خاطرات

سالهای پر تلاطم آغازین نهضت، در آئینه خاطرات حجت‌الاسلام عبایی خراسانی



حجت‏الاسلام والمسلمين محمد عبايى خراسانى، سال 1318 در مشهد به دنيا آمد. او ادبيات و سطح را نزد پدرش مرحوم حاج ميرزا حسين عبايى، آيت‏اللّه سيدعلى رضوى، اديب نيشابورى، ميرزا احمد مدرس يزدى و آيت‏اللّه حاج شيخ هاشم قزوينى فراگرفت و يك‏سال و نيم در محضر آيت‏اللّه ميلانى به فراگيرى خارج فقه پرداخت و چندى نيز از درس خارج اصول مرحوم قزوينى بهره برد. او سال 1340 راهى قم شد تا از استادان اين حوزه علميه نيز كسب دانش كند و از محضر آيت‏اللّه بروجردى، حضرت امام خمينى، آيت‏اللّه داماد، آيت‏اللّه ميرزا هاشم آملى و آيت‏اللّه مرتضى حايرى استفاده كرد، سپس، خود در كسوت استادى به تدريس مكاسب و كفايه پرداخت و در عين حال به فراگيرى دروس عرفان و فلسفه نزد علامه طباطبايى و آيت‏اللّه ميرزا جواد تهرانى همت گماشت.

حجت‏الاسلام عبايى از ابتداى ورود به قم به صف مبارزان نهضت اسلامى پيوست و همواره از جهادگران اين عرصه به شمار مى‏رفت و در اين راه چند بار توسط مزدوران رژيم شاه دستگير شد و هر دفعه، مدتى را در زندان به‏سر برد. وى به سبب استمرار فعاليتهايش در مقابله با حركتهاى ضداسلامى حكومت پهلوى در سال 1355 به بندر ديلم تبعيد شد و پس از طى اين دوره با بازگشت به قم، مسير مبارزاتى خود را مجددا پى گرفت كه منجر به تبعيد دوباره وى به شهرستان نايين شد. او پس از شهادت آيت‏اللّه حاج سيّدمصطفى خمينى در برپايى مجالس ويژه در قم و تبريز مشاركت جدى داشت و با سخنرانيهايش مردم را به مبارزه در برابر ستم‏شاهى فرا مى‏خواند.

حجت‏الاسلام والمسلمين عبايى پس از پيروزى انقلاب اسلامى به عنوان حاكم شرع دادگاه انقلاب در استان سيستان و بلوچستان انتخاب شد، پس از مدتى به لحاظ علاقه فراوانى كه به امور فرهنگى و تبليغى داشت، با همكارى چند تن فضلاى حوزه علميه قم، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم را پايه‏ريزى كرد و سپس به عنوان نماينده حضرت امام خمينى در اين دفتر برگزيده شد، سپس به عنوان امام جمعه موقت مشهد برگزيده شد و در دوره دوم مجلس خبرگان رهبرى نيز از مشهد انتخاب شد. حجت‏الاسلام والمسلمين عبايى خراسانى در سال 1374 پس از پايان نماز جمعه از سوى يكى از منافقان مورد سوءقصد قرار گرفت و از ناحيه شانه و پشت زخمى شد. وى مدتى در حوزه علميه قم به تدريس علوم دينى مشغول بود. وى در 1384 درگذشت.

مرجعيت بعد از رحلت آيت‏اللّه بروجردى

بعد از رحلت آيت‏اللّه بروجردى، مسئله مرجعيت از نظر شاه و نظام بدين‏گونه مطرح بود كه مرجع بايستى در نجف باشد تا فاصله‏اش با ايران بيشتر شود و هر روز نتواند در مسائل سياسى و اجتماعى مردم ايران دخالت كند، مخصوصا كه بين ايران و عراق هم قطع رابطه بشود.

رژيم مى‏خواست مرجعيت در ايران در اختيار خودشان باشد، يا دست‏كم مواضع و تفكرش با آنها نزديك باشد، از اين‏رو مرحوم آيت‏اللّه حكيم را در نجف و آقاى شريعتمدارى را هم در قم انتخاب كردند. مرحوم آيت‏اللّه العظمى حكيم شرايط و جنبه‏هاى مثبتى داشت، ولى جنبه منفى قضيه اين بود كه در نجف عده‏اى را معين كرده بودند كه ايشان را از وقايع ايران بى‏خبر نگه دارند.

شريعتمدارى هم طرفدار شخصيت خودش بود و مى‏خواست رياست روحانيان را دست‏كم در ايران به دست آورد و براى اين امر، تسليم هرگونه شرايطى مى‏شد، البته سعى مى‏كرد كه ظاهر قضيه را حفظ كند تا بتواند خودش را به عنوان شخصيت روحانى درجه اول جا بزند.

البته در زمان حيات آيت‏اللّه بروجردى، اين مسئله از سوى حضرت امام مطرح بود كه مرجعيت بايد به شكلى قوى در قم متمركز باشد و ايشان به همراه جمعى از فضلاى حوزه علميه، زمينه‏ساز حضور آيت‏اللّه بروجردى در قم شدند. با مسافرتهايى كه امام در اين مورد انجام دادند و نامه‏هايى كه به افراد مختلف نوشتند تا يك مقام متمركز روحانى كه هم وجهه علمى بالايى داشته باشد و هم از شعور سياسى برخوردار باشد و به دولت نيز وابستگى نداشته باشد، اين خصايل تنها در وجود مرحوم بروجردى جمع شده بود، اما بسيارى از افراد كه دور آقاى بروجردى را گرفته بودند، برايشان خوشايند نبود كه امام در مسائل آقاى بروجردى و حوزه، دخالت كنند و اين موضوع را كاملاً آشكار بيان مى‏داشتند و حتى براى ديدار امام با آيت‏اللّه بروجردى هم ممانعتهايى ايجاد مى‏كردند.

