راوی: حجتالاسلام محسن دعاگو
03 ارديبهشت 1397
روزی همه زندانیها را در سالنی بیرون از محوطه بند یک، هفت و هشت نگه داشتند و برگههایی را آوردند و با اصرار، از ما خواستند تقاضای عفو بنویسیم. آنها برای آزاد کردن زندانیهایی که آنها را محکوم به زندان کرده بودند، دنبال بهانهای میگشتند تا به خواسته سازمان ملل، که در پی اجرای دستور جدید دولت آمریکا بود، جامه عمل بپوشانند.
تعداد زیادی از زندانیها نمیخواستند زیر بار این قضیه بروند. زندانیان شرایطی کاملاً اجباری برای ما به وجود آوردند. غالب کسانی که تقاضای عفو را نوشتند، هدفشان خلاص شدن از این فشار بود نه همکاری با نظام [پهلوی]. این اتفاقی نبود که بتوان به دلیل شرکت در آن و نوشتن برگه، کسی را متهم به جرمی کرد و یا مدعی شد که این عده خلاف شأن زندانی سیاسی حرکت کردهاند. البته کسانی که میخواستند از زندان رهایی پیدا کنند، عبارات و مطالبی را نوشتند که ساواک اطمینان پیدا کند که به واقع حاضر به همراهی و همکاری شدهاند. ساواک به ظاهر در قبال آزادی زندانیها تقاضای عفو از شاهنشاه را خواسته بود، اما در باطن قضیه میخواست افرادی را که حاضر به همکاری هستند، جدا و آزاد کند و کسی که تقاضا را نوشته بود، اما مایل به همکاری نبود، در زندان نگه دارد. در حقیقت عفونویسی مقدمه ورود به این ماجرا بود.
افرادی که مایل به آزادی از زندان بودند، با نوشتن تعریف و تمجید و تقاضای بخشش از شاه و استفاده از الفاظی چون اعلیحضرت همایونی، شاهنشاه آریامهر، بزرگ ارتشتاران، خدایگان، اشتباه کردم نفهمیدم و... به آنان فهماندند که خواستار آزادی خود هستند. بعضی از زندانیان تصور کردند که تغییر و تحول سیاسی در رژیم ایران رخ داده و شاه به این وسیله در صدد آزادی آنان است و بر این اساس دیدگاههایشان نسبت به رژیم عوض شد و اظهار ندامت و توبه از گذشته خود کردند.
تعداد انگشتشماری از زندانیها با نوشتن عباراتی خاص، رضایت مسئولین زندان را جلب نکردند، آنها تعبیراتی را به کار بردند که مفهومش تقاضای عفو نبود و نظر رژیم را تأمین نمیکرد. من هم جزو این تعداد بودم. بسیاری از زندانیها برگههای خود را نوشته، تحویل دادند؛ اما من هرچه فکر کردم، چیزی به ذهنم نرسید. بالاخره به خودم گفتم، امام زمان – ارواحنا و ارواح العالمین له الفداء – مقام خیلی مقدسی است، من برای امام زمان مینویسم، اسمی از اعلیحضرت همایونی یا شاه نمیبرم و چیزی را به عنوان جرم برای خودم ثابت نمیکنم. از امام زمان تقاضای عفو میکنم. مخاطب من امام زمان بود؛ ولی ساواکیها که میخواندند تصور میکردند که برای شاه نوشتهام. تمام عفونامه من حدود یک سطر و نیم یا دو سطر بیشتر نشد. پس از آن بلند شدم و ورقهای را که نوشته بودم، تحویل دادم. آنها به من اعتراض کردند که «اینها چیست که نوشتی؟ به درد نمیخورد. اسمی از شاه در آن نیست.» من جواب دادم: «نامه من همین است، نمیتوانم بیش از این چیزی بنویسم.» تعدادی از اعضای سازمان مجاهدین که خیلی ادعای انقلابی بودن داشتند، به من گفتند: «عفونامه از نظر سیاسی مسئله مهمی نیست، حالا شما چیزی بنویس.» تقریباً تمام مجاهدین خلق عفونامههای مفصل را با ذکر نام و نام خانوادگی و دیگر مشخصات نوشتند و تحویل دادند.[1]
[1] کلاچیان، زهره، خاطرات حجتالاسلام محسن دعاگو، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص175.
تعداد بازدید: 1995