سيدمهدي پيراسته، وزير كشور وقت، با صدور بخشنامهاي در اول خرداد 1342 خطاب به استاندار مازندران و بعد هم به فرمانداران شهرهاي گرگان و گنبد نوشت:
بقرار اطلاع در ايام محرم عدهاي درصدند كه با استفاده از تجمعهايي كه براي تعزيهداري و تعظيم شعائر اسلامي از طرف مردم در شهرها و دهات بوجود ميآيد تبليغات سوء براي گمراه كردن افراد بياطلاع در موضوع اصلاحات اساسي [انقلاب سفيد] كه در كشور در شئون مختلف و مخصوصا اصلاحات ارضي شروع شده است. بنمايند. بنابراين در كميسيوني مركب از رئيس ساواك، رئيس ژاندارمري، رئيس شهرباني، رئيس فرهنگ، رئيس كشاورزي و رئيس اصلاحات ارضي مقرر فرماييد موضوع را مورد بررسي دقيق قرار دهند؛ زيرنظر شخص جنابعالي، نتيجه را اعلام نمايند و تعليمات لازم را به شهرستانها صادر فرماييد.(3)
رژيم كه از نفوذ معنوي و كلامي حضرت امام فوقالعاده وحشت داشت، براي پيشگيري از تحركات احتمالي و مقابله با آنها مدام بخشنامههاي گوناگون صادر ميكرد؛ به طوري كه مقامات امنيتي استان گلستان را به تنگ آورده بودند. محرم آن سال، شهر قم با حضور امام خميني بيش از هر جاي ديگر رنگ و بوي حسيني داشت. امام خميني عصر عاشوراي 1383 /13 خرداد 1342 در مدرسه فیضيه، نطقي تاريخي ايراد كرد؛ اين سخنراني، آغازي بر قيام 15 خرداد بود. بخش عمدهاي از اين سخنراني در مورد سلطنت پهلوي و افشاي روابط پنهان شاه با اسرائيل بود. سخنان امام خميني همچون پتكي بر روحي و روان شاه فرود آمد. به همين سبب شاه با جنون قدرت و تكبر فرعوني خود، فرمان خاموش كردن صداي امام را صادر كرد.
نخست جمع زيادي از ياران امام خميني را در شامگاه 14 خرداد دستگير كردند؛ سپس در ساعت سه نيمه شب (سحرگاه 15 خرداد 1342) صدها كماندو، بعد از محاصره كردن منزل امام، ايشان را ـ كه در حال نماز شب بود ـ دستگير كردند و سراسيمه به تهران بردند امام را نخست در باشگاه افسران زنداني و غروب آن روز به زندان قصر منتقل نمودند. خبر دستگيري امام به سرعت در همه جا پيچيد. مردم از قم و شهرهاي اطراف، به سوي منزل قائد خود حركت كردند. شعار اصلي جمعيت «يا مرگ يا خميني» بود که از تمام نقاط اين شهر به گوش ميرسيد. خشم مردم آنچنان بود كه ابتدا مأموران پليس پا به فرار گذاشتند؛ ولي پس از تجهيز قوا به ميدان بازگشتند. نيروهاي كمكي نيز از پادگانهاي اطراف به شهر قم گسيل شدند. هنگامي كه جمعيت از حرم حضرت معصومه (س) بيرون آمدند، رگبار مسلسلها به روي مردم گشوده شد. اين درگيري تا چند ساعت ادامه داشت. حمام خون به راه افتاده بود؛ هواپيماهاي نظامي از تهران به طرف قم به پرواز درآمدند و براي ايجاد وحشت بيشتر در ميان مردم، ديوار صوتي را شكستن. مأموران حكومت اين قيام را به شدت سركوب كردند. كاميونهاي نظامي، اجساد شهدا و مجروحين را به سرعت از خيابانها و كوچهها به نقاط نامعلومي بردند. غروب آن روز، شهر قم حالتي جنگزده و غمگين داشت.
هنوز محرم به نيمه نرسيده بود، كه اخباري به استان گلستان رسيد، مبني بر اينكه حضرت امام در عصر روز 13 خرداد (مصادف با عاشوراي حسيني) طي سخناني شخص شاه و انقلاب سفيدش را مورد انتقاد قرار داده و به افشاي نقش مخرب اسرائيليها و بهائيان در امور كشور و بيان گرفتاريهاي مردم مسلمان پرداخته است؛ كه به همين دليل او را دستگير و زنداني كردهاند و بعد از آن هم طلاب و مردم انقلابي قم و ديگر شهرها را ـ كه روز 15 خرداد به دفاع از امام بزرگوارشان و اعتراض به حبس او برخاسته بودند ـ به خاك و خون كشيدند. حجتالاسلام والمسلمين سيدضياء ميرديلمي ميگويد:
سال 1342 با شروع حركت امام بيشتر طلاب جوان طرفدار امام شدند. اينجانب با بعضي از طلاب فاصله طولاني بين مردم و منزل امام در يخچال قاضي قم را پياده، براي شركت در نماز جماعت ايشان طي ميكرديم... عكس امام را به صورت كارت تبريك براي اقدام سرشناس [خود در منطقه فاضلآباد گلستان] ميفرستاديم. در قضيه 15 خرداد 1342 قم، طلبه فاضل و قائمالليل و صائمالنهار و پرهيزكار، شهيد همتالله اديب طالقاني كه هم حجرهاي بنده در مدرسه علوي [تهران] بود. در كنار مسجد امام حسن (ع) به رگبار گلوله دژخيمان شاه بسته شد و بدنش را سوراخ سوراخ كردند كه اين امر تأثير زيادي در من گذاشت.
