حامد الگار(1)
12 دي 1395
این نوشته خلاصه شده مقالهای است که اولینبار در ژوئن 1969 در کنفرانسی تحت عنوان ساختار قدرت در ایران اسلامی در دانشگاه کالیفرنیای لوسآنجلس، ارائه شده است. این مقاله در واحد زبانهای خارجی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری ترجمه شده و نسخه کامل این ترجمه، توسط این واحد در دسترس پژوهشگران قرار دارد.
آیتالله[العظمی] بروجردی از فرزندان سیدمحمد بحرالعلوم، از مجتهدین برجسته اوایل قرن نوزدهم بود. در خانوادهای بزرگ شده بود که به کسب علوم دینی مشهور بودند. وی که در سال 1292 هجری قمری (1875 میلادی) در شهر کوچکی در مجاورت اراک به نام بروجرد چشم به جهان گشوده بود، ابتدا در اصفهان مشغول به تحصیل شد و سپس در نجف نزد شیخ محمدکاظم خراسانی و شیخ الشریعه اصفهانی به کسب علوم دینی پرداخت. پس از گذراندن هفت سال در نجف، در زمینة فقه و علم حدیث به دانش بینظیری دست یافت. در سال 1327 هجری قمری (1909 م) به زادگاهش بازگشت و به مدت سی و هفت سال در آنجا و بدون مزاحمت چندانی سپری نمود. در طول اقامت طولانی خود در بروجرد که شهر نسبتاً بیاهمیتی بود، به مطالعه بیشتر حدیث و تدریس در مدارس محلی آن شهر قناعت ورزید. تمایل نداشتن به خواستهها و هواهای دنیوی که از خصوصیات بارز زندگی ایشان بود، باعث سکوت وی در مسایل سیاسی شده بود.
در سال 1364 هجری قمری (1945 م) آیتالله بروجردی برای مداوای پزشکی به تهران آمد ودر عوض بازگشت به بروجرد، از او تقاضا شد که در قم اقامت کند. در این اواخر، برجستهترین استاد بین علمای قم، یعنی شیخ عبدالکریم حائری یزدی از دنیا رفته بود و پس از مدت کوتاهی سیدابوالحسن اصفهانی نیز که از مراجع تقلید ساکن قم بود دار فانی را وداع گفت. بنابراین درگذشت این دو شخصیت بزرگ مذهبی باعث ایجاد نوعی خلاء دوجانبه شد که بروجردی آمد تا خلاء موجود را پر کند. پس از گذشت دو سال ایشان به عنوان یگانه مرجع تقلید شناخته شد و بسیاری از مجتهدین نجف که خودشان از مراجع بودند، در زمرة پیروان و مقلّدین ایشان درآمدند.(2)
اولینبار شیخ مرتضی انصاری(3) در دهة 1860 میلادی به مقام مرجعیت یگانه نائل گشت و زندگی آیتالله بروجردی با ایشان مشترکاتی داشت. هر دو تمایلی به خواستهها و جاهطلبیهای دنیوی نداشتند و نیز هردوی ایشان با بهرهبرداری سیاسی از پیروانی که از ایشان به عنوان مرجع تقلید تبعیت میکردند، سخت مخالفت میورزیدند. با این وجود، هر دو شخصیت مذکور برای مجتهدین دیگری که وجود ذاتی قدرت سیاسی را در امر تقلید به طور قانعکنندهای به اثبات میرساندند، راه را هموار میکنند. پس از یک وقفه، انصاری توسط میرزا حسن شیرازی که فتوایش عامل اصلی حرام اعلام شدن تنباکو در سالهای 1892 ـ 1891 [1269 و 1270 شمسی] بود، به مقام مرجعیت یگانه نائل گردید.(4) بعد از بروجردی هیچکس نتوانست به تنهایی جانشین او شود. اما اقدامات مذهبی و علمی ایشان در قم این شهر را به یک مرکز مهم معنویت و ارشاد تبدیل نمود و موجبات برخوردار بودن از نقش فعال سیاسی این شهر را در سال 1960 [1338 و 1339 شمسی] فراهم کرد. اعمال نقش مذکور به آیتالله خمینی، برجستهترین نمایندة گروه مذهبی مخالف رژیم وقت ایران، نسبت داده میشود.
بسیاری از اقدامات آیتالله بروجردی شایان ذکر است: در زمینة حدیث به جهت احیاء کردن عرف بررسی مستقل حدیث و همچنین در بازنگری انتقادی از کتاب بنیادی «وسائلالشیعه الی تحقیق مسائل الشریعه» که توسط محمدحسن الحرالآملی نوشته شده بود (1688)، کار ایشان درخور ملاحظه بود. آشتی بین شیعه و سنی از مسایلی بود که ایشان توجه قابل ملاحظهای به آن داشت ـ مسئلهای که بعدها آیتالله خمینی بیشتر به آن پرداخت ـ و به این منظور مکاتبات و همکاریهایی با مسئولین مختلف دانشگاه الازهر مصر انجام داد.
ایشان همچنین مبلّغانی را برای ارائة خدمت به ایرانیان مقیم خارج و تبلیغ شیعه میان اروپائیان علاقمند، به اروپا فرستاد. احتمالاً از بهترین اقدامات وی سازماندهی امور مربوط به مرجعیت به طریق کارآمدتر بود. برای ثبت مبالغ پولی که به عنوان سهم امام دریافت و توزیع میشد ایشان استفاده از دفاتر حسابداری را پیشنهاد نمود. و همچنین دفتری مربوط به نمایندگان محلی که مجاز به جمعآوری پول و فرستادن آن به قم بودند تأسیس کرد. شبکه ارتباطی فوق بعد از درگذشت او نیز به عنوان وسیلهای جهت اشاعة راهنماییهای مربوط به موضوعات سیاسی و مذهبی ایفای نقش میکرد.(5)
بعد از کودتای آگوست 1953 میلادی [1332 شمسی]، شاه ایران(محمدرضا پهلوی) در جهت نشان دادن وجهه اسلامی از خود و رژیمش تلاشهایی انجام داد، اگرچه چنین تلاشهایی در سالهای اخیر در ایران چندان کارایی نداشت. بخشی از این اقدامات در قالب زیارتهای عوامفریبانة شاه از اماکن و زیارتگاههای مقدس ایران ـ مخصوصاً مشهد ـ صورت میگرفت و بخشی دیگر از طریق تحت حمایت قرار دادن عدة معدودی از علما به سرپرستی آیتالله بهبهانی و دکتر حسن امامی، امام جمعه وقت تهران که ارتباط خودش را با حکومت قطع نکرده بود، انجام میشد. چنین سیاستهای عوامفریبانه در دورة قاجار نیز مشاهده میشد. در آن زمان تلاشهایی در جهت نسبت دادن تقوا و دینداری به شاه انجام میشد تا دید مردم را نسبت به نامشروع بودن حکومت تغییر دهد. اما چنین تلاشها و سیاستهای عوامفریبانه اغلب با شکست مواجه میشد. بیثمر بودن چنین تلاشها در دهة اخیر در ایران را میتوان به طور خاص به احیاء شدن نقش محوری علما به عنوان رهبران محبوب و مخالف رژیم نسبت داد.
