خاطرات

انجمن‌های ایالتی و ولایتی به روایت خاطره، شماره اول، خاطرات حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی


در تاریخ خوانده ایم که حوزه علمیه قم توسط آيت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری تأسیس شد و به تدریج بر استحکام و قدرت آن افزوده گشت ...

بعد از رحلت آیت‌الله حائری ، حوزه علمیه قم توسط سه تن از علما اداره می‌شد ، اما به نظر می‌رسید که برای مقابله با دشمن ، از وحدت و انسجام کافی برخوردار نیست . از این رو جمعی از اساتید حوزه برای دست یافتن به مرجعیتی نیرومند و یکپارچه – که بتواند جلودار حرکت اسلامی حوزه باشد – از آیت‌الله العظمی بروجردی برای آمدن به قم ، دعوت کردند و از مرجعیت ایشان ترویج نمودند .

با تشریف‌فرمایی آیت‌الله بروجردی به قم ، و حمایت همه جانبه روحانیت و مردم از ایشان ، به تدریج مرجعیت تامه شیعه و رهبری جامعه اسلامی در شخص ایشان متمرکز شد . هر چند که زعامت آیت‌الله بروجردی – در مواردی چند – مورد رضایت بعضی از اساتید و طلاب حوزه نبود و برخی از گفته‌ها و سکوت‌های معظم‌له ، آنان را آزرده خاطر می‌ساخت ؛ با این حال یکپارچگی و انسجامی که در مرجعیت تامة ایشان وجود داشت از آنچنان قدرتی برخوردار بود که جلوی هجوم دشمن را می‌گرفت و مانع انجام بسیاری از اقدامات خلاف اسلام ، از سوی رژیم شاه می‌شد.

ترس از فقدان شخصیت عظیم و مقتدری همچون آیت‌الله بروجردی ، حوزه‌های علمیه و جامعه اسلامی را نگران ساخته بود و از طرفی رژیم شاه نیز در انتظار رحلت آیت‌الله بروجردی بود و لحظه‌شماری می‌کرد تا – به اصطلاح – اصلاحات خود را آغاز کند .

و سرانجام فاجعه‌ای که انتظار آن می‌رفت ، رخ داد و در یک روز صبح ، پخش قرآن از بلندگوی مساجد ، فوت آیت‌الله بروجردی را اعلام نمود .

مردم متدین و طلاب حوزه‌های علمیه را غمی بزرگ و ترسی بزرگتر فرا گرفته بود . زیرا آنان بدین می‌اندیشیدند که بعد از رحلت مرجع عالم اسلام ، چه اتفاقاتی رخ خواهد داد ، جامعه اسلامی و حوزه‌های علمیه چگونه انسجام و وحدت خود را حفظ خواهند کرد و چگونه هجوم دشمن را پاسخ خواهند گفت ...؟!

***

بعد از رحلت آیت‌الله العظمی بروجردی ، روزهای سخت و دشواری بر مردم گذشت . مراسن تشییع و تدفین بسیار باشکوه برگزار شد و مردم ، علاقه و احساسات عمیق خود را همراه با تأثر ابراز می‌داشتند .

مجالس فاتحه و ترحیم ، از سوی مراجع و بزرگان حوزه در مساجد و حسینیه‌های قم برگزار شد . در این میان چند موضوع قابل توجه بود :

1- شکوه و عظمت مراسم و مجالس فاتحه ، قدرت اسلام و روحانیت را در اذهان زنده‌تر می‌کرد و زنگ خطر را برای دشمن به صدا درمی‌آورد .

2- اختلاف‌افکنی در بین مراجع ، همراه با شگردهای دیگری در جهت تضعیف و تفرقه‌افکنی در بین مراجع آغاز شده بود .

3- دست‌های مرموزی در بیوت علما دست به کارهایی می‌زدند که نوعی رقابت در جهت احراز پست مرجعیت در بین مراجع را نمودار می‌ساخت . هر چند که بسا آقایان مراجع ، اطلاعی از این نوع اقدامات نداشتند .

در این اوضاع و احوال که مرجعیت و رهبری دینی دچار تفرقه و پراکندگی شده بود ، رژیم شاه با تغییر دولت و بعضی از حرکات تبلیغاتی اصلاح‌نمایانه ، به اصطلاح از خلاء رهبری بعد از آیت‌الله بروجردی ، بهره‌برداری می‌کرد .