به دنبال اين وقايع، شماري از مردم گرگان طوماري در حمايت از امام (س) و درخواست آزادي ايشان نوشتند و آن را امضا نمودند.(4) كميته اطلاعاتي گرگان در 20 /3 /42 طي نشستي با حضور فرمانده لشكر 30 پياده گرگان، سرلشگر منيعي، رئيس سازمان اطلاعات و امنيت گرگان، سرهنگ موثقي، رئيس شهرباني گرگان، سرهنگ نانكلي، فرمانده گردان ژاندارمري گرگان، سرگرد سعادت و دبير كميته اطلاعاتي، سرهنگ 2 فرحبخش مقرر كردند كه:
چون اطلاع رسيده است كه براي استخلاص آقاي خميني از طرف هيئت پيروان قرآن گرگان تلگراف تهيه و امضا جمعآوري ميشود، لذا پس از تحويل تلگراف به تلگرافخانه از طرف ساواك گرگان دقت و مراقبت گردد، چه كساني ذيل تلگراف را امضا نمودهاند؟ به منظور كمك به مأمورين شهرباني گرگان در موقع ضروري و بالاخره تأمين محل بازداشت، و براي دستگيرشدگان احتمالي، ساواك گرگان نيز پيشبيني لازم به عمل آمد.(5)
بهرغم فضاي سياه امنيتي برخي از طلاب جواني كه از قم و مشهد به منطقه گرگان آمده بودند به بيدادگري پرداختند و اقدامات ظالمانه يزيد بن معاويه را با روشهاي يزيدي رژيم پهلوي مقايسه كردند و به تشريح و تحليل آن پرداختند، تا آنكه رفته رفته زمينه فكري لازم را براي مخالفت با حكومت شاه آماده كردند.
حجتالاسلام والمسلمين شيخ رسول رضايي در مورد انعكاس وقايع قم در گرگان ميگويد:
واقعه پانزده خرداد در اين منطقه نيز انعكاس پيدا كرد و ما از طريق دوستان طلبهمان در قم و تهران باخبر شديم. مرحوم «شعبانپور» و «آقاي مرتضي مفيديان» كه رابط جلسه ما با محافل انقلابي قم و تهران بودند براي ما خبر آوردند كه در قم كشتار شده و مأموران به مدرسه فرضيه حمله كردهاند و «مرحوم گلپايگاني» را كتك زدهاند. لذا خبر واقعه دلخراش 15 خرداد در حد وسيع در اينجا منتشر شد و مردم كلا مطلع شدند، ولي چون جو حاكم خيلي خفقان بود و ساواك هم خيلي بر اوضاع تسلط داشت، ديگر منجر به انجام تظاهرات نشد.
به گفته يكي ديگر از انقلابيان آن زمان، واقعه خونين قم ورد زبان مردم بود و نه تنها افراد بزرگسال، بلكه كودكان خردسال نيز از اين واقعه مطلع بودند؛ همان كودكاني كه 15 سال بعد، حماسه 22 بهمن 1357 را آفريدند و طومار نظام دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهي را براي هميشه برچيدند. چنانكه اقاي حاج احمد كريمي طالقاني ميگويد:
بنده در زمان 15 خرداد سال 1342 كلاس پنجم ابتدايي و در روستاي «دنگلان» از توابع شهرستان «كردكوي» مشغول تحصيل بودم كه بزرگان براي ما نقل ميكردند:
آقاي خميني قيام كرده و رژيم شاه طرفداران او را به خاك و خون كشيده است. لذا از همان زمان علاقه امام در دلم جاي گرفت و كمكم اين مسير را دنبال كردم تا اينكه متوجه شدم عمويم مقلد امام است و حتي عكس امام را به طور پنهاني نگهداري ميكند كه به ما نشان داد.
آقاي حاج محمد رجبعلينژاد نيز ميگويد:
وقتي واقعه 15 خرداد سال 1342 اتفاق افتاد، ما هم در روستاي «آلوكلاته»گرگان از طريق روحانيوني كه به عنوان واعظ به اينجا ميآمدند و هم از طريق يك بزاز پارچهفروش در گرگان به نام «آقا محمد احمدي» شنيديم كه در قم شلوغ شده و طلبهها را با سر به پايين انداختهاند.
يكي ديگر از عواملي كه در افزايش بينش سياسي مردم تأثير فراوان داشت، اعلاميههايي بود كه در زمينه بازداشت حضرت امام (س) و واقعه 15 خرداد به طرق مختلف به استان گلستان ميرسيد. از جمله، اطلاعيه شوراي مسلمان متحد كه در آن، روز يكشنبه، 22 صفر ـ مصادف با 23 تير 1342 ـ را چهلم شهداي آن فاجعه اعلام كرده بودند و براي پشتيباني از هدفهاي عالي روحانيت ـ به خصوص امام خميني ـ و براي اعتراض نسبت به ديكتاتوري شاه و كشتار بيرحمانه مردم قم و اعمال ضدانساني هيئت حاكمه و براي تسليت به بازماندگان شهدا، اين روز را تعطيل عمومي اعلام كرده بودند: «مناسب است كسي در اين روز از منزل خارج نشود تا به دنيا بار ديگر ثابت گردد كه اخلالگر و غارتگر و بلواچي و مرتجع، فقط و فقط هيئت حاكمه است نه ملت شرافتمند ايران». حتي نامهاي از حضرت امام (س) در قم منتشر كرديم كه ايشان، آن را در زمستان 1342 ـ هنگامي كه در تهران بازداشت به سر ميبرد ـ خطاب به فرزندش، حاج آقا مصطفي نوشته بود و از مردم براي كمكرساني به فقرا دعوت به عمل آورده بود، بعدها نسخههايي از اين نامه، توسط مرحوم حجتالاسلام والمسلمين شيخ حسين روحانيفر در استان گلستان پخش گرديد.
