راوی: آیتالله ابوالقاسم خزعلی
02 بهمن 1396
آزادی ایشان [امام خمینی] شوری در مردم [در فروردین سال 1343] پدید آورد. چند تن از طلبهها با فریاد، مردم را از این موضوع مطلع کردند. به دنبال آن منزل ایشان مملو از جمعیت گردید. تلفن منزل امام مرتب زنگ میزد و به زودی همه از آزادی ایشان خبردار شدند.
روزنامه اطلاعات پس از آزادی ایشان دست به شیطنت زد و در روز 18 فروردین چنین نوشت: خرسند هستیم که روحانیت در رابطه با انقلاب سفید با مردم همراه شد. این مطلب امام را بسیار ناراحت کرد و ایشان تصمیم گرفت روز 21 فروردین در مدرسه فیضیه در این باره صحبت کند. منظور و هدف ایشان این بود که هم جواب آن روزنامه کذایی را بدهد و هم در مدت ده ماهه غیبت، چون هیچگاه فرصت بیان مواضع خود را نیافته بود از این موقعیت استفاده کند. بعضی با سخنرانی امام مخالفت میکردند زیرا هراس داشتند، مبادا به این سبب خطری متوجه امام گردد.
ایشان مرا خواست و فرمود: از جانب من جواب این روزنامه را بده، والّا خودم در منبر همه چیز را خواهم گفت. من گفتم: این که چیزی نیست، اگر جان خود را نثار اهداف شما کنیم باز کاری نکردهایم. در ضمن فرمودند: شما و آقای مشکینی و دو نفر دیگر که الان اسمشان را در خاطر ندارم همیشه اینجا باشید تا با شما مشورت کنم. من هم به دلیل رابطه نزدیک و گرمی که با ایشان داشتم گفتم: چشم، ولی به شرطی که هرگاه خواستید کسی را به این جمع اضافه کنید با موافقت ما باشد و ایشان نیز قبول کرد.
عاقبت اجتماع مردم در فیضیه که مورد نظر امام بود صورت گرفت. بسیاری از مردم با شور و احساسات زیاد شرکت کرده بودند. من در تمام عمرم هیچ وقت به اندازه آن شب در سخن گفتن به زحمت نیفتاده بودم. سخنران قبل از بنده نتوانست بهطور عادی سخنان خود را به اتمام برساند. بنابراین از منبر پایین آمد. شوق مردم برای زیارت امام بهقدری شدید بود و مردم آنچنان به ایشان عشق میورزیدند و احساسات خود را بروز میدادند که واقعاً سخن گفتن را برای من سخت کرده بود. سخنران قبلی هرچه فریاد خود را بلندتر کرد هیچ نتیجهای نگرفت، بنابراین من تصمیم گرفتم کاری کنم تا مردم را به طرف خود جلب کنم.[1]
شروع به سخن کردم و حمد و ثنای خدا را به پایان رساندم، اما جمعیت آرام نشد، حالا امام هم منتظر سخن گفتن من بود. من ناگهان گفتم: الف، ب، پ، ت، ث، ج، چ، ح، خ، د،...، دیدم مردم با شنیدن کلمات فوق آرام شدند. لابد فکر میکردند که آوردن الفبا در این مکان و جلسه چه دلیلی دارد، چون هیچ کس روی منبر، الف، ب نمیگوید. خلاصه، جلسه آرام شد و شعری قرائت کردم که مضمون آن اظهار مسرت از خوشحالی حضرت امام بود.
سخنان اصلی خود را ادامه دادم و گفتم: غرض من از آوردن کلمات الفبایی نشان دادن این است که ما هنوز در آغاز راهیم. باید آماده باشیم تا نهضت را با موفقیت تا آخر برسانیم. درست یادم میآید آن شب آرام آرام باران میبارید. از این موقعیت استفاده کردم و گفتم: ای باران آرام ببار، تو بدن مردم را بشور و ما با کلمات ارواح آنها را. عاقبت توانستم ضمن آرام کردن مجلس سخنان خود را بر زبان آورم.
جمعه آن هفته امام در منزلشان در حضور جمعی سخنرانی کردند و در جواب شاه که در سفر به بروجرد گفته بود پانزده خرداد روز ننگینی بود، چنین فرمود: این نکته درست است که پانزده خرداد روز ننگینی بود، اما به این دلیل که با پول مردم توپ و تانک و اسلحه را گرفتند و به جان مردم افتادند، در واقع به این دلیل روز ننگینی بود.[2]
[1] - سخنرانی آیتالله خزعلی در آن زمان هنوز در ذهن بسیاری از مبارزین به یاد مانده است، یکی از شاهدان عینی در این باره چنین میگوید: صحنه استقبال مردم قم از امام بسیار جالب و بینظیر بود. در همین فاصله مراسم گستردهای در مدرسه فیضیه برگزار شد که در آنجا آیتالله خزعلی سخنرانی خیلی مبسوطی داشتند. اواخر سخنرانی آقای خزعلی باران گرفت. ابتدا آرام آرام میآمد بعد خیلی شدید شد. جمعیت همینطور نشسته بودند. آقای خزعلی هم مردم را ترغیب به نشستن میکرد. گفتند: باران رحمت ببار، تو جسم میشویی و ما روح. مردم هم تا پایان نشستند. (آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با علی جنتی، ش.پ: 1224، جلسه سوم، ص 10)
[2] - کرمیپور، حمید، خاطرات آیتالله ابوالقاسم خزعلی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، صص114-117
تعداد بازدید: 2608