گفت‌وگو/خبر

پانزدهم خرداد و رفع یک ایراد تاریخی


ماجرا از یک تماس تلفنی آغاز شد، آن هم در روزهایی که گرماگرم تدوین مطالب برای فصلنامه هشتم بودیم. آن سوی خط صدای جا افتاده مردی به گوش می رسید که به یک ایراد تاریخی معترض بود. ایرادی که ما را دقیقا به درگیری روز پانزدهم خرداد 1342 در شهر قم باز گرداند. روزی که عمو یا به عبارتی پدرخوانده اش عنایت الله جهانبان مجروح و در نهایت شهید شد، اما در تمامی آمارها نام همسر آن شهید یعنی خانم رقیه کلوانی به اشتباه جزء شهدا ثبت شد. همین تماس تلفنی باعث شد تا پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 42 در گفتگویی صمیمانه پای درد دل تنها بازمانده آن شهید بنشیند و نفبی بزند به روز پانزده خرداد قم.

پانزدهم خرداد42: آقای جهانبان، این مصاحبه در پی صحبت تلفنی  است که با شما کردیم. در مورد ثبت اشتباه نام  زن عموی شما یا مادر خوانده تان به جای نام عموی شما که پدر خوانده‌تان هم بودند، در فهرست شهدای پانزدهم خرداد. نام عموی شما حجت‌الله بود؟
جهانبان:
خیر، حجت‌الله من هستم، عمویم عنایت‌الله جهانبان بود.

پانزدهم خرداد42: زن‌عموی شما که در واقع مادرخوانده شما هستند الان در قید حیات هستند؟
جهانبان:
ایشان رقیه خانم کلوانی بودند که در سال ۷۱ مرحوم شدند.
پانزدهم خرداد42: خود شما متولد چه سالی هستید؟
جهانبان: من متولد سال 1330 هستم.

پانزدهم خرداد42: در خود شهر قم به دنیا آمدید؟
جهانبان:
من در روستای فامرین از توابع شهرستان کمیجان استان مرکزی به دنیا آمدم. اول پاییز 1338 با عمویم به قم مهاجرت کردیم. دوران ابتدایی را از کلاس سوم در دبیرستان صنیع‌الدوله راه‌آهن قم شروع کردم.

پانزدهم خرداد42: دبیرستان را کجا تحصیل کردید؟
جهانبان: پنج سالش را در دبیرستان حکمت قم بودم، پنج سال تمام شاگرد شهید دکتر مفتح بودم و آقای دکتر احمد بهشتی از بارزترین معلمانم بود که نماینده لار بودند شاید در قید حیات باشند. ایشان هم دکترای فلسفه داشتند. 5 سال شاگرد مستقیم این دو استاد در دبیرستان حکمت بودم. کلاس ششم را در دبیرستان حکیم نظامی قم بودم، دیپلمم را در سال 1350 از دبیرستان حکیم نظامی قم گرفتم، بعد از آنجا به خدمت سربازی رفتم و بعد در سال 1353 در اراک استخدام آموزش و پرورش شدم و معلم شدم و دوران تحصیلات دانشگاهی‌ام را در رشته علوم تربیتی دانشگاه علامه طباطبایی تهران در سال 1365 تمام کردم.