3ـ روشنگريهاي شهيد هاشمينژاد در گرگان
هنوز غم و اندوه ناشي از واقعه خونين 15 خرداد 42 از دل و جان مردم استان گلستان زدوده نشده بود، كه ياران امام با سفر به مناطق مختلف، تلاش تازهاي را آغاز نمودند؛ تا ابعد اين جنايت بيرحمانه ـ كشتار طلاب و روحانيان حوزه علميه قم ـ را هرچه بيشتر براي مردم آشكار نمايند. لذا هر روز بيش از پيش، اخبار اين جنايت در منطقه منتشر ميشد و لعن و نفرين مردم بر رژيم پهلوي افزايش مييافت. در اين ميان نقش «آيتالله سيدعبدالكريم هاشمينژاد»(6) را نبايد ناديده گرفت؛ ايشان پيش از اين، بارها براي تبليغ و ترويج اسلام ناب محمدي (ص) و افشاي عملكرد ضدمردمي رژيم شاه و حمايت از نهضت حضرت امام خميني به گرگان و گنبد آمده و مردم اين منطقه را بيدار كرده بود؛ اين بار نيز در اواسط مهر 42 به گرگان آمد و پس از روشنگري مردم اين سامان به مشهد مقدس رفت و چنان دژخيمان شاه را به خشم آورد، كه مقامات ساواك مشهد در 22 /7 /42 طي گزارشي به تهران از مقدم، رئيس ساواك كشور خواستند تا او را به سربازي اعزائم نمايند:
بهترين مجازات براي هاشمينژاد كه چند روز پيش، از گرگان به اينجا [مشهد] آمده. آن است كه به سربازي اعزام گردد. در صورت تصويب، مراتب را ابلاغ فرمايند: تا فردا به همين منظور تحويل لشكر شود.
تلاشهاي بيدارگرانه او و ساير روحانياني كه در آن شرايط سخت به شهرها و روستاهاي گلستان ميآمدند، موجب شد تا دامنه مبارزات حضرت امام (س) روز به روز، گسترش يابد. به ويژه آنكه از آن پس نيز شهيد هاشمينژاد بارها به استان گلستان سفر كرد و ضمن بيدار با انقلابيان و سخنراني در مساجد به ترويج نهضت امام (س) و افشاي سياستهاي ضداسلامي و ناهنجار سلسله پهلوي پرداخت و با سخنان دلنشين خود مردم را نسبت به وظايف ديني و سياسي و اجتماعيشان آگاه نمود.
البته ياران امام (س) همواره از حوزههاي علميه قم، مشهد و ساير شهرها به مناطق مختلف استان گلستان سفر ميكردند و ضمن افشاي جنايات شاه، به ترويج آرمانها و انديشههاي مبارزاتي ايشان ميپرداختند.(7)
4ـ آزادي امام و نشاط گلستانيها
در نخستين روزهاي سال 1343 حضرت امام خميني (س)، پس از ماهها زنداني بودن، تحت فشار و اعتراض مردم، آزاد شده، به قم بازگشتند. مرحوم حجتالاسلام والمسلمين شيخ حسين روحانيفر كه آن روزها شاهد تشريففرمايي امام (س) به قم بود. ميگويد:
پس از دستگيري حضرت امام در سال 1342 ما اطلاعيههاي امام را در سراسر كشور از جمله استانهاي مازندران و گلستان توزيع ميكرديم وقتي امام آزاد شد و به قم برگشت (در تاريخ 16 /1 /43) من در حرم حضرت معصومه (س) بودم كه ديدم سه ماشين كه شيشههاي دودي داشتند، پشت سر هم در آن نزديكي ايستادهاند وقتي دقت كردم ديدم كه امام در صندلي عقب ماشين سوم نشستهاند. با خوشحالي زياد بلافاصله به حوزه علميه قم رفتم و روي لبه حوض آن ايستادم و با صداي بلند چند بار گفتم: توجه! توجه! به طوري كه همه طلبهها از حجرههايشان بيرون ريختند. سپس خبر بازگشت امام را اعلام كردم. وقتي گفتم امام برگشتهاند، ناگهان ولولهاي شد و همه به طرف منزل امام حركت كردند.
من هم از آن پس ديگر يكي از اعضاي انتظامات منزل ايشان بودم؛ چون پس از آن، مردم، گروه گروه براي زيارت اما به آنجا ميآمدند، به طوري كه در قضيه آزادي امام، قم يكپارچه شور و نشاط شده بود. تا اينكه قرار شد مراسم جشن باشكوهي به مناسبت آزادي معظمله برگزار شود كه به اين مناسبت اطلاعيهاي از سوي حوزه علميه قم صادر شد كه من مقداري از اين اعلاميه را در استان گلستان هم توزيع كردم.
آيتالله سيدكاظم نورمفيدي، از انقلابيان گرگان، در مورد اين جشن باشكوه ـ كه عدهاي از طلاب گلستان هم در آن حضور داشتند ـ ميگويد:
من يادم هست كه به ميمنت آزادي حضرت امام يك جشن بسيار مفصلي از سوي مشتاقانش در مدرسه فرضيه قم برپا شد. به طوري كه ارادتمندان امام يك دسته گل بسيار بزرگي از تهران گرفته بودند كه از بس بزرگ بود، آن را با كاميون آوردند. آن شب به مردم طعام دادند و مدرسه فرضيه را هم چراغاني و تزئين كرده بودند. خلاصه جشن باشكوهي تدارك ديده شده بود و جمعيت زيادي آمده بودند كه خود حضرت امام هم در اين مراسم تشريف داشتند.
پس از آزادي حضرت امام، اقشار مختلف جامعه ـ به ويژه روحانيان و علماي مبارز شهرستانها ـ براي ديدار با ايشان به قم رفتند كه در ميان آنها جمعي از علماي مازندران و گلستان هم بودند؛ چنانكه حجتالاسلام والمسلمين سيدمحمدعلي حسيني نوكندهاي ميگويد:
به دنبال اين واقعه، علماي شهرها و مناطق مختلف ايران به ديدار حضرت امام خميني به قم ميرفتند و با آرمانها و قيام آن حضرت بيعت ميكردند. به اين منظور عدهاي از علماي استان مازندران و گلستان ـ كه آن موقع جزء مازندران بود ـ به زيارت حضرت امام مشرف شدند. از جمله عالمان فرهيخته مرحوم آيتالله نصيري و مرحوم آيتالله سيدعلياكبر حسيني نوكنده بودند.