پس از سال 1953 در چندین سال نخست هیچگونه خصومت قابل ذکری از جانب علما نسبت به رژیم مشاهده نشد، نوعی احساس به طور گسترده در جامعه حکمفرما بود مبنی بر اینکه در روزهای پایانی دولت مصدق شکلگیری یک جنبش کمونیستی که تهدیدی برای کشور محسوب میشد با بازگشت شاه به قدرت متوقّف شده است.
هنگام وفات آیتالله بروجردی، شاه تلگرامی مبنی بر احساس همدردی به آیتالله شیخ محسن حکیم که مجتهد عرب ساکن نجف بود، فرستاد و از این طریق تمایل خود را نسبت به جانشینی ایشان به جای آیتالله بروجردی به عنوان یگانه مرجع تقلید نشان داد. بدون شک هدف شاه از این عمل تقلیل دادن اهمیت و شهرت قم و جلوگیری از به وجود آمدن مرکزی برای قدرت روحانیت در ایران بود. چنین تصور شده بود که مجتهد مقیم نجف ـ علاوه بر آن از نژاد عرب ـ از امور داخلی ایران به طور دقیق باخبر نیست و خود را درگیر این مسائل نمیداند. انتخاب مجتهدین به عنوان مرجع در طی مراحلی کاملاً غیررسمی صورت میگرفت و در طی این مراحل انتصاب مرجع از جانب حکومت به هیچوجه مورد قبول واقع نمیشد. به همین دلیل تا زمان وفات آیتالله حکیم یعنی اول ژوئن 1970 [1349 شمسی] ایشان پیروان معدودی داشت.
در عوض آیتالله خمینی که در تبعید و در نجف بسر میبرد؛ آیتالله محمدهادی میلانی که ساکن مشهد بود و آیتالله کاظم شریعتمداری که اهل آذربایجان و ساکن قم بود، سه مجتهدی بودندکه به عنوان وارثین مشترک موقعیت آیتالله بروجردی ظهور کردند.(6) در بین این سه نفر آیتالله خمینی مهمترین و بانفوذترین فرد به شمار میرفت و عملکرد نقش سیاسی و سنتی علما - مخالفت با استبداد و سلطة خارجی- را در وهلة اول به ایشان نسبت میدهند.
آیتالله خمینی در سال 1320 هجری قمری یعنی 1903 ـ 1902 میلادی در خانوادة سنتی و مذهبی چشم به جهان گشود. علوم دینی را در قم نزد شیخ عبدالکریم حائری یزدی فراگرفت. اگرچه نویسندة آثار متعددی نبود، کتابی را به زبان عربی تحت عنوان سراّلصلاة (اهمیت معنوی نماز)(7) نوشته بود و معروفیت ایشان را میتوان به خصومت آشکار و سازشناپذیرش با رژیم شاه نسبت داد.
خصومت مذکور در سال 1963 به صورت آشکار ابراز گردید، زیرا در این زمان خودکامگی رژیم به جایی رسیده بود که برای بسیاری از گروههای مذهبی و اقشار دیگر جامعه تحملناپذیر تلقی میشد. آیتالله خمینی چون اوضاع را چنین دید، در منبر مدرسة فیضیة قم بر علیه رژیم شاه به تبلیغ پرداخت. گفته میشود که ایشان در یکی از سخنرانیها یک جلد قرآن را در یک دست و یک جلد از اساسنامة قانون اساسی را در دست دیگر خود نگه میدارد و شاه را متهم به زیرپا گذاشتن سوگند خود مبنی بر دفاع از اسلام و قانون اساسی مینماید. در روز 25 شوال 1382 قمری (22 مارس 1963) مدرسة فیضیه مورد حملة چتربازان و نیروهای پلیس امنیتی قرار میگیرد که در جریان آن تعدادی از محصلین حوزة علمیه کشته می شوند.
روزی که برای حمله به مدرسة فیضیه انتخاب شده بود مصادف با روز شهادت ششمین امام شیعیان، امام جعفر صادق (ع) بود. این عمل باعث شد که مردم رژیم شاه را قاتلین و دشمنان امامان تلقی کنند. چنین فرضیهای دو و نیم ماه بعد یعنی زمانی که نمایشهای مربوط به محرم در تعزیهخانهها و خیابانهای تهران و سایر شهرهای ایران اجرا میشد، مشهورتر و قویتر گردید.
در روزهای بین شوال و محرم، مارس و ژوئن، امام خمینی پس از بازداشت موقت و کوتاه مدتی آزاد شد و دوباره مخالفت خود را با رژیم و سیاستهایش از سر گرفت. بعدها از سوی مسئولین حکومتی اعلام شد که نگرانیهای آیتالله خمینی به خاطر برنامه اصلاحات ارضی و طرح قائل شدن حق رأی برای زنان است. اعلام مطلب فوق توسط رژیم که در مطبوعات جهان شهرت جهانی به خود گرفت،(8) هیچگونه پایه و اساسی نداشت. زیرا آیتالله خمینی به طور آشکارا مخالفت خود با اصول برنامه اصلاحات ارضی را رد میکند. در ضمن خودش هم هیچ ملکی در ایران نداشت تا با اعمال برنامة فوق در معرض خطر قرار گیرد. شریعتمداری و میلانی که در ارتباط با حوادث ژوئن 1963 [خرداد 1342 شمسی] بودند نیز هیچگونه مخالفتی با برنامة اصلاحات ارضی نشان ندادند.(9) در نتیجه رژیم در ارائه کردن فتوایی توسط یکی از سه مجتهد مبنی بر مخالفتشان با اصلاحات ارضی با شکست مواجه شد. تنها کاری که رژیم توانست به ایشان نسبت دهد اعلامیهای بود از آیتالله بروجردی در 1960 که طی آن محدودیت مالکیت ارضی به علت مغایر بودن با دستورات اسلام محکوم گردیده بود.(10) مسئله حق رأی زنان هم تا زمانی که انتخابات در ایران محتوی و نتیجة واقعی نداشته باشد موضوعی ساختگی و بدون کارآیی به نظر میرسید.