پانزدهم خرداد42: یعنی شما سال 1342، دوازده ساله بودید.
جهانبان:
من سال 1342، دوازده ساله بودم، زمانی که سخنرانی معروف امام در مدرسه فیضیه صورت گرفت که در روز 13 خرداد بعدازظهر روز عاشورا بود، چون خانه ما یک درش به خیابان ساحلی رودخانه قم باز می‌شد که پشت مدرسه فیضیه باشد، یعنی بین ما و مدرسه فیضیه و حرم مطهر و مسجد اعظم فقط رودخانه بود. خانه ما یک درش داخل خیابان ساحلی رودخانه باز می‌شد، یک درش به کوچه حاج سلطان باز می‌شد که شهید محقق فعلی است. آن روز بعدازظهر با اینکه من 12 سالم بود و به خاطر بیماری سرخک در خانه بودم، بالای پشت‌بام رفتیم، چون آن موقع وسایل تردد به این شکل نبود که سروصدایشان نگذارد صدای بلندگو به ما برسد، سخنرانی امام را از بالای پشت‌بام ما و همه کسانی که به مدرسه فیضیه نرفته بودند، به گوش می رسید. روز 13 و 14 خرداد گذشت، صبح 15 خرداد عمویم برای نماز صبح رفته بود، آفتاب که طلوع کرد برگشت، من با زن‌عمویم در ایوان خواب بودیم، ما را بیدار کرد گفت که آقا را بردند، بلند شوید به حرم برویم. ما بدون اینکه صبحانه بخوریم راه افتادیم.
پانزدهم خرداد42: من یک سوال در مورد روز 13 خرداد دارم که سخنرانی حضرت امام بود و شما روی پشت‌بام بودید. حال و هوا چه جوری بود؟ غیر از شما چقدر جمعیت روی پشت بام‌ها آمده بودند؟
جهانبان: محله ما در خیابان آبشار، اکثر طلاب‌نشین بودند، افراد دیگری هم بودند ولی اکثراً طلبه بودند. عموی من به قول آن وقتی‌ها بقالی داشت و به قول امروزی‌ها سوپری، تمام طلبه‌ها در آن محل مشتری ایشان بودند. آن موقع هم بازار به این شکل نبود، اکثراً نسیه بود و به صورت نسیه می‌بردند، بعد که شهریه‌ها را می‌گرفتند می‌آمدند پرداخت می‌کردند. ایشان هم به عنوان معتمد آن کوچه بود و بقالی داشت. من عرض کردم چون مریض احوال بودم نرفتم، ولی ایشان خودش مغازه را بست و همه مدرسه فیضیه رفتند. ما آن موقع زیاد سر درنمی‌آوردیم. سخنرانی که تمام شد، صبح روز 15 خرداد ما به حرم رفتیم که حرم خیلی شلوغ بود، مخصوصاً از پایین شهر، خیابان چهارمردان زن و مرد با چوب و چماق، هر کس با هر چیزی دستش بود آمدند. حرم و مسجد اعظم و محوطه شلوغ شد و مردم شعار می‌دادند، این یک شعار یادم هست که «یا مرگ یا خمینی» می‌گفتند. روز 15 خرداد حول و حوش ساعت 7 صبح مردم وارد خیابانها شدند و تضاهرات از 7:30 صبح دیگر شروع شد. یک سری کاه و خاک روی سرشان می‌پاشیدند، به سر و سینه می‌زدند، شعار می‌دادند، تا اینکه حول و حوش ساعت 9 بود گفتند مردم می‌خواهند به طرف تهران بروند. ما هم در آنجا عمویم را گم کردیم، یعنی دست ما ول شد و من و زن‌عمویم ماندیم.

پانزدهم خرداد42: چقدر جمعیت آمده بود؟
جهانبان:
خیلی پر بود، نمی‌شود گفت چقدر بود. خیابان ارم پر بود، صحن نقره، صحن طلا، مسجد اعظم همه پر بود، اصلاً مملو از جمعیت بود، تمام قم آمده بودند. مردم به طرف جاده تهران راه افتادند. ما از پل آهنچی هم رد شدیم آمدیم که به طرف سه‌راه شاه  آن زمان برویم، که الان سه‌راه آیت‌الله غفاری است، که بپیچیم به طرف خیابان تهران، یک مقدار که رفته بودند، البته انبوه جمعیت اینقدر زیاد بود که تردد خیلی آرام بود، فقط مردم شعار می‌دادند، یک سری بالای تیرهای چراغ برق سر پل آهنچی رفته بودند و شعار می‌دادند، مرگ بر شاه می‌گفتند، «یا مرگ یا خمینی» می‌گفتند تا اینکه ما از پل آهنچی که پایین آمده بودیم، سر کوچه آبشار دیدیم که فکر کنم یا حاج‌آقا مصطفی بود یا حاج احمد آقا، چون حاج احمد آقا را من در دبیرستان حکیم نظامی زمانی که ایشان آنجا درس می‌خواندند، دیده بودم. - زمانی که امام تبعید بود حاج احمد آقا و زهرا خانم مصطفوی در قم در همان خانه یخچال قاضی امام که خالی بود مانده بودند و فقط این دو آنجا زندگی می‌کردند و همیشه هم یک مأمور آنجا بود- این را هم بگویم که خانه امام دقیقاً روبروی خانه آیت‌الله فیض گیلانی بود که یک مدت رئیس دیوان عدالت اداری بود. من با یکی از پسران ایشان همکلاس بودم که بعد از دوران دبیرستان ایشان را ندیدیم. ما برای درس خواندن می‌رفتیم منزل امام، یک آب‌انبار خوبی داشت که آب خنکی داشت، ما بچه بودیم از پلیس‌ها اجازه می‌گرفتیم می‌رفتیم آنجا آب می‌خوردیم. من آنجا حاج احمد آقا را دیده بودم.