علاوه بر اين، در همان سال 1343 يكي از علماي بزرگ گرگان به نام مرحوم آيتالله عبدالعالي سپهر استرآبادي(8) تلگرافي به مناسبت يكي از اعياد مذهبي براي حضرت امام فرستاد كه آن حضرت نيز پاسخشان را به شرح زير ارسال نمودند:
3 /5 /1343
قم ـ گرگان 547 ـ 21 ـ 8 ـ5
جناب آقاي حجتالاسلام آقاي شيخ عبدالعالي سپهر دامت بركاته، از عواطف جنابعالي متشكر؛ خداوند عيد سعيد را مبارك فرمايد.
خميني(9)
به رغم سختگيريها و كنترلهاي شبانهروزي مأموران رژيم، نوارها و اطلاعيههاي حضرت امام به استان گلستان ميرسيد و مورد استفاده اقشار مختلف مردم انقلابي قرار ميگرفت. لذا در شرايطي كه ساواك گرگان خيال ميكرد شهر امن و امان است و شاه ميتواند آسوده بخوابد، يكباره باخبر شد كه جمعي از گرگانيها به نوارهاي سخنراني حضرت امام گوش ميدهند. چنانكه آقاي دكتر سيدحميد روحاني مينويسد:
در حالي كه ساواك در انديشه جلوگيري از پخش عكس امام خميني و زدودن علاقه و عشق امام از دل تودهها به سر ميبرد، ناگهان خبردار ميشود كه در گرگان جلسات سري سياسي از جانب شماري از يزديهاي مقيم گرگان به طور مرتب تشكيل ميشود و اقداماتي عليه دولت صورت ميگيرد. آنگاه كه به آن مركز يورش ميبرد، با كتابها و عكسهاي امام خميني و اعلاميهها و نوارهاي انقلابي روبهرو ميشود و درمييابد كه نهضت اسلامي خميني، گستردهتر، ژرفتر و ريشهدارتر از آن است كه تصور ميكرده است.(10)
باز اداره كل سوم ساواك كشور در 20 /3 /1343 ضمن ارسال گزارش به ساواك مازندران مينويسد:
طبق اطلاع، نواري از سخنرانيهاي آقاي خميني [به] وسيله نامبردگان مشروحه زير در شهرستان گرگان، مورد استفاده قرار گرفته و عدهاي در منزل آنان مضمون نوار را استماع نمودهاند و عليهذا دستور فرماييد، ضمن اعلام صحت و سقم مطلب، در صورت تأييد، ضمن ارسال بيوگرافي ملحق به عكس، خلاصه سابقه هر يك از اين افراد را اعلام نمايند.
از طرف مديركل اداره سوم، مقدم
1ـ محمد زيادلو، كارمند فرهنگ
2ـ منوچهر مقدسزاده، كارمند فرهنگ
3ـ فندرسكي (آبلهرو)، كاسب
4ـ صادق زرگران، دفتردار بنگاه معاملات ملكي اعتماد.(11)
آقاي منوچهر مقدسزاده كه خود يكي از اعضاي اين جلسه بود، ميگويد:
گزارش ساواك درست بوده و ما نوار سخنراني امام را گوش هم كرديم. به دنبال اين واقعه ساواك مرا احضار كرد و در آنجا به من گفتند: آيا شما با گروههاي ضدرژيم همكاري ميكنيد؟ من هم به خاطر آنكه افكارشان را منحرف كنم، آن را انكار كردم و گفتم ما فعاليت سياسي نداريم... و نگذاشتم كه از فعاليت سياسي ما چيزي متوجه شوند. ولي از آن پس. به طور مكرر مرا براي بازجويي احضار ميكردند كه به خاطر همين احضارهاي زياد، ما اسم ساواك را هم ملاخانه گذاشته بوديم.
5ـ تبعيد امام و غربت يارانش
رژيم شاه در راستاي تحقق خواستههاي امريكا و اجراي رفرم مورد نظر سياستمداران كاخ سفيد، در مهر 1343 لايحه ننگين كاپيتولاسيون (قضاوت كنسولي) را تصويب كرد. براساس اين قانون، اتباع امريكايي حاضر در ايران كه تعدادشان دهها هزار نفر ميشد، ـ اعم از نظامي و غيرنظامي ـ از قوانين جزايي و مدني ايران مستثني ميشدند و در صورت ارتكاب هر نوع جرم و جنايتي، از محاكمه در ايران معاف بودند و ميبايست براساس قوانين امريكا و در كشور خودشان محاكمه ميگرديدند.
اين اقدام، نوعي تحقير و بياعتنايي نسبت به ملت ايران محسوب ميشد؛ زيرا نشان ميداد امريكا قوانين قضايي ايران را عقبمانده و ملت ايران را ملتي غيرمتمدن و وحشي ميداند؛ كه شايستگي رسيدگي به جرايم مستشاران متمدن امريكايي را ندارد. از طرف ديگر، اين قانون موجب ميشد كه امريكاييها آزادانه و مطابق با ارزشهاي لاييك و ليبراليستي كشور خود، هر خلافي و را در ايران مرتكب شوند و با خيال راحت آزادانه بگردند. در حالي كه چنين تحقري براي مردم سراسر ايران ـ از جمله استان گلستان ـ قابل تحمل نبود. در نتيجه، حضرت امام، بيش از هر عالم ديگري فرياد اعتراض برآورد و در روز 4 آبان 1343 ـ كه مصادف با سالروز تولد ننگين شاه بود ـ طي يك سخنراني به شدت رژيم را به خاطر تصويب اين لايحه مورد انتقاد قرار داد و آن را سند بردگي ملت ايران ناميد.
دستگاه رسانهاي حكومت تا مدتها خبر تصويب اين قانون را مخفي داشته بود؛ ولي با سخنراني حضرت امام اين خبر در سراسر كشور ـ از جمله خطه گرگان و گنبد ـ پخش شد. رژيم شاه، حضور امام را بزرگترين مانع در راه اجراي رفرم امريكايي در ايران ميدانست؛ از اينرو، بلافاصله حضرت امام را دستگير و 13 آبان 1343 به تركيه تبعيد نمود.
