تنظیم: سیدرضا فندرسکی
10 ارديبهشت 1397
راوی: حجتالاسلام محمد برقانی
حجتالاسلام محمد برقانی در سال 1323 در شهرستان رودسر به دنیا آمد. وی در سال 1339 وارد حوزه علمیه آستانه اشرفیه شد و در سال 1340 به حوزه علمیه قم رفت. حجتالاسلام برقانی در سال 1360 وارد سازمان عقیدتی سیاسی نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران شد و در طول دوران خدمت مسئولیت دایره عقیدتی سیاسی شهرهای مختلف گیلان از جمله لاهیجان، لنگرود و رودسر را بر عهده داشت. وی در سال 1383 بازنشسته شد. خاطرهای از او درباره حمله حکومت پهلوی به مدرسه فیضیه قم را در ادامه میخوانید.
■
در روز دوم فروردین سال 1342 مجلسی به مناسبت سالروز شهادت امام جعفرصادق(ع) از طرف آیتالله گلپایگانی در مدرسه فیضیه قم برگزار شد و من به همراه یکی از دوستان طلبه رودسری به نام سیدزکریا میرمیران به این مجلس رفتیم.
هنگامی که وارد شدیم دیدم افرادی با لباسهای یکدست سرمهای، پیراهن سفید و کفش مشکی و با قیافههای شبیه به هم در مجلس نشستهاند و معلوم بود که اینها مردم عادی نیستند. چون حیاط مدرسه پر از جمعیت بود ما دم در ورودی نشستیم. ابتدا آقای آلطه سخنرانی کرد. در حین سخنرانی ایشان، این جمعیت مرتباً صلوات میفرستادند. مثلاً میگفتند برای شادی روح رضا شاه کبیر صلوات یا برای سلامتی محمدرضا شاه صلوات! آقای آلطه نتوانست سخنان خود را تمام کند و مصیبت خواند و از منبر پایین آمد.
دومین سخنران آقای انصاری بود. در هنگام سخنرانی وی نیز صلوات فرستادن آن جمعیت همچنان ادامه یافت. آقای انصاری گفت: اینها میخواهند مجلس را به هم بزنند و هدف دیگری ندارند. در این هنگام دو نفر از همان جمعیت بر سر یک نخ سیگار دعوایی تصنعی به راه انداختند. درگیریها شروع شد، مجلس به هم ریخت و آنها به جان طلبهها افتادند اما چون تعدادشان کمتر بود نتوانستند طلاب را کاملا سرکوب نمایند. خدا رحمت کند مرحوم حجتالاسلام رحمتالله ملکی (قائمی)، یکی از طلبههای رودسری را که با چوب به جان آنها افتاده بود. در این هنگام نیروهای مسلح که بیرون از مدرسه بودند با شلیک چند تیر هوایی وارد مدرسه شدند. آنها در ورودی مدرسه را بستند و شروع به زدن طلبهها کردند. صدای شیون از هر طرف بلند بود.
قبل از اینکه در بسته شود من و آقای میرمیران به همراه عدهای از مردم از محوطه فیضیه بیرون آمدیم و به صحن حرم حضرت معصومه(س) و از آنجا تا نزدیک خانه آیتالله العظمی بروجردی رفتیم. از آنجا کمکم برگشتیم و به مقابل مدرسه دارالشفا رسیدیم. در آنجا، در دالان بین فیضیه و دارالشفا دیدیم لباسهای طلبهها و قرآن و کتابهای دینی را آتش زدهاند. ساعت 7 تا 8 شب بود که مأمورین طلبهها را از مدرسه بیرون کردند.
ما تا ساعت 10-11 شب بیرون مدرسه فیضیه بودیم. بعد رفتیم به ملاقات یکی از طلبههای رودسری به نام محمدرضا سماعی صحنهسرایی که بعد از انقلاب قاضی دادگستری شد و در آن روز به شدت کتک خورده و مضروب شده بود.
فردای آن روز مدرسه فیضیه باز شد و ما وارد مدرسه شدیم. دیدیم طرف شرق مدرسه فیضیه در و دیوار خونی بود و طرف مدرسه دارالشفا هم روی زمین خون ریخته بود و روی دیوار با خون نوشته شده بود: «اینجا گودی قتلگاه[1] است». عصر همان روز دوباره عدهای از مأمورین که البته تعدادشان نسبت به روز قبل کمتر بود، وارد مدرسه فیضیه شدند و طلبهها را کتک زدند. یکی از دوستان لاهیجانی ما به نام علی اصغری که از بالا پرت شده بود در اثر این حادثه مصدوم شد و حتی مقداری اختلال حواس پیدا کرد.
از طرف دولتیها به بیمارستانها گفته بودند مصدومین حادثه حمله به فیضیه را پذیرش نکنند، به داروخانهها هم گفته بودند به آنها دارو ندهند، ماشینها نیز طلبهها را سوار نمیکردند. آقایان [آیتالله] گلپایگانی و [آیتالله] مرعشی دستور دادند اطبایی که شجاعتر بودند طلبهها را در منزل معاینه و معالجه میکردند و برایشان دارو میبردند.
[1] المقتل به معنای قتلگاه، مکانی است که امام حسین(ع) در آخرین لحظات در آنجا، از اسب بر زمین افتادند و در آن مکان به شهادت رسیدند. گویا قتلگاه نسبت به بخشهای دیگر سرزمین کربلا، پایینتر بوده است و به همین علت در محاوره فارسی، به گودی قتلگاه مشهور است. (منبع: hawzah.net)
تعداد بازدید: 2096