زهرا رنجبر کرمانی
14 مرداد 1397
تشیع، مذهبی است که از بدو پیدایش با سیاست پیوندی عمیق داشته، بنابراین علمای شیعه نسبت به امور سیاسی و اجتماعی جامعه بیتفاوت نبودهاند، بویژه که امر به معروف و نهی از منکر از منظر تشیع از فروع اسلامند. از اینرو علمای شیعه با در نظر گرفتن شرایط و مقتضیات زمان، همواره نسبت به عمل به این فریضه کوشیده و گاه بر سر این هدف بهای گزافی پرداختهاند. مروری بر رخدادهای انقلاب مشروطه، میتواند تأییدی بر این گزاره باشد. آیتالله العظمی بروجردی و امام خمینی، دو تن از عالمان نامآور شیعه نیز از این قاعده مستثنی نبودند. ایشان نیز در سیاست ورود پیدا کردند اما نحوه مواجهه هریک با این مقوله مختص به خود بوده و تفاوتهایی با یکدیگر داشته است. در این متن نگاهی اجمالی خواهیم داشت به سیره آیتالله العظمی بروجردی و جانشینی امام خمینی پس از رحلت ایشان در جایگاه مرجع تقلید و آغاز مبارزات آشکارشان با حکومت پهلوی.
پس از درگذشت شیخ محمدرضا دزفولی مرجع تقلید مردم خوزستان و شیخ حسین نجفی بروجردی در سالهای 1312 و 1313ش، مرجعیت دینی غرب و جنوب غرب ایران به کلی به آیتالله العظمی بروجردی انتقال یافت. این رویداد از آن جهت اتفاق افتاد که در همان زمان هم برخی از حوزهها در سراسر کشور از ایشان تقلید میکردند. به علاوه فضلایی همچون امام خمینی نیز از ایشان تقاضا کردند که به قم رفته و سرپرستی حوزه علمیه آنجا را به عهده بگیرند.[1] با ورود آیتالله العظمی بروجردی به قم در سال 1323ش، تحولی بزرگ در مرجعیت شیعه رخ داد. تا پیش از این، زعیم حوزه نجف مرجع اعلای شیعیان جهان به شمار میرفت اما پس از بهدستگیری امور حوزه قم و زعامت آیتالله العظمی بروجردی، این مقام به ایشان انتقال یافت و ایشان از این فرصت در جهت تربیت صدها عالم دانشور به خوبی استفاده کرد.[2] در این دوران امام خمینی از مشاوران و یاران نزدیک آیتالله العظمی بروجردی و نماینده معمول ایشان در امور سیاسی بود. «یکبار نیز به نمایندگی از آیتالله العظمی بروجردی با شاه دیدار و پیام ایشان را به شاه ابلاغ کرد.»[3]
مواضع سیاسی آیتالله العظمی بروجردی به تناسب زمانه اتخاذ میشد. ایشان در دوران زعامتش، اقتدار حوزه علمیه را که در دوران رضا شاه دستخوش تضعیفاتی شده بود به آن بازگردانده، از دخالتها و دستدرازیهای حکومت جلوگیری کرده و به تربیت گروهی از شاگردان ممتاز همت گمارد. همچنین به واسطه تلاشهای ایشان مدارسی پا گرفتند که در کنار دانش روز معارف اسلامی را نیز به دانشآموزان تعلیم میدادند.[4]
آیتالله العظمی بروجردی در زمینه سیاست محتاط بود و به شرایط زمانه توجه ویژه داشت و قبل از هر اقدامی به نتیجه آن میاندیشید.[5] ایشان به درستی دریافته بود که تا زمانی که سازمان روحانیت آمادگی همکاری نداشته باشد، امکان موفقیت در ایجاد تغییر و اصلاح وجود نخواهد داشت.[6] آیتالله العظمی بروجردی تا پایان عمر یعنی فروردین 1340 مقام مرجعیت عامه شیعیان جهان را به عهده داشت.[7]