سپس شهرباني كشور طي نامهاي به مأموران خود در مناطق مختلف كشور ـ از جمله استان گلستان ـ دستور سركوب كردن هر نوع اعتراضي را صادر نمود. در نتيجه، مأموران اين منطقه نيز براي سركوبي اعتراض مردم به حالت آمادهباش درآمدند. چنانكه در يكي از اسناد شهرباني گرگان كه يك هفته بعد از تبعيد امام (18 /8 /43) صادر شده بود، آمده است كه:
به منظور حفظ انتظامات و جلوگيري از هرگونه پيشآمد احتمالي، به كليه مأمورين آموزشهاي لازم صادر گرديد. ضمنا برابر گزارش قسمت مربوطه جز انعكاس خبر بازداشت و تبعيد آيتالله خميني تاكنون هيچگونه عكسالعملي در اين شهر ديده نشده است. فعلا اعمال و رفتار كليه واعظين و طلاب و افراد مشكوك زير نظر قرار گرفته تا از وقوع هرگونه پيشامد سوئي جلوگيري شود.(12)
تبعيد حضرت امام ضربه بزرگي به بدنه مبارزات مردمي وارد كرد و حتي تا مدتي موجب سرخوردگي و ركود فعاليتهاي انقلابي گرديد. مشكلات و مصائب ياران امام پس از تبعيد ايشان، تنها از ناحيه رژيم نبود، بلكه بدتر از آن، از ناحيه متحجران مقدس مآب، روشنفكران وابسته و باند شريعتمداري بود. بالطبع ياران خميني در استان گلستان هم عمدتا از ناحيه همان جريانات زجر ميكشيدند؛ دوستان شريعتمداري، مقدسمآبانه شاهدوست، انجمن حجتيهايها و برخي روشنفكران سرسپرده در استان گلستان، موانع زيادي در مسير جوانان سلحشور و طلاب مبارز اين خطه ايجاد ميكردند. متأسفانه نفوذ همين جريانات انحرافي و طرفدار رژيم، بياعتنايي علماي طراز اول اين منطقه نسبت به مبارزات امام و همچنين، كنترلهاي گسترده سازمانهاي امنيتي و نظامي حكومت، موجب شد كه در ابتداي نهضت امام اقدام جدي و مشهودي به صورت عمومي در استان گلستان انجام نشود.(13) چنانكه اين موضوع در نامه 28 /8 /1343 شهرباني گرگان نيز تصريح شده كه: «تبعيد آيتالله خميني تاكنون تأثيري در طرز رفتار پيشنمازان گرگان و توابع نداشته است».(14)
البته انقلابيان استان گلستان نه تنها در اين استان، بلكه در شهرهاي ديگر اعم از مشهد و تهران و قم هم، با چنين مضايقي مواجه بودند و خلاصه همچون پدر پيرشان، خميني كبير دل پرخوني از وضعيت نابسامان آن زمان داشتند؛ چنانكه حضرت امام خميني (س) در 25 دي 67 طي نامهاي خطاب به مورخ گرانقدر انقلاب، جناب حجتالاسلام والمسلمين حاج سيدحميد روحاني، در اين مورد مينويسد:
شما بايد نشان دهيد كه در جمود حوزههاي علميه آن زمان كه هر حركتي را متهم به حركت ماركسيستي و يا حركت انگليسي ميكردند، تني چند از عالمان دينباور، دست در دست مردم كوچه و بازار، مردم فقير و زجركشيده گذاشتند و خود را به آتش و خون زدند و از آن، پيروز بيرون آمدند. شما بايد به روشني ترسيم كنيد كه در سال 41، سال شروع انقلاب اسلامي و مبارزه روحانيت اصيل، در مرگآباد تحجر و تقدسمآبي چه ظلمها بر عدهاي روحاني پاكباخته رفت، چه نالههاي دردمندانه كردند و چه خوندلها خوردند، متهم به جاسوسي و بيديني شدند، ولي با توكل بر خداي بزرگ، كمر همت بستند و از تهمت و ناسزا نهراسيدند و خود را به توفان بلا زدند و در جنگ نابرابر ايمان و كفر، علم و خرافه، روشنفكري و تحجرگرايي، سرافراز ولي غرقه به خون ياران و رفيقان خويش پيروز شدند.(15)
6ـ سخنراني آيتالله خامنهاي در گرگان
با وجود همه اين مشقتها، ياران امام دستبردار نبودند؛ چه در داخل استان و چه در شهرهاي ديگر ـ خصوصا در سه شهر مشهد، تهران و قم ـ مبارزات خود را عليه رژيم استمرار مي بخشيدند و با هر مشقتي بود، نميگذاشتند چراغ مبارزه خاموش شود. از جمله مشعلداران اين نهضت، حضرت آيتالله سيدعلي خامنهاي بود. ايشان در يكي از روزهاي سال 1343 پس از تبعيد امام به تركيه، به گرگان آمد و با سخنراني شجاعانه خود اهداف پشت پرده، ترفندها و جنايات رژيم پهلوي را برملا نمود؛ در نتيجه مورد خشم مأمورن قرار گرفت و عوامل رژيم تصميم گرفتند كه آقاي خامنهاي را دستگير نمايند؛ اما مردم انقلابي گرگان ايشان را در تاريكي شب از چنگ پليس فراري و نجات دادند. اين امر حاكي از وفاداري مردم اين خطه به نهضت امام و روحانيت انقلابي بود. حدود چهل سال بعد ـ مهر 1374 ـ مقام معظم رهبري در سفري كه به گرگان داشت، خاطره آن واقعه را در اجتماع پرشور مردم آن شهر بيان كرد. در اينجا آن را با اندكي تلخيص ميآوريم:
در سال 1343 آن هنگام كه سايه شوم حكومت طاغوت بر سر اين كشور بود، روزي در شهر گرگان، من حقايقي را در سخنراني خود به مردم گفتم مبني بر اينكه رژيم ستمشاهي به مردم ظلم ميكند. به مردم گفتم كه رفتار رژيم ستمشاهي با اسلام مخالف است. آن روز به مردم گرگان گفتم كه يك گروهي كمر به مبارزه با اين رژيم فاسد طاغوتي پهلوي بستهاند. اينها را كه گفتم، دستگاههاي امنيتي و پليس ستمگر امينيت رژيم طاغوت آنچنان به دست و پا افتادند كه دوستان ما را در اين شهر دستپاچه كردند. اينها احتمال دادند كه ممكن است مأموران پليس براي من خطري به وجود بياورند. البته من خطرها را پذيرا بودم. اما دوستان گرگاني ما مايل نبودند، بنده را ـ كه به عنوان برادر مورد علاقهشان بودم ـ به دست دشمن بسپارند. آنها گفتند: ما بايد از تو دفاع كنيم.
