راوی: حجتالاسلام علی موحدی ساوجی
20 فروردين 1397
در شهربانی من را یک ساعت هم معطل نکردند و بلافاصله با ماشین از ساوه به ساواک قم منتقل کردند چون شهر ساوه ساواک نداشت و افرادی را که دستگیر میکردند، معمولا به ساواک قم که نزدیک ساوه بود، میبردند. وقتی که دستگیر شدم، مأمورهایی که با من بودند با یک جیپ شهربانی آمده بودند (جیپها پردههای برزنتی داشت و چهار سیلندر بود). جاده سوم قم جادهای کلاً خاکی بود که به جاده باقرآباد معروف بود. من را از این جاده به سمت قم بردند. از چهار تا از مأمورهایی که همراه من بودند دوتایشان را میشناختم یکی از آنها اصلا هممحلیام بود. من به او گفتم اگر به ساوه رفتید به خانواده من اطلاع بدهید که فلان کس را در قم به کجا تحویل دادیم، اما او این حرف را به هیچوجه به خانواده نگفته بود که من را به کجا بردند.
من را به ساواک قم تحویل دادند. این اولینباری بود که دستگیر میشدم و ساواک را میدیدم. این حادثه در ماه صفر سال 1342 بعد از واقعه پانزده خرداد رخ داد. رفتارشان در شهربانی ساوه خوب بود، آنجا شکنجه و آزار و تهدید و اهانت نبود، اما در ساواک به من گفتند که شما چرا چنین صحبتهایی کردید؟ گزارش داده بودند که من درباره حضرت موسیبنجعفر(علیهالسلام) صحبت کرده و در منبرهایم قضیه هارونالرشید و موسیبنجعفر(علیهالسلام) را بحث کردهام، آنها میگفتند تو چرا اینجور صحبت کردی؟ منظورت چه بوده؟ منظورت از موسیبنجعفر(علیهالسلام) که بوده و هارونالرشید که بوده؟ گفتم مگر شما نمیدانید امام هفتم ما موسیبنجعفر(علیهالسلام) است؟ گفتند ما میدانیم اما طوری که از موسیبنجعفر(علیهالسلام) صحبت کردی که گویی منظورت آقای خمینی است. آنها «خمینی» میگفتند. در مورد آن یکی [هارون] دیگر رویشان نمیشد و برایشان سخت بود که بگویند! بعد من گفتم شما از کجا متوجه شدهاید که منظورم این است، من قضایای تاریخی را بیان میکنم. بعد هم تحلیل میکنم، حالا چرا موسیبنجعفر(علیهالسلام) مبارزه کرده و چرا حاضر شد تا به زندان برود و چرا باید سالها در زندان باشد و یا چرا هارونالرشید با موسیبنجعفر(علیهالسلام) چنین برخوردی کرد. آنها راجع به عاشورای حسین(ع) و «عابس و شوذب» و اینکه زره را انداخت و در میدان از دشمن نترسید، و ایمانش و اینکه گفته بودم شما برای اتوبوسهای مجانی حاضر میشوید که بروید و علیه مظلومین تظاهرات کنید، پرسیدند که منظورتان از این جملات چه بوده؟ گفتم منظور خاصی نمیتواند باشد من نمونههایی از تاریخ گفتم، خواستم بگویم در افرادی که ایمان کامل دارند این ایمان قلبی باید هم لفظی و زبانی و شعاری و هم عملی باشد و بعد هم برخی از نمونههای خیلی برجسته تاریخ را بیان کردم و گفتم در آن طرف هم، آدمهایی هستند که هر پرچمی بلند شود، زیر آن پرچم میروند و اگر یک اتوبوس مجانی هم باشد، حاضرند سوار بشوند، ولی دیگر متوجه نیستند که چه کسی دعوت میکند و چه هدفی از این مسئله دارد. تا توانستم سعی کردم توجیه کنم، البته هم آنها میدانستند من چه منظوری داشتم و هم مردم فهمیدند که من چه گفتم.
ولی هرچه آنها سعی کردند نتوانستند از من اقرار و اعتراف بگیرند، با این که تجربه زندان و بازجویی نداشتم و جوان و تازهکار بودم، اما بنا را بر آن گذاشتم تا درباره آنچه که آنها میپرسند، چیزی نگویم. دوم این که از کسی که همفکر و همراه با من است، نامی نبرم. لذا در تمامی دوران قبل از انقلاب که پنجبار دستگیرم کردند و بارها بازجویی شدم، نتوانستند از من چیزی درباره کسی بشوند و یا اطلاعی بگیرند. در نتیجه آنها هم تهدید کرده و اهانت و ناسزا میگفتند.
من را به یک سلول که هیچکس هم توی آن نبود، بردند. وقتی که به ساواک وارد شدم، نمیدانستم کسان دیگری هم هستند یا نه، در قم آقایی بود به نام سیدابوالفضل معروف به آقابول این فرد نیز در ساواک بازداشت بود. هر دفعه که با صدای بلند اذان میگفت ما میفهمیدیم کسانی دیگری هم اینجا زندانی هستند. بعد از آن دو، سه روز بیشتر طول نکشید که چشمهایم را بستند و سوار ماشین کردند، به نظرم میآید که در یک ماشین سه نفر سوار بودیم، من و آقای آشیخ صادق خلخالی و آقای [محمدعلی] شرعی دستهای ما سه نفر را به هم بستند به هر دو نفر یک دستبند زدند و در عقب ماشین سوار کردند. در این زمان ما دیگر ملبس نبودیم. دو نفر مأمور جلو نشسته بودند و یک ماشین هم اسکورت میکرد. ما را به قم و سپس به سمت تهران حرکت دادند. آقای شرعی کسالت داشت؛ سرماخوردگی یا ناراحت دیگری داشت و رنگ ایشان زرد بود [بنده خدا حالی نداشت] اما من و آقای خلخالی تقریبا سالم و سرحال بودیم و آقای خلخالی خیلی سرزنده و خندان بود و با شوخی و لطیفههایی که میگفت در واقع نمیگذاشت که به کسی بد بگذرد و غمگین و ناراحت بشود. حتی به مأمورین نیز چیزهایی میگفت و در ارتباط با خودمان نیز صحبت میکرد.[1]
[1] خاطرات مرحوم حجتالاسلام موحدی ساوجی، تدوین: عباس پناهی، چ دوم، 1381، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تلخیص از صص 70 ـ 72
تعداد بازدید: 1750