خاطرات

خاطرات پیک مخصوص امام خمینی (ره)


حجت‏الاسلام سيّدجواد علم‏الهدى سال 1348 ق در مشهد به دنيا آمد. وى پس از طى دوره مقدمات و ادبيات نزد اديب نيشابورى و محقق نوغانى، درس سطح را نزد حاج ميرزا احمد مدرس يزدى فراگرفت و سپس راهى قم شد تا متون فقه و اصول را نزد استادانى چون آيت‏اللّه بروجردى، آيت‏اللّه موسوى، آيت‏اللّه محقق داماد و آيت‏اللّه گلپايگانى فرابگيرد.

حجت‏الاسلام علم‏الهدى از جمله روحانيانى است كه همگام با آغاز نهضت اسلامى به جمع مبارزان مسلمان پيوست و به روشنگرى و هدايت توده‏هاى مردم به سمت جريانهاى انقلابى همت گماشت. از جمله فعالیتهای ایشان رساندن پیامهای انقلابی امام خمینی (ره) به علمای خراسان در روزهای آغازین نهضت اسلامی ایران در سال 1341 شمسی بود. وى از سال 1390 ق به تهران آمد و در مسجد صاحب‏الزمان (عج) به اقامه جماعت و تفسير قرآن پرداخت.

قدرت مرجعيت

رژيم استبدادى شاه، چون از نفوذ مرجعيت و روحانيان خوف داشت، فعاليتهاى حوزه علميه قم و تحركات علما را از نزديك زيرنظر داشت. رژيم به خوبى مى‏دانست كه قدرتى در ايران ايجاد گرديده و در شهر كوچكى به نام قم تمركز يافته است. ايجاد اين قدرت و تمركز آن در قم براى استثمار ارزان تمام نمى‏شد، نام آن قدرت ايجاد شده چيزى جز مرجعيت نبود.

مرجعيت موضوعى است كه براى كاتوليكها، پروتستانها و ارتدكسها قابل شناخته شدن نيست، حتى براى ساير مذاهب هم مسئله‏اى مبهم است. سياستمداران هم هر چند زحمت بكشند و مستشرقان نيز هرچند در اين خصوص تلاش كنند و مطلب بنويسند، باز هم نمى‏توانند گوشه‏اى از آن را درك كنند.

 نقش امام در حوزه علميه قم

رژيم شاه به دليل اينكه از روحيات حضرت امام، ويژگيهاى اخلاقى ايشان بعد از فوت مؤسس حوزه علميه قم، مرحوم آيت‏اللّه شيخ عبدالكريم حايرى يزدى كاملاً آگاه بود و از آثار ايشان، هرچند كه به چاپ نرسيده بود، اطلاع داشت، سعى مى‏كرد تمام فعاليتهاى آن حضرت را زير نظر قرار دهد.

حضرت امام تمام تلاش خود را بر اين مبنا قرار داده بودند كه مركزيت و مرجعيت در قم ايجاد شود؛ مركزيتى كه قدرت سياسى تحت‏الشعاع آن قرار گيرد و مردم ايران در سايه مرجعيت به راحتى بتوانند احكام اسلام را در كشور پياده كنند. امام براى رسيدن به اين هدف از استادان قم و مراجع آن زمان دعوت كردند، مراجعى چون آيت‏اللّه حجت، آقا سيّدمحمدتقى خوانسارى، آيت‏اللّه صدر، آيت‏اللّه شهيد، آيت‏اللّه كبير و بزرگان ديگرى از علماى تهران.

حضرت آيت‏اللّه بروجردى در جلساتى كه به منظور مشورت با علما و قبل از ملاقات با نمايندگان رژيم تشكيل مى‏داد، حضرت امام را نيز جزء مدعوين خود قرارمى‏داد. به خاطر دارم كه مرحوم آيت‏اللّه بروجردى توجه كامل به روند حكومت رضاخان داشت و هيچ‏گاه اجازه نمى‏داد كه قدرت رضاخانى در ايران وسعت بگيرد، به همين دليل هم هر زمان نمايندگانى از مجلس سنا، مجلس مؤسسان و هيئت دولت، قصد تشرف به حضور ايشان داشتند، به سادگى اين ملاقات را نمى‏پذيرفت و اگر هم قبول مى‏كرد، غالبا جواب مى‏داد كه بايد قبل از ملاقات با علما مشورت كنم.

مرحوم حجت‏الاسلام والمسلمين آقاى سيّدعباس مهرى، نماينده آيت‏اللّه بروجردى در كويت، برايم نقل كرد كه يك وقت نماينده هيئت دولت، تقاضاى ملاقات با حضرت آيت‏اللّه بروجردى كرد، ايشان قبل از ملاقات، كسى را به دنبال آيت‏اللّه خمينى فرستاد و حدود يك ساعت با ايشان در اتاق خلوت مشورت كرد و بعد از آن تصميم گرفت. اين شيوه، معمول حضرت آيت‏اللّه بروجردى بود كه با علما و مراجع پيرامون مسائل سياسى مشورت مى‏كرد. نكته حايز اهميت در زمان حيات آيت‏اللّه بروجردى اين بود كه حضرت امام براى ايشان عظمت فوق‏العاده‏اى قايل بودند، گاهى تعبير مى‏كردند كه آن حضرت، رئيس اسلام است.

 ملاقات شاه با آيت‏اللّه بروجردى

براى ما طلبه‏هاى كوچك گاهى اين سؤال پيش مى‏آمد كه چرا آيت‏اللّه بروجردى اجازه داد كه شاه در سفرى كه به شهر قم آمده بود با ايشان ملاقات كند. اتفاقا همان چيزى كه در ذهن من بود، به ذهن مرحوم حجت‏الاسلام والمسلمين آقاى شهاب‏الدين اشراقى، داماد حضرت امام رسيد و انگيزه‏اى شد تا به نحوى، نظر حضرت امام را در مورد اين ملاقات جويا شود، ايشان نقل مى‏كرد كه يك شب خدمت امام رفتم، ايشان رو به من كردند و فرمودند: «آقاى اشراقى چه خبر؟»، من با لحن تقريبا اعتراض‏آميزى، حكايت ملاقات حضرت آيت‏اللّه بروجردى با شاه در قم را بيان كردم، مقصودم از نقل آن مطلب، اين بود كه ايشان اگر تحليلى در اين خصوص دارند، بفرمايند. آن بزرگوار بعد از شنيدن آن مطلب به من فرمودند: «آقاى اشراقى! ديگر سخنى درباره آقاى بروجردى در حضور من نگوييد، ايشان رئيس اسلام است. مصلحت اسلام را همان‏گونه كه بدانند، عمل خواهند كرد.»

به خاطر دارم كه يكى از آقايان علماى قاينات، مقدارى زعفران براى من به قم فرستاده بود تا اين هديه ناقابل را بنا بر روش و سوابقى كه با حضرت امام داشت به محضر ايشان ببرم.

صبح ساعت 8 يا 9 يكى از روزهاى زمستان سالهاى 40 تا 41 بود كه به منزل آن بزرگوار رفتم و اجازه ورود خواستم، ايشان اجازه فرمودند تا داخل شوم، ايشان زير كرسى نشسته، در حال نوشتن بودند، ميهمانى هم داشتند كه در آنجا بود.

آن زمان، موقعى بود كه حضرت آيت‏اللّه العظمى بروجردى عليه «حظيره‏القدس» بهاييها در تهران بياناتى ايراد كرده بود و آقاى فلسفى هم سخن‏رانيهاى زيادى درباره اين موضوع ايراد مى‏كرد كه جار و جنجالى بلند كرده بود، به حدى كه مردم ريخته و آن كلاهك «حظيره‏القدس» بهاييان را خراب كرده بودند.

ميهمان امام در اين باره از ايشان پرسيد: «گويا حضرت آيت‏اللّه بروجردى تصميم دارد، قيام كند و...»، بعد از ايشان سؤال كرد: «به نظر شما حالا موقع اين كار هست يا خير؟»، حضرت امام فرمودند: «من ايشان را از ديرزمان مى‏شناسم، ايشان در مقابل تبليغات ضددين حساس هستند. به خاطر دارم كه در زمان رضاخان هم، كه ايشان در بروجرد تشريف داشتند، آن‏گونه بودند كه اكنون در اينجا هستند. ايشان مسلم فكر كرده‏اند، حالا من نمى‏دانم كه اين حركت به نتيجه نهايى مى‏رسد يا نمى‏رسد، الآن ايشان رئيس اسلام هستند، ايشان مصلحتى مى‏دانند، ان شاءاللّه صلاح مسلمين است.».

تشخيص حضرت امام آن بود كه بايد زعامت برعهده يك نفر باشد. ايشان در طول مدت زندگى آيت‏اللّه العظمى بروجردى با وجود مشاوران مختلف بويژه در امور سياسى طرف مشورت آن بزرگوار بودند، هيچ‏گاه خودشان مستقيما مصلحت نمى‏دانستند كه قلم به دست گيرند و چيزى بنويسند و يا اينكه در مجلس درس خود مطلبى بفرمايند.

 سياست سكوت

حضرت امام جريانات سياسى آن زمان را به طور دقيق زيرنظر داشتند، نهضت آيت‏اللّه كاشانى، حركت دكتر مصدق، فعاليتهاى فداييان اسلام تا مرحله شهادت شهيد نواب صفوى و ياران عزيزش و... تمام اينها را ايشان مورد توجه قرار مى‏دادند.

دقت در مسائل سياسى براى انجام يك حركت بزرگ در آينده از ابتدا مورد توجه ايشان بود، اين توجه و دقت را همه روزه در چهره ايشان و محيط درس به خوبى احساس مى‏كرديم. حضرت امام سعى داشتند، ما را براى اين حركت بزرگ آماده كنند. ايشان چه در روزهاى درس، يا در كلاس اخلاق و يا روزهاى چهارشنبه كه دوستان تقاضا مى‏كردند، ما را نصيحت كنيد، بعد از بيان مطالبى به اينجا مى‏رسيدند كه فعلاً مصلحت اين است، سكوت كنيم تا خداوند وقت حركت ما را نزديك كند.

 زمينه‏سازى حركت اسلامى

امام به مناسبتهاى مختلف، شاگردان خود را موعظه مى‏فرمودند. اين برايمان كاملاً مشخص بود كه اين نصايح زمينه حركت بزرگى است كه ايشان براى آينده آن را مطالعه مى‏كنند.

جريانهاى سياسى مختلفى در آن زمان به وجود مى‏آمد، ولى ايشان پيرامون آنها هيچ عكس‏العملى نشان نمى‏دادند؛ مثلاً حسين‏قلى شعارهايى در مورد نفت بيان كرد و يا شمس قنات‏آبادى سر و صداهايى مى‏كرد، اما امام اصلاً به آنها اعتنايى نكردند، حتى در مدرسه فيضيه بعد از شهادت برادران فداييان اسلام قضايايى پيش آمد كه امام پيرامون آن عكس‏العملى نشان ندادند.

در عين حال كه مى‏دانستيم آن بى‏اعتنايى در مورد سخنان افراد مختلف و اين سكوت در مورد قضاياى شهادت فداييان اسلام، به دليل مطالعه ايشان براى انجام حركت گسترده در آينده بود. استاد غالبا در درس اخلاق خود سعى مى‏كردند، شاگردان خود را در ابعاد گوناگون براى اين حركت مهم آماده نمايند. يادم مى‏آيد كه در درس اخلاق پيرامون ريا و عجب، مطالبى مى‏فرمودند كه بسيار جالب توجه بود. ايشان مى‏فرمودند: «برحسب روايات، عجب، ريا و خودنمايى، عمل را باطل مى‏كند، نه تنها باطل كه انسان را پست، ذليل و منزوى خواهد نمود، اين خصوصيات باعث مى‏شود كه انسان داراى طبيعتى پست گردد.» و بعد در بيان راه علاج اين خصايص مذموم اخلاقى مى‏فرمودند: «براى اينكه در همه عمر خود، اين رذايل به سراغ انسان نيايد، بايد به دو نكته توجه نمود: اول اينكه همه از او هستيم و به سوى او خواهيم رفت. ـ اناللّه و انااليه راجعون ـ و نكته دوم اينكه از هيچ كس، غير خدا نبايد ترسيد ـ و لا يخشون احدا الااللّه و كفى باللّه حسيبا ـ».

