21 مرداد 1396
آیتالله عباس محفوظی در سال 1307 شمسی در رودسر متولد شد و پس از تحصیل دروس ابتدایی و مقدمات علوم دینی راهی قم شد و متون فقه و اصول را در محضر استادان بزرگی چون آیتالله العظمی بروجردی، آیتالله داماد و آیتالله موسوی فراگرفت.
او در سالهای مبارزه جزو نیروهای فرهنگی و تبلیغی نهضت امام خمینی(ره) به شمار میرفت و پس از پیروزی انقلاب اسلامی با عضویت در مجلس خبرگان، نمایندگی ولی فقیه در شورای مرکزی دانشگاهها و عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی صبغه فرهنگی خود را حفظ کرد. آیتالله محفوظی هماکنون در قم به تدریس و تربیت طلاب علوم دینی میپردازد. گفتوگو با ایشان در تاریخ دوازدهم خرداد سال 1372 انجام شده است.
نوشته شدن رساله حضرت امام به زبان فارسی
در زمان حیات آیتالله بروجردی هم، شلوغترین درس خارج، درس امام خمینی(ره) بود. فضلا و دانشمندان زیادی در بحث ایشان حاضر میشدند.
مسئله انجمنهای ایالتی و ولایتی که در میان آمد، آیتالله شهید مرتضی مطهری، در مورد رساله، خدمت امام رسیدند. امام فرمودند: «بگذارید من همین درس را داشته باشم و درس بگویم. من آمادگی نوشتن رساله را ندارم تا از من تقلید کنند و مرجعیت پیدا کنم.»
اصرار شاگردان امام قطع نشد. آنها میگفتند: «شما مقلدینی دارید که از شما تقلید میکنند. آیا میشود مقلدین بدون رساله عمل کنند؟»
در نهایت ایشان، با آن روح عرفانی که داشتند و حاضر به نوشتن رساله نبودند، پذیرفتند. امام کلاً میل نداشتند که مطرح شوند و تا زمان فوت آیتالله بروجردی، امام رساله فارسی نداشتند... خاطرهای عرض کنم؛ امام همیشه از منزل تا مسجد محمدیه که در آن تدریس میکردند پیاده تشریف میآوردند. ولی مغازهدارهای مسیر، ایشان را نمیشناختند. تا زمانی که اسم امام سر زبانها افتاده و شایع شد یک ملا و یک عالم بزرگوار و انقلابی علیه پهلوی اعلامیه میدهد و انقلاب را رهبری میکند. در آن زمان این افراد سؤال میکردند که: «این آقا کیست؟» و وقتی میفهمند آن عالم همان کسی است که هر روز میبینند، میگفتند: «او همیشه از جلوی مغازه ما رد میشد!» باز تأکید میکنم که ایشان حاضر نبودند که خودشان را مطرح کنند؛ چه در مسئله مرجعیت و چه در برگزاری مجلس ختم برای آیتالله بروجردی.
اعلامیههای حضرت امام خمینی(ره)
در جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی امام خمینی(ره) اعلامیههایی دادند. این اعلامیهها به وسیله شاگردان ایشان در سراسر مملکت توزیع میشد. پس از عقبنشینی دستگاه حکومت پهلوی در مسئله انجمنهای ایالتی و ولایتی مسئله رفراندوم پیش آمد و باز امام اعلامیه دادند.
روزی به اتفاق آیتالله محمدی گیلانی خدمت امام شرفیاب شدیم. مسئولیت توزیع اعلامیهای که علیه رفراندوم داده بودند را در دو استان، به عهده ما گذاشتند. هنگامی که اعلامیهها را به ما میدادند فرمودند: «طوری عمل کنید که دستگیر نشوید. خودتان را لو ندهید.» و حتی فرمودند: «اعلامیهها را میان یک جاکفشی بگذارید و آرام باشید.» ما هم چنین کردیم اعلامیهها را در میان دو جاکفشی گذاشته و بستیم. سپس بستهها را زیر بغل گرفته و حرکت کردیم.