***

آغاز مبارزه علنی ، مرحله جدیدی در انقلاب اسلامی :

پاسخ به این سؤال که : «انقلاب اسلامی ایران ، از کجا آغاز شده و نقطه شروعش از کدام مقطع و از چه زمانی بوده است» ؛ کار چندان آسانی نیست و به بحث و تحقیق گسترده‌ای نیاز دارد و این ، خود از موضوعات مهم مورد بحث در «بخش نظری تاریخ» است که با عنوان «معمای در آغاز» مطرح است ؛ و در آینده‌ای دور یا نزدیک نتیجه پژوهش این بخش در اختیار خوانندگان قرار خواهد گرفت .

در اینجا ما تنها به ذکر مختصری از آنچه که در تحلیل گویندگان خاطره آمده است ، بسنده می‌کنیم :

انقلاب اسلامی از چه زمانی شکل گرفته است ؟!

برخی را عقیده بر این است که انقلاب اسلامی به هیچ وجه پدیده‌ای خلق‌الساعه نبوده و مدت‌ها قبل از ضروع علنی مبارزه ، به اشکال دیگری در متن فرهنگ و افکار و ادیشه مردم ایران نهفته بوده است . خلاصه تحلیل گویندگان خاطرات در پاسخ به این سؤال چنین است :

الف- برخی می‌گویند : نقطه آغازین انقلاب ، از زمانی است که سرکوب شدید مذهب توسط رضاخان صورت گرفت .

ب- دسته دیگر می‌گویند : از زمانی که «مشروعه» شکست خورد و «مشروطه» نیز مسخ شد ، نطفه انقلاب بسته شد .

ج- گروه دیگر بر این باورند که : از آن زمان که حوزه علمیه قم ، خویشتن خویش را بازیافت و طلبه‌هایی از شهرستان‌های مختلف به قم سرازیر شدند و هسته مرکزی حوزه را پایه‌گذاری کردند ، انقلاب اسلامی آغاز شد .

د- بعضی دیگر گفته‌اند : از زمانی که فکر ایجاد رهبری قدرتمندی در قم به وجود آمد و گروهی از اساتید و طلاب حوزه ، از آیت‌الله العظمی بروجردی برای آمدن به قم دعوت به عمل آوردند ، نقطه آغازین انقلاب اسلامی شکل گرفت .

اینها نظرات و تحلیل‌های گوناگونی است که در این زمینه بیان شده است . آنچه بدیهی به نظر می‌رسد ، این است که : پس از شکست نهضت ملی ایران و ماجرای 28 مرداد و قبل از طرح و تصوب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی ، مبارزه جدی و آشکاری در میان نبود هر چند متدینین ناراضی بودند و اعتراضات پراکنده ، در حد راهپیمایی به منزل مراجعه و اظهار نظرهایی در لفافه ، مطرح بود و هیچ یک از زمامداران روحانیت ، مبارزه علنی را مصلحت نمی‌دیدند .

از جهت سیاسی نیز ، مبارزات ملی به بن‌بست رسیده و رژیم به ظاهر از ثباتی بهره‌مند است .

اما در یک مقطع خاص – با شرایط ویژه سیاسی‌ای که پس از فوت آیت‌الله بروجردی بر جامعه حاکم بود – با فاصله کمی از رحلت ایشان ناگهان نخست‌وزیر عوض می‌شود و رسانه‌های گروهی با تبلیغاتی وسیع ، سخن از «اصلاحات» می‌گویند و یک مرتبه لایحه‌ای در هیئت دولت تصویب می‌شود که خود موجب شروع مبارزه علنی رژیم با روحانیت و جامعه متدین آن روز می‌گردد .

اینکه لایحه «انجمن‌های ایالتی و ولایتی» با چه انگیزه‌ای به تصویب رسید ، موضوعی است که جداگانه باید روی آن تحلیل شود . اما هدف هر چه بود با طرح این مسئله مبارزه‌ای آشکار شکل می‌گیرد که در یک طرف رژیم شاه و در طرف دیگر روحانیت و جامعه مذهبی قرار داشت .