 موضوع مرجعيت امام

در شرايطى كه همه مراجع، رساله‏اى داشتند و هزاران نسخه رساله از آنان به چاپ مى‏رسيد و توزيع مى‏شد، اما امام كه به عنوان مدرس اول حوزه علميه معرفى شده و از نظر مقامات علمى، مافوق همه بودند، رساله‏اى از خودشان نداشتند و در مجالس مخصوص روحانيان و علما، حتى بعد از مرحوم آيت‏اللّه بروجردى شركت نكردند. رسم بر اين بود؛ كسى كه مى‏خواهد مرجع شود، زودتر از همه براى مرجع متوفى، فاتحه بگيرد و رساله‏هايش در اختيار باشد و نمايندگانش را به سرعت معرفى كند؛ مثلاً اينكه در مشهد، نماينده من فلانى است، در اصفهان كيست، در آذربايجان كيست و مخصوصا اينكه چه كسى، چه روزى فاتحه مى‏گيرد، براى انتخاب شخصيت اول و دوم مهم بود. امام نه روز اول، نه سوم و نه هفتم بلكه بعد از حدود دو يا سه هفته فاتحه گرفتند. فاتحه نگرفتن امام براى مرحوم آيت‏اللّه بروجردى، اهانت به مرحوم بروجردى تلقى مى‏شد. مدرسان حوزه به ايشان اظهار مى‏داشتند كه اگر فاتحه نگيرند، اين طور تلقى مى‏شود كه نسبت به مرحوم بروجردى ناراحت هستيد، لذا امام ترجيح دادند كه براى مرحوم آيت‏اللّه العظمى بروجردى فاتحه بگيرند، با اينكه اين فاتحه‏ها با مرجعيت و مسئله شاخص بودن و اعلم بودن فرد، ارتباط داشت و ايشان نمى‏خواستند اين كار را انجام دهند. در مورد چاپ رساله هم امام گفتند كه حاشيه بر وسيله  دارند و اهل علم اگر مى‏خواهند، همان را چاپ كنند. امام رساله توضيح‏المسائل را ندادند، تا اينكه عده‏اى از طلاب و فضلا و مردم آمدند و شهادت دادند كه ما مقلد شما هستيم، رساله عربى را متوجه نمى‏شويم و احتياج به رساله توضيح‏المسائل داريم. اين دورى امام از صحنه مرجعيت در زمانى بود كه مرجعيت، مسئوليت نداشت و فقط تشريفات بود، ولى زمانى كه برنامه انجام وظيفه و كارهاى سخت پيش آمد، امام زودتر از همه پيش‏قدم شدند. ابتدا جريان انجمنهاى ايالتى و ولايتى پيش آمد. مردم در اين برنامه‏ها امام را شناختند كه در ميان مراجع تقليد، كسى كه از نظر علمى اگر مافوق نباشد، دست‏كم در حد بسيارى از آنهاست؛ يعنى در حد بزرگ‏ترين آنها، مثل مرحوم  آيت‏اللّه العظمى حكيم است، اما از نظر سياسى بايد روى مرجعيت تكيه كنيم كه مرجعيت بايد در مسائل سياسى و اجتماعى بتواند نظر بدهد والاّ مسائل نماز و طهارت و روزه و خمس، در بيانات مراجع قبل روشن است. عمده حوادثى كه  در نقل احاديث است، بيشتر در مسائل سياسى و اجتماعى روز متبلور است و در اين موارد، امام مافوق همه مراجع بودند و مردم اين را شناختند كه امام عملاً در مسائلى كه پاى اسلام و پاى انجام وظيفه و احساس مسئوليت در ميان است، پيش‏قدم هستند. پس از نظر علمى و فقهى، امام كم از ديگران نيستند و از خيليها بالاتر هستند. در مسائل سياسى و اجتماعى هم قابل مقايسه با ديگران نيستند، بينش امام و درك ايشان از ولايت فقيه و حكومت اسلامى بيشتر از همه است. مردم اين سه ويژگى را احساس كردند، به اضافه موضوع تقوا و چيزهايى كه در كنار زندگى امام كاملاً محسوس و ملموس بود، افرادى كه بايستى تقليدشان را روى درك انتخاب مى‏كردند، انتخاب كردند. اين موضوعى بود كه قبل از واقعه 15 خرداد بايد به آن توجه كرد.

 چهره سياسى حضرت امام

در زمان نهضت ملى شدن صنعت نفت، آقاى كاشانى خواست به قم بيايد، البته ما آن زمان در قم نبوديم، ولى نقل مى‏كنند وقتى كه آقاى كاشانى مى‏خواست به قم بيايد، قرار شد كه از حوزه علميه قم چند نفر به چهار فرسخى قم فرستاده شوند كه به استقبال ايشان بروند، مرحوم آقاى بروجردى، امام را جهت اين كار فرستادند. بعضيها از ايشان سؤال كردند كه آقا شرايط خاصى است و ديدار با آقاى كاشانى مسئله مهمى است و ايشان يك شخصيت سياسى است، خوب بررسى كرده‏ايد؟ مرحوم بروجردى در جواب گفته بودند: «بله ما بهترين فرد را براى ديدار آقاى كاشانى فرستاديم كه او خودش از نظر شخصيت مى‏تواند، پيام حوزه را براى آقاى كاشانى برساند و قطعا بهترين فرد ايشان است.»

ضرت امام تابستانها به تهران و شميران مى‏رفتند، همسر ايشان اهل شميران بودند؛ دختر مرحوم ثقفى كه ساكن شميران و از علماى تهران بود. امام تابستانها گاهى منزل پدر آقاى رسولى و گاهى به منزل آقاى ثقفى مى‏رفتند. به طور كلى تابستانها كه شرايط قم سخت و حوزه هم تعطيل بود، امام براى اينكه مطالعه بكنند و آمادگى بيشترى پيدا كنند و هوا هم مساعد باشد، به شميران مى‏رفتند و در تهران با آقاى كاشانى ديدار مى‏كردند، آقاى كاشانى هم رسما از ايشان بازديد مى‏كرد. آقاى مولايى كه در جلسه ديدار آنها حضور داشته و از اطرافيان آيت‏اللّه كاشانى بود، براى من تعريف مى‏كرد كه وقتى امام وارد منزل آقاى كاشانى شدند، ايشان جمله جالبى درباره امام گفت كه از كسى اين‏گونه صحبت نكرد، ايشان به اطرافيان گفت: «چشم ما به حوزه علميه قم به وسيله آقاى خمينى روشن است و ما اميدى در حوزه قم به غير از ايشان نداريم».