دلایل اصلی آیتالله خمینی در انتقاد از رژیم در سال 1963 به قرار زیر بود: وجود حکومت خودکامه و نقص قانون اساسی و پیشنهاد اعطای حق کاپیتولاسیون به مستشاران آمریکائی و مأموران نظامیشان در ایران و سایر شهرها؛ قرارداد دریافت وام دویست میلیون دلاری از آمریکا جهت خریداری تجهیزات نظامی؛ و داشتن روابط دیپلماتیک اقتصادی و غیره با اسرائیل یعنی کشوری که با اسلام و مسلمانان سر خصومت داشت.
انتقادهای مذکور در چندین اعلامیه و با لحنی صریح بیان شده بود، در یکی از این اعلامیهها موافقت با اعطای حق کاپیتولاسیون به آمریکاییها «سند بردگی ایران» تلقی شده بود. و ذکر شده بود که در آینده هیچکس از رفتارهای مستبدانه آمریکاییها در امان نخواهد بود و به وقوع پیوستن چنین تصمیماتی نشاندهندة ظلم و استبداد حاکم در جامعه است. «اگر نفوذ روحانیون باشد نمیگذارد که مجلس با سرنیزه درست شود تا این فضاحت از آن پیدا شود. اگر نفوذ روحانیون باشد، تحمیل نمیتواند شود، یک عده وکلا بر سرنوشت یک مملکتی حکومت کنند. اگر نفوذ روحانیون باشد نمیگذارد یک دستنشانده آمریکایی این غلطها را بکند.» (11)
سپس اعلامیه با محکوم کردن آمریکا و سیاستهایش به عنوان دشمن اسلام ادامه پیدا میکند. دشمنی و خصومتی که با اعلام حمایت نامحدود آمریکا از اسرائیل و ماهیت و تأثیر آن در ایران آشکارتر میشود. آیتالله خمینی در این اعلامیه اظهارات خود را با دعوت مردم به یک قیام مردمی و سرنگونی رژیم شاه به پایان میرساند. «ارتش ایران نباید اجازه دهد چنین حوادث شرمآوری در کشور اتفاق بیفتد... ارتش باید باعث سرنگونی این رژیم شود... شما موظفید به رفقایتان بگویید، آقایان موظفند ملت را آگاه کنند؛ علما موظفند ملت را آگاه کنند. ملت موظف است که در این امر صدا در بیاورد با آرامش [به] عرض برساند، به مجلس اعتراض کند؛ به دولت اعتراض کند که چرا یک همچو کاری کردید؟»
روز 13 خرداد سال 1342 هجری شمسی (3 ژوئن 1963)، دو مرد پلیس با لباس شخصی در حالی که قصد کندن یکی از اعلامیههای آیتالله خمینی را از دیوار مجاور مسجد گوهرشاد در مشهد را داشتند، توسط عدهای از مردم خشمگین مورد محاصره قرار میگیرند. و به دلیل اینکه دو پلیس مذکور در کارشان استمرار ورزیدند، شخصی از میان جمعیت به طرف آنها حملهور شد و یکی از آنها را با ضربات چاقو از پای در آورد.(12) در همان روز، آیتالله خمینی با سخنرانی که در قم ایراد نمود شاه را شدیداً مورد انتقاد قرار داد. ایشان سخنرانی خود را با تأیید این مسئله آغاز کرد که «قانون اساسی با ریختن خون پدرانمان به دست آمده است و ما اجازه نمیدهیم که نقض شود و تنها هدف ما اجرای قانون است.» سپس به توهین شاه مبنی بر مفتخور نامیدن علما پاسخ داد: آیا این طلاب علوم دینیه که لباب عمرشان را موقع نشاطشان در این حجرات میگذرانند و ماهی 40 الی صد تومان بیشتر ندارند، مفتخورند؟... یا که مرحوم بروجردیها وقتی از دنیا میرود ششصد هزار تومان قرض باقی میگذارند، ایشان مفتخورند؟ ولی آنهایی که بانکهای دنیا را از دسترنج مردم فقیر انباشتهاند، کاخهای عظیم روی هم گذاشتهاند و باز هم ملت را رها نمیکنند... مفتخور نیستند؟(13)
رخ دادن چنین حوادثی در مشهد و قم باعث بحرانی شدن اوضاع شد. هنگامی [هم] که خبر دستگیری آیتالله خمینی در پایتخت پخش شد، هیئتهای تعزیه و عزاداری خود به خود تبدیل به تظاهراتهای ضدرژیم گشت. در میدان توپخانه و در نزدیکی بازار، بین پلیس و گروههای مردمی درگیریهایی رخ داد. در روز بعد شورشها با شدت بیشتری ادامه پیدا کرد و دامنة آن به دانشگاه نیز کشیده شد. همزمان با این حوادث در تهران، تظاهراتهایی در شهرهای شیراز، ورامین، کاشان و مشهد نیز برگزار شد. در هفتم ژوئن که مصادف با روز جمعه بود، مساجد جامع پایتخت، مخصوصاً مسجد شاه که در مجاورت بازار قرار داشت، توسط تانکها و نیروهای مجهز به محاصره در آمد تا از تجمع و به وجود آوردن هرگونه اغتشاش و بینظمی دیگری جلوگیری شود.(14)
با این وجود، قیام مردم بدون هیچ گونه تنزّلی به قوت خود ادامه داشت: در همین روز جزوهای مبنی بر صدور حکم جهاد علیه رژیم شاه در تهران منتشر گردید. در روز هشتم ژوئن در قم نیز به مردم امر جهاد داده شد.(15) تعدادی از تظاهرکنندگان به منظور لبیک گفتن امر جهاد کفنپوش شده و در خیابانها دست به راهپیمایی زدند. دستور مبنی بر تیراندازی به سوی تظاهرکنندگان و کشتن آنها در پنجم ژوئن به ارتش و نیروهای امنیتی داده شده بود(16) اما در واقع شش روز بعد تظاهراتها و راهپیماییهای مردم با قتلعام عدة زیادی از تظاهرکنندگان سرکوب شد.