در چالوس، تنکابن، بندر انزلی و جاهای دیگر خدمت علما رسیده، اعلامیهها را منتشر کردیم. در دنباله این وقایع، کار به جایی رسید که اعلامیهها گاهی تند میشد و دستگاه نمیتوانست آنها را تحمل کند. مثلاً در جریان مدرسه فیضیه، امام اطلاعیهای دادند که در همین دانشگاه تهران، در ویترینها گذاشته شد. در آن اعلامیه امام فرموده بودند که: «شاهدوستی یعنی غارتگری، شاهدوستی یعنی آدمکشی، شاهدوستی یعنی مدرسه فیضیه را به خاک و خون کشیدن و...» طبیعتاً این اعلامیهها برای دستگاه گران تمام میشد، زیرا تمام سخن متوجه شاه بود.
حادثه مدرسه فیضیه
من در روز حادثه [دوم فروردین 1342] در مدرسه فیضیه بودم. آیتالله گلپایگانی مجلس یادبود برپا کرده بودند و آیتالله شیخ مرتضی انصاری بالای منبر بود. عدهای آمدند پای منبر نشستند. این عده در وسط منبر شوخی میکردند و میخواستند مجلس را به هم بزنند. آیتالله انصاری از همان بالای منبر گفت: «از جمعیت جدا شوید، پهلوی هم ننشینید.» آنها تحمل نکردند و در وسط منبر صلوات فرستادند. برای آقایان روشن شد که چگونه طرحی است.
آیتالله انصاری منبر را زود ختم کرد و پایین آمد و آنهایی که پای منبر بودند، شروع به شعار دادن کردند، شعارها به نفع دستگاه بود. نمیخواهم آن شعارها را بازگو کنم چون خیلی زشت بود. آنها شعار میدادند برای روح اعلیحضرت رضاشاه فقید صلوات بفرستید. یا برای سلامتی محمدرضا [پهلوی] صلوات بفرستید. اینجا بود که طلبهها مقابله کردند. من ناظر بودم که آنها به جان طلبهها افتادند. از درختهای اناری که در مدرسه فیضیه بود، شاخههای نرم را شکستند و شروع به زدن طلبهها کردند. آن جماعت دوره دیده بودند. ما به طرف طبقه دوم مدرسه فیضیه که حجره تهرانیها بود رفتیم. حدود ده تا بیست نفر در یک حجره ماندیم.
مهاجمین طلبهها را زدند و اهانت کردند؛ عمامهها را برمیداشتند؛ عباها میافتاد و نعلینها... آنها مجهز بودند ولی طلبههایی که برای روضه آمده بودند ـ برای مجلس شهادت حضرت امام ششم، جعفربن محمد صادق علیهالسلام آمده بودند ـ برای این شرایط مجهز نبودند. بعد از آنکه کار حیاط تمام شد، به طرف حجرههای بالا حرکت کردند و طلبهها را از حجرههای بالا بیرون میکشیدند و دست به دست رد میکردند. اولی میزد، دومی میزد، سومی میزد، چهارمی با لگد از پلهها پایین میانداخت.
همینطور حجره به حجره میآمدند تا به حجره ما رسیدند. حجرههای مدرسه فیضیه پستو داشت. ما در حجره را از پشت بسته و در پستو بودیم. گفتیم اینجا ختم بگیریم تا غائله ختم شود. شروع به خواندن «امن یجیب» کردیم، خیلی آهسته، کماندوها در زدند، ولی کسی را ندیدند. به حجره دیگر رفتند و دوباره برگشتند و به پنجره مشت زدند. پنجره باز شد؛ اهانتی کردند و گذشتند. خیال کردند کسی در حجره نیست، ولی ما پشت پرده بودیم. در این حال طلبهای آمد و بنده را به اسم صدا زد. میخواستم بیرون بروم، ولی طلبهها مرا گرفته و گفتند: «نرو اینجا لو میرود.»
بالاخره بیرون آمدیم. صحنه عجیبی بود. عمامهها را ریختند، عدهای را جلوی مدرسه فیضیه که رو به قبله بود برده و در آنجا با حالت عجیبی نشانده بودند و...*
*خاطرات 15 خرداد (دفتر ششم)، به کوشش: علی باقری، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی انتشارات سوره، 1376،ص 369 و صص371 تا 375
تعداد بازدید: 2866