 انجمنهاى ايالتى و ولايتى

هيئت حاكمه و شاه در برخورد با اسلام و مبانى اسلام از اين نقطه شروع كردند كه در انجمنهاى ايالتى و ولايتى لازم نيست فرد منتخب، مسلمان باشد، اگر مسيحى يا يهودى بود، مى‏توانند به كتاب خودشان قسم بخورند، اين موضوع ايجاد تشنجى بود از طرف نظام براى اينكه ببينند كه چه كسى وارد ماجرا مى‏شود و عكس‏العمل روحانيان چه اندازه است و آيا موردى فكر مى‏كنند يا اصولى. بسيارى از افراد ساده‏انديش گمان مى‏كردند كه مسئله انجمنهاى ايالتى و ولايتى تنها هدف شاه و نظام است و لذا بعد از يكى دو تا اعلاميه و رد و قبول، وقتى كه پذيرفتند و گفتند كه نظر مراجع باشد، اين را به عنوان پيروزى نهايى و ختم غائله تلقى كردند، ولى هم حكومت مى‏دانست كه اول كار است و هم امام امت و افرادى كه تربيت شده امام بودند، براى اينكه در زمان مرحوم آيت‏اللّه بروجردى، نظام قصد حركتهاى ضداسلامى داشت، اما با يكى دو برخورد قاطع آيت‏اللّه بروجردى، نظام صلاح ندانست كه در زمان ايشان وارد اصل قضيه بشود و فهميده بود تا زمانى كه آقاى بروجردى زنده است، نمى‏تواند كارى انجام بدهد و اكنون بعد از فوت ايشان شروع به برنامه‏ريزى كرده بود و امام امت اين را كاملاً مى‏دانستند، لذا بعد از واقعه انجمنهاى ايالتى و ولايتى، امام پيشنهاد كردند كه مراجع در شبهاى يكشنبه جلساتى برقرار كنند و غائله ختم نشود كه ما احتياج به برنامه‏ريزى داريم و خودشان خيلى اصرار داشتند كه در جلسات شركت كنند و سفارش كرده بودند كه علما و بزرگان دور هم جمع شوند و در مسائل روز وارد شوند، مى‏دانستند كه حكومت، كار خود را ادامه خواهد داد و اين مبارزه نياز به مداومت و آگاهى دارد. امام، به طور اصولى وارد ماجرا شدند و مواد شش‏گانه را مدنظر قرار دادند و آنچه از نظر ايشان در مورد مواد شش‏گانه و برنامه‏هاى نظام، مهم بود، هدف آنها از ارائه اين برنامه‏ها بود. نمى‏توانيم بگوييم امام با اصلاحات ارضى موافق بودند، يا نبودند، بلكه مسئله مهم اين بود كه اگر اصلاحات ارضى هم خوب است، اما به دست چه كسى و با چه شرايطى بايد اجرا شود؟ ورود زن در مسائل سياسى و اجتماعى در نظام جمهورى اسلامى وجود دارد، اما آيا شاه مى‏خواست كه حقوق زنها را به آنها بدهد، يا اينكه زنها را در برنامه و استخدام خودش قرار بدهد و از آنها سوءاستفاده كند. با از بين بردن روحانيان و دين، رژيم مى‏خواست كه آنها كنار بروند، هدف اين بود كه در اين مواد شش‏گانه، روحانيان و دين كنار بروند و عمال امريكا ميدان‏دار صحنه شوند، يا هدف از اينكه دختران و پسران در سپاه دانش و بهداشت شركت كنند، چه بود؟ هدف به لجن كشيدن مملكت و بيرون بردن دين از صحنه سياست بود كه امام كاملاً درك كرده بودند، لذا مسئله، نابودى اسلام و زير سؤال رفتن دين بود، نه دانش و بهداشت سپاه و امثال اينها، لذا امام و به دنبال آن روحانيان موضع گرفتند و روز عيد را به عنوان عزاى عمومى اعلام كردند و گفتند حوزه و روحانيان و مسلمين عيد ندارند، اين موضوع كاملاً نقش بسيار اساسى پيدا كرد و جا افتاد و سبب شد كه شاه عكس‏العمل نشان دهد و واقعه فيضيه را ايجاد كند. عده‏اى كماندو به منزل امام فرستادند، كماندوها روز وفات امام صادق عليه‏السلام به منزل امام آمده، تصميم داشتند كه همان‏جا كار را يكسره كنند.

بعضى از دوستان امام اين مطلب را به امام گفتند، امام آمدند و با حالتى مصمم نشستند و گوينده هم كه از طرف امام صحبت مى‏كرد، قاطعانه گفت كه ما مى‏بينيم بعضى از اشرار اينجا هستند و تصميمهايى دارند، اگر كارى بكنند كه خلاف نظم باشد، ما همين‏جا دستور مى‏دهيم كه مردم وظيفه خودشان را انجام دهند و آنها را از بين ببرند. او بسيار با قاطعيت صحبت كرد، چهره امام نيز نشان مى‏داد كه ايشان برخورد خواهند كرد.

 عاقبت انجمنهاى ايالتى و ولايتى

از روز اول اين جريان، من در تهران بودم. در آنجا اعلاميه‏اى نصب كرده بودند اعلاميه را ظاهرا آقايان بهبهانى، خوانسارى و شيخ محمدتقى آملى امضا كرده بودند در اين اعلاميه از مردم دعوت شده بود تا براى بررسى امر مهمى در مسجد سيّدعزيزاللّه جمع شوند، البته معلوم نكرده بودند چه امر مهمى، ولى ما مى‏دانستيم كه مسئله انجمنهاى ايالتى و ولايتى مطرح است. شب قبل از آن، من در قم بودم و از جريان مطلع شدم. صبح روز موعود وقتى كه به مسجد سيّدعزيزاللّه مى‏رفتم، ديدم بازار به حالت نيمه‏تعطيل درآمده است و همه به طرف مسجد مى‏رفتند، مسجد پر از جمعيت شده بود. مرحوم آقاى آملى كه آمد، ايشان را به طرف منبر بردند.

بعد از سخن‏رانى آقاى فلسفى كه اعلاميه علم، نخست‏وزير، درباره انجمنهاى ايالتى و ولايتى را خوانده بود، ظاهرا آقاى بهبهانى روى منبر رفت و صحبت كرد و مطلبى از رضاشاه را نقل كرد.