پانزدهم خرداد42: فکر می‌کنم حاج احمد آقا چند سالی از شما بزرگتر بود.
جهانبان: تقریباً 6 سال یا 4 سال از ما بزرگتر بود. ایشان خودش یکی از فوتبالیست‌های معروف دبیرستان حکیم نظامی بود.

پانزدهم خرداد42: اتفاقاً ما در سایت‌مان با یک بزرگواری (سید امیر اعظم میرشجاعی) مصاحبه کردیم که هم‌کلاسی و هم‌دوره آسید احمد آقا بودند.
جهانبان: بله ایشان آنجا فوتبالیست خوبی بود و فوتبال که بازی می‌کرد ما آنجا می‌رفتیم و تماشا می‌کردیم.

پانزدهم خرداد42:  برگردیم به تظاهرات. پس تا پل آهنچی تشریف بردید و جمعیت زیاد بود.
جهانبان: بله از پل آهنچی که پیچیدیم دیدیم که زیر بغل حاج احمد آقا یا حاج‌آقا مصطفی را گرفتند دارند می‌آیند، مردم هم هجوم آوردند پشت سر اینها شعار می‌دادند، ما هم می‌رفتیم. نرسیده به سه‌راه شاه که سه راه آیت‌الله غفاری باشد، دیدیم که صدای تیراندازی می‌آید. همین طور که جمعیت جلو می‌رفت و با فشار جمعیت عقب می‌آمد، دیدیم که تیراندازی خیلی شدید شد و مردم به عقب هجوم آوردند. در صورتی که جمعیت به چهارراه شاه رسیده بود، از آنجا هم رد شده بود، که تیراندازی شروع ش.د یک کوچه‌ای بود اوایل خیابان تهران، یک سری به آن کوچه هجوم برده بودند که بن‌بست بود، یک سری آنجا زخمی شده بودند و اینکه چند تا شهید شده بودند را نمی‌دانم. ولی جمعیت هجوم آورد و ما به خیابان آبشار آمدیم. کوچه اولی که کوچه خودمان بود فشار جمعیت نداشت، ما رد شدیم به کوچه دوم رفتیم، کوچه آیت‌الله محمدی گیلانی بود که یک مدت دادستان کل کشور بودند.

پانزدهم خرداد42:  محل سکونت‌شان آنجا بود.
جهانبان:
بله، ما کوچه اول بودیم. ما با شیخ محمدرضا محلاتی که رئیس دفتر امام بود همسایه بودیم. آقای مججوب شیرازی، آقای علوی، کرباسی نجف‌آبادی، با اینها در کوچه حاج سلطان همسایه بودیم که الان نامش شده شهید محقق. هجوم جمعیت ما را از آنجا برد، دیدند که دارند می‌زنند، فشار دادند در خانه آقای حسین برهانی، معمار کاشی‌کار مسجد اعظم که اصفهانی بود، باز شد، جمعیت توی آن ریختند. سر کوچه هم نبش کوچه فاضل خانه مرحوم حاج سید حسین بدالا بود، امام جماعت مسجد امام حسن عسگری بود. در همه خانه‌ها را باز کردند، ملت توی خانه‌ها ریختند. دیدیم که حکومت نظامی شد و تیراندازی، مردم توی خانه‌ها رفتند.

پانزدهم خرداد42: وقتی حکومت نظامی شد و مردم در خانه‌ها رفتند، ساعت چند شده بود؟
جهانبان:
حول و حوش ساعت 10 صبح، همه به خانه‌ها رفتند، هر کس سر بیرون می‌آورد می‌زدند، مسلسل سه پایه سر کوچه‌ها گذاشته بودند، سر این دو کوچه گذاشته بودند، کوچه‌های آن طرف را ما ندیدیم، ولی در روزهای بعد که حکومت نظامی بود، همه جا مسلسل پایه‌دار گذاشته بودند. سر کوچه خودمان کوچه حاج سلطان که از یک طرف به سه‌راه آیت‌الله غفاری می‌خورد، از یک طرف به کوچه آبشار، و کوچه فاضل که کوچه حاج حسین بدالا بود، هر دو سر مسلسل سنگین گذاشته بودند.