در پرتو اين سخنان بود كه ايشان توانستند، شاگردانى پرورش دهند كه غير از خدا از هيچ كس خوف و هراسى نداشته باشند، اينكه غير از رب‏العالمين هيچ حركتى را مؤثر ندانند. ايشان با ذكر نمونه‏هايى از زمان صدر اسلام به ما توان مبارزه مى‏بخشيدند، مثلاً به ياد دارم در مناسبتى مى‏فرمودند: «صدر اسلام چنين بود، رسول خدا، اين راه را تمام كرد تا حمزه‏ها، جعفرها، ابوذرها و ديگر جوانان شجاع، استعداد آن را پيدا كردند كه از كنار رختخواب همسرشان در شب احد به ميدان رزم آيند و شهيد شوند. در راه خدا مانند حنظله غسيل الملائكه بسيار هستند.».

 وفات آيت‏اللّه بروجردى

عيد سال 1340 آيت‏اللّه العظمى بروجردى از دنيا رفت. مراسم تشييع جنازه، دفن و مراسم سوگوارى و عزادارى براى ايشان چه در داخل و چه در خارج از كشور بسيار چشمگير بود. به نظر من اين زمينه مهمى شد تا اگر در گوشه و كنار و يا در خارج كشور، بلادى وجود داشتند كه پى به عظمت حوزه علميه قم نبرده بودند، اهميت آن را مورد توجه قرار دهند، چرا كه در مدت چهل روز عزادارى از كشورهاى دور و نزديك شيعيان آمدند و عظمت حوزه علميه قم را از نزديك ديدند، البته هر كس به قم مى‏آمد، مى‏ديد كه مهم‏ترين درس بعد از درس آيت‏اللّه بروجردى، دروس خارج فقه و اصول حضرت امام است، چرا كه محضر درس آن حضرت به حدى شلوغ مى‏شد كه غالبا جا نبود.

بعد از وفات آيت‏اللّه بروجردى تمام تلاش رژيم شاه بر اين بود كه به حوزه علميه قم توجه‏اى نكند، به همين جهت شاه تلگراف تسليت خود را خطاب به آيت‏اللّه العظمى حكيم نوشت. با اين عمل، شاه مى‏خواست بگويد كه مرجعيت از اين به بعد در نجف مى‏باشد نه در قم، دستگاه رژيم خيال مى‏كرد كه تعيين كننده مرجعيت اوست، اين كار درست در زمانى بود كه حضرت امام، تمام سعى و تلاششان بر اين بود كه مرجعيت از ايران منقطع نشود، به همين منظور هم براى پر بار كردن همه جهات علمى حوزه و تربيت شاگردان شايسته و بايسته تلاش مى‏كردند. همين دقت‏نظر امام و تلاش ايشان در غنى‏سازى حوزه علميه قم، رژيم شاه را به وحشت انداخته و رژيم در تلاش بود كه مركز ثقل مرجعيت به شهر نجف انتقال پيدا كند تا خطرى جدى نظام سلطنت را تهديد نكند.

پس از فوت آيت‏اللّه بروجردى، شاه در سخن‏رانى خود در تبريز گفته بود: «سدى بر سر راه ترقى و حركت به سوى تمدن بزرگ وجود  داشت كه اكنون آن سد شكسته شده است.»، پس از آن هم در كاخ سفيد كه به دعوت كندى رئيس‏جمهور وقت امريكا در آنجا به‏سر مى‏برد، اين جمله را گفت: «دين در كشور من نقشى ندارد.». وقتى براى امام اين جمله را نقل كردند، ايشان سر مباركشان را پايين انداختند و چيزى نفرمودند. حضرت امام در انتظار فرصتى بودند تا جواب مناسبى به حرفهاى شاه بدهند.

 شهريه طلاب

بعد از رحلت آيت‏اللّه بروجردى، مرحوم آيت‏اللّه حاج آقا مرتضى حايرى فرزند استاد بزرگ و مؤسس حوزه علميه قم، حاج عبدالكريم حايرى مجلسى در منزل خود تشكيل داد. در اين جلسه از مدرسان عالى‏مقام كه به نحوى سرنوشت‏ساز بودند، دعوت شده بود تا درباره اينكه چه كسى پرداخت شهريه قم را برعهده گيرد، تصميم‏گيرى نمايند.

در آن جلسه پيشنهادهاى مختلفى ارائه شد، امام در آن جلسه فرمودند: «من الآن در دستم پولى نيست، چنانچه دستم باز شد، هيچ‏گونه مضايقه‏اى در اين جهت ندارم.»، حضرت آيت‏اللّه گلپايگانى كه  در اين جمع حضور داشتند، گفته بود: «من حاضرم منزل شخصى خود را بفروشم و شهريه اين ماه طلاب را بپردازم.». خلاصه هر يك از بزرگان و مدرسان حوزه علميه قم در اين باره چيزى فرمودند.

تشكيل اين جلسه بيشتر به اين دليل بود كه رژيم تلاش مى‏كرد تا توجه مردم را از حوزه علميه قم به طرف حوزه علميه نجف بكشاند و چنين وانمود مى‏شد كه حوزه علميه قم به دليل عدم توان در پرداخت شهريه طلاب، استقلال و مركزيت خود را از دست خواهد داد.

 حمايت مالى

رژيم شاه، على‏رغم تبليغات گسترده‏اش در اين كار موفق نشد و ما شاهد بوديم كه بازاريان تهران به شهر قم مى‏آمدند و وجوهات شرعى خود را به محضر امام مى‏دادند. به‏هرحال خدا عنايتى كرد و از بركت اين حركت، مردم كشور دريافتند كه زعامت را در قم بايد حفظ نمايند. البته لازم به ذكر است كه اين كار در نتيجه تلاش امام به وجود آمد، چون ايشان با بيانات و ارشاداتشان و در سايه قدرت قلم و قاطعيت خود توانستند، سيل وجوهات را از اطراف و اكناف ايران، حتى از ساير كشورها به طرف شهر قم سرازير كنند، به ياد دارم كه از كشورهاى پاكستان و هندوستان نيز وجوه شرعيه به شهر قم مى‏رسيد.

به اين ترتيب برخلاف تصور عده‏اى كه گمان مى‏كردند، حوزه علميه قم بعد از رحلت حضرت آيت‏اللّه بروجردى از هم خواهد پاشيد، نه تنها چنين نشد، بلكه تعداد طلبه‏ها و قدرت مالى آنها نيز بيشتر از قبل شد.

 توجه امام به دانشجويان

نكته‏اى كه در اعلاميه‏هاى امام مهم بود، توجه و خطاب ايشان نسبت به دانشجويان دانشگاهها بود، چيزى كه در اعلاميه‏هاى بزرگان ديگر به مناسبت رويدادهاى گوناگون ديده نمى‏شد، اين توجه امام به نسل جوان و محصل موجب شد كه دانشگاه تهران تكان بخورد.

 موضع امام در برابر اصلاحات ارضى

در طى سال 1340 به دليل اينكه رويداد خاصى نيز از اصلاحات ارضى دكتر امينى به چشم نمى‏خورد، حضرت امام هيچ اقدامى نكردند. سال 1341 كه سياست رژيم، پيرامون اصلاحات ارضى وارد مرحله جديدى گرديد و اين كار به طور جدى توسط دولت دنبال شد و روزنامه‏هاى داخلى و خارجى پيرامون آن مطالبى نوشتند، علما و فضلاى حوزه علميه قم به محضر امام شرفياب شدند تا در اين خصوص با ايشان مشورت نمايند، حضرت امام در جواب به آنها فرمودند: «هر چيزى وقتى دارد، الآن مسئله مالك و رعيت است، يك مسئله عادى است، بايد به موقعش حركت كرد.»

 اولين حركت امام

بعد از رحلت آيت‏اللّه العظمى بروجردى، رژيم شاه براى آنكه قدرت علما را محك بزند، دست به يك سلسله شگردها زد. اولين سر و صدايى كه در قم توسط دستگاه حكومتى و قبل از مطرح شدن قضيه انجمنهاى ايالتى و ولايتى مطرح شد، آن بود كه روزنامه‏ها چيزهايى نوشتند، مبنى بر اينكه شهر قم عقب مانده است و چون به مركز پايتخت نزديك‏تر است بايد خودش را به تمدن نزديك نمايد. آنها در روزنامه‏هاى خود اين پرسش را از مردم مى‏كردند كه چرا در شهر قم سينما وجود ندارد؟ چرا باغ ملى در قم نيست؟ چرا مركز گردش و تفريح براى دختران و پسران وجود ندارد؟ چرا دبيرستانهاى دخترانه و پسرانه در اين شهر وجود ندارد؟ و... .

بعد از اين جريانها عده‏اى از طلاب دور هم جمع شدند و نامه‏اى خدمت آقايان علما و استادان محترم حوزه علميه نوشتند كه به نتيجه‏اى نرسيد، اما آن نامه را كه تعداد زيادى از طلاب امضا كرده بودند، يكى از آقايان خدمت حضرت امام آورد، ايشان بعد از مطالعه نامه به آقاى شيخ حسن صانعى فرمودند: «به رئيس شهربانى قم بگوييد اينجا بيايند.» وقتى رئيس شهربانى قم خدمت ايشان آمد، آقا طومار را در برابر او قرار دادند و بعد عبارتى قريب به اين مضمون به او گفتند: «زمزمه هرزگى به گوش مى‏رسد.»، او اين امر را تكذيب كرد. امام در نهايت به او فرمودند: «الآن شما ضرر بدهيد كه اينجا قم است، اينجا محل عش آل محمد صلوات‏اللّه عليه است و...» اين اولين ندايى بود كه بعد از رحلت حضرت آيت‏اللّه بروجردى رژيم را متوجه اهميت حوزه علميه قم نمود، اما رژيم شاه از اين كار درس عبرت نگرفت و دست به تلاش مذبوحانه ديگرى زد.

 لايحه انجمنها و مقاومت امام خمينى

رژيم شاه تصور مى‏كرد كه با فوت حضرت آيت‏اللّه بروجردى، نيروى روحانيان از نظر مرجعيت سياسى رو به ضعف رفته است، اما براى مطالعه دقيق و آگاهى از ميزان قدرت روحانيان، لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى را در هيئت دولت مطرح ساخت و در شانزده مهر سال 41 آن را به تصويب رساند. امام خمينى كه در آن زمان به عنوان مرجع تقليد در قم اقامت داشتند، كاملاً دريافته بودند كه توطئه‏اى بزرگ توسط رژيم در كار است كه تصويب اين لايحه مقدمه‏اى براى اجراى آن مى‏باشد و رژيم مى‏خواهد عكس‏العمل روحانيان را مطالعه كند، لذا به سرعت واكنش نشان دادند و براى اتخاذ تصميمات لازم، علماى طراز اول قم را به اعلام نظر دعوت كردند، نظر ايشان آن بود كه تشكيل اين نوع جلسات ادامه داشته باشد. روزى در مجلس درس فرمودند: «من لازم مى‏دانم كه همه علماى ايران براى مصالح اسلام و مسلمين، لااقل براى مصالح منطقه خودشان، يك شب در هفته دور هم اجتماع كنند.».

اولين جلسه را خود اين بزرگوار در منزلشان تشكيل دادند و از مدرسان آن روز قم جهت شركت در آن جلسه دعوت كردند. در آن جلسه حدود هجده نفر شركت كردند، همچون مرحوم آيت‏اللّه سيّدمحمد داماد، مرحوم آيت‏اللّه شيخ مرتضى حايرى يزدى، مرحوم آيت‏اللّه ميرزا هاشم آملى، آيت‏اللّه گلپايگانى، آيت‏اللّه نجفى و برخى ديگر از بزرگان و استادان حوزه . نظر ايشان در آن جلسه اين بود كه قيام براى مصالح اسلام وظيفه هر فرد مسلمان است، هر شخصى به سهم خود بايد در اين قيام سهيم باشد، ايشان عقيده داشتند آنانى كه در حوزه‏هاى علميه داراى سمتى هستند و يا زعامتى دارند، در اولويتند، بنابراين براى توجه علماى ساير شهرها به اهميت مسئله براى آنها نامه نوشتند و اين وظيفه مهم را به آنها تذكر دادند.

نظر امام آن نبود كه خود شخصا قيام به كار خاصى نمايند، بنابراين در جملات، كلمات و متن اعلاميه‏هايشان، محور، دو كلمه بود؛ محور اصلى كه عبارت بود از حمايت از اسلام و رفع  منكرات. محور دوم، اثبات مسئوليت براى هر شخصى كه موقعيتى دارد. محور دوم مقدمه‏اى بود براى رسيدن به آن محور اصلى كه همانا دفاع از اسلام و نهى از منكر بود.