البته از طرف امام و برخى از دوستان، انتقادهايى به آقاى خوانسارى مى‏شد. آنها جريان تهران را تأييد مى‏كردند، اما در اين مورد كه آقاى خوانسارى مسئله را به اصلاحات ارضى كشانده بود، انتقاد مى‏كردند. آقاى خوانسارى بحث اصلاحات ارضى را با مسئله انجمنهاى ايالتى و ولايتى مخلوط كرده بود. موضوع باطل بودن اصلاحات ارضى براى مردم مشخص و روشن نبود، ايشان گفته بود كه نبايد در مسائل انقلاب براى مردم شعارهاى نامفهوم داد. موضوع اصلاحات ارضى بايد براى مردم تحليل شود كه چه چيز آن خوب است و چه چيز آن خوب نيست، اما موضوع حذف سوگند به قرآن را همه مى‏فهمند، ما با اين اختلاف، سوژه‏اى به دست دشمن داديم كه آقايان مخالف اصلاحات ارضى هستند و قيل و قال كردند كه ما كشاورزان را از حريم انقلاب دور كرديم. حالا بايد كلى بحث كنيم كه اين اصلاحات ارضى واقعى نبوده و نظر اينها چيز ديگرى است.

 شاه و برخورد با روحانيان

هدف شاه در قضيه مخالفت با انجمنهاى ايالتى و ولايتى اين بود كه با روحانيان، برخورد بشود. بسيارى از روحانيان هم خيال مى‏كردند اين برخوردها، هميشه همين‏طور است، چون شاه يك اشتباه كرده بود و اشتباهش را هم پس گرفت، حتى رژيم، اعلاميه ختم غائله را صادر كرد. شاه مى‏خواست به اسلام ضربه بزند و امريكا را در اين كشور حاكم كند، هدف او از بين بردن دين بود. امام نيز از اين نقشه آگاه بودند كه اقدام شاه، يك اقدام ندانسته نيست، برنامه‏اى درازمدت است و شاه هم به امريكاييها قول داده است تا زمينه لازم براى اجراى دستورهاى آنان را فراهم بسازد. شاه در جريان رفراندوم به دنبال رفرم بود تا بتواند ضمن جلب نظر مردم، تسلط بيشتر بيابد. آگاهى امام از نيات شاه باعث شد، تا در برابر برنامه‏هايش بايستد.

 برخورد امام با شاه

حضرت امام هرگز با شاه اختلاف شخصى نداشته‏اند، به دليل اينكه اختلاف شخصى ممكن است به چند دليل به وجود آيد؛ اول ممكن است شخصى از نظر نسب يا ارث در شهر و روستاى خود با كسى اختلاف پيدا كرده باشد، حضرت امام نه از نظر سببى، نه نسبى و نه شغلى با شاه مخالف نبودند. امام حتى اوايل بسيار ملايم بودند، اگر كسى اختلاف شخصى حادى با كسى داشته باشد، از همان اول برخورد منازعانه دارد، ولى اگر پيامهاى حضرت امام را ملاحظه كنيم، مى‏بينيم كه اوايل، فرمانهاى ملايم و برنامه‏هاى هدايت‏گرانه دارند و در سخن‏رانيها و اعلاميه‏هاى اول امام، بيشتر جنبه‏هاى ارشادى و هدايتى ديده مى‏شود. پس اينكه ايشان با شاه اختلاف شخصى داشتند، منفى است.

 پيكهاى حضرت امام

امام براى روشنگرى، نامه‏هايى را توسط تعدادى از شاگردانشان براى علماى ساير شهرستانها مى‏فرستادند؛ از جمله نامه‏اى را از ايشان براى آيت‏اللّه ميلانى و آيت‏اللّه قمى به مشهد بردم، در همان ايام بود كه شاه به قم سفر كرده بود. نامه امام درباره تعطيلى بازار و مخالفت با تحركات رژيم بود.

امام در آن زمان، شيوه‏اى را به كار گرفته بودند كه طى آن مردم تمام كشور درگير مبارزات بشوند، شيوه‏اى كه البته سالها بعد به ثمر نشست، شايد اگر امام برنامه مبارزه مسلحانه را در نظر مى‏گرفتند، هرگز انقلاب به نتيجه نمى‏رسيد؛ چون يك انقلاب به دو گونه مى‏تواند صورت بگيرد، انقلاب خواص و انقلاب عموم. در صورت بروز جنگ مسلحانه، تنها عده معدودى مى‏توانستند، سلاح به دست بگيرند و در برابر ارتش مسلح شاه مبارزه كنند كه در اين صورت به علت قدرت بيشتر رژيم، انقلاب شكست مى‏خورد؛ يعنى همين انقلاب خواص، اما اگر انقلاب به كوچه و بازار كشيده شود و همه مردم در آن شركت كنند، اعم از جوان و پير، دانشگاهى و بازارى، روحانى، زن و مرد با كمترين تلفات، پيروزى واقعى حاصل مى‏شود، لذا حضرت امام با ارسال نامه‏هاى خود، قصد روشنگرى علما و مردم نقاط مختلف كشور را داشتند و البته نتيجه مورد نظرشان را هم گرفتند.

 سفر شاه به قم

سفر شاه به شهر قم، دو روز قبل از واقعه برگزارى رفراندوم اتفاق افتاد. در آن روز ما در مدرسه خان جمع شده بوديم، از پنجره‏هاى مدرسه خان، ميدان آستانه را نگاه مى‏كرديم. هيچ كس نبود، نه طلبه و نه مردم ديگر، فقط عده‏اى خادم حرم را آورده بودند، پاسبانها و مأمورها را لباس شخصى پوشانده بودند، شايد تعداد تمام مستخدمان هزار نفر بيشتر نبود، حتى تماشاچى هم نبود، شاه عصبانى شده و اين در چهره‏اش كاملاً محسوس بود. اگر از اين مراسم فيلم‏بردارى مى‏كردند، شاه يك مملكت حتى پانصد نفر هم به استقبالش نيامده بودند. دست‏كم در قم پنجاه هزار نفر بايد حاضر مى‏شدند، در حالى كه هزار نفر بيشتر نبودند و به طور معمول اين دليل دروغگويى شاه بود كه اگر پنج ميليون رأى بود، پس چرا بيش از هزار نفر، آن هم از خادمان آستانه كه به زور آورده بودند، كسى نبود. شاه كه عصبانى شده بود به مقدسين و مؤمنان ناسزا گفت؛ در سخن‏رانيش دارد كه اين ريش حناييها، اين مقدس مآبها، اين ريشوها و از اين تعبيرات، او كاملاً روحانيان را مورد بى‏حرمتى قرار داد، تعبير شپش داشتن و بدنهايشان پر از كثافت و شپش است و در مكتب‏خانه‏ها بزرگ شده‏اند و امثال اينها حتى به نماز هم اهانت كرد و اين حاكى از عصبانيت بيش از حد او بود.