لذا يك نيمهشبي در خلوت تاريكي، مردم خوب گرگاني بنده را از دست پليس نجات دادند و در نيمهشب از شهر خارج كردند تا پليس نتواند بر من دست پيدا كند. چرا؟ برايس اينكه دل اين مردم با قرآن و اسلام و سخن حق آشنا بود و با آن دست مرد پليدي [به نام شاه] كه به عنوان سرانگشت دشمنان در اين كشور كار ميكرد، مخالف بودند. اگرچه آنها آن روز قدرت داشتند و ما غريب بوديم. اما مردم گرگان بنده را آن روز در سال 1343 از دست دشمنان، يعني نوكران امريكا با فداكاري نجات داده بودند كه واقعا اين كار، كار سختي هم بود.
7ـ شهرباني گرگان به دنبال شهيد اندرزگو
پس از تبعيد حضرت امام، سازمانهاي امنيتي رژيم، تلاشهاي مضاعفي را براي سركوب كردن و دستگيري مبارزان نهت امام به كار بردند، به آن اميد كه شعلههاي انقلاب اسلامي را ـ كه از 16 مهر 1341 و به دنبال اعتراض عليه لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي فروزان شده بود ـ خاموش نمايند. اما با تلاش ياران امام نام خميني فراموش نشد.
آنان بسياري از سختيها را به جا خريدند و تا پاي جان ايستادند تا نهضت رهاييبخش او پايدار بماند. يكي از اين رادمردان عرصه مبارزه، شهيد سيدعلي اندرزگو(16) بود که فعاليتهاي گسترده فرهنگي و سياسي او همراه با اقدامات چريكياش، مأموران رژيم را به تنگ آورده بود. به همين دليل وقتي در اول بهمن 1343، نخستوزير شاه، حسنعلي منصور به وسيله گروه «شهيد محمد بخارايي» ترور شد و چند روز بعد از دنيا رفت، تلاش رژيم براي دستگيري آقاي اندرزگو گستردهتر شد، آنها در سراسر كشور، از جمله استان گلستان به جستجوي او پرداختند؛ تا در صورت شناسايي، او را دستگير و به تهران اعزام نمايند. به همين سبب، سرتيپ صمديانپور، رئيس اداره اطلاعات شهرباني كشور، در 20 /11 /43 بخشنامهاي به شهرباني گرگان و چند شهر ديگر ارسال كرد.
در اين بخشنامه درباره سيدعلي اندرزگو نوشت:
با ارسال قطعه عكس نامبرده بالا كه تحت تعقيب اين اداره و متواري ميباشد، خواهشمند است دستور فرماييد مأمورين مربوطه نسبت به شناسايي مشاراليه اقدام، در صورت مشاهده، وي را دستگير [و] به مركز اعزام و نتيجه را گزارش نمايند.(17)
يك هفته بعد، در 27 /11 /43؛ رئيس شهرباني بندر شاه [بندر تركمن] از طرف شهرباني گرگان پاسخ ميدهد كه:
«طبق گزارش قسمت مربوطه، تاكنون شخص يادشده بالا، در اين حدود مشاهده نگرديده، در اين مورد به مأمورين مربوطه آموزش داده شده است».(18)
اما برخلاف نظر ساواك، يكي از مخفيگاههاي شهيد اندرزگو استان گلستان بود. چنانكه آقاي حاج محمد نوروزي ميگويد:
سيدعلي اندرزگو در سال 1345 به گنبد آمد؛ با عمامه سفيد و با نام مستعال شيخ عباس تهراني، او در قم ساكن بود و در يكي از اتاقهاي آقاي شيخ رضا نحوي (برادر عيال بنده)، كارهاي ضدرژيمي خود را انجام ميداد. ولي آقاي شيخ رضا نميدانست او چكاره است و دو نفري براي راه گم كردن با يك تسبيح 1000 دانهاي با دانههاي درشت هفتهاي يكبار نيمهشب در مسجد قم حاضر ميشدند و ذكر ميگفتند. در حالي كه، ساواك دنبال او ميگشت. شهيد اندرزگو، زماني كه به گنبد آمد، جهت ديدار با تبعيدي، حضرت آيتالله مرحوم شيخ صدرالدين شيرازي(19) ـ برادر امام جمعه فعلي شيراز ـ او را به خوبي ميشناخت. ولي او را به عنوان شيخ عباس معرفي ميكرد. شهيد اندرزگو در تهران، چيذر، سكني گزيده و اسلحههاي فراواني جمع كرده بود.
سيدعلي اندرزگو ميفرمود: رفتم خدمت آقاي راستي كاشاني، از آقاي خميني پرسيدم، ايشان گفت: من [راستي كاشاني] و آقاي زنجاني، در نجف بوديم و نزد اقاي خوئي درس ميخوانديم. آقاي خوئي دستور داد ما خودمان داراي کرسي درسي بشويم. مدتي اين كار انجام شد تا اينكه حاج آقا روحالله به نجف تبعيد شد و به ديدن او رفتيم و در درس او حاضر شديم. من [راستي كاشاني] اعلان كردم كه فكر ميكردم از درس خواندن بينياز شدهايم، ولي با ورود حاج آقا روحالله فهميدم كه هنوز بايد درس بخوانيم.