امام گاهى از برخورد برخى از افراد شكايت داشتند و هميشه مى‏فرمودند: «چرا گاهى از آقايان اين‏گونه فكر مى‏كنند؟ چرا تصور مى‏كنند كه قدرت نداريم؟ اثر ندارد، فعلاً مصلحت نيست. زمان مناسب فرا نرسيده است و...، مگر دفع منكر و امر به معروف، زمان مى‏شناسد؟» و براى اثبات مدعى خود، صدر اسلام و زمان حضرت رسول صلوات‏اللّه عليه و اميرالمؤمنين را مثال مى‏زدند كه براى آنان شب و روز، سفر و حضر فرق نمى‏كرد. رسول خدا هر وقت لازم مى‏ديد كه نامه‏اى براى سلاطين بزرگ جهان بنويسند، مى‏نوشتند، هر وقت كه مصلحت بود تا خودشان به يكى از عشاير و قبايل تشريف ببرند و حرف بزنند تشريف مى‏بردند.

يك روز ايشان تند شدند و فرمودند: «رسول خدا كه از مكه تنها به طائف تشريف بردند، در صورتى كه مى‏دانستند يك نفر هم در آن شهر، يار نيست، آيا ايشان فكر كردند كه حالا وقتش فرا نرسيده؟ اصلاً مسلمان وظيفه دارد كه هميشه حرف حقى را كه بايد بزند به موقعش بزند، لكن نبايد خارج از اعتقادش باشد.»

 پيامهاى ويژه

بعد از اين جريان، امام براى شروع نهضت خود، ابتدا نامه‏هايى به خط مبارك خود خطاب به علماى شهرهاى ايران و نجف نوشتند و در آن نامه‏ها نسبت به خطرى كه اسلام را تهديد مى‏كرد، هشدار دادند. به خاطر دارم كه در اين خصوص به اكثر شهرها نامه نوشتند. نامه‏هاى استان آذربايجان را امر فرمودند كه جناب آقاى سبحانى ببرد، استانهاى جنوبى و كرمان را جناب آقاى على‏اكبر هاشمى رفسنجانى و برخى را مرحوم شهيد سعيدى بردند، همين‏طور تقسيم فرمودند تا نوبت به مشهد و استان خراسان رسيد كه ولايت اصلى من است، به من امر فرمودند: «ده تا نامه است كه بايد شما ببريد.»، قرار شد اواخر شب به منزل ايشان بروم و نامه‏ها را از ايشان تحويل بگيرم.

شب ساعت ده بود كه جهت دست‏بوسى خدمت ايشان مشرف شدم. شخصا تشريف آوردند دم در و نامه‏ها را به من دادند و فرمودند: «بعد از اذان صبح برو، طورى كه كسى از رفتن تو آگاه نشود. وقتى وارد شهر مقدس مشهد شدى، ابتدا به حرم على‏بن‏موسى‏الرضا عليه‏السلام مشرف شو، سلام مرا برسان و از قول من اين جمله را به آن حضرت بگو: «آقا! امر عظيمى را شروع كرده‏ايم، اگر در مصلحت اسلام است، شما عنايت كنيد و ما را تأييد نماييد و اگر مصلحت اسلام نمى‏باشد، ما را از ادامه اين كار بازداريد.». بعد ايشان در ادامه سخنان خود فرمودند: «مى‏روى به منزل بزرگان و اين نامه‏ها را به آنها مى‏دهى.»

 پيام اول: آيت‏اللّه ميلانى

به خاطر دارم از ميان نامه‏هايى كه بايد به علماى خراسان مى‏رساندم، نامه‏اى خطاب به آيت‏اللّه ميلانى بود. بنا داشتم كه وقت خلوتى بگيرم و نامه را به دست مبارك ايشان بدهم. وقتى نامه را خدمت آن حضرت دادم، جملات آن را بلند خواندند، به طورى كه من هم مى‏شنيدم. اجمال آن مطالب به دو نكته حساس منتهى مى‏شد: نكته اول، مقصود حرمت و نهضت را بيان مى‏داشت و تذكر اين مطلب كه بايد در مقابل اين همه منكرات يك حركت جدى نمود تا اينكه دستگاه اجنبى گمان نكند ديگر حوزه علميه قم خالى شده است و كسى نيست كه براى اسلام فرياد بزند، نكته دوم آن بود كه محور اصلى و حساس شاه است و قدرتى كه پشت سر او يعنى امريكا مى‏باشد.

حضرت آيت‏اللّه ميلانى بعد از خواندن نامه، آن را تا كردند و به من فرمودند: «تا شما مسافرت را تمام كنى و برگردى، من جواب آن را خواهم نوشت.» و بعد در ادامه گفت: «به ايشان، حضرت امام، شخصا بگوييد كه من همه‏جا همراه شما هستم، حركت مى‏كنم، حتى اگر شده، خراسان را ترك مى‏كنم و به تهران مى‏آيم و در صورت لزوم به قم خواهم آمد. ان‏شاءاللّه كه هميشه امدادهاى غيبى همراه ايشان باشد.»

 پيام دوم: آيت‏اللّه حاج آقا حسن قمى

نامه دوم متعلق به آيت‏اللّه حاج آقا حسن قمى بود. نامه را خدمت ايشان بردم، نامه را گرفت، اما در حضور من باز نكرد، فقط فرمود: «جواب را خودم براى ايشان خواهم فرستاد.»، بنده چون فقط مأمور رساندن پيام بودم، مجلس را ترك كردم.

 پيام سوم: حاج ميرزا احمد كفايى

نامه سوم براى حاج ميرزا كفايى  بود. شب هنگام به منزل ايشان رفتم و نامه را دادم، نامه را خواند و در حالى كه سرش را تكان مى‏داد، به من گفت: «اين نامه، بوى خون مى‏دهد و...». بنده به ايشان عرض كردم اين نامه‏ها كه حضرت امام براى ساير مراجع فرستاده‏اند، حاصل جلسات  دقيق شبهاى شنبه و يكشنبه است؛ جلساتى كه بعضا تا اذان صبح طول مى‏كشيد. اين مطالب را بدان جهت خدمت آقاى كفايى بيان كردم تا ايشان بدانند، اقدام به اين عمل توسط حضرت امام در نتيجه مشورت با ساير علماى قم انجام پذيرفته است، چون احساس كردم، ايشان قانع نمى‏شود در ادامه سخنان خود گفتم: «آيا شما آقاى بهبهانى را قبول داريد.»، ايشان گفتند: «آقاى بهبهانى عقل كل است.»، وقتى اين حرف را شنيدم، فتوكپى نامه آقاى بهبهانى كه شاهدى بر اعتراض آن حضرت به تصويب‏نامه انجمنهاى ايالتى و ولايتى بود، به ايشان نشان دادم. با اين كار نظرم آن بود كه به آقاى كفايى بفهمانم كه آيت‏اللّه بهبهانى هم اقدام كرده است. دست آخر جريان ملاقات خودم را با آيت‏اللّه براى ايشان نقل كردم. جريان ملاقات به قرار زير بود.

 ملاقات با آيت‏اللّه بهبهانى

قبل از انجام سفر خود به استان خراسان، صبح زود به تهران رسيديم. شروع آفتاب بود كه به خانه آقاى بهبهانى رفتيم. پسر ايشان، آقا جعفر، دم در آمدند و وقتى دانستند كه قصد ديدار با پدر ايشان را داريم، گفتند: «پدرم حال ندارد.». براى آنكه بتوانم با ايشان ملاقات كنم، گفتم: «به ايشان بگوييد يكى از شاگردان آيت‏اللّه حاج آقاى روح‏اللّه خمينى آمده است، به ما اجازه بدهند تا با ايشان ملاقات كنيم، سؤالى از ايشان داريم.». بعد از چند لحظه‏اى آمد و گفت: «بفرماييد.».

من بودم و آيت‏اللّه خزعلى و آقاى حرم‏پناهى، خدمت ايشان رسيديم آقاى بهبهانى مريض و در حال استراحت بودند، يكى از دو نفر همراهم، آيت‏اللّه خزعلى يا آقاى حرم‏پناهى از آقاى بهبهانى پرسيدند «آقا! نامه‏هايى براى اسداللّه علم فرستاده شده است، اما جوابهاى آن نمى‏آيد و يا اگر بيايد جواب مناسبى نمى‏باشد، ما خوف داريم از اينكه اين حركت متوقف شود و يا زياد طول بكشد.». ايشان بعد از شنيدن اين سخنان در حالى كه عمامه كوچكى را كه معمولاً در منزل برسر مى‏گذاشتند، برداشتند و فرمودند: «نخير، مطلب بالاتر از اين حرفهاست. در مشروطه هم به ياد دارم كه سرد و گرم مى‏شد؛ اين حركت، سرد دارد، گرم دارد، طول مى‏كشد، زمان مى‏برد، بايد صبر كرد و بايد تحمل كرد.» و بعد با ناراحتى بسيار ادامه دادند: «واللّه من با اين پسرك كنار نيامدم، مگر به منظور اينكه بتوانم براى اسلام كارى انجام دهم. اكنون هم به او پيغام شفاهى داده‏ام كه تو يك طرف جوى و من طرف ديگر آن.» و بعد رو كردند به آقا جعفر، فرزندشان و فرمود: «اگر من مردم، جنازه مرا غسل مى‏دهيد و در مسجد شاه مى‏گذاريد، آن را بر نمى‏داريد تا اين تصويب‏نامه شوم لغو شود.».

از ايشان پرسيدم كه به نظر مباركتان در اين حركت و نهضت به چه نتايجى مى‏رسيم و بعد از فوت آيت‏اللّه بروجردى با حوزه علميه چه مى‏خواهيد بكنيد؟ در جواب فرمود: «آنان ـ اشاره به دستگاه سلطنتى ـ اگر قدرت پيدا كنند، بنا دارند عمامه شما را بردارند، شما را از تمام صحنه‏ها خارج سازند. حال اگر تسليم شويد، بايد از صحنه خارج شويد و اگر تسليم نشويد يا كشته مى‏شويد، يا مظلومانه از صحنه بيرون مى‏رويد و يا پيروز مى‏شويد، در هر حال سعادت و افتخار با شماست.» و بعد ايشان در ادامه سخنان خود درباره حضرت امام فرمود: «آقاى حاج آقا روح‏اللّه خمينى، مرد مجتهد و عادلى است. قلم ايشان رشيد و تواناست. اقدام او بسيار بجاست و من آنچه بتوانم انجام خواهم داد.»

وقتى اين ملاقات را براى آقاى كفايى نقل كردم، متغيّر شد و سرش را تكان داد و گفت: «ديگر من نمى‏فهمم، من كه نمى‏فهمم، ليكن به مهندس سالور چيزى خواهم نوشت تا آن را به شاه بدهد.»

 پيام چهارم: آيت‏اللّه آقا شيخ مجتبى قزوينى

چهارمين نامه متعلق به آيت‏اللّه آقا شيخ مجتبى قزوينى بود، ايشان مورد قبول تمام علماى محترم مشهد بودند و در صدر علماى عارف، فاضل و متدين آن زمان محسوب مى‏شدند. وقتى نامه را خدمت ايشان برديم، فرمود: «اجازه بدهيد تا ساير علما را نيز دعوت كنم و نامه را در حضور آنان بخوانم.» و چنين نيز كرد. جمعى از علما را دعوت و نامه را با صداى بلند در جمع آنان قرائت كرد. مضمون نامه حضرت امام به ايشان همان مطالبى را دربرداشت كه در نامه به آيت‏اللّه ميلانى بود. آيت‏اللّه قزوينى در پايان بعد از دعا به وجود مقدس آقا امام زمان (عج) و آرزوى سلامتى براى حضرت امام فرمود: «ما تا آنجا كه قدرت داشته باشيم، به دنبال راه ايشان حركت مى‏كنيم.» و بعد هم به طور جدى ادامه دادند: «البته بايد و بايد چنين حركتى بشود، به دليل اينكه اجنبى گمان مى‏كند، با فوت آيت‏اللّه بروجردى درها به كلى بسته شده، ديگر كسى نبايد جرئت تكان خوردن هم داشته باشد.»

 پيام پنجم: آقاى سيّدحسن تهامى

نامه ديگر امام خطاب به آقاى سيّدحسن تهامى بود، ايشان از بزرگان استان خراسان و هم‏دوره آقاى كليم و داراى قدرت و نفوذ فراوانى بود. براى ملاقات با ايشان و دادن نامه حضرت امام به شهر بيرجند سفر كرديم. آقاى سيّدحسن تهامى وقتى نامه را خواند از آن بسيار تجليل كرد و جواب نامه را همان‏جا نوشت و به ما داد.

 پيام ششم: حاج آقا حسين آيتى

نامه بعدى براى حاج آقا حسين آيتى بود. او هم از كهن مردانى بود كه از شاگردان مرحوم آيت‏اللّه قاضى به حساب مى‏آمد، ايشان بعد از خواندن نامه فرمودند: «من هر آنچه كه بتوانم كمك خواهم كرد.»