در ایجاد چنین رویدادهایی علما نقش چشمگیری داشتند. دستگیری آیتالله خمینی تنها دلیل تظاهراتها و اغتشاش در تهران نبود، بلکه در استانها نیز ـ بیش از همه قم و شیراز ـ دستگیری علمایی که تظاهرات را هدایت میکردند، از دلایل آشفتگیها محسوب میشد. تظاهرکنندگان در شعارهایی که سر میدادند وفاداری خود را به آیتالله خمینی ابراز نمودند و همچنین همان انتقادهایی را از رژیم میکردند که ایشان در اعلامیههایش دست به آن زده بود.
حکومت با مشاهدة ارتباط بین رهبریت مذهبی و نارضایتی مردم، علما را به سوءاستفاده آشکار از نفوذ مذهبی و تبانی کردن با عوامل پنهان دیگری که علما در پی تحقق بخشیدن منافع آنها هستند، متهم نمود: عوامل مذکور طبقه ملاکین، شورشیان ایلات در فارس و یک دولت خارجی که هویت مشخصی نداشت و ادعا میشد که نامش جمهوری متحده عربی است، فرض شده بود.(17) حکومت بر این عقیده بود که دولت خارجی مذکور مبالغ هنگفت پول در اختیار [آیتالله] خمینی گذاشته است تا قیامی در ایران راهاندازی کند. شاه در یکی از سخنرانیهایش در هشتم ژوئن که در همدان ایراد شد، ادعا کرد که تظاهرکنندگان نفری 25 ریال دریافت کردهاند تا بر علیه حکومت دست به شورش بزنند، که البته مبلغ مذکور برای به خطر انداختن زندگی در برابر قدرت شکستناپذیر مبلغ خیلی ناچیزی بود.(18) اتهام فوق هیچگاه به اثبات نرسید.
نخستوزیر وقت، علم، قیام مردم را توطئه ضد پیشرفت نامید و عمل آیتالله خمینی و پیروانش را رسماً به عنوان «عکسالعمل شوم» معرفی کرد. اتهام آیتالله خمینی مبنی بر مخالفت با برنامة اصلاحات ارضی و اعطای حق رأی به زنان که قبلاً هم ذکر شد نیز غیرقابل قبول واقع شد: بیانیههای او که قبل از حوادث 5 تا 11 ژوئن منتشر شد، حاکی از مباحث کاملاً متفاوت دیگری به عنوان دلایل اصلی مخالفت ایشان با رژیم بود. آیتالله خمینی با تبعید شدن در ژوئن 1963 هیچگاه سکوت اختیار نکرد و از فعالیت خود دست بر نداشت. با بررسی اعلامیهها و بیانیههایی که ایشان در دوران تبعید نوشته است میتوان انگیزهها و دلایلشان در مخالفت با رژیم را با وضوح بیشتری نشان داد.
اولین محل تبعید آیتالله خمینی ترکیه بود. مدت تبعید ایشان در ترکیه یک سال به طول انجامید که در این مدت ابتدا در شهر آنکارا و سپس در شهر بورسا تحت مراقبت شدید و با همراهی مأموری از پلیس امنیتی ایران به سر میبرد. در اکتبر 1965، ایشان اجازه یافت ترکیه را به مقصد عراق ترک کند. مشخصاً عراق محل مناسبتری برای تبعید بود زیرا شهرهای عراق که زیارتگاه امامان در آنها قرار داشتند، فضای مناسبی را برای انجام اعمال مذهبی فراهم میکرد و همچنین ایرانیان زیادی در این شهرها سکونت داشتند. علاوه بر آن زائرینی که از ایران به عراق میآمدند وسیلة ارتباطی با ایران محسوب میشدند. هنگامی که آیتالله خمینی به عراق سفر کرد، از همه شهرهای عراق که زیارتگاه امامان در آنها قرار دشتند از جمله سامرا، کاظمین و کربلا دیدن نمود. سپس عازم نجف شد و در همان شهر هم سکنی گزید. با ورود ایشان به نجف، شهر نجف بار دیگر به عنوان مرکز مقدس مخالفت با حکومت خودکامة ایران ایفای نقش نمود، همان نقشی که این شهر در دورة انقلاب مشروطه ایفا نموده بود.
از زمان ترک ایران، [آیتالله] خمینی اولین سخنرانی علنی و عمومی خود را در بیستم رجب سال 1385 هجری قمری، 14 نوامبر 1965 [1344 شمسی] در مسجد شیخ انصاری ایراد کرد. در این خطابه او صرفاً به مسائل ایران نپرداخت بلکه سخنرانی خود را در چارچوب کلی ایراد نمود. سخنرانی مذکور با ذکر وجود رابطه متعالی بین اسلام و زندگی سیاسی اجتماعی آغاز گردید. «اسلام دربارة مسائل مختلف جامعه، نظام و برنامة [خاصی] دارد: این مسائل شامل شکل حکومت، قواعد مربوط به رفتار مردم با یکدیگر، ارتباط بین دولت و مردم، روابط با دولتهای خارجی و همة موضوعات اقتصادی و سیاسی دیگر میشود... مسجد همیشه مرکزی برای رهبریت و فرماندهی، صدور حکم و بررسی و تجزیه و تحلیل مسائل اجتماعی بوده است.» پس ایشان وحدت میان مسلمین را سفارش نمود. و همکاری کشورهای اسلامی را در جهت برطرف نمودن مشکلاتی مانند مسئله فلسطین و کشمیر خواستار شد. در پایان از علمای جهان اسلام میخواهد که نسبت به مسائل سیاسی توجة بیشتری داشته باشند.(19)
در آوریل 1967 [1346 شمسی]، [آیتالله] خمینی با نوشتن نامهای سرگشاده به نخستوزیر وقت، هویدا، پرداختن به مسائل ایران را از سر گرفت، نامة مذکور با لحن قاطعانه و اطمینان بخشی نوشته شده بود. «در مدت طولانی که بنده به خاطر مخالفت با برنامة مصونیت حقوقی آمریکاییها، مسئلهای که اصول استقلال ما را زیر سوال میبرد، در تبعید به سر بردم و برخلاف قوانین شریعت و قانون اساسی از کشور رانده شدم، مشاهدهگر همة مصیبتها و بلاهای وارد آمده بر سر این ملت مظلوم و بیدفاع بودم.» سپس ایشان با انتقاد شدید از حکومت و با بیان نکات اصلی اعلامیههای منتشر شده خود قبل از ژوئن 1963، نامه را ادامه میدهد. در نامة مذکور، جز اشارة گذرا به کل اصلاحات به عنوان کلاهبرداری محض، به برنامة اصلاحات ارضی و مسئله اعطای حق رأی به زنان به طور خاص پرداخته نشده بود.