چیزی که مردم را به صحنه آورده بود ، حذف «کلمه اسلام» و «تحلیف به قرآن» بود که مبین دشمنی رژیم با مبانی اسلام بود . مبارزه با تصویب لایحه مزبور اولین تجربه مبارزه علنی روحانیت با رژیم شاه ، به حساب می‌آید .

ما ، درصدد نیستیم که تحلیل کامل و مفصلی از این موضوع ارائه دهیم که این خود مجالی دیگر می‌طلبد . اما آنچه که از «بخش خاطرات» انتظار می‌رود ، ذکر خاطراتی در این زمینه است ، به ویژه خاراتی که از زبان دست‌اندرکاران مبارزه باشد .

گفتنی است که سرآغاز مبارزات روحانیت با رژیم شاه ، دقیقاً در مقطعی از تاریخ معاصر است که به ظاهر ، رژیم شاه در اوج ثبات و اقتدار و روحانیت ، با خلاء ناشی از فوت مرحوم برجردی ، فاقد تمرکز و گرفتار وضعی نگران‌کننده است ؛ این نکته را در نگاه موحدان اهمیتی ویژه است و موازنه را به سود بعد معنوی تاریخ دگرگون می‌کند.

در قسمت اول از این خاطرات به پای صحبت های حجت الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی می نشینیم و باقی خاطرات را به قسمت دوم موکول می کنیم 

خاطرات حجت‌الاسلام آقای اکبر هاشمی رفسنجانی

انگیزه رژیم شاه از طرح لایحه «انجمن‌های ایالتی و ولایتی» - در سال‌های 41-40 چه بود و چرا علما با آن مخالفت کردند ؟

آقای هاشمی :ببینید ، درست در همین مقطع است که رژیم در ایران ، خلاء می‌بینید . مرجعیت مشخصی در ایران نبود ، فرد خاصی که در مقابل رژیم ، هدایت مردم را به عهده بگیرد ، وجود نداشت . اما در زمان اقای بروجردی ، شاه از این گونه کارها می‌ترسید . اگر آنها می‌خواستند این برنامه‌ها را پیاده کنند ، آقای بروجردی مخالفت می‌کردند . بعد از رحلت آیت‌الله بروجردی ، رژیم احتمال می‌داد که اگر مرجعیت در ایران پا بگیرد ، دیگر نمی‌تواند اهداف خود را پیاده کند و می‌خواست از این خلاء استفاده کند .

ما ، سوابق انجمن‌های ایالتی و ولایتی را نمی‌دانستیم که مثلاً چه چیزهایی پشت پرده گذشته است . اینها را می‌توان از مذاکرات مجلس و نخست‌وزیری و اسناد ساواک به دست آورد . موقعی متوجه این قضیه شدیم که در روزنامه‌ها مطرح شد . من ، آن روز دیگر یک طلبه ساده و معمولی به حساب نمی‌آمدم ، بلکه از چهره‌های مطبوعاتی حوزه بودم که به سرعت در جریان مسائل قرار می‌گرفتم .

روزنامه‌ها که مد ة دیدیم بحث انجمن‌های ایالتی و ولایتی مطرح شده که سه نقطه مشخص در آن بود . اصل ایده – اگر واقعاً طبیعی می‌بود – عیبی نداشت و انتخابات مردم ، قدرت را از تمرکزش می‌انداخت [اما این ظاهر قضیه بود] . سیاست جدید نظام این بود که از زمینه‌های مترقی – مثل انتخابات – برای تحکیم حاکمیت شاه استفاده بشود . از این مقطع به بعد – به خاطر اینکه می‌باید دانشگاه‌ها توسعه پیدا می‌کرد و آمریکایی‌های زیادی به ایران می‌آمدند – چهره رژیم ، باید چهره دموکرات‌مآب می‌شد . دموکرات‌ها در آمریکا روی کار آمدند و همین موقع است که می‌بینیم جبهه ملی در ایران فعال می‌شود . گویی آنها هم فهمیده بودند .

سیاست اصلی آمریکا این بود چهره دموکرات‌مآب به رژیم بدهد و اصلاحات ظاهراً مترقی را مطرح کند ، اما هدف تحکیم رژیم بود . این موضوع را متخصصین می‌فهمیدند ، عامه مردم – به طور تحقیق – چیزی نمی‌فهمیدند و مشکل این بود که چگونه می‌توانیم مردم را روشن بکنیم و در جریان امر قرار دهیم ؟! اصل مسئله انتخابات ، یک اصل مترقی بود و کسی نمی‌توانست با آن مخالفت کند . این جزو ایده‌های روشنفکران به حساب می‌آمد .