 پيام هفتم: حجت‏الاسلام والمسلمين كفعمى

نامه بعدى بايد به دست مرحوم حجت‏الاسلام والمسلمين آقاى كفعمى مى‏رسيد. براى رساندن پيام به ايشان به طرف زاهدان حركت كرديم و شب وارد منزل آن مرحوم شديم، ايشان در آن موقع امام جمعه آنجا بود، وقتى نامه را به ايشان تقديم كرديم، با احترام آن را بوسيد و به چشمانش كشيد و رو به ما كرد و گفت: «چه خوب! اين نامه به موقع به دستم رسيد، چون ما با قاضى عبداللّه، امام جمعه بلوچستان، قرار گذاشته‏ايم كه يك جمعه من در اينجا نماز بخوانم و ايشان به اينجا بيايد و يك جمعه ايشان نماز بخواند و من جهت شركت در نماز جمعه به آنجا بروم. حسن‏اتفاق، فردا جمعه است و نوبت من است. او با سران قدرتمند بلوچ و مردم بلوچستان به شهر ما مى‏آيند، با آنان موضوع را مطرح خواهم كرد.».

خدمت ايشان عرض كردم كه اگر فردا برايتان ممكن است در اين خصوص طومارى تهيه شود تا روحانيان اين شهر چه عام، چه خاص و همچنين مردم، آن را امضا كنند و ما طومار را به قم ببريم، ايشان همان‏جا فرمودند تا يك پارچه سفيد به طول بيست‏وچهار متر آوردند و دستور دادند به نحو شايسته‏اى در مسجد و نزديك منبر آويزان شود تا مردم بيايند و آن را امضا نمايند؛ عبارت زيبايى هم در ابتداى اين طومار نوشتند، مضمون نوشته اين بود: «آيت‏اللّه حاج آقا روح‏اللّه خمينى بعد از آيت‏اللّه بروجردى از بزرگ‏ترين اساتيد درس خارج و از زعماى بزرگ حوزه علميه قم مى‏باشند، فرامين معظم‏له از نظر دينى متاع است و ما همه حاضريم از هر لحاظ ايشان را حمايت كنيم و از دستوراتشان فرمان بريم.».

ظهر جمعه به مسجد جامع شهر آمديم. مشاهده كرديم حدود شش ـ هفت متر از پارچه سفيد، امضا شده است. امام جمعه زاهدان بنا بر شيوه‏اى كه خودش در آن زمان داشت، كفن پوشيد و در حالى كه در يك دست شمشير و در دست ديگر قرآن داشت، شروع به خواندن خطبه‏هاى نماز كرد. در خطبه دوم، نامه را از جيبش بيرون آورد و بعد از تجليل بسيار زياد از مقام مرجعيت و رهبرى امام نامه را براى شركت‏كنندگان قرائت كرد و بعد خطاب به مردم بلوچ و مرزنشينان اظهار داشت: «مسئله مربوط به اسلام است؛ مسئله فردى نيست، سقفى و موضعى هم نمى‏باشد، اين ندا، نداى همه علماى عالى‏مقام قم است كه در عبارت اين بزرگوار و به قلم ايشان بيان شده است.».

وقتى متن نامه حضرت امام را براى مردم مى‏خواند، مردم صلوات فرستادند. مجددا آن را بلند خواند و باز مردم صلوات فرستادند. در خاتمه ايشان در بيان عظمت حوزه علميه قم فرمودند: «وقتى من براى شركت در مراسم عزادارى و سوگوارى آيت‏اللّه بروجردى به قم رفتم، در آنجا عظمت علما را ديدم و فهميدم كه آيت‏اللّه خمينى داراى موقعيت مناسبى در حوزه قم مى‏باشند.». ايشان در آخر به ما گفت: «من از اينكه اين بزرگوار، آيت‏اللّه خمينى، قلم به دست گرفته و مرا قابل و لايق دانسته است، بسيار خوشحالم. ان‏شاءاللّه اين طومار امضا مى‏شود و آن را به قم خواهيد برد. شما مطمئن باشيد كه همه ما جانا و مالاً تابع (علماى) قم هستيم.».

سه نامه ديگر را كه يكى به آقاى حاج آقا بزرگ شاهرودى در شاهرود و دو نامه ديگر به علامه سمنانى و آقاى نجات در سمنان تعلق داشت به من دادند، چون بايد هرچه زودتر از مشهد به قم بازمى‏گشتم، آن نامه‏ها را به سمنان و شاهرود پست كردم. بعدا خبر يافتم كه آنان به‏موقع جواب نامه را خدمت امام فرستاده‏اند.

 پيام به بازاريان مشهد

حضرت امام به من شفاها فرموده بودند كه با تجار سرشناسى كه در مشهد مى‏شناسم، صحبت كنم و آنها را در جريان امر قرار دهم. من يكى از بازاريان به نام آقاى حاج عبداللّه حسينى را كه از تجار متنفذ مشهد بود، ديدم و مطلب امام را به ايشان عرض كردم. او در حالى كه دستان خود را بر روى چشمانش قرار مى‏داد، گفت: «تجار را دعوت مى‏كنيم، در اين جهت طومار مى‏نويسيم و آن را براى آقا مى‏فرستيم، در ضمن به ايشان اطمينان دهيد كه ما مالاً و جانا همه جور موافق هستيم.»

 تشكيل جامعه مدرسان

بعد از دعوت امام خمينى از روحانيان و بويژه از اساتيد و مدرسان حوزه علميه قم جهت تشكيل جلسات هفتگى براى بررسى و اظهار نظر پيرامون مسائل سياسى جامعه ايران احساس شد كه بايد حوزه‏هاى علميه به منظور لبيك به درخواست حضرت امام خمينى تشكل يابد؛ تشكلى در طول تشكل ساير مراجع و براى رسيدن به يك هدف واحد كه همانا انسجام در فعاليتها، جهت‏گيريها و مبارزات بود و براى تحقق اين منظور، ايجاد جامعه مدرسان ضرورى به نظر رسيد.

ايجاد اين نهاد سازمان‏يافته، از دو جهت ضرورى بود: جهت اول آنكه خطاب استاد بزرگوار به تمامى طلاب بود، ايشان به كرّات مى‏فرمودند: «شما طلبه‏ها به سهم خود وظيفه داريد كه حركت كنيد و با منكرات و مصايب وارده بر اسلام مقابله كنيد.». جهت ديگرى كه وجود يك تشكل را ضرورى جلوه مى‏داد، آن بود كه يك نهضت بزرگ در حال شكل‏گيرى بود و براى كارآيى بيشتر آن، نياز به نيروهاى فعال اجرايى در خود حوزه علميه، احساس مى‏شد.

اين دلايل باعث شد تا در سايه جلسات هفتگى كه شبهاى يكشنبه به دعوت امام تشكيل مى‏شد، افراد همفكر و هماهنگ، اين تشكل را به وجود آورند. پايه‏گذاران اين اجتماع افرادى چون مرحوم شهيد ربانى شيرازى، آيت‏اللّه منتظرى، آيت‏اللّه ابراهيم امينى، آيت‏اللّه مكارم شيرازى، آيت‏اللّه جعفر سبحانى، آيت‏اللّه موسوى اردبيلى، آيت‏اللّه ابوالقاسم خزعلى، آيت‏اللّه جنتى و آيت‏اللّه فاضل بودند كه كارهايى چون تشكيل جلسات هفتگى، انجام كارهاى اجرايى، سازماندهى تصميمات گرفته شده در جلسات، تلاش در جهت تحقق بخشيدن به نتايج به دست آمده و... از جمله وظايف اين نهاد نوپا بود كه غالبا با مشورت استاد عزيز، حضرت امام، انجام مى‏پذيرفت.

به ياد دارم كه يك وقت آقايان بنا داشتند كه در جمع خودشان براى اينكه حركتها منسجم شود، اعلاميه‏ها شبيه يكديگر، يعنى دو منظور و سه منظور نباشد، به ديدار تك‏تك زعماى حوزه بروند و در اين جهت هماهنگى لازم انجام شود. گاهى لازم مى‏شد، به تهران بيايند و بزرگان آنجا را در جريان تصميم‏گيريهاى خود قرار دهند. يكى از دوستانى كه در اين جهت فعاليت چشمگيرى داشت، مرحوم ربانى شيرازى بود، ايشان علاوه بر اينكه اصرار داشت تا اين پيوند مستحكم‏تر شود، فعاليت گسترده‏اى نيز انجام مى‏داد.

اين تشكل به معنى امروزى آن، حالت مستقل نداشت، فقط زمينه‏اى بود براى حمايت از بزرگان حوزه، صدور و انتشار اعلاميه‏ها و... كه بيشتر در حول و حوش كارهاى اجرايى فعاليت مى‏كرد. البته بعد از اينكه حضرت امام تبعيد شدند، آنها احساس مسئوليت بيشترى كردند و گاهى به مناسبت، مجلس مى‏گرفتند و در فيضيه جمع مى‏شدند، سخن‏رانى مى‏كردند. مى‏توان سابقه اين حركت را به سالهاى 32 ـ 31 و بعد از حمله اسرائيل به فلسطين برگرداند.

در آن سالها عده‏اى از آقايان فضلا و طلاب، دستجمعى به منزل استاد محمدتقى خوانسارى رفتند و از ايشان خواستند تا سخن‏رانى كند. حوزه علميه با اين اقدام خود در صدد بود تا از ملت مظلوم فلسطين حمايت كند و اذهان عمومى را متوجه اهميت اين مسئله نمايد، به همين مناسبت اولين سخن‏رانى در مدرسه فيضيه انجام شد و سخن‏ران آن هم آقاى منتظرى بود. از آنجا همگى به منزل آيت‏اللّه بروجردى آمدند و ضرورت اقدامى مناسب در اين خصوص به ايشان عرض شد. معظم‏له در تقبيح عمل صهيونيستها، تلگرافى خطاب به پاپ اعظم در رم فرستاد و اين حركت يهوديان را محكوم كرد. اين تلاش كه به همت آقاى منتظرى و مرحوم ربانى شيرازى انجام پذيرفت، طليعه اين تشكل بود.

در واقع آنچه براى آنها در آن زمان اهميت داشت، اين بود كه بازوى اجرايى فعاليتهاى ضد رژيم سلطنتى باشند؛ مثلاً ميان اعلاميه‏ها انسجامى ايجاد نمايند و يا برخى از آقايان را وادار به نوشتن اعلاميه نمايند، چون عده‏اى از آقايان مصلحت نمى‏دانستند كه در اين جهت چيزى بنويسند يا موضع‏گيرى نمايند. كار دوستان بيشتر در محور اين‏گونه فعاليتها دور مى‏زد.

 پايان ماجراى انجمنها و آغاز ماجراى بزرگ‏تر

در يكى از روزها مطلبى در روزنامه اطلاعات به چاپ رسيد كه سر و صداى زيادى هم پيرامون آن ايجاد شد. مطلب در مورد خاتمه غائله انجمنهاى ايالتى و ولايتى بود، دوستان به جهت اينكه، اين طرح موفقيت‏آميز نبوده است و قابل اجرا نمى‏باشد، بسيار خوشحال بودند. به خاطر دارم كه آيت‏اللّه العظمى گلپايگانى در آن موقع فرمود: «به مردم بگوييد خوشحالى نكنند، فكر نكنند كه قضيه انجمنهاى ايالتى و ولايتى تمام شد و يا بى‏اثر گرديده است.» و بعد ايشان اظهار داشتند: «صبر كنيد! صبر كنيد! ما بايد با بزرگان در اين جهت مشورت كنيم.».

براى اقدام مناسب در اين زمينه به خدمت حضرت امام مشرف شديم تا اگر ايشان رهنمودى دارند، بفرمايند. آن حضرت با درايت خاصى فرمودند: «اين توقف مقدمه‏اى است براى كار بزرگ‏تر. آنها مى‏خواهند كار مهم‏ترى را آغاز نمايند.». بعد از مطرح شدن قضيه لوايح شش‏گانه و نطق تند شاه در تبريز متوجه شديم كه حرف ايشان درست است.

 سفر شاه به قم

چند روز قبل از ششم بهمن، زمان برگزارى رفراندوم جهت تصويب لوايح شش‏گانه ، خبر دادند كه شاه تصميم دارد، به شهر قم مسافرت كند. ما مى‏خواستيم بدانيم تكليفمان در اين باره چيست؟ از بزرگان بسيارى كسب تكليف كردم كه ما بايد چه عملى انجام دهيم. وقتى از محضر استاد كسب تكليف كرديم، ايشان فرمودند: «غير از آنچه ما مى‏نويسيم، كار ديگرى صلاح نيست، ليكن شما طلبه‏ها در آن روز از خانه بيرون نياييد.»، ما حرف ايشان را به معناى تحريم تلقى كرديم.