پانزدهم خرداد42: اینها همه در خیابان ساحلی بودند؟
جهانبان:
بله، هر کسی سر بیرون می‌آورد می‌زدند. ما به خانه رفتیم، تقریباً ساعت حول و حوش 10:30 بود که گفتند رفتند، دیگر خبری نیست. جمعیت بیرون ریختند، ما هم آمدیم که دیدیم هواپیماها آمدند و دیوار صوتی را که شکستند، ما تا به آن زمان ندیده بودیم دیوار صوتی چه شکلی است، ما فکر کردیم هواپیماها بمباران می‌کنند. مدتی روی زمین خوابیدیم دیدیم هواپیماها آمدند و رفتند و وقتی سر و صدایشان افتاد، جمعیت رفتند، ما به کوچه خودمان که کوچه حاج سلطان باشد آمدیم، دوباره دیدیم تیراندازی شروع شد. ما رفتیم دیدیم در خانه خود ما که دو تا خانه توی هم بود و عرض کردم دو در داشت، یک درش به خیابان ساحلی می‌خورد، یکی هم به کوچه آبشار، ما در آن خانه سرایدار بودیم، عموی من سرایدار این خانه بود.

پانزدهم خرداد42: خانه برای شخص دیگری بود.
جهانبان:
خانه برای خانم قدس بود که خدا رحمتش کند، الان یک بیمارستانی هست به نام بیمارستان قدس اراک، زمین این بیمارستان برای این خانم بود. از ملاکین بودند. ما آنجا سرایدار بودیم، این خانه خیلی بزرگ بود که بعد دبستان دخترانه شد. یکی که بزرگتر بود و طرف خیابان ساحلی بود دبستان دخترانه ملی جوادی شد، این طرف دست ما ماند. ما که به خانه آمدیم دیدیم درها باز است و جمعیت روی پشت‌بام، تمام اتاق‌ها، همه خانه‌ها پر بود، دوباره هم که تیراندازی شروع شد، نشد که ما بیرون بیاییم.

پانزدهم خرداد42: آن موقع خبر از مرحوم جهانبان، پدرخوانده‌تان نداشتید؟
جهانبان:
نه خبری نبود، ما سالم به خانه آمدیم دیدیم تقریباً بعد از 10 دقیقه یک ربع که تیراندازی ساکت شد، آن زمان پشت‌بام‌ها صاف نبود، قوسی بود، طاق قوسی داشت، روی پشت‌بام ما هم مردم خوابیده بودند. ده دقیقه یک ربعی گذشت، 5 متر به خانه ما مانده، یک دفعه دیدیم صدای مسلسل درآمد، از بالای پشت‌بام صدا کردند یک نفر را زدند، یک نفر دیگر سرش را بیرون برد و گفت این دستش روی هوا بود، این را زدند که زن‌عموی من سرش را بیرون برد و گفت عمویت را زدند. این آمد که بیرون برود، دیدیم تیراندازی شروع شد و نشد که ما بیرون برویم. تیراندازی همین طور ادامه داشت، این بنده خدا عموی من تا ساعت 11 و ربع، حول و حوش 45 دقیقه توی کوچه مانده بود و پای سمت چپش که با مسلسل زده بودند از بین رفته بود، فقط پوست آویزان مانده بود.

پانزدهم خرداد42: یعنی به ران پایش زده بودند؟
جهانبان:
نه، از زانو به پایین. همین طور خون توی جوی می‌رفت و هیچ کس جرأت نمی‌کرد. ما دیدیم صدای سوت درآمد، گفتند که حکومت نظامی تمام شد و سربازها رفتند. مردم ریختند این بنده خدا را روی گلیم گذاشتند و داخل خانه آوردند. من هم بچه بودم دیدم عمویم رنگ و رویش رفته و همین طور خون از پایش می‌رود، مرحوم حاج حسین بدالا رسید و همین آقای برهانی معمار کاشی‌کاری مسجد اعظم رسید و تمام این همسایه‌ها، آقای خلخالی و طلبه‌هایی که از مسجد عمامه‌هایشان را برداشته بودند و فرار کرده بودند، همه آمده بودند، مرحوم حاج حسین بدالا دستور داد بروید از منزل ما به بیمارستان زنگ بزنید بیایند ببرند. آن موقع این طور نبود که همه خانه‌ها تلفن داشته باشد. در محل ما فقط منزل حاج حسین بدالا تلفن داشت که رفتند از آنجا زنگ زدند. 20 دقیقه‌ای طول کشید، یک آمبولانس سفید از بیمارستان فاطمی قم آمد، بنده خدا عمویم را با همان گلیم پشت آمبولانس گذاشتند و به بیمارستان فاطمی بردند.