آنها قصد داشتند یک ضربه‌ای به اسلام بزنند و زمینه را برای ورود کارشناسان خارجی فراهم نمایند . و در این مقطع است که لزوماً مسئله امنیت دادن به کارشناسان غربی مطرح می‌شود .

برای این کار تصمیم گرفتند که قید تحلیف به قرآن – که در قانون قبل بوده – حذف بشود و منتخبین ، باید به کتاب‌های آسمانی قسم بخورند . بنابراین ، با برداشتن آن قید و آوردن قید «کتاب‌های آسمانی» ؛ قید «اسلام» را هم از منتخبین برداشتند که مشروط نباشد که مسلمان باشند . همچنین قید «ذکوریت» را هم حذف کردند ، با توجه به اینکه آن موقع یک حساسیتی روی مسئله «زن» وجود داشت . در قشر مذهبی این مسئله خیلی شدید بود و مواجه شدن با آن آسان نبود ...

با سر وصدایی که اینها راه انداختند و آن را یک گام متقریانه معرفی کردند ، درگیر شدن با آن ، مشکل بود . مشخص هم نبود که چه کسی و چگونه باید برخورد بکند؟! بنابراین انگیزه رژیم از طرح این مسئله بعد از فوت آیت‌الله بروجردی یکی ، تضعیف هر چه بیشتر اسلام بود و استفاده کردن از غیبت مقام مرجعیت و رهبری مذهبی در ایران . دیگر اینکه بهروشنفکرانی که در ایران بودند ، یک مقدار میدان دادند که دلخوش باشند و بدین وسیله زمینه‌سازی بکنند برای ورود نیروهای وابسته به غرب... و این ، اولین گام رسمی بود که آنها برداشتند .

در این مقطع ، امام یک جلسه‌ای تشکیل دادند . گویا جلسه اول ، در خانه مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری تشکیل شد که امام و بعضی از مراجع دیگر شرکت داشتند. ایشان در آن جلسه اعلام خطر می‌کنند و بالاخره تصمیم گرفته می‌شود که با این مسئله مخالفت نمایند .

اما انگیزه مخالفت علما چه بود ؟

خوب ، طبیعی است که برداشتن قید «قسم به قرآن» و شرط «اسلام» چیز خطرناکی است و بی‌شک می‌بایست مخالفت می‌شد . ولی در اینکه منتخب باید زن هم باشد ، امام می‌فرمودند : شما مردها که رأی دادید ، چه کردید که آنها بکنند؟! می‌خواستند یک شعار مترقی را از دست آنها بگیرند و به این شکل مخالفت می‌کردند .

همه اینها [و به خصوص دو شرط اول] بهانه خوبی برای شروع مبارزه بود . انگیزه ما نیز همین بود . من خودم یادم هست در جلساتی که برای پخش اعلامیه‌ها و کارهای دیگر داشتیم ، این بهترین وسیله مبارزه ما بود و حسابی تجهیز شدیم .

ما برای این کار از همان شبکه «مکتب تشیع» استفاده می‌کردیم . اعلامیه‌ها را برای آنها می‌فرستادیم ، آنها نیز آدم‌های مترقی و روشن و مذهبی بودند که در مدارس و بازار یا مساجد فعالیت و حضور داشتند . اعلامیه‌های ما را به مراکز دیگر می‌دادند و کار را شروع کردند و مبارزه ، حسابی گرفت ... اصلاً هدف ما این بود که تنور مبارزه را علیه رژیم ، گرم کنیم .

در این زمان یکی از کارهایی که امام انجام داد این بود که با علمای شهرستان‌ها تماس گرفتند که همگی جمع شدند . مجمعی تشکیل شد به نام مجمع فضلا یا مدرسین که من هم عضو آن بودم . قرار شد افرادی تعیین شوند که به اطراف بروند و من برای جنوب – یعنی : یزد و رفسنجان و کرمان – انتخاب شدم .