در زمان ورود شاه به قم، بلندگوهايى در اطراف صحن مطهر حضرت معصومه سلام‏اللّه عليها نصب كردند، او مطالبى گفته بود كه چون از خانه‏هايمان بيرون نيامده بوديم، به خوبى قابل شنيدن نبود، اما بعدها گفته شد كه جملات خيلى تندى گفته است. البته حضرت امام، جواب سخنان او را، عصر عاشورا در مدرسه فيضيه دادند.

 پيامهاى عام

هم‏زمان با انجام رفراندوم ننگين شاه، روز ششم بهمن 41 حضرت امام نامه‏هاى پياپى و متعدد خطاب به آحاد ملت ايران، وعاظ و دانشجويان صادر نمودند. در اين نامه‏ها امام سعى داشتند وظايف روحانيان و اقشار ملت را در برابر اين عمل ننگ‏آور مشخص نمايند، لذا ايشان در هر مناسبتى هرچند كوچك، مطالبى را مى‏نوشتند.

 اقدام مناسب

زمانى كه مسئله اصلاحات ارضى توسط رژيم شاه شروع شد، به ياد دارم كه امام درباره آن هيچ مطلبى بيان نفرمودند، نه تنها ايشان كه ساير علماى قم نيز چيزى نگفتند. اصولاً بناى علماى قم، على‏رغم نظر آيت‏اللّه آقا سيّداحمد خوانسارى كه در اعلاميه‏هايشان منعكس گرديده بود، اين بود كه هيچ عكس‏العملى نشان ندهند و در اين باره اصلاً چيزى ننويسند. امام هم در اعلاميه‏هاى خود به مناسبتهاى مختلف، تكيه‏شان بر روى مفاسد اجتماعى، قدرت اسرائيل و توطئه امريكا بود و اصلاً صحبتى درباره مالكيت، رعيت، زمين و اين حرفها در ميان نبود، ايشان مصلحت مى‏دانستند كه در موقعيت كنونى سكوت نمايند، حتى به خاطر دارم كه روز نيمه شعبان، دكتر ارسنجانى، وزير كشاورزى دولت امينى و علم بنا بود، درباره تقسيم اراضى صحبت كند. دانشجويان دانشگاه‏ها، آن‏طور كه ما خبردار شده بوديم، آمدند تا سخن‏رانى او را به هم بزنند. على‏رغم اينكه قرار شد منزل علما و اعاظم قم از جمله حضرت امام به عنوان اعتراض به سخن‏رانى او بسته باشد، ولى مشاهده شد كه امام اجازه دادند تا در منزلشان باز شود و خودشان براى ديدار با اقشار مختلف مردم و سيل دانشجويان كه از تهران آمده بودند، به ميان آنها آمدند. وقتى دانشجويان خبردار شدند كه در منزل امام براى ديدار مردم باز مى‏باشد، ديگر منتظر سخن‏رانى ارسنجانى نشدند و به منزل امام آمدند. در بيت ايشان دانشجويان مقدارى شعار دادند و در مورد مسائل مختلف سخن‏رانى شد و ظهر هم غذاى مختصرى ميان آنان تقسيم گرديد. مراسم جالب و ديدنى بود.

اين سؤال در ذهنم بود كه چرا امام نظر مباركشان برگشت و برخلاف تصميم قبلى در منزلشان را باز گذاشتند. فرداى آن روز خدمت ايشان مشرف شدم تا علت اين تصميم را جويا شوم، امام در جواب فرمودند: «اينها جوان هستند و هنوز آشنايى مناسبى با حركت ما ندارند. به طور حتم، افراد مسلمى هم دوروبر دكتر ارسنجانى خواهند بود. حالا ممكن است آنها حرفهايى بزنند و اينها هم شعارهايى بدهند و در نتيجه منجر به درگيرى و زدوخورد شود و به نظر من اين كار مصلحت نبود. از طرف ديگر به دليل كمبود وقت، ساير آقايان و فضلا در دسترس نبودند تا به آنها هم اطلاع بدهم كه در منزلشان را باز گذارند تا در صورت ايجاد درگيرى، دانشجويان بتوانند به منازل آنان پناه ببرند، بنابراين به آقا مصطفى گفتم كه در را باز گذارد و توسط فردى به آنها خبر دهد كه من امروز حضور دارم، اين بود كه ديديد، آمدند در خانه شخصى من و به مسئوليت من عقده دلشان را خالى كردند و هرچه دلشان مى‏خواست گفتند، اما به نظر من انجام اين كار در صحن مناسب نبود، چون ممكن بود زدوخوردى ايجاد شود.». امام با اين كار به موقع خود توانستند از ايجاد درگيرى و خونريزى جلوگيرى نمايند.

 توجه امام به دانشجويان

نكته‏اى كه در اعلاميه‏هاى امام قابل توجه بود، خطاب ايشان نسبت به دانشجويان دانشگاهها بود، چيزى كه در اعلاميه‏هاى بزرگان ديگر به مناسبت رويدادهاى گوناگون ديده نمى‏شد. اين توجه استاد به نسل جوان و محصل موجب شد كه دانشگاه تهران تكان بخورد، به حدى كه گاهى مى‏ديديم در روزهاى تعطيل به قم مى‏آمدند و در منزل امام جمع مى‏شدند. اين نوع تجمع برايمان بسيار تازگى داشت، چرا كه آنها يكى ـ دو تا، چهار تا ـ شش تا، كمتر و بيشتر پول روى هم مى‏گذاشتند و كرايه مى‏دادند تا خود را به قم برسانند، گويى منزل امام خانه پدرى همه آنها بود.

اين جذب دانشجويان و توجه امام در پيامهايشان به قشر جوان در شب يازدهم محرم سال 42 بازتاب جالب توجهى داشت. دانشجويان در آن شب از مسجد هدايت تهران به طرف كاخ مرمر حركت كردند. آنها در حالى كه لباس سياه پوشيده بودند، شعار حسين حسين مى‏دادند و حمايت خود را از آيت‏اللّه خمينى اعلام مى‏كردند. اين حركت براى همه آنهايى كه در تهران بودند، تازگى داشت. اين، ويژگى بسيار قابل توجه قلم آن بزرگوار بود كه دقيقا مى‏دانست با چه لحنى، چه بيانى و چگونه انسانها را براى مبارزه دعوت كند، مبارزه‏اى كه منتهى به بزرگ‏ترين انقلاب در عصر حاضر گرديد.

 حمله مستقيم به شاه يا چرخش برخورد از دولت به شاه

برحسب معمول در درس خارج استاد حاضر مى‏شديم. درس ايشان به دليل كثرت شركت‏كنندگان و كوچك بودن مسجد سلماسى به مسجد اعظم انتقال يافته بود. حضرت استاد معمولاً در كلاس درس و اعلاميه‏هاى خود، طرف خطابشان متصديان امور و وزرا بود و به طور مستقيم به شاه حمله نمى‏كردند، البته اين كار به دليل تصميمى بود كه در جلسات مشورتى ايشان با ساير علما گرفته شده بود.

 استراتژى آيت‏اللّه گلپايگانى در برابر نهضت

يك روز قبل از شروع درس، آقاى شيخ حسن صانعى به من گفت: «آقا پيامى دارند كه بايد تو آن پيام را برسانى، شما كنارى بنشينيد تا بعد از اتمام درس نزد ايشان برويد.». بعد از پايان درس قرار شد، من نزد آيت‏اللّه گلپايگانى بروم و پيام امام را به آن بزرگوار برسانم، امام فرمودند تا به حضرت آيت‏اللّه گلپايگانى بگويم: «در جلسه قبل نظرم (نظر امام) اين بود كه قلم به طرف شخص توجه كند و مورد خطاب، خود شاه باشد، در آن جلسه اكثريت با اين عقيده موافق نبودند. من تصميم خودم را گرفته‏ام به دليل اينكه صحبت زياد شد، موفق نشدم نظر شما را در اين مورد بدانم، حالا مى‏خواهم نظر خود را بفرماييد كه آيا موافقيد؟ يا بنا داريد سكوت نماييد و يا مخالف هستيد؟».

در يك جلسه خصوصى پيغام استاد را رساندم، آيت‏اللّه گلپايگانى فرمود: «سلام مرا به ايشان برسانيد و از قول من به ايشان بگوييد آن راهى را كه شما مى‏رويد، يا من با آن موافق هستم و يا مخالف. حال اگر موافق باشم، مثل آن عمل خواهم كرد و اگر مخالف باشم، سكوت اختيار مى‏كنم، ليكن سكوت من به معنى مخالفت با شما نخواهد بود و بعد ايشان در ادامه سخنان خود فرمود: «به ايشان بگوييد كه خاطرشان از حيث من و قلم من آسوده باشد.». بعد از اين جريان، اعلاميه‏هاى امام با اعلاميه‏هاى ساير علما فرق كرد و طرف خطاب حضرت امام از آن به بعد، مستقيما خود شاه بود.

 تحريم عيد سال 42

با فرا رسيدن نوروز 1342 رفت و آمدها به شهر قم بسيار شد، چون تعدادى از مردم دوست داشتند در لحظه حلول سال نو در شهر مذهبى قم باشند، اما براى توجه اذهان عمومى نسبت به جنايات رژيم شاه، اعلاميه‏اى صادر فرمودند و در آن متذكر شدند كه ما امسال عيد نداريم. آنها (رژيم شاه) عيدمان را عزا كردند.

آن روزها قم بسيار شلوغ بود. بيت حضرت امام قبل از طلوع آفتاب تا پاسى از شب گذشته، مملو از جمعيت بود. چه دانشجويانى كه از تهران به قم مى‏آمدند، يا ساير مردمى كه از ديگر شهرستانها پا به اين شهر مى‏گذاشتند و يا آنهايى كه دوست داشتند در منزل ايشان بمانند، همه  همه در اطراف خانه ايشان جمع مى‏شدند، با اصرار زياد از آنان تقاضا مى‏شد كه بروند و بگذارند امام استراحت نمايند.

 شهادت امام جعفر صادق عليه‏السلام و حمله دژخيمان به فيضيه

دوم فروردين سال 42، تعدادى اتوبوس دولتى با سرنشينان ناشناس وارد شهر قم شدند؛ آنها افراد جوانى بودند كه با لباسهاى مشكى و بعضا رنگارنگ و مختلف به قم آمده بودند، قيافه‏هاى خاصى داشتند، چكمه‏هاى مخصوصى به پا داشتند و سرهايشان را مدل آلمانى زده، يعنى موهاى اطراف سر را بسيار كوتاه كرده بودند.

آن روز به مناسبت سالگرد شهادت امام جعفر صادق عليه‏السلام مجالس متعددى در شهر برپا بود، بنابراين تعداد زيادى از مردم نيز از ابتداى صبح در بيت امام اجتماع كرده بودند. افراد مشكوك نيز كه صبح وارد شهر قم شده بودند، به طور پراكنده در ميان جمعيت عزادار حضور داشتند. بعدا متوجه شديم كه تمام آنها مسلح هستند و يك كلت به كمرشان بسته‏اند. يكى از روحانيان به منبر رفته بود و درباره مبارزات امام صادق عليه‏السلام با حكام ظالم اموى و عباسى سخن مى‏گفت. امام كه لحظاتى پس از شروع سخن‏رانى به مجلس آمده بودند، متوجه شدند كه افرادى مشكوك از ميان جمعيت سعى مى‏كنند تا با فرستادن صلوات نظم مجلس را به هم زنند، ايشان به يكى از روحانيان پيامى دادند به اطلاع مردم رسانيده شود؛ پيام ايشان اين بود كه هر كس مى‏خواهد شلوغ كند، از منزل بيرون برود، والاّ به مردم مى‏گويم تا بيرونشان كنند، با شنيدن اين مطلب آنها ساكت شدند و ديگر چيزى نگفتند. در همين جلسه اعلام شد كه عصر در مدرسه فيضيه، حضرت آيت‏اللّه گلپايگانى روضه دارد و آقاى انصارى نيز منبر مى‏رود.

به دليل حوادث اخير، مناسبت عيد به هم خورده بود. جمعيت زيادى وارد شهر قم شده، اما بيشتر آنان خانواده‏هاى خود را با خود نياورده بودند. ازدحام جمعيت به حدى بود كه ما موفق نشديم، داخل مدرسه فيضيه شويم.