 زد و خورد بين مأموران و مردم در فيضيه

آن روز من در مدرسه خان بودم و روضه داشتم. صبح به منزل حضرت امام رفتيم، بعد به مدرسه حجتيه آمديم كه شريعتمدارى آنجا فاتحه گرفته بود، حتى يادم است آقايى به نام مشايخى بود كه به منبر رفت، بعد براى ناهار و استراحت رفتيم، صداى قرآن از مدرسه فيضيه بلند شد و ما از خواب بيدار شديم و به مدرسه فيضيه رفتيم. آقاى آل‏طه به منبر رفت، وسط منبر او كمى سر و صدا شد، بعد آقاى حاج انصارى به منبر رفت، ما سمت راست آقاى انصارى ايستاده بوديم، جمعيتى كه جلو منبر ايشان نشسته بودند، ناگهان بلند مى‏شدند كه به طرف در بروند و فرار كنند، خيال مى‏كردند با رفتن آنها، مردم هم همراهشان مى‏روند و منبر تمام مى‏شود. حاج انصارى بسيار مسلط بود و از خطباى قوى بود، او گفت: «چيزى نيست، دو ـ سه نفر بچه هستند، شلوغ مى‏كنند. آرام باشيد» و به آنها تشر زد. آنها دو سه مرتبه اين كار را تكرار كردند؛ بلند مى‏شدند و به طرف در مى‏رفتند، يا صلوات مى‏فرستادند و با اين حركات قصد داشتند كه محيط را متشنج كنند و مردم را بترسانند تا مجلس به هم بخورد. آن روز مدرسه فيضيه پر از جمعيت بود. روز دوم عيد، مردم هم براى مراسم سوگوارى وفات امام جعفر صادق عليه‏السلام آمده بودند، بعضى بچه‏هايشان را هم آورده بودند، پايين و بالا پر از جمعيت بود، منبر حاج انصارى كه تمام شد، آنها چوبهاى درخت انار را شكستند و شروع به زدن مردم كردند، ضربه‏اى به من خورد كه عمامه‏ام از سرم افتاد. ما به سرعت داخل حجره‏اى رفتيم كه سمت جنوبى فيضيه بود، مى‏گفتند حجره سبزواريهاست، دو تا تخت چوبى آنجا بود، ما آن دو تخت را برداشتيم و پشت در گذاشتيم تا بدين‏وسيله در را نگه داريم، حدود ده ـ پانزده نفر بوديم كه به اين تختها فشار مى‏آورديم. جمعيت به چه شكلى بيرون رفت، من نمى‏دانم، ولى صحن از جمعيت خالى شد، عده‏اى از آنها آمدند و كنار حوض ايستادند و شعارى را كه حفظ كرده بودند، سر دادند، بعد شروع كردند به جستجو در حجره‏ها، افراد را بيرون مى‏آوردند، مى‏زدند و به ايوان شمالى فيضيه مى‏بردند. الآن آن ايوان فرو ريخته شده، در زمان پهلوى از آنجا به عنوان قتلگاه نام مى‏بردند. مرحوم دكتر مفتح را ديديم كه مى‏زدند و به آنجا بردند و نشاندند، همه حجره‏ها را به اين شكل خالى كردند و حدود 150 نفر را در آنجا نشاندند. ناگهان طلاب به آنها هجوم بردند و از طبقه بالا سنگ زدند، البته اين وقايع را نمى‏ديديم و بعدا از دوستان شنيديم. تمام حجره‏ها را كه خالى كردند، دو ـ سه مرتبه سراغ حجره‏اى كه ما بوديم، آمدند، ما همگى از داخل حجره به آن دو تخت و در فشار مى‏آورديم، آنها شروع كردند به زدن آجر كه بالاخره هم در شكسته شد و مرتب تهديد مى‏كردند كه اگر بيرون نياييد، شما را مى‏كشيم. ما مصمم بوديم كه بيرون نرويم، وقتى كه احساس كرديم، آنها منصرف شده‏اند، گفتيم برويم بيرون و آنها را بزنيم، اما چند نفر جلو ما را گرفتند، به هر حال وقتى بيرون آمديم به طرف حجره‏اى كه آيت‏اللّه گلپايگانى آنجا بود، رفتيم، ايشان در حجره نشسته بود، عده‏اى هم به همراه يك نفر كه رئيس ساواك قم بود، آمدند و در حالى كه چند طلبه دور آيت‏اللّه گلپايگانى را گرفته بودند، ايشان را از مدرسه فيضيه بردند و از آنجا وارد مدرسه دارالشفا كردند، ما هم به دنبال ايشان رفتيم. مدرسه دارالشفا دو تا در داشت؛ يكى از فيضيه و يك در مستقل از خيابان آستانه، در آنجا يك تاكسى بود، ايشان را سوار كردند و چند نفر هم نشستند و رفتند، بعد من آمدم و در مسجد امام، نماز خواندم و از آنجا به طرف مدرسه فيضيه رفتم.

 استفاده امام از واقعه فيضيه

مأموران، آن روز از هرگونه تحركى در منزل امام صرف‏نظر كردند و عصر همان روز در مدرسه فيضيه آن صحنه‏ها را به وجود آوردند. موضوع مهم اين است كه امام از واقعه فيضيه خوب بهره بردند و رهبرى از آنجا شروع مى‏شود. امام ديدند كه الآن وقت واقعى و اساسى برپايى يك انقلاب گسترده نيست، با اينكه موضوع فيضيه را فراموش نكرده بودند و از خاطر نبرده بودند، ايشان براى هفتم و چهلم آن حادثه اعلاميه دادند و مرتب از واقعه فيضيه تا محرّم نامه مى‏نوشتند، ايشان روزى ده ـ پانزده پيك مى‏فرستادند، علما را آگاه مى‏كردند و جنايات رژيم و اهميت قضيه را مى‏گفتند؛ اينكه قرآنهايى سوخته شده است و اين يعنى از بين بردن اسلام و روحانيان و قرآن، پس آقايان بايد آماده باشند. امام با زنده نگه داشتن واقعه فيضيه، تصميمشان اين بود كه حركت اساسى را در همان محرّم انجام دهند.