پانزدهم خرداد42: وقتی داخل آمبولانس گذاشتند، وضعیت‌شان چطور بود؟
جهانبان:
وضعیتش هیچ خوب نبود و خون زیادی از او رفته بود. ما هم کسی را نداشتیم، زن‌عمویم هم چون ترک‌زبان بود، کاری از دستش بر نمی آمد. آمدیم بیرون هر جایی خواستیم برویم دیدیم حکومت نظامی است، حتی کنار مناره‌های مسجد اعظم و جلوی حرم همه جا سرباز گذاشته بودند دیدیم اصلاً نمی‌گذارند برویم. ما ماندیم تا اینکه عموی من یک شریکی داشت، او به دیدنش رفت. اما او را راه نداده بودند، گفتند فردا بیایید. فردا بعدازظهر که 16 خرداد بود ما رفتیم دیدیم که پای چپ ایشان را داخل یک آتل گذاشتند و باند پیچیدند ولی همین طور خون می‌رود. ما که آنجا بودیم دیدیم یک سروانی بود، یک ستوان دو و یک استوار، اینها مستقیماً آمدند بالای سر ایشان و ما را بیرون کردند و از این بنده خدا چه سؤال‌هایی کردند ما نمی‌دانیم. اینها گذاشتند رفتند و بعد ما به خانه رفتیم. 17 خرداد هم ما رفتیم راه ندادند، یک همسایه‌ای داشتیم به نام خانم بیگم عزیزی، ایشان شمالی بود، خانمِ آقای لطیفی، ایشان پرستار بیمارستان فاطمی بود، زن‌عمویم که آنجا رفته بود آن بنده خدا گفته بود اگر غذایی چیزی می‌آورید، بدهید من برایش ببرم، و به زن‌عمویم گفته بود بروید فردا صبح به ملاقاتش بیایید. یعنی 18 خرداد. ما صبح 18 خرداد ساعت 7:30 آماده شدیم که به ملاقاتش برویم. شریک عمویم آمد و جلوی در به ما گفت که عمویت تمام کرده و دیگر نمی‌خواهد به بیمارستان بروید.

پانزدهم خرداد42: دلیلش را هم گفتند که چه بوده؟
جهانبان: بله، خونریزی و عدم رسیدگی. اصلاً قرار نبود به ما بگویند. گفته بودند جنازه‌اش را به شرطی می‌دهند که بدون سروصدا ببرید دفنش کنید. ما هم که کسی را آنجا نداشتیم، یک حاج باقری بود که آنجا خواربار فروشی داشت، حاج عزت‌الله ورامینی بود، تعدادی از همسایه‌ها بدون اینکه سروصدایی باشد به قبرستان نو قم بردیم و دفنش کردیم، اجازه ندادند که اصلاً مراسمی باشد، ولی در همان خانه خودمان که خیلی بزرگ بود، نزدیک 400 متر بود مراسم گرفتیم. سه روز ما در خانه روضه‌خوانی داشتیم، آقای محمدی گیلانی زحمت کشیدند آمدند، آیت‌الله آشیخ (آقا شیخ) محمد یزدی آمدند، آشیخ محمدرضا محلاتی بود، آقای کرباسی بود، آقای محجوب بود، آقای فاضل بود، آقای آیت‌الله وجدانی داماد آشیخ عبدالنبی عراقی بود همگی برای عرض تسلی و نوحه خوانی به منزل ما آمدند. تمام این آقایان شخصا داوطلب روضه خوانی شده بودند و می گفتند که ما برای مجلس شهید روضه خوانی کردیم.
مراسم سوم هم تمام شد و بعد از چهلمش ما سنگ قبر انداختیم ولی این جسارت را در شریک عمویم من می‌بینم، هنوز هم ایشان زنده است،انسان شجاعی است. در همان سه‌راه آیت‌الله غفاری زندگی می‌کند به نام حاج صادق رحیمی، تقریباً 6-85 سال دارد. روی سنگ قبرش به سفارش حاج صادق نوشتند شهید عنایت‌الله جهانبان که در هجدهم خرداد 1342 به دست مزدوران رژیم شاه به شهادت رسید. بعد از چهلم این سنگ را ما انداختیم ولی اصلاً از طرف دولت نه به ما ایرادی گرفتند و نه حرف و حدیثی شد. تا زمانی که ما دو بار سنگ ایشان را عوض کردیم هیچ کسی به ما گیر نداد، بعد از اینکه امام(ره) به قم تشریف آوردند و آیت‌الله یزدی رئیس دفتر ایشان در قم شدند، دنبال زن‌عمویم فرستادند که ایشان بیاید اینجا بفرستیم بنیاد شهید برای ایشان پرونده تشکیل بدهند. زن عمویم رفتند بنیاد شهید و برایشان پرونده تشکیل دادند و ایشان مستمری بگیر بنیاد شهید شدند. آن موقع من خودم سر کار می رفتم.