رحلت و تشییع جنازه آیتالله العظمی بروجردی مبدایی برای تعیین مرجع جدید بود. حکومت از مدتها پیش سعی میکرد در انتخاب مرجع دخالت کند تا از این طریق از پیدایش یک قدرت موازی با خود در جبهه متدینین جلوگیری نماید. از اینرو تبلیغات گستردهای را آغاز کرد. این مسئله بویژه از آن جهت برای حکومت اهمیت داشت که در زمان حیات آیتالله العظمی بروجردی، حکومت به دلیل جایگاه رفیع و مقتدرانه ایشان در رأس امر دین نمیتوانست برخی از تصمیمات و مصوبات خلاف شرع را مطرح سازد و به دنبال فرصتی بود تا پس از وفات ایشان به مقصود خویش دست یابد. این هدف نیازمند جلوگیری از مرجعیت فردی قاطع همچون آیتالله العظمی بروجردی بود.[8]
در این زمان نام علمای مختلفی برای احراز جانشینی آیتالله العظمی بروجردی به میان آمد. به نظر میرسد حکومت پهلوی از به میان آمدن نام آیتالله خمینی به عنوان جانشین آیتالله العظمی بروجردی واهمه داشت بویژه که اسناد ساواک ایشان را فردی مخالف کمونیسم و علاقهمند به تغییرات اجتماعی توصیف کرده بود. با این حال از عمق اندیشههای اصلاحگرانه ایشان اطلاعی نداشت.[9] علت این ناآگاهی آن بود که امام خمینی در زمان حیات آیتالله العظمی بروجردی تابع نظرات مقام عالی مرجعیت بود و بعدها این فرصت پیش آمد که افکار و عقاید سیاسی خود را آشکارا ابراز کند.[10] همچنین این رویداد این امکان را در اختیار امام خمینی و دیگر علما قرار داد تا دیدگاههای خود را مطرح کرده و جامعه را در معرض افکار گوناگون و قضاوت آنها قرار دهند. با این حال به دلیل آنکه هیچ یک از ایشان در جایگاهی نبودند که مانند آیتالله العظمی بروجردی یکهتاز میدان باشند و با وجود دخالتهای دولت، مرجعیت متمرکز به سمت مرجعیت غیرمتمرکز پیش رفت. این مسئله فواید و مضراتی داشت. از یکسو عدم تمرکز مرجعیت موجب بروز اختلافاتی بود که حکومت و عوام بدان دامن میزدند و از سوی دیگر چندگانگی مرجعیت امکان بروز افکار و عقاید متفاوت را فراهم میکرد.[11]
در چنین شرایطی هواداران امام که اغلب از حوزویون نوگرا بودند، نسبت به تبلیغ و طرح مرجعیت ایشان همت گماردند. این افراد اغلب طلاب جوان یا میانسال و از شاگردان امام بوده و با اندیشههای فقهی، عرفانی ایشان که با سیاست آمیخته بود آشنایی داشتند. این جوانان به دنبال فردی موجه بودند تا به همراهی وی به آرمانهای خود دست یافته و مشروعیت یابند.[12] از عمدهترین تلاشهای شاگردان امام میتوان به مصاحبه با خبرنگاران به منظور تشریح دلایل مرجعیت امام خمینی، راضی کردن ایشان به چاپ رساله و برگزاری مجلس ترحیم برای آیتالله العظمی بروجردی که در آن زمان بر ادعای مرجعیت دلالت میکرد، اشاره نمود. به تدریج و با تبلیغات گسترده شاگردان امام، تمایل به مرجعیت سیاسی در افکار عمومی افزایش یافت. پیروان امام خمینی با مطالعه آموزههای مختلف به این نتیجه رسیده بودند که اصلاحات تنها از طریق یک بستر دینی مبتنی بر رابطه مقلد ـ مجتهد امکانپذیر است. امام خمینی علاوه بر جایگاه علمی خود، سوابق درخشانی از اندیشههای اصلاحگرانه و سیاسی داشت. از جمله آنها میتوان به نگارش کتاب کشفالاسرار در پاسخ به سیاستهای ضددینی رضاشاه و شامل اشاراتی به حکومت اسلامی در آغاز دهه بیست