 سخنرانى علما در روز هفتم ماه محرّم

امام از روز هفتم اعلام كردند كه آقايان، گفتنيها را بگويند و مردم را آگاه كنند و اين وظيفه شرعى همه طلبه‏هاست. در آن زمان من به مشهد رفته بودم و اين موضوع را آيت‏اللّه قمى كه از نزديكان امام بودند، به اطلاع حوزه علميه مشهد رساندند.

در 15 خرداد آن سال با برنامه‏ريزى صحيحى كه امام كرده بودند، حركت سريعى شروع شد، اين حركت بيشتر در بين اقشار مختلف مردم بود، عزاداران حسينى طلاب و مردم كوچه و بازار، اگر هم دانشگاهيان بودند، بيشتر افراد متدين بودند، نه ملى‏گراها و ماركسيستها. آن سال، هيئتهاى سينه‏زنى و نوحه‏خوانيها هم حال و هواى ديگرى داشت؛ به عبارت ديگر در آن سال، انقلاب بر محرّم اثر گذاشت و البته محرّم هم در انقلاب اثر داشت، به دليل اينكه نوحه‏ها حال و هواى اصولى پيدا كرده بود و بيشتر شعرها بر محور امام دور مى‏زد و در وصف امام بود، محور اصلى نوحه‏ها، هدف اباعبداللّه الحسين عليه‏السلام در مقابل ستم بود و اين شعارها را تا آن روز ما نشنيده بوديم. سخن‏رانها و گوينده‏ها، بحثهاى اساسى و اصولى را مطرح و درباره فيضيه از روز هفتم محرّم صحبت كرده بودند و امام امت هم سخن‏رانى خود را در عاشورا انجام دادند و در شب دوازدهم، امام و بعضى از علماى ديگر را ربودند. در قم، مشهد، اصفهان و بيشتر شهرستانها مردم به خيابانها ريختند و قم سراسر، انقلاب بود، خانمها با لباسها و چادرهاى سياه، هر كدام چاقو، كارد و چوب با خودشان آورده بودند كه به صحن بيايند و به مراجع بپيوندند و آيت‏اللّه العظمى نجفى و مرحوم حاج آقا مصطفى تشريف آوردند، مردم در صحن جمع شده بودند، مراجع در منزل آيت‏اللّه زنجانى جلسه داشتند كه چه كنيم؟ مردم در آن روز نمى‏دانستند كه چه كنند، ولى حالت تهاجم، عصبانيت، انقلاب و شور داشتند و ضمنا كشتارهايى هم شد. در تهران هم در بازار، همين مسئله بود و بالاخره واقعه 15 خرداد انجام گرفت. امام قبلاً گفته بودند كه كسى دست به اسلحه نبرد، برنامه فقط شعار و تظاهرات بود، لذا طبق آمارى كه اخيرا گرفته شد، امام دستور داده بودند كه آمار بگيرند، با اينكه مشهور بود حدود پانزده هزار نفر كشته شدند ولى در واقعه 15 خرداد، سه ـ چهار نفر بيشتر كشته نشدند، اما اثر آن براى نظام كوبنده و شكننده بود و مى‏توانيم بگوييم كه زيربناى اصلى انقلاب بود.

 حضور امام در مراسم محرّم و رفتن به فيضيه

امام از اول ماه محرّم هر شب به حسينيه‏اى در قم مى‏رفتند و حسينيه‏هاى مختلف را تقسيم كرده بودند، هر شب به چند مجلس مى‏رفتند و بعد از نماز تا پاسى از شب، وقت ايشان صرف حضور در حسينيه‏ها مى‏شد، اين كار در واقع برنامه‏ريزى صحيحى داشت. امام در اين انقلاب، بعد از خدا به مردم دل بسته بودند، مردمى كه روز عاشورا، امام در مدرسه فيضيه برايشان سخن‏رانى كردند و آنها كه دور ماشين امام را گرفته بودند، مردم جمكران و پايين‏شهر قم بودند.

امام در سخن‏رانيهاى خود خطاب به شاه گفتند كه اين مواد شش‏گانه، الهام از بهاييت است و اينها مى‏خواهند كه تو بهايى شوى، تا من تو را از مملكت بيرون كنم، ايشان گفتند: «نيكسون، رئيس‏جمهور امريكا، منفورترين فرد در بين مردم ايران است»، ايشان هم خط دادند كه مسئله مربوط به امريكاست.

 اهداف قيام 15 خرداد

موضوعى كه در مورد 15 خرداد، از نظر هدف و ويژگى بايد مطرح كنيم، مردمى بودن، مذهبى بودن، حسينى و شيعى بودن آن است.