میزان انتشار این نامه و اسنادی شبیه به آن در ایران در دوران تبعید آیتالله خمینی و همچنین تأثیر آنها بر روی مردم کاملاً مشخص و قابل تخمین نبود. اگرچه حوادث ژوئن 1963 دیگر تکرار نشد، اما به نظر میرسید که جریان پیوسته با سرمنشأ مذهبی در مخالفت با رژیم وجود دارد که تدوام وفاداری مردم نسبت به شخصیت آیتالله خمینی بر وجود این جریان صحه میگذاشت. شاه در این مدت تصویر رضایتبخشی از ثبات را با جدیت در ذهن خود میپروراند، اما وجود مخالفتی که بار دیگر در سری حوادث تابستان 1970 [1349 شمسی] خودش را نشان داد، باعث خدشهدار شدن این تصویر شاه گردید.
در ماه می 1970 ائتلافی از 35 شرکت سرمایهگذار خارجی به تهران آمدند تا در مورد سرمایهگذاری بیشتر در بازار ایران به بحث و گفتوگو بپردازند. این سرمایهگذاری قرار بود به صورت گسترده و در زمینههای صنعت، کشاورزی، معادن، گردشگری و پخش کالاهای مصرفی صورت بگیرد. با گردهمایی مردم در بعضی از مناطق و محلههای شهر، عکسالعملهای خصمانه بر ضد این جریان شکل گرفت. مهمترین این اعتراضها که علیه نفوذ هر چه بیشتر در اقتصاد کشور صورت میگرفت، توسط یکی از مجتهدین تهران به نام آیتالله سیدمحمدرضا سعیدی انجام شد. در بیانیهای که بین علمای پایتخت انتشار یافت، او توسعه سرمایهگذاری آمریکاییها را حادثة اسفبار و ضربة مخرّب برای مردم ایران معرفی میکند و رژیم را که از سرمایهگذاران آمریکایی دعوت به عمل آورده بود، «دستنشاندة مستبد امپریالیسم» میخواند. ایشان سپس علما را موظف نمود که پیشوایان خود از جمله میرزا حسن شیرازی را الگوی خود قرار دهند و در برابر غصب شدن منابع اقتصادی کشور در مقام اعتراض برآیند.(20)
اعلامیة فوق باعث دستگیری آیتالله سعیدی توسط پلیس امنیتی شد. منابع موثق گزارش دادند که آیتالله سعیدی زیر فشار شکنجه در زندان قزلقلعه جان باخته است و به سرعت در قبر نامشخص در قم مدفون گردیده است.(21) اخبار فوت ایشان به سرعت منتشر شد و تظاهراتی با حضور تقریباً هزار نفر از طلاب مدارس علمیه شهر قم شکل گرفت. مجالس یادبودی که به این مناسبت در بسیاری از مساجد تهران قرار بود برپا شود، ممنوع اعلام شد. با این وجود در مسجد غیاثی که سعیدی به عنوان امام جماعت در آن ایفای نقش میکرد، جمعیت عظیمی به مناسبت زنده نگه داشتن یاد و خاطرة ایشان گردهم آمده بودند. سخنرانان این مراسم آیتالله سیدمحمود طالقانی، از مجتهدین برجسته و دکتر عباس شیبانی بودند. بعد از این سخنرانی هر دو شخصیت توسط پلیس امنیتی دستگیر شدند. یک هفته بعد طالقانی آزاد شد، اما شیبانی توسط یک دادگاه غیرعلنی نظامی در 18 اکتبر 1970 به پانزده سال زندان محکوم شد.(22)
نامهای از طرف علمای مذهبی و محصلین قم به منظور ابراز همدردی از فوت آیتالله سعیدی به آیتالله خمینی فرستاده شد. در جواب این نامه آیتالله خمینی گردهمایی سرمایهداران را یادآور اعطای امتیاز رویتر در یک قرن پیش دانست و آن را محکوم کرد. ایشان عقیده داشتند که اگر اوضاع به این نحو پیش رود، خطر واگذاری همه منابع کشور وجود خواهد داشت. «هرگونه توافقنامه با سرمایهداران آمریکایی و استثمارگران دیگر برخلاف میل مردم و برخلاف حکم اسلام است. از آنجایی که اعضای مجلس توسط مردم انتخاب نمیشوند، تصمیمات اخذ شده توسط آنها غیرقانونی و با میل و خواستة مردم مغایرت دارد.»(23)
همزمان با اینکه خصومت بارز بین علما و حکومت دوباره ظهور کرد، مجتهدی که توسط شاه به عنوان مرجع انتخاب شده بود، یعنی شیخ محسن حکیم در نجف از دنیا رفت. مسئلة مرجعیّت دوباره مطرح شد و همراه با این مسئله نفوذ و موقعیت آیتالله خمینی یک بار دیگر در ایران خودش را نشان داد. شاه طبق معمول با فرستادن پیامهای تسلیتآمیز به مراجع مختلف در پی این بود که درانتخاب مرجع جدید نقش داشته باشد. او انتظار داشت که مرجع جدید نه تنها مانند مرحوم حکیم از مقلّدین معدودی برخوردار باشد، بلکه بتواند نفوذ و جایگاه [آیتالله] خمینی را در بین مردم خنثی سازد. به این منظور شاه تلگرامهایی به شریعتمداری در قم و آیتالله خوانساری در تهران فرستاد. جواب خوانساری مؤدبانه اما محافظهکارانه بود. در حالی که شریعتمداری با لحن صمیمانه و وفادارانه نامة شاه را پاسخ داد. این امر باعث به وجود آمدن نارضایتی گستردة مردم علیه او شد.(24) متعاقباً تظاهراتهایی در قم و در مقابل محل سکونت او شکل گرفت که طی آن تظاهرکنندگان شریعتمداری را به خاطر به فراموشی سپردن خصومتی که در ژوئن 1963 نسبت به رژیم نشان داده بود، به باد انتقاد گرفتند و وفاداری خود را به آیتالله خمینی به عنوان مرجع، بار دیگر اعلام کردند. تلگرامی از 48 نفر از علمای شهر به آیتالله فرستاده شد که طی آن ابتدا درگذشت آیتالله حکیم تسلیت گفته شده بود و سپس از جانب افراد مذکور به آیتالله خمینی وعده همکاری و وفاداری داده شده بود. عدهای از امضاکنندگان این تلگرام و بعضی از کسانی که علیه شریعتمداری دست به تظاهرات زده بودند، دستگیر و به زابل تبعید گشتند. حوادث مشابه این در تهران نیز اتفاق افتاد. در تهران آیتالله مروارید در مسجد حاج عزیزالله در باب شایستگیهای [آیتالله] خمینی به عنوان مرجع سخنرانی کرد و در شیراز هم گردهمایی که قرار بود در مسجد وکیل برپا شود، توسط نیروهای پلیس پراکنده شد.(25)
بعد از این حوادث که در ژوئن 1970 رخ داد، تظاهراتهای دیگری مبنی بر نارضایتی و مخالفت با رژیم در کشور اتفاق افتاد که خود شواهدی بودند بر نفوذ و تأثیر آیتالله خمینی در بین مردم. طی اعتصابی که در دسامبر 1970 در دانشگاه تهران رخ داد، یکی از شعارهای اعتصابکنندگان شعار «زنده باد خمینی»(26) بود.