امام نامه‌هایی نوشتند . در یزد به آقای صدوقی ، در کرمان برای آقای صالحی و در رفسنجان هم خود من مأموریت داشتم که سخنرانی کنم . آقایان دیگر نیز هر کدام به جایی رفتند . یکی به اصفهان ، یکی به شیراز ، دیگری به مشهد و ... چون امام خودشان نامه‌ها را می‌نوشتند و افراد را برای بردن آن تعیین می‌کردند .

من نامه را برداشتم بردم یزد و به آقای صدوقی دادم ، سخنرانی هم کردم . برای مردم رفسنجان نیز سخنرانی کردم و در این باره توضیح دادم که ما چه می‌گوییم و رژیم چه می‌خواهد . به کرمان که رسیدم ، پیش از اینکه جلسه‌ای داشته باشم ، آقای نجفی از قم به آقای صالحی کرمانی تلگراف زده بود که رژیم خواسته علما را پذیرفته ؛ یعنی مسئله تمام شد!

همانجا من با قم تماس گرفتم معلوم شد که امام از این مقدار که رژیم پیشنهادات خود را پس گرفته ؛ راضی نیست . اینجا نزدیک بود یک کلاهی سر آقایان بگذارند و بین آنها تفرقه بیندازند . از مواردی که همه آقایان شرکت کرده و در مبارزه متفق شده بودند ، اینجا بود . رژیم هم به طور نیم‌بند یک چیزی را قبول کرده بود و بعضی آقایان هم آن حرف را پذیرفته بودند و طبعاً این خطر وجود داشت که بین آنها تفرقه بیفتد .

این اولین جایی بود که اختلاف ظهور کرد و امام پیرز شد . با اینکه بعضی از آقایان ، حرف دولت را قبول کرده بودند ، امام فرمودند : من این را قبول ندارم! نیروهای مبارز هم همراه امام ایستادند و این باعث شد که رژیم ، قدم دوم را بردارد و قانون مذکور را لغو کند و حرفش را پس بگیرد .

البته در این مدت ، اعلامیه‌هایی که امام می‌دادند و حرف‌هایی که می‌زدند دلنشین‌تر بود . ایشان مسائل را ریشه‌ای مطرح می‌کردند و آن خضوع‌هایی که دیگران در تلگراف‌ها و نامه‌ها داشتند ، نمی‌کردند و قاطع‌تر حرف می‌زدند .

نکته دیگری که خیلی معنی‌دار بود فکر می‌کنم آن اولین تلگرافی بود که آقایان کردند و رژیم به تلگراف امام جواب نداد . یعنی از همان روزهای اول بی‌مهری دستگاه حاکمه نسبت به امام روشن شد . این خودش برای ما مسئله شد و نیروهای مخلص را بیشتر متوجه امام کرد . شاید یک عده معدودی ، از اینکه می‌دیدند که مثلاً دولت به فلان آقا بیشتر توجه کرده ، بیشتر تحت تأثیر قرار می‌گرفتند و این را نشانه عظمت می‌دانستند . ولی افراد بیدار و آگاه ، کاملاً درک می‌کردند آن کسی که حسابی مقابل دستگاه ایستاده ، امام است .

به هر حال ، در این مقطع چند چیز روشن شد : یکی قدرت روحانیت بود ، یعنی همان چیزی که رژیم از آن وحشت داشت . دوم ، ضعف دستگاه حاکمه به خوبی آشکار شد . زیرا تا آن زمان رژیم هنوز تشکیلات پلیسی درستی نداشت . سوم ، شخصیت امام بود . امام در این مقطع جای مناسب خود را در جامعه پیدا کردند و افکار جامعه متوجه ایشان شد و این ، بهترین دستاورد این مبارزه بود .

این پیروزی ، پیروزی غرورآفرینی بود و نتایج بسیار خوبی به همراه داشت . هر چند که رژیم می‌خواست خودش را نشکند و بعداً گفت ما عقب‌نشینی تاکتیکی کرده‌ایم؛ ولی دروغ می‌گفت . آنان در تحلیل‌های خودشان قم را بی مرجع و طلبه‌ها را بی سامان می‌دانستند و تشکیلاتی برای ما قائل نبودند . از هوشیاری مردم هم خبر نداشتند ، خیال می‌کردند اینها می‌توانند کاری بکنند ؛ اما در عمل دیدند که شعور مذهبی مردم قوی و نیرومند است ...