و تعلیم بحث ولایت مجتهد در تقلید در دهه سی اشاره کرد. این در حالی است که تا پیش از 1340، شهرت ایشان در عرصه تدریس بود نه سیاست[13]، با این وجود دقت در محتوای کتاب کشفالاسرار که امام خمینی در این مقطع تاریخی نگاشتند، مبین روحیه انقلابی، مبارزاتی و سلحشوری ایشان است. عبارات بهکار رفته در این اثر نشاندهنده آن است که ایشان مبارزات ضداستعماری سالهای پس از شهریور 20 را به دقت دنبال نمودهاند. از اینرو مرحوم آیتالله کاشانی که از تفکر مبارزاتی امام خمینی آگاه شده بود درخصوص ایشان گفت: «تنها کسی که بعد از من امید است به درد ملت ایران بخورد آقای خمینی است.»[14] مرجعیت ایشان نیز با ارائه فتاوایی بر کتاب عروهالوثقی و نگارش حاشیه بر کتاب وسیلهالنجاه آیتالله اصفهانی شکل گرفته بود.[15] در این شرایط دینداران نوگرای جوان حوزوی و دانشگاهی و بازماندگان جریانات سیاسی دهه قبل اعم از ملی و مذهبی، به انتخاب مرجعی با برخورداری از مواضع سیاسی علاقه داشتند. موضعگیری قاطع امام در آغاز دهه 40 علیه بانیان و تصویبکنندگان لوایح خلاف شرع و قانون اساسی استقبال چشمگیر این گروه را به دنبال داشت.[16]
سرانجام اجماع عمومی سبب مرجعیت امام خمینی شد و ایشان به عرصه مبارزات سیاسی آشکار و عملی گام نهادند. این امر بویژه از آن جهت دارای اهمیت بود که گروه وسیعی از روحانیون به دلیل ترس از طرد از سوی جامعه روحانیت به اتهام آخوند سیاسی بودن، از دخالت در امور سیاسی امتناع میکردند اما یک مرجع تقلید موافق مداخله در سیاست را کسی نمیتوانست از جامعه روحانیت طرد کند.[17]
امام خمینی چارچوب نظریه سیاسی خود را در قالب سخنرانیهایی که در نجف ایراد میفرمود تدوین و تنظیم کرد.[18] ایشان به عنوان یک عالم دین و یک سیاستمدار، ایدئولوژی اسلام را در ارتباطی تنگاتنگ با سیاست دانسته و معتقد بود که سعادت دنیا و اخرای انسان در گرو یکدیگرند. امام دراینباره میفرماید: «والله اسلام تمامش سیاست است. اسلام را بد معرفی کردهاند.» به باور ایشان، التزام به اسلام نابمحمدی تنها راهی است که میتواند سیاستمدار را در مسیر درست هدایت کند.[19] آموزههای امام در تمامی عرصههای کلامی، فلسفی، فقهی، عرفانی و اجتماعی از جامعیت برخوردار بوده و به دنبال برقراری توازن و تعامل میان دین و سیاست است. به تعبیر ایشان حتی مسائل عبادی و ظاهراً فردی نیز جنبه اجتماعی دارند.[20]
امام خمینی نظریه و عمل سیاسی را با فقه و شریعت اسلامی پیوند میداد. ایشان قیام علیه ظلم و تلاش برای ایجاد حکومت اسلامی را واجب شرعی دانسته و از اینرو مبارزات سیاسی را تکلیف شرعی قلمداد مینمود. «اصول اساسی اندیشه سیاسی امام خمینی را میتوان چنین برشمرد:
ـ عدم مشروعیت سلطنت به دلیل عدم اتکاء به رأی مردم و مخالفت با احکام اسلام
ـ عدم امکان اصلاح نظام سلطنتی حتی در شکل مشروطه
ـ جامعیت دین و پیوند ناگسستنی دین و سیاست
ـ وجوب تلاش برای ایجاد حکومت اسلامی
ـ حق فقها در اعمال ولایت سیاسی در عصر غیبت
ـ حق مردم در تعیین نوع نظام و حاکمان سیاسی و نظارت بر مسئولین.»[21]