مرتبط دانستن مشکلات پیاپی به وجود آمده توسط شخصیت [آیتالله] خمینی با اظهارات اخیر شاه مبنی بر به وجود آمدن احتمالی سپاه دین، یعنی یک نیروی نظامی مذهبی، کار عاقلانهای به نظر میرسد. در طی یک کنفرانس مطبوعاتی طولانی و فراگیر در ژانویه 1971، شاه اظهار داشت که «امکان تشکیل یک سپاه دینی در آینده در کشور وجود دارد. و هدف این است که محصلین علوم دینی که میبایست خدمت سربازی خود را بگذرانند، بتوانند [در قالب این سپاه] انجام وظیفه کنند. اگر چنین سپاهی شکل گرفت ترجیح میدهیم که آنها را برای انجام وظیفة سربازی وارد این سپاه کنیم. زیرا اگرچه ما میگوییم که دین باید از سیاست جدا باشد (چند سال پیش نتایجی از ادغام این دو را مشاهده کردیم) و اگر چه ما بر آن تأکید هم داریم... از طرفی دیگر مردم را به تقوا و دین نیز تشویق میکنیم. بدون دین هیچ جامعهای به ثبات واقعی نخواهید رسید...»(27)
از سخنان مبهم شاه، میتوان نتیجه گرفت که او با پیشنهاد تشکیل سپاه دین هدف دوگانهای را دنبال میکرد. اولاً، ثبتنام محصلین مذهبی در ارتش به مثابه یک اقدام تنبیهی برای روحانیون مخالف رژیم فرض شده بود و به عنوان پوششی برای دور نگه داشتن طلاب از فعالیتهای سیاسی و حمایت [از عناصر مخالف حکومت] قرار میگرفتند. اخیراً تعدادی از محصلین مذهبی که به علت شرکت در تظاهراتهای ضد رژیم دستگیر شده بودند، به عنوان مجازات، وادار به خدمت در ارتش شدند.(28) اشاره شاه در این زمینه که «محصلین علوم مذهبی که میبایست خدمت سربازی خود را بگذرانند»، بیانگر مطلب فوق است.
ثانیاً، احتمالاً سپاه مذکور به عنوان وسیله گسترش دامنة نفوذ حکومت در مناطق روستایی به موازات سپاه دانش و تبلیغ مفهومی از اسلام که برای رژیم بیخطر باشد، در نظر گرفته شده بود. از این طریق قرار بود نفوذ افرادی مانند آیتالله خمینی از بین برود و دین به حوزه محدودی از پرستش، تشریفات دینی و اخلاقیات شخصی معطوف شود و همچنین قدرت مطلق حکومت در قلمرو سیاسی انکارناپذیر تلقی شود.(29)
پاسخ غیرمستقیم آیتالله خمینی نسبت به اظهارات شاه که در اعلامیهای گنجانده شده بود، در ذیالحجة 1390 یعنی فوریه 1971 در مکه و در بین زائرین انتشار یافت. ایشان از اینکه «فرهنگ سمّی امپریالیسم در عمق شهرها و روستاها و درکل جهان اسلام نفوذ کرده است و جانشین فرهنگ قرآنی شده است» گلایه کرد. سپس ادامه میدهد که ایران تحت سلطة آمریکا یعنی دشمن اسلام قرار دارد. «آنها (رژیم) با توسّل به اسلام و تظاهر به مسلمانیّت، در جهت نابودی اسلام و از بین بردن کامل دستورات اسلام و قرآن یکی از پس دیگری، تلاش میکنند.» آیتالله خمینی با محکوم کردن شدید جشن 2500 ساله شاهنشاهی که در حال نزدیک شدن بود، به عنوان «وسیلهای برای اخاذی و غارت دستنشاندههای امپریالیسم»، اعلامیة خود را به پایان میرساند... «کسی که چنین جشنهایی سازماندهی میکند و کسی که در آن شرکت میکند، به اسلام و ملت ایران خیانت میکند.»(30)
نتیجه نزاعها و چالشهای بین دستگاه مذهب و دستگاه سلطنت هرچه بود، مسئله بین آنها هرگز حل و فصل نشد. و تصمیم شاه در جلوگیری از اظهار نظر و رأی مذهبی در امور دولت، عامل اصلی نارضایتی موجود بود. گفته میشود از حوادث 1963، رژیم به طول قابل ملاحظهای توانسته است تأثیر مخالفت علما بر سیاستهایش را تضعیف کند.(31)
تا جایی که هیچگونه خشونت و آشوب شهری تکرار نشده است، حدس مذکور به نظر درست میآمد. با وجود طبیعت سرکوبکنندة جو سیاسی ایران، تخمین صحیح میزان پیروان آیتالله خمینی و مخالفت مستمر مذهبی علیه رژیم غیرممکن است. شواهدی را که قبلاً ذکر کردیم نشاندهنده این است که دو مورد فوق به صورت قابل ملاحظهای در کشور وجود داشته است. علاوه بر این، این نکته نیز باید ذکر شود که به نظر بعضی از عناصر مذهبی مخالف رژیم، زمان تظاهراتهای عمومی گذشته است و در عوض باید توجه معطوف به آمادگی تدریجی برای جنگهای چریکی و قیامهای منفرد در مقیاس کوچک گردد. چنین نگرشی در مورد امور جاری کشور باعث شکلگیری گروه سیاسی موسوم به حزب ملل اسلامی به رهبری محمدکاظم بجنوردی گردید که در سال 1965 توسط پلیس امنیتی متلاشی شد. پدر بجنوردی مجتهدی بود در نجف و از پیروان و حامیان آیتالله خمینی محسوب میشد.(32)
پر واضح بود که نه تنها کسانی که از آیتالله خمینی به عنوان مرجع پیروی میکردند، بلکه احزاب غیرمذهبی و چپگراهای مخالف رژیم نیز برای ایشان ارزش زیادی قائل بودند. موضع مشخص [آیتالله] خمینی و پیروانش باعث شد که اعتماد خیلی از روشنفکران را به عنوان نیروی مردمی و حتی انقلابی به خود جلب کند. بیانیة آیتالله میلانی مبنی بر اینکه در ژوئن 1963، «روحانیت از گوشة سکوت و رکودش ظهور کرد تا به اقشار فعّال جامعه بپیوندد»، اغلب به حالت تأیید گونهای نقل میشد.(33) توانایی علما در سازماندهی مردم شهر و روستا در جهت دامن زدن به فعالیتهای سیاسی، کاملاً قابل تشخیص بود و اظهارات مثبت درباره [آیتالله] خمینی از موضوعات مکرّر مطبوعات چپگراهایی بود که در تبعید به سر میبردند.