***

اینجا باید یک نکته‌ای را اضافه کنم و آن اینکه در جریان این مبارزه عملاً روشن شد که روحانیت شیعه در ایران ، ویژگی‌های یک حزب تمام عیار را دارد و فاقد عیوب احزاب است . زیرا معلوم شد که یک شبکه گسترده‌ای – که به طور طبیعی در همه مملکت هست – پایگاهش در مساجد و حسینیه‌ها و اماکن مذهبی پراکنده است و زمان‌های مناسبش هم ماه رمضان و محرم و اعیاد و وفیات بود که مردم به طور طبیعی جمع می‌شدند .

روح حاکم بر این اجتماعات ، عاشورای امام حسین (ع) بود . فکر مبارزه با طاغوت ، در قیام تاریخی امام حسین نهفته است . در سخنان امام حسین و حضرت زینب الهاماتی وجود داشت که این افکار را زنده نگه می‌داشت . این تشکیلاتی بود که بودجه‌اش توی خودش بود . نه تنها بودجه‌ای نمی‌برد ، بلکه بودجه‌ای هم می‌داد . اصلاً حوزه‌ها را همین مجالس روضه اداره می‌کرد ، برای اینکه هر طلبه‌ای که به تبلیغ می‌رفت ، در بازگشت از سفر ، یک مقدار سهم امام می‌آورد که در مجموع ، یک رقم درشتی بود .

از طرفی نقطع بسیار قوی این تشکیلات آن بود که افکار و خواسته‌های مردم از اعماق جامعه به حوزه منتقل می‌شد . در هر ماه رمضانی که به تبلیغ می‌رفتیم ، در مراجعت تازه‌ترین مسائل را – که بیانگر روحیه و نیازهای مردم بود – به حوزه وارد می‌کردیم .

حوزه علمیه قم – و به ویژه مدرسه فیضیه – مثل شورای مرکزی یک حزب ، مکانی بود برای جمع‌آوری امکانات مالی و تبادل نیازها و مسائل فکری مردم . همه اینها واقع‌بینی طلبه‌ها را افزایش می‌داد و بر رشد فکری آنان می‌افزود . ضمناً طلبه‌ها در بازگشت به مراکز تبلیغی ، افکار حوزه را دوباره در سراسر کشور پخش می‌کردند . طبعاً اگر یک مسئله سیاسی قوی توی حوزه مطرح بود ، بعد از پنج – شش ماه به همه کشور می‌رسید .

در همین مدرسه فیضیه ، نزدیکی‌های غروب طلبه‌ها همین طور حلقه حلقه دور هم جمع می‌شدند و حرف می‌زدند تا موقع تشکیل نماز جماعت . در این اجتماعات دوستانه ، خاطرات سفر و مسائل دیگر را بازگو می‌کردند و اینها مهم‌ترین و بهترین وسیله تبادل نظر بین روحانیت و جامعه و نیز جامعه و روحانیت بود ...

به هر حال ، در مبارزه علیه تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی ، دولت خیلی زود عقب‌نشینی کرد . اگر این مسئله پنج – شش ماه طول می‌کشید ، خیلی بهتر می‌شد . آنها دیدند آقای خمینی ، مرتب بالا می‌آید و رشد می‌کند و این چیزی بود که آنها نمی‌خواستند . دیدند طلبه‌ها وارد مسائل سیاسی شده‌اند و دارند متشکل می‌شوند ؛ حوزه و مردم با هم ارتباط سیاسی برقرار کرده‌اند و از طرفی رهبری امام هم ، تبلور و رشد پیدا کرده است . آنها هم از اینکه یک رهبری سیاسی – مذهبی در جامعه شکل بگیرد ، خیلی وحشت داشتند . از این جهت خیلی زود عقب‌نشینی کردند . این پیروزی ، به مردم و طلبه‌ها روحیه داد و مقدمه‌ای برای برخورد بعدی شد.

***

خاطراتی که به نظر خوانندگان رسید ، جریان شروع مبارزه را از زبان حجت‌الاسلام آقای هاشمی رفسنجانی منعکس می‌ساخت . با این توضیح که نامبرده آن روز یکی از فضلای مبارز حوزه علمیه و یکی از چهره‌های دست‌اندرکار مطبوعات و اهل سیاست و آشنا به مسائل روحانیت و حوزه بوده است .


مجله یاد، پاییز 1367، شماره 12
 
تعداد بازدید: 4637



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.