پانزدهم خرداد42: چه سالی بود؟
جهانبان: سال 1358. تقریباً آبان، آذر 58 بود که برای ایشان پرونده تشکیل دادند. ایشان مستمری‌اش را از آنجا می‌گرفت بعد از اینکه ایشان پا به سن گذاشت و کهولت سن پیدا کرد، من به وکالت از ایشان می‌رفتم حقوق‌شان را می‌گرفتم در سالهای آخر عمرش هم دیگر پیش خود من زندگی می کرد و در سال ۱۳۷۱ هم که مرحوم شد، جنازه‌اش را به قم بردیم و بهشت‌زهرا که در جاده تهران هست دفنش کردیم.

پانزدهم خرداد42: خدا ایشان را بیامرزد. مرحوم عنایت‌الله جهانبان الان کجا دفن هستند؟
جهانبان:
ایشان در قبرستان نو، یک آقای محمدعلی عباسی هم هست که کوچه آبشار شهید شده، قبر این دو بغل هم است، بنیاد شهید بارزترین و قشنگ‌ترین کاری که در قبرستان نو کرده که جنب پل آهنچی است، آمده قبر شهدای 15 خرداد را حدود یک متر از سایر قبرها بالاتر آورده و قبر ایشان و قبر آقای محمدعلی عباسی که آن موقع بنده خدا عقد کرده بود شهید شد، در کنار هم قابل تشخیص هستند.
پانزدهم خرداد42: در کل خاطرات جالبی بود، از شما بابت اینکه با ما تماس گرفتید واقعاً ممنونم. از شما می‌خواهیم که هم تصویر مربوط به خودتان و هم مرحوم عنایت‌الله جهانبان را برای ما ارسال بکنید که ما اینها را هم منتشر بکنیم و یک تماس هم به نیابت از شما با بنیاد شهید برقرار می‌کنیم ...
جهانبان: ایشان اولین شهیدی بوده که در کوچه آبشار شهید شد، ما از بنیاد شهید قم هیچ چیز نخواستیم. یعنی ایشان فرزندی نداشت که خواسته‌ای داشته باشیم یا مثلا مطالبه ای، فقط گفتیم یک معبری، یک کوچه‌ای، یک مکان آموزشی، جایی، میدانی یا هر چیزی به نام ایشان ثبت بکنند که نامی از ایشان بماند ولی متأسفانه سال 88 هم من حضوراً به بنیاد شهید منطقه 2 قم رفتم، چندین بار نامه نوشتم ولی متأسفانه تا به حال هیچ اقدامی نکردند، و این هم خواسته زیادی نیست، ما گفتیم اگر شما عنایتی داشته باشید، برای شما مقدور است که از طریق دفتر شما اقدامی شود، این خواسته ما بیان شود.

پانزدهم خرداد42: ما وظیفه اطلاع‌رسانی را به عهده می‌گیریم و یک سری اخبار را به آنها می‌رسانیم. اول اینکه این اسم در یک سری کتاب ها و اسناد اشتباه شده و این فرمایش شما را هم به سمع‌شان می‌رسانیم. شاید از طریق اطلاع‌رسانی و انتشار این گزارش قدمی برای این کار برداشته شود. ان شاء الله



 
تعداد بازدید: 4329



آرشیو گفت‌وگو/خبر

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.