گروهی در ایران در حال شکلگیری بود که وظیفة اصلیاش ایجاد و تداوم روابط بین علما و عناصر دیگر مخالف رژیم، محسوب میشد. این حزب «نهضت آزادی» نام داشت و یکی از مؤلفههای جبهة ملی که در سال 1961 با نظر مساعد دکتر مصدق تأسیس گردید، به شمار میرفت. رهبران اصلی این نهضت دو شخصیت مذهبی غیرروحانی به نامهای مهندس بازرگان، نویسندة توانا و واجد آثار متعدد در موضوعات مذهبی، و دکتر یدالله سحابی که هر دو سابقاً از اساتید دانشگاه تهران محسوب میشدند و یک نماینده از علما به نام آیتالله سیدمحمود طالقانی بودند. هر سه شخصیت مذکور ـ مخصوصاً طالقانی ـ دورههای مکرر و طولانی را در زندان سپری کرده بودند. حمایت از این حزب به نظر میرسد به طور عمده از جانب دانشجویان داخل و خارج کشور و علمای جوان، مخصوصاً علمای جوان قم، صورت بگیرد.(34)
نقش سیاسی علما که تداوم قابل ملاحظهای در ایران داشت، به عنوان سنتی بر مبنای مخالفت با قدرت مستبد محسوب میشد که قرن 19 ایران را با زمان حال پیوند میداد. در حوادث ژوئن 1963، بسیاری از موضوعات و مضمونهایی به چشم میخورد که در انقلاب مشروطه و حتی در دورههای اولیه تاریخ سلسلة قاجار پدید آمده بودند: امر جهاد، بستن مساجد، فوران خشم مردم به هنگام برکناری رهبران مذهبی، تبعید علما به عراق؛ همة اینها مشابه وضعیت قرن 19 ایران است. نقش سیاسی کنونی علما را نمیتوان به عنوان امری کنجکاوانه و زمان پریشانه در نظر گرفت. لازم به ذکر است که در عصر حاضر ایران نیز همانند دوران انقلاب مشروطه در بسیاری از مناطق حکومت مستبد، ضدمذهب، تحت سلطة قدرتهای خارجی و بیدین پنداشته میشود. درست است که حکومت فعلی [پهلوی] در مقایسه با قرن 19 ابزار و وسایل مؤثرتری برای سرکوب مردم در اختیار دارد و جریانهای ایدئولوژیکی قویتری هم وجود دارد که عملکردی مخالف با [آیتالله] خمینی و پیروانش دارد، اما با این وجود پیشبینی مبنی بر از هم گسیختگی روزافزون نقش سیاسی علما، عمل نسنجیدهای است. برخلاف تهاجمات مختلف عصر مدرن، خودآگاهی ملی ایران هنوز با اسلام شیعی آمیخته است. هنگامی که وحدت و یکپارچگی ملت توسط استبداد داخلی و یا سلطة خارجی در معرض تهدید قرار بگیرد، اعتراضها در چارچوب مذهبی بیان خواهد شد و خواستههای افرادی همچون آیتالله خمینی به طور گسترده مورد استقبال قرار خواهد گرفت.(35)
پینوشتها:
1ـ حامد الگار (Hamid Algar) متولد (۱۹۴۰ م، ۱۳۱۹ شمسی) در انگلستان، استاد مطالعات اسلامی و زبان فارسی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا است. زمینه تخصصی الگار تاریخ تشیع در ایران (مخصوصاً قرنهای ۱۹ و ۲۰ میلادی) است. الگار بعدها به دین اسلام و سپس به مذهب تشیع گرویدهاست. وی همچنین آثاری از متفکران سیاسی شیعه از جمله کتاب ولایت فقیه اثر امام خمینی(ره) و آثاری از دکتر علی شریعتی، آیتالله مرتضی مطهری و آیتالله سید محمود طالقانی را به انگلیسی ترجمه کرد.
2ـ اطلاعات زندگینامهای از کتاب آقا بزرگ الطهرانی، همان منبع، فصل 2: صص 609 ـ 605 گرفته شده است.
3ـ درباره شیخ مرتضی انصاری رجوع کنید به کتاب الگار، همان منبع، صص 165 ـ 162 و کتاب الطهرانی که قبلاً ذکر شد، فصل سوم 429
4ـ رجوع شود به ان. آر کدی، دین و شورش در ایران: تحریم تنباکو در سال 1892 ـ 1891 (لندن، 1966)
5ـ در مورد این اقدامات رجوع شود به مرتضی مطهری، «مزایا و خدمات مرحوم آیتالله بروجردی»، که در قسمت پایانی کتاب بحثی درباره مرجعیت و روحانیت (ویرایش دوم، تهران، بیتا) صص 249 ـ 233 چاپ شده است.
6ـ مجتهدین دیگری هم هستند که هر کدام پیروان و مقلّدین مخصوص به خود را دارند از جمله آیتالله شاهرودی و آیتالله خویی در نجف، و آیتالله خوانساری در تهران. [آیتالله] بروجردی آخرین مجتهدی بود که به موقعیت یگانه مرجع نائل گشت، بعد از درگذشت ایشان، نهاد مرجعیت توسط عدهای متفکرین شیعه بازنگری شد و بعضی از آنها به این نتیجه رسیدند که نیازهای دنیای امروز اقتضا میکند که به جای تنها یک مرجع بهتر است چندین مرجع مشترک وجود داشته باشد. رجوع شود به بحثی دربارة روحانیت و مرجعیت: و تفسیر محتویات آن توسط آی. کی. اس لمبتون «بازنگری موقعیت مرجع تقلید و نهادهای مذهبی» مطالعات اسلامی، 20 (1964) صص 135 ـ 115
7 ـ الطهرانی، اثر فوقالذکر، فصل 1: 2، 752
8 ـ ازوستیا (Izveshtia) (مسکو)، 6 ژوئن، 1963 در مورد تعریف شخص مرتجع خود را با رژیم شاه هم نظر میداند.