در واقعه 15 خرداد، عده زيادى از علما و بزرگان را مى‏گيرند، در واقع حركت 15 خرداد، عكس‏العمل هدايت روحانيان بود، ويژگى ديگر آن، شعرهايى است كه در عزاداريها مطرح كردند و اينجاست كه مى‏فهميم برخلاف آنچه استعمار اين حركت را يك حركت كور مى‏دانست، حركتى كاملاً حساب شده و با برنامه‏ريزى بود. در 15 خرداد، هيچ كس از قشرهاى مملكت، اين حركت را حمايت نكرد؛ روزنامه‏ها، مجلات و خبرگزاريهاى غربى و شرقى، 15 خرداد را يك حركت كور مطرح كردند، حتى شوروى هم با همين تعبير عنوان كرد، گروهكها نيز مردم را باز مى‏داشتند و مى‏گفتند اين واقعه را ما انجام نمى‏دهيم و بهتر است براى زمان مناسب‏ترى بگذاريم، نمى‏دانم اين را با حركتى كه مردم كوفه با مسلم‏بن عقيل انجام دادند، مقايسه كنم يا نه؟ ولى در آنجا منافقان پيروز شدند و مسلم تنها ماند و در 15 خرداد با اينكه منافقان مى‏خواستند كه مردم را از انقلاب دور كنند، اما موفق نشدند. آنها مى‏گفتند كه در اين عزاداريها و گيرودارها، هدف ما فراموش مى‏شود، ما بايد براى روز ديگرى سرمايه‏گذارى كنيم. در ماجراى كوفه، منافقان پيروز شدند، ولى در ماجراى 15 خرداد مردم با بينش بر منافقان پيروز شدند و آن حركت را به وجود آوردند. در واقع، ديگران اين حركت را كور خواندند و حمايت هم نكردند، اما اگر بررسى كنيم، 15 خرداد حركتى صحيح و كاملاً حساب شده بود، براى اينكه شيعه معتقد است كه حق و باطلى هست: «ضرب‏اللّه مثلاً كلمة طيبه كشجرة طيبه اصلها ثابت و فرعها فى‏السماء »؛ كلمه طيبى هست و اصلش ثابت است، اين مورد توجه خداست و حمايت مى‏شود، اين كلمه طيبه در انبيا و اولياست، حركت طيبه، يعنى حركت به سوى خدا. ايجاد حكومت اسلامى، نشر اسلام و حاكميت كتابهاى آسمانى است. در زمان ما قرآن، در زمان حضرت عيسى انجيل و در زمان حضرت موسى تورات. در مقابل اين كلمه طيبه، برنامه قابيليان و افراد منحرف است، برنامه افراد خبيث، است و كلمه خبيث، حاكميت شيطان است: «و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثه اجتثت من فوق‏الارض مالها من قرار » مسئله خدا و شيطان، طيب و خبيث، موسى و فرعون، عيسى در مقابل قيصر و پيامبر در مقابل بزرگان قريش، هميشه بوده است، به همين دليل ما حضرت امام حسين عليه‏السلام را وارث آدم عليه‏السلام مى‏دانيم و مى‏گوييم: «السلام عليك يا وارث آدم صفوه‏اللّه»؛ يعنى اين حركت از حضرت آدم تا زمان امام حسين عليه‏السلام رسيده است، بايد بگوييم واقعه كربلا فراموش شد و از بين رفت، بلكه امام حسين عليه‏السلام در مسيرى حركت كردند كه گفته‏اند: «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا». ما معتقديم كه در زمان حضرت ولى‏عصر (عج) اين حركت به پيروزى نهايى مى‏رسد، پس هدف در حركت 15 خرداد مشخص است؛ يعنى حاكميت اللّه، پيامبر و قرآن بر قيصرها، خاندان پهلوى و بر هر كسى كه ظلم پيشه است. بنابراين هدف، ادامه راه اباعبداللّه الحسين عليه‏السلام و راه انبياست، ويژگى آن هم كاملاً مردمى، اسلامى، حسينى و با حمايت و هدايت روحانيان انجام گرفته است. اثرات سخن‏رانيها و سخن‏رانى حضرت امام، ايجاد اين حركت بود. قشرهايى هم نه تنها حمايت نكردند، بلكه آشكارا نيز با حركت 15 خرداد مخالفت كردند و تهمت زدند، ولى امام گفتند كه اين حركت، زيربناى انقلاب اسلامى است. ما ضمن اينكه حركت 15 خرداد را با هدف مى‏دانيم، اين را بايد بدانيم كه يك حركت با هدف، احتياج به فردى دارد كه آن را زنده نگه دارد، كما اينكه در حركت امام حسين عليه‏السلام وجود حضرت زينب و امام سجاد عليه‏السلام بود كه آن را زنده نگه داشتند، پس نقش امام را در حفظ اين حركت، نبايد فراموش كرد.

 مهاجرت بعد از 15 خرداد

بعد از 15 خرداد فعاليتهايى انجام شد. قرار بود كه آيت‏اللّه گلپايگانى هم به عنوان اعتراض به اين اتفاق به تهران برود، اما از طرف شريعتمدارى اتفاقى پيش آمد كه ايشان احساس كرد، مسئله از طرف عده‏اى تقريبا رنگ خودنمايى به خود گرفته است. قرار بود آقاى گلپايگانى و آقاى شريعتمدارى با هم به تهران بروند، ولى شريعتمدارى به تهران رفته بود و حالت خودنمايى و خودمهرى از طرف شريعتمدارى ايجاد شد كه اين سبب شد تا آقاى گلپايگانى منصرف شود. از همدان مرحوم آقاى آخوند و از مشهد هم آقاى ميلانى به تهران رفتند، اما آقاى ميلانى وقتى به تهران رفت، رژيم، هواپيماى ايشان را برگرداند و ايشان در مشهد پياده شد.

شريعتمدارى منزلى در نزديكى حرم حضرت عبدالعظيم داشت و رفت و آمدهايش خيلى حساب شده بود، كسانى كه به منزل شريعتمدارى مى‏رفتند، افراد مشكوكى بودند و طبق قراين ارتباط جديدى بين شاه و آقاى شريعتمدارى در همين مهاجرت ايجاد شد. افرادى آقاى بهادرى را كه سناتور بود، در آنجا مى‏ديدند كه حامل پيامهايى بود، اين مسئله ادامه داشت تا ايام درس شروع شد. در ايام درس توافق كردند كه حوزه علميه شروع بشود و ادامه پيدا كند و آقايان كار خود را انجام دهند، البته اينكه مهاجرتهاى علما و مراجع به تهران چه اثرى داشت؟ بايد گفت تأثيرات مفيدى داشت كه به خاطر تبعيد كردن يك نفر صورت گرفت، زيرا هم اهميت مطلب براى مردم جا افتاد و هم از آقاى خمينى حمايت شد، اما مهاجرتها كامل نبود، اگر همه مى‏رفتند، قطعا اثر بيشترى داشت.

 نقش مديريتى امام در اداره نهضت

اولين چيزى كه مطرح است، مديريت امام در انقلاب بود كه مسئله را از 25 شوال آغاز كردند و انقلاب را در موقع خودش به ثمر رساندند و حركت در زمان لازم تحقق پيدا كرد. موضوع بعدى، برنامه‏ريزيهاى صحيح و به موقع امام بود كه براى جريان 15 خرداد از واقعه فيضيه استفاده كردند. موضوع سوم، حركت مردمى و حسينى بود؛ يعنى اسلامى و مذهبى كه مربوط به شيعه و امام حسين عليه‏السلام بود و درست در روزى كه حماسه پرشور محرّم در اوج قرار مى‏گرفت و مردم كاملاً آمادگى داشتند، در همان زمان در جهت 15 خرداد آن سال استفاده بجا شد. نقش وعاظ و منبريها را نبايد فراموش كنيم كه وعاظ در آن محرّم واقعا نقش بسزايى داشتند و با پيروى از امام، تأثير حركت امام حسين عليه‏السلام را بر محور صحيح خود قرار دادند. موضوع ديگر در ارتباط با هيئتها بود كه از قشرهاى مختلف مردم بودند و همه در اين ماجرا شركت كردند.