8ـ دستگيري دو روحاني مبارز عليآباد
در روزهاي پاياني سال 1343 ـ در ماه رمضان ـ دو نفر از طلاب انقلابي شهرستان عليآباد كتول به نامهاي حجج اسلام شيخ علياصغر زنگانه و شيخ عبدالنبي احمدي به جرم ترويج نهضت امام خميني و مخالفت با رژيم شاه دستگير و زنداني شدند.(20)
حجتالاسلام والمسلمين شيخ علياصغر زنگانه در مورد اين بازداشت و عواقب آن ميگويد:
اواخر سال 1343... مأموران ساواك به اتفاق تيمسار موثقي ـ رئيس ساواك مازندران ـ به خانهام در عليآباد كتول ريختند و آنچه از نوار و اعلاميههاي زياد كتابهاي ممنوعه به قول ساواك بود، حتي ضبط صوت 750 توماني مرا جمع و خودم را هم دستگير كردند و ما را با لندرور ـ كه در آن زمان بهترين ماشين جاده خاكي بود ـ به ساواك گرگان بردند و پس از اخطار هم، با قطار ما را به تهران منتقل كردند كه مدت 4 ماه و 15 روز به اتفاق جمع كثيري از روحانيون تهران و شهرستانها مرا در قزلقلعه، زنداني كردند كه ابتدا در سلول انفرادي بودم... معمولا شبها زندانيها را براي شكنجه و اذيت و آزار به اتاق شكنجه ميبردند... به ياد دارم شبي در سلول من باز شد و سروان شعباني ـ شكنجهگر معروف ـ خودش نقل ميكرد و ميگفت مرحوم خلیل طهماسبي، يار وفادار شهيد نواب صفوي از فداييان اسلام(21) را داخل بشكه 220 ليتري كه داخلش شيشه شكستههاي زيادي داشت ميگذاشتيم و در حياط زندان عمومي قزلقلعه هول (غلط) ميداديم به طوري كه خون از بدنش جاري ميشد، ولي در پايان شكنجه وقتي كه ميخواستيم بيرونش بياوريم، ميديديم ذكر خدا ميگويد:
خلاصه شعباني به اتفاق يكي دو سرباز وارد سلول من شد... که بلافاصله آنها پتويي روي سرم انداختند و دو سر پتو را گرفتند و مرا از سلول بيرون بردند و از راهرو طولاني آنجا به بيرون از محدوده سلولهاي انفرادي بردند و از ميان برفهاي محوطه، به يك اتاق بزرگي منتقل كردند و مرا به داخل هول دادند بعد هم، ضرب و شتم و سيلي و حرفهاي زشت نثارم كردند كه چه ميگي بچه! ما رئيستان و رهبرتان؛ خميني را از مملكت بيرون كرديم، شماها كه بچهايد. چرا به شخص اول مملكت ـ اعليحضرت ـ توهين كردي؟ چرا اعلاميه پخش كردي؟ چرا در منبر آن چرت و پرلتها را گفتي؟... پس از اينكه مرا چند بار به ديوار كوبيدند و مشت و لگد زدند، گفتند: تو را برميگردانيم به سلولت تا فكرهايت را بكني والا هر شب به اين اتاق منتقل و شكنجه خواي شد.
تا اينكه پس از 25 روز مرا به زندان عمومي قزلقلعه آوردند كه يك حياط بزرگي داشت و 2 بند بزرگ، يك بند براي روحانيون و يكي هم براي كمونيستها، ما، روحانیون حدود 28 نفر داخل یک بند بودیم که در رأس آنها آیتالله هاشمی رفسنجانی، شهید آیتالله فضلالله محلاتی، طاهری خرمآبادی و مرحوم آیتالله ربانی شیرازی قرار داشتند و شهید آیتالله غفاری(22) هم امام جماعت ما در آنجا بود... البته کار ما پس از آزادی از زندان تعطیل نشد، بلکه به هر نحوی که بود، ادامه دادیم و دست از نهضت برنداشتیم.
ـ کلام آخر
پس از تبعید حضرت امام (س)، انقلابیان استان گلستان، نه تنها در خود منطقه، بلکه در شهرهای دیگر ـ به ویژه، مشهد و تهران و قم ـ هم، با مشکلات بیشماری روبهرو شدن. آنان علاوه بر عوامل رژیم با متحجران و مقدسمآبان، انجمن حجتیهایها، باند شریعتمداری، روشنفکران سرسپرده، مترفان و عافیتطلبانی مواجه بودند، که پیش پای آنان سنگاندازی میکردند. این در حالی بود که معمولا هیچ شخصیت بزرگ روحانی و غیرروحانی، از این مبارزان مظلوم حمایت نمیکرد؛ به همین خاطر، اینان نیز همچون پدر پیرشان، خمینی کبیر دل پرخونی از این جریانها داشتند. با این وجود، بسیاری از جوانان مبارز ـ چه در داخل استان گلستان و چه در سایر نقاط کشور ـ به مبارزات خود علیه رژیم ادامه دادند و سختیهای زیادی را به جان خریدند.
پينوشتها:
1ـ تاريخنگار انقلاب در استان گلستان.
2ـ صحيفه امام، ج 1 (مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، چ 4، 1385).
3ـ غلامرضا خاركوهي، گلستان در انقلاب، ج 1 (مؤسسه تنظيم نشر آثار امام)، (آماده انتشار).
4ـ حضرت امام خميني در سحرگاه 14 /3 /42 توسط مأمورين رژيم در قم دستگير و به زندان تهران منتقل شدند. ايشان براثر فشارها و اعتراضات مداوم اقشار مختلف مردم كشور از جمله استان گلستان، عاقبت پس از 306 روز در 16 /1 /43 آزاد شدند و مورد استقبال پرشور مردم مشتاق قرار گرفتند.
5ـ سيدحميد روحاني، نهضت امام خميني (س)، ج 1 (تهران: عروج، چ 15، 1381)، ص 575.
6ـ شهيد حجتالاسلام سيدعبدالكريم هاشمينژاد در سال 1311 خ در بهشهر به دنيا آمد. تحصيلات مقدماتي را در موطنش آغاز كرد و سپس در قم به ادامه تحصيل پرداخت. وي با شروع نهضت اسلامي امام به صف مبارزان پيوست و بارها توسط ساواك بازداشت و زنداني شد. شهيد هاشمينژاد داراي تأليفات بسياري است. از جمله آنها: «مناظهر دكتر و پير»، «پاسخ به مشكلات جوانان»، «راه سوم بين سرمايهداري و كمونيسم»، «درسهايي از قرآن و ديگر كتابهاي آسماني»، «رهبران راستين» و «درسي كه حسين به انسانها آموخت.» ايشان در 6 مه 1360 به دست منافقان (سازمان مجاهدين خلق) به شهادت رسيد.