9 ـ رجوع شود به بیانیة شریعتمداری خطاب به لوموند (پاریس)، 12 ژوئن، 1963.
10ـ پروفسور لمبتون در کتابش «اصلاحات ارضی ایران»، 1966 ـ 1962 (آکسفورد، 1969)، اظهار میدارد که «خمینی شاه را به خاطر اصلاحات ارضی مورد انتقاد قرار نداده است» بلکه مدعی شده است که «بعضی از گروههای مذهبی قید و شرطهایی را برای [برنامة اصلاحات ارضی] تعیین کردهاند» شواهدی در اثبات این ادعا ذکر نشده است.
11ـ نقلقولهای گرفته شده از اظهارات آیتالله خمینی، مستقیماً از اعلامیههای ایشان اخذ شده است. [اصل متن از کتاب صحیفه امام جلد یک اخذ شده است. م]
12ـ اطلاعات (تهران)، 14 خرداد 1342 / 4 ژوئن 1963
13ـ برگرفته از جزوة بدون ذکر نام نویسنده به نام روحانیت و 15 خرداد که در سال 1349 هجری شمسی / 1970 م توسط کنفدراسیون دانشجویان مسلمان ایران مقیم آمریکا و کانادا به چاپ رسید. کتابچة مذکور که شامل 57 صفحه بود، شرح کاملی از حوادث ژوئن 1963 و همچنین چاپ دوباره بسیاری از اعلامیههای آیتالله خمینی را شامل میشد.
14ـ الاهرام (قاهره)، 8 ژوئن، 1963
15ـ اطلاعات، 19 خرداد، 1342 / 9 ژوئن 1963
16ـ کیهان انترناشنال (تهران)، 5 ژوئن 1963
17ـ اطلاعات، 16 خرداد 1342 / 6 ژوئن 1963
18ـ کیهان انترناشنال، 9 ژوئن، 1963. این موضوع مالی، هنگام بازگشت شاه به قدرت یعنی اوت 1953، به خود ایشان پیشنهاد شده بود.
19ـ رجوع شود به نوشتهای تحت عنوان «جریان مشروع توقیف و تبعید حضرت آیتالله خمینی از زبان فرزند ایشان»، که توسط پسرش سیدمصطفی خمینی نوشته شده است.
20ـ متن کامل اعلامیة سعیدی در خبرنامه، نشریه جبهه ملی در آمریکا، مهر 1349 / اکتبر 1970، صص 4 ـ 2 آمده است.
21ـ [آیتالله] سعیدی از طریق له شدن تدریجی جمجمه و وارد کردن آب داغ به داخل رودههایش شکنجه و از دنیا رفت. یکی از دانشجویان دانشگاه پلیتکنیک تهران به نام نیکداوودی که بر علیه کنفرانس سرمایهگذاران خارجی اعتراض کرده بود نیز در همین روز زیر شکنجه جان باخت. رجوع کنید به گزارش مربوط به 2 نوامبر 1970، که توسط دکتر هانس هیلدمن، استاد دانشگاه در رشته جرمشناسی دانشگاه فرانکفورت، در طی سفری که از جانب سازمان عفو بینالملل به ایران داشت، تهیه شده بود.
22ـ درباره این حوادث رجوع کنید به خبرنامه شهریور 1349 / سپتامبر 1970، و به اعلامیهای که توسط اعضای نهضت آزادی در تبعید و در تاریخ یکم نوامبر 1970 منتشر گردید. اعضای نهضت آزادی متن محکومیت دکتر شیبانی را به چاپ رساندند.
23ـ خبرنامه، شهریور 1349 / سپتامبر 1970.
24ـ گزارش در تایمز (لندن)، 24 ژوئن، 1970
25ـ خبرنامه، شهریور 1349 / سپتامبر 1970
26ـ لوموند، 20 دسامبر 1970
27ـ اطلاعات هوایی، شمارة 7358، 5 بهمن 1349 / 25 ژانویه، 1971
28ـ خبرنامه، مهر 1349 / اکتبر 1970 ص 5
29 ـ باید متذکر شویم که تأکید شاه بر جدایی کامل دین و حکومت با مادهای از قانون اساسی ایران که طی آن شیعه اثنیعشری دین رسمی دولت پذیرفته شده بود، مغایرت داشت.
30ـ اعلامیه مذکور در نجف به چاپ رسید. گزارش شد که بعضی از افرادی که در انتشار این اعلامیه در مکه دست داشتند، توسط دولت سعودی دستگیر و به مقامات ایران تحویل داده شدند.
31ـ رجوع کنید به نیکی. آر. کدی، «ساختار قدرت ایرانی و تغییر اجتماعی»، 1969 ـ 1800: شرح مختصر، مجله بینالمللی مطالعات خاورمیانه، 2 (1971)، 17.
32ـ این بدان معنی نیست که گروه وابسته به بجنوردی تحت رهبری و یا حتی حمایت [آیتالله] خمینی به فعالیت میپرداخته است.
33ـ ایران آزاد، نشریه جبهة ملی در اروپا، 2: 33 (خرداد 1344 / ژوئن 1966)، 6
34ـ درباره اهداف و ایدئولوژی این نهضت، رجوع شود به متن بیانات بازرگان خطاب به محکمه نظامی که او را در سال 1963 محکوم کرد، دفاع از تز نهضت آزادی ایران، قسمت اول (بینا، خرداد 1343/ ژوئن 1964)
35 ـ این نوشته خلاصه شده مقالهای است که اولینبار در ژوئن 1969 در کنفرانسی تحت عنوان ساختار قدرت در ایران اسلامی در دانشگاه کالیفرنیای لوسآنجلس، ارائه گردیده و در این کتاب آمده است: نیکی. آر. کِدِی (تدوین): علما، پیشوایان و صوفیان، (برکلی: انتشارات دانشگاه کالیفرنیا، 1971)/ Nikki.R.Keddie(ed): Scholars, Saints and Sufis, (Berkeley: University of California press.1971
این مقاله در واحد زبانهای خارجی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری ترجمه شده و نسخه کامل این ترجمه، توسط این واحد در دسترس پژوهشگران قرار دارد.
تعداد بازدید: 4114