امام گفتند كه ما از محرّم و صفر زنده شديم. در 15 خرداد هم اين‏گونه بود و انقلاب در سال 57 بعد از آن محرّم و صفر پيروز شد. حركت محرّم و صفر كاملاً منظور نظر امام و مردم بود و اين است كه ما مى‏توانيم بگوييم 15 خرداد، پايه و اساس انقلاب بود.

 فعاليتهاى مرحوم طيّب و حاج رضايى در واقعه 15 خرداد

در واقعه 15 خرداد بايد از مرحوم طيّب و حاج رضايى به عنوان رؤساى هيئت بزرگى كه از ميدان حركت مى‏كردند، ياد كنيم، آنها جمعيت را اداره مى‏كردند. بعد از اين واقعه هم وقتى به آنها گفتند كه شما پول گرفتيد و بايد اين را اعتراف كنيد، آنها استقامت كردند. اينكه مرحوم طيّب را به حرّ تشبيه كردند، او فردى قوى، نيرومند و شجاع بود كه در زمان خود شجاعتش را ابراز كرد. اين‏گونه افراد درست است كه در زندگى مذهبى خود نقاط ضعفى دارند، ولى ايشان اعتقاد محكمى به حضرت اباعبداللّه عليه‏السلام داشت و به بركت همين عزاداريها، سبب شد كه آن روح پاك به تعالى برسد.

 حركت حضرت امام بعد از آزادى از زندان

رژيم بعد از آزادى امام از زندان گمان كرد كه امام از مبارزه و اهدافشان دست برمى‏دارند، بنابراين همين كه امام را آزاد كردند، در روزنامه اطلاعات نوشتند كه با روحانيان و آقايان مراجع تفاهم شد كه به درسشان بپردازند و در كارهاى سياسى دخالت نكنند. آن روز كه امام آزاد شدند، ما در مدرسه خان بوديم، ساعت 9 شب بود كه خبر آوردند امام آزاد شده‏اند. ما شبانه به محضرشان رفتيم. فرداى آن روز آن مطالب را در روزنامه‏ها نوشتند. امام بعد از آزادى سخن‏رانى كردند و خيلى قاطعانه و محكم جواب روزنامه اطلاعات را دادند كه اگر روزنامه اطلاعات خودش اين را نوشته، بايد تعطيل شود. اگر خود رژيم اين كار را كرده، نشان مى‏دهد كه رژيم سبك‏سريها و انحرافات خود را خواهد داشت، يعنى در واقع امام، بعد از آزادى، نه تنها ضعيف نشدند، بلكه قاطع‏تر، قوى‏تر و نيرومندتر برخورد كردند.

طلبه‏هاى مشهد به آقاى قزوينى عنايت خاصى داشتند، چون ايشان را از نظر فقاهت در درجه بالايى مى‏دانستند. اتفاقا در آن ايام، بحث صلاحيت افراد براى احراز مقام مرجعيت نيز مطرح بود، اما مرجعيت امام براى عموم، مطرح نشده بود.

در همان روزها مردم و علما از شهرهاى مختلف براى ديدن حضرت امام به قم مى‏آمدند، از مشهد، تهران و جاهاى ديگر علما آمدند. از مشهد مرحوم حاج آقا شيخ مجتبى قزوينى و حاج ميرزا احمد مدرس كه از علماى حوزه علميه مشهد بودند، به ديدن امام آمدند. شبى كه مرحوم حاج شيخ مجتبى قزوينى به همراه جمعيت زيادى در يكى از حجره‏هاى مدرسه حجتيه بود، از ايشان سؤال شد كه چه پيامى براى طلبه‏ها داريد؟ ايشان گفتند: «بسم‏اللّه الرحمن الرحيم، پيام من اين است كه از حاج آقا روح‏اللّه خمينى تبعيت كنيد و در مسائل تقليد و مذهبى، نظر ايشان را محور قرار دهيد.».

در جريان تشكيل دارالتبليغ نيز كه حركتى رفرميستى براى اصلاح حوزه از سوى عوامل رژيم بود، ما اين مسئله را با حاج آقا قزوينى مطرح كرديم و از جمله جزواتى كه دارالتبليغ منتشر كرده بود و ما آنها را به مشهد برده بوديم، ايشان با قاطعيت گفته بود كه من به شما گفته‏ام و تكرار هم مى‏كنم كه شما، تنها راهى را برويد كه آقاى خمينى آن راه را مى‏روند.

 كاپيتولاسيون و تبعيد امام

امام بعد از آزادى از زندان به تدريس در حوزه پرداختند و مباحث مسائل مستحدثه را مطرح كردند. مسائلى كه بيشتر مورد ابتلا بود. مسائلى از قبيل تلقيح مصنوعى، تشريح بدن انسان، نماز و روزه در قطبين، بيمه، سربازى و... كه از مسائل حكومت اسلامى بود. البته طرح اين مسائل، زمينه‏سازى براى مطرح كردن مسائل حكومت اسلامى بود.

در همين ايام، مسئله قانون كاپيتولاسيون مطرح شد و مشابه همان اتفاقاتى كه در تهران افتاد، در مشهد هم رخ داد؛ در مشهد هم دو نفر مثل شعبان بى‏مخ بودند، يكى به اسم حسن اردكانى و يكى هم غلامحسين كه از لاتها و چاقوكشهاى مشهد بودند و رژيم اينها را راه انداخته بود، تا در برابر مردم، شلوغ‏كاريهايى بكنند كه البته موفق نشدند، حتى خود ساواكيها دست به اقداماتى مى‏زدند تا وضع شهر را برهم بزنند؛ شيشه‏هاى مغازه‏ها، تلفن‏خانه‏ها، مراكز مختلف را مى‏شكستند، تا حركت مردمى 15 خرداد را خدشه‏دار كنند، به هر حال رژيم به دليل ناتوانى از مقابله با حركت مردم مجبور شد، به دنبال سخن‏رانى امام در مخالفت با لايحه قانونى كاپيتولاسيون، ايشان را به تركيه تبعيد كند.

 


علی باقری، خاطرات پانزده خرداد؛ قم(دفتر دوم)، ویراست دوم، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1388
 
تعداد بازدید: 4925



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.