7ـ خاركوهي، همان، ج 1.
8ـ مرحوم آيتالله شيخ عبدالعالي سپهر استرآبادي، فرزند شيخ عبدالرزاق مجتهد، يكي از علماي بزرگ گرگان بود ايشان در مهر 1276 در محله دربنو گرگان متولد شد و در فروردين 1361 در 85 سالگي به رحمت ايزدي پيوست و در خواجه ربيع مشهد مقدس دفن گرديد. وي سالها در حوزه علميه گرگان، مشهد، قم و نجف اشرف به تحصيل علوم اسلامي پرداخت. سپس به گرگان بازگشت و به تدريس و تبليغ معارف ديني و ارشاد مردم مشغول شد.
9ـ آرشيو اسناد شخصي مؤلف.
10ـ روحاني، همان، ج 2، ص 50.
11ـ مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، قيام 15 خرداد به روايت اسناد، ج 6 (تهران: مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، 1382)، ص 123.
12ـ سير مبارزات امام خميني در آيينه اسناد: به روايت اسناد شهرباني، ج 2 (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (س))، ص381.
13ـ خاركوهي، همان.
14ـ امام در آينه اسناد، ج 2، ص25.
15ـ فصلنامه 15 خرداد، (دوره اول، ش 5 و 6، س 137)، ص 4.
16ـ حجتالاسلام والمسلمين سيدعلي اندرزگو، فرزند اسدالله، در ماه رمضان سال 1316 خ در يكي از محلات جنوب تهران به دنيا آمد و پس از سالها مبارزه با رژيم شاه و كوشش براي به ثمر رساندن نهضت امام خميني ـ به ويژه دخالت در ترور حسنعلي منصور (نخستوزير شاه) ـ عاقبت در ماه رمضان سال 1357 خ به دست دژخيمان رژيم شاه به شهادت رسيد.
17ـ مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، ياران امام به روايت اسناد ساواك؛ شهيد اندرزگو، (تهران: مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات)، ص 23.
18ـ همان، ص 528.
19ـ آيتالله شيخ صدرالدين حائري شيرازي، در تابستان سال 1347 براساس رأي كميسيون امنيت اجتماعي شيراز به مدت شش ماه به گنبد كاووس تبعيد گرديد. وي از روحانيان مبارز استان فارس بود كه به همراه شهيد آيتالله سيدعبدالحسين دستغيب، نقش مهمي در بيداري مردم شيراز و توسعه مرجعيت و انديشههاي حضرت امام ايفا نمود.
20ـ نشريه، بعثت، 13 /12 /43.
21ـ سيدمجتبي ميرلوحي، معروف به نواب صفوي، فرزند سيدجواد، در سال 1203 خ به دنيا آمد. وي در 17 آذر 1321 اولین سخنراني خود را در مورد هجوم اجانب و تهديد بنيادهاي مذهبي ايراد كرد و تظاهراتي به سوي مجلس به راه انداخت. پس از آن، براي ادامه تحصيل به نجف اشرف عزيمت نمود. او با مطالعه يكي از كتابهاي کسروي كه در آن به حضرت امام جعفر صادق (ع) توهين شده بود، حکم ارتداد نويسنده را از آيتالله آقا حسين قمي دريافت كرد و جهت اداي تكليف روانه وطن گرديد و گروه فداييان اسلام را تشكيل داد. نواب صفوي در رفت و آمد به خوزه علميه قم با امام خميني و فرزندان ايشان آشنا و در نهايت مجذوب انديشههاي ايشان گرديد. او در تير 1320 در زمان نخستوزيري دكتر مصدق، دستگير شد؛ كه با سرنگوني مصدق، او و يارانش آزاد گرديدند. نواب با صدور اطلاعيهاي، حركت مصدق را اقدامي در جهت تحكيم مباني ظلم و برخلاف مصالح عمومي كشور، قلمداد كرد. بعد از كودتاي 28 مرداد 32 نقشه شاه براي تطميع نواب صفوي ناكام ماند و او چند روز پس از ترور حسين علاء، دستگير و از سوي دادگاه فرمايشي رژيم به اعدام محكوم شد. اين حكم در 27 دي 1334 به اجرا در آمد.
22ـ شهید آیتالله حاج شیخ حسین غفاری آذرشهری، در 1295 خ در آذرشهر تبریز، در خانوادهای کشاورز، مذهبی و فقیر متولد شد و در سال 1324 خ، از زادگاهش، عازم قم گردید و نزد آیات عظام بروجردی، فیض قمی و خوانساری بزرگ به تحصیل علوم دینی پرداخت. همزمان با آغاز مبارزات امام (س)، علیه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی (1341)، ایشان نیز با سخنرانیهای مستمر خود کوشید، تا هرچه بیشتر جنایات رژیم را افشا نماید. به خاطر حمایت از نهضت حضرت امام در شب 12 محرم سال 42 مأمورین رژیم وی را دستگیر و زندانی کردند و در آنجا مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفت. ولی پس از آزادی همچنان به مبارزه خود علیه رژیم ادامه داد و چندبار دیگر بازداشت و زندانی شد. ایشان طی سالهای 1353 ـ 1350، به مبارزات خود شکل تازهای بخشید؛ در ین زمان کمتر در میان آشنایان ظاهر میشد؛ تا اینکه در تیر 1353، بار دیگر در تهران دستگیر شد و در هفتم دی همان سال براثر شکنجههای زیاد ساواک در زندان رژیم به شهادت رسید. (روزها و رویدادها (سال شمسی)، (مرکز فرهنگی ـ تربیتی نور ولایت)، ص 471 و 472.)
فصلنامه پانزده خرداد، دوره سوم، سال پنجم، شماره 19، بهار 1388.
تعداد بازدید: 6511