بعد از گذشت مدتى، صداى فرياد و شيون از داخل مدرسه، توجه همگان را به سوى خود جلب كرد، بعد از گذشت چند لحظه در باز شد، عده‏اى از مردم به طرف بيرون مدرسه دويدند، ما فاصله گرفتيم و به داخل رودخانه رفتيم. طلاب جوان با خراب كردن قسمتى از ديوار طبقه دوم مدرسه، وسيله‏اى براى دفاع از خود به دست آوردند. آنان با برداشتن آجر به طرف مأمورانى كه با لباس مبدل و به پشتيبانى پاسبانها، وحشيانه به طلبه‏ها يورش مى‏بردند، حمله‏ور شدند.

عده‏اى از طلاب به گمان اينكه مقصد بعدى دژخيمان رژيم، منزل امام خواهد بود با عجله به منزل ايشان رفتند و در آنجا پناه گرفتند، اين درگيرى تا غروب آفتاب ادامه داشت، در نتيجه اين عمل ناجوانمردانه تعدادى از طلاب شهيد شدند و افراد بسيارى مجروح گرديدند.

بعد از گذشت اين جريان، حاج آقا على صافى برايم نقل كرد: «نيروهاى رژيم قصد حمله و يورش به حضرت آيت‏اللّه گلپايگانى را داشتند. براى جلوگيرى از حمله، من به اتفاق يكى از دوستان، در را گرفتيم و مانع از ورود آنها شديم، والاّ آنها حمله كرده و آيت‏اللّه گلپايگانى را كشته بودند. آنها نهايت تلاش خود را كردند تا وارد اتاقى شوند كه آن بزرگوار در آنجا بودند و حتى شيشه‏هاى آن را نيز شكستند، اما ما نگذاشتيم كه آنها وارد شوند، البته يكى از آنها با چوب بزرگى كه در اختيار داشت، به سينه آقاى علوى، داماد بزرگ آيت‏اللّه گلپايگانى زد و ايشان را به شدت مجروح ساخت.

بعد از چند روز، در مدرسه فيضيه باز شد. من به همراه آقاى ربانى املشى وارد آنجا شديم. وقتى صحنه رقت‏بار آنجا را ديديم، شروع كرديم به گريه كردن و در مدرسه فيضيه بوى خون مى‏آمد، تمام شيشه‏ها شكسته شده و عمامه‏ها و عباها داخل آب حوض افتاده بود، تمام درها شكسته و لوازم شخصى طلاب به بيرون پرتاب شده، يك وضع دلخراشى به وجود آمده بود.

 واكنش حضرت امام

بعد از حادثه ناگوار فيضيه، حضرت امام اعلاميه‏اى صادر كردند و در آن اعلاميه، اين حمله جنون‏آميز را محكوم كردند، ايشان در اين اعلاميه فرمودند: «اينها ضربه به امام صادق عليه‏السلام وارد كردند؛ مدرسه فيضيه خانه امام صادق بود. طلاب مزاحم بودند با سلطنتشان، طلاب براى حكومت آنها مزاحم بودند، طلاب مزاحم قدرت استبدادى آنان بودند.».

حضرت امام در سخن‏رانى خود كه در روز حادثه ايراد فرمودند، اهميت مسئله را مورد توجه قرار دادند و مردم را دعوت به صبر و مقاومت نمودند، ايشان در آن روز فرمودند: «حضرات آقايان توجه دارند كه اصول اسلام در معرض خطر است، قرآن و مذهب در مخاطره است، با اين احتمال، تقيه حرام است و اظهار حقايق واجب (ولو بلغ ما بلغ)، شما با چه مجوزى در روز وفات امام صادق سلام‏اللّه عليه كماندوها و مأموران انتظامى را با لباس مبدل و حال غيرعادى به مدرسه فيضيه فرستاده، اين همه فجايع را انجام داديد؟ من اكنون قلب خود را براى سرنيزه‏هاى مأموران شما حاضر كردم، ولى براى قبول زورگوييها و خضوع در مقابل جباريهاى شما حاضر نخواهم بود. من به خواست خدا احكام حق را در هر موقع مناسبى، بيان خواهم كرد و تا قلم در دست دارم، كارهاى مخالف مصالح مملكت را برملا مى‏كنم.»

 بازتاب حادثه فيضيه در خارج از كشور

اولين نامه‏ى بزرگى كه از خارج در محكوميت جنايات رژيم به قم رسيد، نامه شيخ محمود شلتوت، رئيس جامعه‏الازهر مصر بود. ايشان با عبارات بسيار بلند و جملات بسيار بليغ خود گفته بود: «حكومت ظالمانه ايران به مانند قرون وسطى بر مسلمين حمله كرد.»، ايشان فاجعه فيضيه را به عنوان يك عزا در الازهر مطرح كرده بود.

بيان شد كه در زمان رحلت حضرت آيت‏اللّه بروجردى، پيام تسليت رسمى دربار شاه خطاب به آيت‏اللّه حكيم بود، به اميد آنكه آن بزرگوار بعدها از آن رژيم حمايت كند، لكن ايشان در جريان حمله رژيم به مدرسه فيضيه پيام تسليتى خطاب به همه بزرگان علما نوشتند، نه تنها در اعلاميه ايشان، هيچ شائبه طرفدارى از رژيم نبود بلكه ايشان اين عمل را بسيار وحشيانه و منافى با اخلاق اسلامى دانستند و از آن به عنوان يك فاجعه ياد كردند. ايشان در نامه خود خطاب به علما فرمودند: «در مورد اين فاجعه، تسليت به اميرالمؤمنين بايد گفت و تعزى به ايشان بايد داد، كانه نجف خراب شده، كانه نجف كوبيده شده، كانه اين خونها در نجف ريخته شده است.». امام در ضمن نوشتن جوابيه‏اى، تمام قضايا و علل ايجاد آن را بيان فرمودند.

 تأثير حادثه فيضيه در ميان طلاب

اين جريانها موجب شد كه حادثه فيضيه، همه شهرهاى ايران را به خود متوجه كند، به ياد دارم بعد از گذشت چند روزى از اين قضيه، يكى از طلبه‏ها خدمت امام آمد و به ايشان گفت: «آقا! آنها خيلى ما را زدند.»، ايشان لبخند كوتاهى زدند و فرمودند: «شما طلبه‏ها تا سيلى نخوريد، راه نمى‏افتيد.»، حضرت امام بنا داشتند كه سختى راه را در نظر طلبه‏ها عادى جلوه دهند. ايشان روزى در مسجد اعظم فرمودند: «حركت در راه خدا مشقّات دارد، البته احدى الحسنين، يكى از دو نيكى است. اگر در دين پيروز شويد، براى شما عزت و افتخار است كه در زير سايه اسلام زندگى مى‏كنيد و اگر شما را از بين بردند، رو سفيد درگاه خدا هستيد و به اوليا ملحق مى‏شويد، به حق مطلق، ملحق مى‏شويد.»

 بازتاب حادثه فيضيه در داخل كشور

بعد از واقعه جان‏گداز مدرسه فيضيه و واكنش شديد حضرت امام، علماى خراسان، آذربايجان، اصفهان، شيراز و بخشهاى جنوب، اهواز و آبادان، نسبت به عمل ضدانسانى رژيم شاه عكس‏العمل نشان دادند. اكثر آنان نامه‏هايى كه مى‏نوشتند، خطاب به حضرت آيت‏اللّه العظمى خمينى بود. بعضى از آنها توأم با طومار بود، در ميان آنها طومارهاى جالب توجهى به چشم مى‏خورد؛ مثلاً از شهرستان اراك و از خطه لرستان طومارى براى امام فرستاده شده بود كه در آن آمده بود: «ما كفن مى‏پوشيم و از جان گذشته، حركت مى‏كنيم و حاضريم در اين راه خونمان ريخته شود.» و يا از جاى ديگر طومارى رسيده بود مبنى بر اينكه اگر آقا اجازه فرمايند، به ما امر كنند، ما در راه خدا جهاد مى‏كنيم و... .

از آن وقت به بعد، كلاسها در دانشگاه تهران برپا نشد و دانشجويان درس را ترك كردند.

 مسجد ارك تهران

احساس مى‏شد كه تهران حالت جنب و جوش خاصى به خود گرفته است. آقاى فلسفى در هر مناسبتى كه سخن‏رانى مى‏كرد، آخرين خبرها را به اطلاع مردم مى‏رساند. من گاهى در مجالس و منابر ايشان كه در مسجد سيدعزيزاللّه و مسجد ارك برگزار مى‏شد، شركت مى‏كردم، ايشان با بيانات شيواى خود مردم را براى حمايت از حوزه قم و بويژه حمايت از حضرت امام آماده مى‏كرد. اگر آقايان اطلاعيه‏اى داشتند، مى‏خواند و بعد به مردم مى‏گفت كه حالا مى‏خواهم اطلاعيه حضرت آيت‏اللّه حاج آقا روح‏اللّه خمينى را بخوانم. مردم شركت‏كننده در مجلس به احترام نام آن بزرگوار، بلند مى‏شدند و صلوات مى‏فرستادند و بعد از ساكت كردن مردم، ايشان با يك بيان رسا و زيبا از اول بسم‏اللّه تا جمله بعد از امضا را به دقت براى حاضران قرائت مى‏كرد.

تشكيل اين مجالس در تهران و خواندن اطلاعيه‏هاى امام به ديگر آقايان قدرت و نيرويى داد تا در منابر و سخن‏رانيهاى خود، مسائل سياسى را به شكل تازه‏اى مطرح نمايند، چون امام در اعلاميه‏هايشان به وعاظ خاطرنشان كرده بودند كه بر همه تكليف است، آنچه از نزديك ديده‏اند و آنچه را از مصيبت وارد بر اسلام مى‏دانند، براى مردم بگويند و... ، البته جنبه مالى اين فعاليتها را بيشتر برادران گروه مؤتلفه برعهده مى‏گرفتند. آنها در تهيه پول، هيچ مضايقه‏اى نداشتند. شهيد مهدى عراقى در اين باره بسيار تلاش مى‏كرد. اين گروه سعى مى‏كرد كه با هر وسيله ممكن، حرفهاى امام را در سطح كشور منتشر نمايد.

آن زمان، من احساس مى‏كردم دستگاه حكومتى نمى‏تواند حريف شود، به دليل اينكه ابعاد فعاليت مردم مختلف و گسترده بود. از دانشجويان دانشگاه گرفته تا بارفروشان ميدان، همه در اين حركت گسترده شركت مى‏كردند.

 قدرت‏طلبى نه، انجام تكليف

امام با ديد اصلاح‏گرايانه به مسائل مى‏نگريستند، ايشان عقيده داشتند كه بايد به صورت جدى وارد صحنه شد. البته امام در زمان حيات شريف حضرت آيت‏اللّه بروجردى اين تكليف را در خودشان احساس نمى‏كردند، اما بعد از رحلت ايشان احساس كردند كه بايد وارد صحنه شوند؛ در واقع بعد از آن بود كه بر خود لازم ديدند، آن رسالت اصلى را بر دوش كشند. امام هيچ‏گاه دعوى قدرت نداشتند، بلكه دنبال انجام تكليف الهى و شرعى خود بوده‏اند، به دنبال تأمين منافع و مصالح امت اسلامى حركت مى‏كرده‏اند، لذا حركت امام يك حركت سطحى و بدون برنامه‏ريزى نبود، بلكه كاملاً ريشه‏دار و با مطالعه قبلى حركت بزرگ خود را شروع نمودند.

 در انديشه حكومت اسلامى

شايد عده‏اى گمان كنند كه حركت امام و شروع نهضت بر حسب تصادف بوده است، يا اينكه ايشان حركت خود را به منظور خاصى شروع نكرده‏اند، يا اگر جهت خاصى، مدنظر ايشان بوده است، جهتى است كه به شخص خود ايشان مربوط مى‏شود و يا... . من آنچه از دوران يازده ساله شاگردى استاد و تشرف به درس فقه و اصول ايشان به خاطر دارم، اين است كه اين توهمات درباره ايشان، سرچشمه‏اش نشناختن راه امام مى‏باشد. اگر تعبير نكنم كه مغرض هستند و يا تقوا در قلم و بيان ندارند، لااقل مى‏توانم بگويم كه ناآگاه هستند. به خاطر دارم كه چند روز مانده به اينكه درس تعطيل شود به امام پيشنهاد شد كه درباره قاعده «لاضرر»  بحث كنند. در اين جلسات، ايشان علاوه بر اينكه مباحث دقيق فقهى را مطرح مى‏كردند، وارد مسائل حكومتى مى‏شدند؛ اينكه حاكم چگونه مى‏تواند امر كند، ماحصل بحث ايشان آن بود كه حاكم اسلامى بنا بر آنچه مصلحت اسلام است، موظف است عمل كند. جالب است كه ايشان تا قبل از فوت آيت‏اللّه بروجردى اصلاً در اين خصوص كه من حركت مى‏كنم يا كارى آنجا مى‏دهم و... حرفى نمى‏زدند.

برخى از جريانهاى فكرى موجود، نهضت امام خمينى را در ادامه قيامهاى گذشته اين ملت تحليل كرده، مى‏گويند حركت عليه سلطنت در ايران از ملى‏گرايان شروع گرديده است و آيت‏اللّه خمينى در سال 41 و اوايل سال 42 آن را دنبال نموده‏اند، در اين مورد بايد به گذشته رجوع كرد.

آن شب كه آيت‏اللّه كاشانى از تبعيدگاه لبنان به تهران آمد، من با جمعى از دوستان در تهران بوديم؛ شور و هيجان خاصى به مردم تهران دست داده بود، گفته مى‏شد كه تا فرودگاه طاق نصرت بسته‏اند، ايشان وقتى وارد تهران شد، افرادى چون دكتر مصدق، دكتر بقايى، دكتر شايگان و مهندس بازرگان در اطرافش بودند و برخى از آنها از مردم پذيرايى مى‏كردند. به نظر من تمام آنهايى كه در اطراف ايشان جمع شده بودند، دوست داشتند تا از قدرت روحانى اين فرزند پيغمبر استفاده كنند.

در آن زمان آنچه مطرح بود و موضوع بود؛ اول ملى شدن صنعت نفت و دوم مبارزه عليه انگليس. از ابتداى حركت احساس مى‏شد كه عده‏اى به دنبال تأمين قدرت هستند، چرا كه در سخن‏رانيها و يا اعلاميه‏هايى كه مى‏دادند، صحبتهايشان بر روى همين دو محور مى‏چرخيد.

هرچند تمام اين مسائل براى ما و مردم و تازگى داشت، لكن علماى قم و آيت‏اللّه بروجردى و ساير علمايى كه در آن زمان و در رتبه بعد از آيت‏اللّه بروجردى قرار داشتند، مثل مرحوم آقا سيّدصدرالدين صدر، آيت‏اللّه خوانسارى، حاج سيّدمحمد تقى، مرحوم آيت‏اللّه سيّدمحمد حجت، آيت‏اللّه فيض و آيت‏اللّه كبير هيچ كدام در اين جهت حركتى نكردند، حتى براى يك‏بار هم نه در درس فقه امام در صبح و نه در درس اصول كه عصرها آن را تدريس مى‏فرمودند، يادآورى، تذكر، تأييد و يا نكته‏اى پيرامون اين قضايا نشنيديم، حتى در درس آيت‏اللّه بروجردى هم كه مى‏رفتيم، باز در انتظار بوديم كه ايشان در موردى سخنى بگويند، ولى چيزى مطرح نمى‏كردند.

نكته قابل دقت و نظر براى ما طلاب، اين‏طور جا مى‏افتد كه حركت اين آقايان در تهران براى دين و مطرح شدن اسلام نمى‏باشد، بلكه منظور آنها به دست آوردن قدرت در حكومت محمد رضايى است.

يك‏بار با برادرم، مرحوم حسين علم‏الهدى و آقاى حاج شيخ محمد واعظ زاده خراسانى براى عرض ادب خدمت آيت‏اللّه العظمى سيّدصدرالدين صدر، مشرف شديم، ايشان فرمودند: «از تهران چه خبر؟»، خدمت ايشان عرض كرديم: «آقا! مردم شبها پاى صندوق مى‏خوابند تا براى آيت‏اللّه كاشانى و اقليتى كه به نام ملى معروفند، رأى جمع كنند.»، بعد از بيان اين مطلب، من مشاهده كردم كه در چهره ايشان يك حالت تأثرى دست داد. آن بزرگوار بعد از كمى درنگ فرمود: «من به شما كه جوان هستيد، بگويم اگر روحانيان در حركتشان مستقل باشند موفقيت كامل دارند و اگر نباشند و حركت روحانى و روحانيان توأم با افكار و نيروى ديگران گردد، به نتيجه نمى‏رسد، زيرا جنبه معنويت تحت‏الشعاع اغراض مادى قرار خواهد گرفت.»، حتى آن بزرگوار به ما فرمود: «من به آقاى سيّدابوالقاسم كاشانى پيغام دادم و به ايشان گفتم كه گول افرادى را كه اطراف شما جمع شده‏اند نخوريد، اينها مقصودشان دين نيست، اينها مقصودشان به دست آوردن قدرت است.»، بعد ايشان با دلسوزى خاصى گفت: «تمام آنهايى كه شبها تا صبح پاى صندوق مى‏خوابند، آنان فقط آقاى كاشانى را مى‏شناسند به ايشان به عنوان يك عالم روحانى اعتماد كرده‏اند، ديگران را نمى‏شناسند. نبايد به آنهايى كه دور و بر ايشان را گرفته‏اند، اعتماد كرد. آقاى كاشانى بايد اعتمادشان به روحانيان قم باشد.».

امام خمينى نيز با آن قدرت تفكر و آن ژرف‏نگرى بالايى كه از ايشان سراغ داشتيم، اصلاً در اين قضايا دخالتى نكردند. بعدها متوجه شديم كه موضع‏گيرى ساير علماى عالى‏مقام حوزه علميه قم در اين موارد در پرتو افكار اين بزرگوار بوده است، چرا كه حضرت امام اين نوع فعاليتها را در آن موقعيت، شخصى و قدرت‏طلبانه مى‏دانستند.

بعدها كه محمد حسنين هيكل در نوفل‏لوشاتو با حضرت امام ملاقات كرد، يكى از سؤالهايى كه در ذهن امثال من نيز وجود داشت، اما به خود اجازه نمى‏داديم كه گستاخى نماييم و آن سؤال را مطرح كنيم، او از امام مى‏پرسد «شما كه در عصر حركت نهضت جبهه ملى، اقليتهاى مجلس شوراى ملى و آنان‏كه براى ملى كردن نفت حركت كردند و حركتى به راه انداختند، بوديد و با توجه به اينكه در آن زمان از مدرسان برجسته درس خارج حوزه علميه قم و داراى دهها و صدها شاگرد بوديد، چطور شد كه يك كلمه در اين باره نفيا يا اثباتا نفرموديد؟»، ايشان در پاسخ اين خبرنگار جوابى كوتاه قريب به اين مضمون مى‏فرمايند: «براى اينكه حركت آنها براى اسلام نبود؛ آنها اسلام را مطرح نمى‏كردند، آنان در سايه ملى شدن نفت مى‏خواستند به مقاصد سياسى خودشان برسند.».

 مردم و حركت ملى‏گراها

ملى‏گرايان در جلساتى كه در تهران برگزار مى‏كردند و يا در سخن‏رانيهايى كه در شهر قم انجام مى‏دادند، محور بحث تمامى آنها قدرت بخشيدن به مجلس و ملى شدن صنعت نفت و... بود، اين مسائل فقط در تهران مطرح مى‏شد و در خراسان و يا شهرهاى ديگر خبرى نبود. اصلاً كسى از موضوع چندان اطلاعى نداشت، حتى كابينه دكتر مصدق وقتى قدرت را به دست گرفت، از نظر مالى مشكل داشت. قرار شد از مردم به عنوان قرض ملى، نفرى ده تومان گرفته شود، به دو تومان هم راضى شدند، اما در اين باره كسى پول نمى‏داد.

 انگيزه قيام امام خمينى

توفيقى نصيب من شد تا بتوانم  در مباحث اخلاق و دروس خارج حضرت امام كه در طول يازده ـ دوازده سال تشكيل شد، شركت نمايم. اگر بخواهيم به طور اجمال جمع‏بندى آنچه را كه ايشان پيرامون تشكيل حكومت اسلامى يعنى احياى حكومت اسلامى فرموده‏اند، بيان كنيم، شايد بتوان در چند سطر خلاصه كرد، آن بزرگوار مى‏فرمودند: «خداوند على اعلى، بعد از عنايت خاصى كه به نوع بشر فرموده است به لطف، انبعاث رسل كرده است. 124 هزار رهبر، قائد و پيشوا براى بشر فرستاده، آن‏چنان آنها متحدالكلمه بودند كه اگر همه آنها را اكنون در يك مجلس مجتمع كنيد و هر يك بخواهند براى اسلام و حكومت توحيدى صحبت كنند، يك كلمه مخالف از اول تا آخر، ميانشان پيدا نخواهد شد، همه آنها وحدت كلمه دارند، از آدم صفى‏اللّه تا خاتم پيامبران همه يك سخن مى‏گويند.

خداوند از همان ابتدا براى بشر قائد قرار داده است، چرا كه معقول و ممكن نيست كه انسان باشد، تكليف داشته باشد، اسلام به افراد دستور تشكيل اجتماع داده باشد، تشكيل خانواده و عشاير و قبايل بدهد، اما قائد و راه‏نما و قانون و مقنن و كسى كه بر اهل توصيه قيام به مصالح كند نباشد، چون مى‏دانيم كه حركت قائد براى انجام وظايف انسانى بايد از مبدأ وحى صورت بگيرد.

پيامبر گرامى اسلام نيز وقتى قدرت به دستش آمد، از آن‏وقت كه جبرئيل امين، شمشير روى زانوى حضرت رسول صلوات‏اللّه عليه گذارد و از آن وقتى كه قرآن در سوره برائت فرمود: «و قاتلوا المشركين كافه كما يقاتلونكم كافه.»،  يا آنجا كه فرمود: «انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام» ، و يا آنجا كه مى‏فرمايد: «و اذان من اللّه و رسوله الى الناس يوم‏الحج الاكبران اللّه برى‏ء من‏المشركين و رسوله»  و دهها آيه ديگر كه همه و همه حكايت از تشكيل حكومت اسلامى دارد.».

حضرت امام اين جمله را مكرر مى‏فرمودند: «ما با داشتن كتاب خدا و سنت پيامبر ديگر نيازى به تقنين و قانون مجدد نداريم تا دست پيش غير دراز كنيم.» و تمام تلاششان آن بود كه يك حيات روحانى براى دفاع از حدود و موازين شرعى ايجاد شود، ايشان چه در مجلس درس خود و چه در كلاسهاى اخلاق، فكرشان آن بود كه تشكيل و ايجاد حكومت اسلامى را يك وظيفه معرفى كنند.

ايشان در يكى از جلسات درس اخلاق خود فرمودند: «شما طلبه‏ها اگر بخواهيد در دنيا از هيچ‏چيز وحشت نكنيد، اگر بخواهيد به وظيفه دينى و اسلامى خود عمل كنيد، اگر بخواهيد كه عجب، ريا و منيّت از قلب شما بيرون رود، اگر بخواهيد كه...، بايد قلب خودتان را آماده اين معنى كنيد كه «لا مؤثر من‏الوجود الااللّه» و اگر چنين ملكه قدسيه‏اى در روح شما تقويت گردد، هيچ عايق و مانعى بر سر راه ايفاى وظيفه شماها كه بر سر سفره حجت‏بن‏الحسن (عج) نشسته‏ايد، نخواهد بود، لذا اين امر نه تنها وظيفه علما بلكه تكليف يكايك شما طلاب هم هست.»

 بازتاب حادثه فيضيه در تهران

قبل از وقايع 15 خرداد 42 من در تهران بودم، از نزديك شاهد بودم كه قضاياى مدرسه فيضيه، كه در دوم فروردين همان سال، اثر زيادى بر روى مردم تهران بويژه بازاريان گذاشته است. به خاطر مى‏آورم كه چند روز قبل از عاشوراى 42 جوّ خاصى در بازار تهران به وجود آمده بود. مردم در قالب دسته‏هاى مذهبى وارد بازار مى‏شدند و به شيوه سنتى عزادارى مى‏كردند. يكى از شعارهايى كه اين عزاداران تكرار مى‏كردند، اين بود: «فيضيه كربلا شده، آه و واويلا».

در بازار تهران امام جماعت برجسته‏اى به نام  آقا شيخ محمود نجفى بود، ايشان علاقه شديدى به امام داشت. در ايام محرم، تربت را با آب مخلوط كرده، به سر و صورت خود مى‏ماليد، در حالى كه در دسته‏هاى مذهبى شركت مى‏كرد، به سر و صورت خود مى‏زد و اشك مى‏ريخت و مظلوميت فيضيه را يادآور مى‏شد. او با اين كار خود در نظر داشت از يك طرف اجتماع عزادار را به سمت بازار بكشاند و از طرف ديگر قضاياى مدرسه فيضيه را در اذهان زنده نگهدارد. ايشان به هيئتهاى مذهبى خاطرنشان مى‏كرد؛ فردا كه روز هفتم و هشتم محرم است، عنوانمان فيضيه باشد.

 تهران، محرم سال 42

تعدادى از ارادتمندان امام، مردم را دعوت مى‏كردند تا ايشان را يارى نمايند. يكى از شاگردان حضرت امام، مرحوم آقا شيخ حسين خندق‏آبادى در مراسم عزادارى مردم تهران شركت مى‏كرد و در نظر داشت، علاوه بر عزادارى به مناسبت تاسوعا و عاشورا، موضوع حادثه فيضيه را نيز مطرح سازد. از اين طريق در صدد بود تا يك نوع سنخيّتى ميان كربلا و فيضيه در ذهنها ايجاد كند، حتى در آهنگ عزاداريشان نيز شعار «فيضيه كربلا شده» زياد تكرار مى‏شد. اين نمونه‏ها باعث شد كه قلب مردم جريحه‏دار شود و براى مبارزه با شاه آماده گردند.

مرحوم شيخ حسين خندق‏آبادى در ميان مردم فرياد مى‏زد: «بايد از ايشان حمايت كنيم، دين، دين ماست، اصلاً امام حسين عليه‏السلام چرا كشته شد؟ مگر هدف امام حسين عليه‏السلام آن نبود كه براى حفظ اسلام جهاد كند؟ و مگر نه آن است كه عقيده و جهاد را بايد زنده نگه داشت؟»، ايشان نيز در سخن‏رانيهاى خود و هم در اعلاميه‏هايى كه براى مردم صادر مى‏كرد، سعى داشت مردم را متوجه اهميت قضايا سازد.

نظر مرحوم حاج شيخ حسين خندق‏آبادى آن بود كه دسته‏هاى عزادارى رنگ سياسى پيدا كنند و در سطح شهر و در خيابانهاى تهران عزادارى نمايند، لذا صبح عاشورا، ساعت هشت‏ونيم صبح هيئتهاى مذهبى، بازار را رها كردند و خيابانهاى تهران را مجلس عزادارى قرار دادند، مرحوم خندق‏آبادى جلو دسته‏ها راه افتاده بود و فرياد مى‏زد: «حركت كنيد، خيابانهاى تهران را مجلس عزا كنيد.».

 تاسوعاى حسينى عليه‏السلام

مردم تهران در روز تاسوعاى حسينى در دسته‏هاى عزادارى براى همدردى با قم، سوگوارى مى‏كردند. مردم عزادار در حالى كه به سينه مى‏زدند، حمايت خود را از حوزه علميه قم و مردم فيضيه اعلام كردند. از ميان جمعيت يكى فرياد زد: «از قم حمايت كنيد، آنان‏كه به مدرسه فيضيه يورش بردند، همانهايى هستند كه اگر دستشان به امام حسين عليه‏السلام هم مى‏رسيد، حتما ايشان را كشته بودند، امام حسين را پيدا نكردند، والاّ او را كشته بودند، چون آنها مى‏دانستند تنها كسى كه آنها را رسوا خواهد كرد، كسى غير از ايشان نيست.».

دسته‏هاى عزادارى به خيابانهاى اطراف بهارستان رسيد. شهيد حاج مهدى عراقى بر روى بلندى رفت و در حالى كه از شدت ناراحتى بغض گلويش را مى‏فشرد، خطاب به مردم گفت: «اسلام غريب است مردم! پسر پيغمبر دارد شما را دعوت مى‏كند مردم! كارى كنيد كه پيش جدش روسفيد باشيد. اگر او را كمك نكنيد، فرداى قيامت، جواب جدش را نمى‏توانيد بدهيد.»، از بس فرياد كشيده بود، صورتش قرمز شده بود.

نزديك ظهر بود كه جمعيت پرشور و عزادار جلو كاخ مرمر رسيد؛ سربازانى دور كاخ را محاصره كرده و تماما مسلح بودند، نيروهاى مسلح قدرت نفس كشيدن نداشتند، مردم عزادار بعد از آن بدون هيچ‏گونه درگيرى به طرف بازار برگشتند. زمين بازار از شدت شور و هيجان مردم سوگوار به خود مى‏لرزيد. مراسم از ساعت 9 صبح شروع شد و تا ساعت 2 بعدازظهر ادامه يافت. محرم آن سال رنگ ديگرى داشت. قرار شد ساعت 9 فرداى آن روز، مردم در مسجد شاه كه به بازار وصل بود، براى عزادارى جمع شوند. در گردهم‏آيى فردا از دانشجويان دعوت شد تا بازاريان تهران و هيئتهاى مذهبى را يارى كنند.

 شب عاشوراى 42

ساعت 9 شب نزديك سبزه ميدان آمدم، وضعيت كاملاً غيرعادى و عجيب بود. برخلاف ديگر روزها كه مردم از بالاى شهر به سوى بازار سرازير مى‏شدند، امشب، جمعيت به طرف بالاى شهر رهسپار بود. يكى از مردم كه كنجكاوى مرا ديده بود، نزديك آمد و گفت: «سيّد: نرو جلو والاّ شما را مى‏كشند، بيا داخل ماشين، بيا!»، به او گفتم: «آخر قضيه چيست؟ چه شده است؟»، او موقعيت را برايم تشريح كرد، رژيم با تمام توان در تلاش براى سركوبى اين تظاهرات بود.

وقتى به ميدان قيام، ميدان شاه، آمديم، مشاهده كرديم كه نيروهاى رژيم به طرف مردم حمله كرده‏اند. مردم به هر وسيله ممكن راه فرارى مى‏جستند، صداى رگبار مسلسلها فضاى ميدان را دربرگرفته بود، صداى گلوله لحظه‏اى قطع نمى‏شد، در ميان غرش وحشت‏آفرين مسلسلها، شايع شد كه «حاج آقا را دستگير كردند و حاج آقا را گرفتند.»

 شاهد عينى

يكى از دوستانم به نام آقاى حاج محمدعلى جواهريان از خاطرات روز عاشورا برايم تعريف كرد. او كه خود در صحنه درگيرى حضور داشت، چنين نقل كرد: «در مركز كارم بودم و مجالى براى بيرون آمدن پيدا نمى‏شد. براى سبك و سنگين كردن اوضاع و احوال سرم را از پنجره بيرون كردم تا ببينم چه خبر است؟ هنوز چند لحظه‏اى نگذشته بود كه گلوله‏اى به گوشم اصابت كرد و بعد از آن هيچ نفهميدم. نزديكيهاى غروب به‏هوش آمدم، از گوشم خون زيادى رفته بود با قدرت كمى كه در بدن داشتم، سرم را از پنجره محل كارم، خيابان بوذر جمهرى، بيرون آوردم، در كمال ناباورى ديدم كه تعداد زيادى از مردم در خيابان افتاده‏اند و نزديك مسجد امام، مسجد شاه، كاميونها صف كشيده‏اند. مأموران رژيم، يكى يكى دست و پاى آنها را مى‏گرفتند و از سطح خيابان جمع‏آورى مى‏كردند و داخل ماشين مى‏ريختند. به هر زحمتى بود نمازم را خواندم و دوباره بى‏هوش در كف اتاق افتادم. نيمه‏هاى شب دوباره به‏هوش آمدم. وقتى از پنجره اتاق به بيرون نگاه كردم، مأمورانى را ديدم كه با ماشينهاى آبپاش، سطح خيابان را شستشو مى‏دهند. نزديك سحر بود كه من از محل كارم توانستم بيرون بيايم و كسى متعرض نشد و من به خانه رفتم.».

 روز عاشورا

صبح عاشورا فرا رسيد. شهر تماما سياه‏پوش شده بود. مردم از نقاط مختلف شهر به سوى مسجد حاج ابوالفتح رهسپار شدند. دانشجويان، بازاريان، هيئتهاى مذهبى و... از چهار سوى شهر به سمت ميعادگاه روانه گرديدند. به يارى و تلاش هيئتهاى مذهبى، جمعيت زيادى براى عزادارى جمع شدند. اين اولين حركتى بود كه علاوه بر شركت اقشار مختلف مردم، دانشجويان نيز به بازار آمدند تا در اين حركت انقلابى سهيم باشند. در اين تلاش گسترده افرادى چون شهيد حاج مهدى عراقى از هيچ تلاشى دريغ نكردند. حقا از جان و مال خود مايه گذاشتند. اصلاً در اين حركت، جوششى بود كه در بازار شكل گرفت و آنان در اين راه از تقبّل هيچ هزينه‏اى مضايقه نداشتند.

علاوه بر نقش بازاريان، تلاش وعاظ تهران نيز قابل توجه بود. در ميان انبوه جمعيت سوگوار، آقاى خندق‏آبادى فرياد مى‏كشيد و خطاب به مردم مى‏گفت: «برويد مردم! امروز روز سرنوشت است. هر كس امروز مى‏خواهد راه مسلم‏ابن عوسجه اسدى و برير و زهير برود، حركت كند.».

يكى از بازاريهاى خوب تهران، مرحوم حاج على توسلى به دليل شركت در راه‏پيمايى خرداد 42 حكم اعدامش صادر شد. فرصتى پيش آمد و از او پرسيدم: «آن روز كه از بازار حركت كردند به طرف ميدان شاه، در برابر گلوله‏ها و... تو، چه كردى؟»، ايشان جواب داد: «خدا مى‏داند كه قلبم داشت از جا كنده مى‏شد، رفتم در ميدان، بالاى چهارپايه و فرياد كشيدم مردم! اين شاه مى‏خواهد ناموس شما را به خطر اندازد، او مى‏خواهد دين شما را از بين ببرد، شما جوان هستيد، ميدانى هستيد، غيرت نداريد؟ من تمام مال و جانم را در اين راه فدا خواهم كرد. بعد از آن، جوانهاى ميدان دور من جمع شدند و گفتند كه هرچه از دستمان برآيد، دريغ نمى‏كنيم، امروز روز يارى است.»

در آن روزها، اصلاً معلوم نبود چه كسى مردم را جمع مى‏كند. مردم هرچه قدرت داشتند، فرياد مى‏كشيدند. اين بهترين زمينه و عالى‏ترين جلوه‏اى بود كه تمام علما و بزرگان تهران و وعاظ مشهور معترف بودند كه اينها از نتايج پربركت دهه محرم مى‏باشد.

چند روز قبل از فرا رسيدن ماه محرم، حضرت امام چند اعلاميه صادر فرمودند؛ نامه‏ها و اعلاميه‏هايشان خطاب به مبلغان، بازاريان و دانشجويان بود، در اين اعلاميه‏ها ايشان فرموده بودند: «حركت كنيد، وظيفه شما آن است كه مردم را بيدار نماييد.».

 كشتار قم

روز بعد از 15 خرداد در شهر تهران حكومت نظامى برقرار بود. به هر ترتيبى كه بود با اتوبوس به شهر قم آمديم. وقتى وارد دروازه شهر شدم، مأموران امنيتى شاه مرا از ماشين پايين كشيدند به ژاندارمرى بردند و بعد از درآوردن لباسهايم، داخل جيبهايم را گشتند، از من پرسيدند كه از كجا مى‏آيى؟ به آنها گفتم: «از تهران.»، بعد از آنكه مرا كتك زدند، آزادم كردند.

وارد شهر قم شدم. صداى گريه و شيون، چهره شهر را دگرگون كرده بود، مى‏گفتند كه از خيابان فرهنگ، كوچه صدوق، كوچه بوعلى، به طرف پل آهنچى همين‏طور خون ريخته است. تعداد شهدا را چهارصد نفر تخمين مى‏زدند.

 جهنمى براى خود

يكى از بازاريان برايم نقل مى‏كرد: «بعد از حادثه 15 خرداد يكى از افرادى را كه در حمله به مردم شركت داشت، ديدم، به او گفتم: خب! بدبخت چرا گلوله به جان مردم زدى! بگو ببينم چند تا زدى؟ چند تا كشتى؟ گفت: كشته‏ها را نمى‏دانم، همه را برديم بيرون شهر، تا صبح چاله كنديم و آنها را ريختيم داخل آن، تعداد گلوله‏هاى گزارش شده كه من آن را ديده‏ام، يازده‏هزاروهشتصد گلوله بوده است.»، او در آخر به آن بازارى گفته بود: «ما هم جهنمى براى خود درست كرديم.».


علی باقری، خاطرات پانزده خرداد؛ قم(دفتر دوم)، ویراست دوم، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1388
 
تعداد بازدید: 4309



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.