به علاوه ایشان در مبارزات سیاسیِ آشکاری که پس از رحلت آیتالله العظمی بروجردی رهبری آن را به عهده گرفت شیوههایی چون مردمی کردن مبارزه سیاسی، مذهبی کردن مبارزه، پرهیز از مشیمسلحانه و حفظ انسجام و اتحاد مطرح میکردند.[22]
سوابق علمی و مبارزاتی ـ سیاسی امام خمینی را میتوان به اجمال در قالب دو مرحله تبیین کرد. مرحله اول که به سال 1340 پایان مییابد و پیشتر اشاراتی به آن شد. مرحله دوم زمانی آغاز شد که حکومت پس از رحلت آیتالله العظمی بروجردی به فکر تأسیس مشروبفروشی و مراکز فحشا در شهر مذهبی قم افتاد. امام خمینی که به دنبال تهیه طوماری از جانب روحانیون جوان از این موضوع مطلع شده بود به رئیس شهربانی وقت تذکر داده و موضوع خاتمه یافت.[23]
اولین تلاش سیاسی ـ مبارزاتی آشکار و بزرگ امام خمینی، مخالفت با قانون انجمنهای ایالتی ولایتی در سال 1341 بود. در این سال، دولت اسدالله علم که تصور میکرد رهبری مذهبی فعلاً دچار تشتت و تفرقه است و قدرت اقدام ندارد، قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی را به تصویب رساند که دارای مفادی خلاف شرع بود.[24] امام خمینی در رأس مخالفین و معترضین به این قانون واکنش نشان داد. پس از ملاقات عدهای از کسبه بازار قم با ایشان، امام اعلامیهای را در نفی این مصوبه خطاب به علم منتشر نمود. علم طی مصاحبهای نسبت به این موضوع واکنش نشان داده، به توضیح در خصوص مصوبه هیئت دولت پرداخت، اما امام در اعلامیه دیگری مصاحبه علم را فاقد ارزش قانونی خواند.[25] در نتیجه مبارزات و واکنشهای گسترده مردم و روحانیون، دولت مجبور به عقبنشینی شده و مصوبه مذکور را الغاء کرد.[26] این حادثه آغازی بود بر دورهای از مبارزات امام که به دستگیری و زندانی شدن ایشان در خرداد 1342 بعد از سخنرانی علیه شاه و رژیم پهلوی انجامیده و قیام 15 خرداد را به دنبال داشت. اعتراض امام به لایحه کاپیتولاسیون، سرانجام به تبعید ایشان به ترکیه در آبان ماه 1343 منجر شد.[27]
پینوشتها:
[1] منظورالاجداد، محمدحسین، 1379. مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، تهران: شیراز، صص 409 و 410.
[2] همان، ص 412.
[3] مرکز برنامهریزی و تدوین متون درسی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها، 1384، انقلاب اسلامی، قم: دفتر نشر معارف، ص 174.
[4] منظورالاجداد، همان، ص 424.
[5] همان، ص 417.
[6] منظورالاجداد، همان، ص 420.
[7] منظورالاجداد، صص 414 و 425.
[8] روحبخش، رحیم، 1380، «میراث آیتالله بروجردی». فصلنامه گفتوگو، تابستان 1380، شماره 32، از صفحه 7تا 36. صص 19تا 21.
[9] همان، ص 24.
[10] همان، ص 26.
[11] همان، صص 26و 28.
[12] همان، ص 25.
[13] مدنی، جلالالدین، 1361، تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلد اول، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، صص 370 و 371.
[14] همان، صص 368 تا 370.
[15] روحبخش، همان، صص 28 تا 30.
[16] همان، صص 30 و 31.
[17] اشرفی، اکبر، 1382، «نقش مرجعیت در رهبری سیاسی امام خمینی». پژوهشنامه متین، زمستان 1382، شماره 21، از صفحه 5 تا 26، ص 17.
[18] آبراهامیان، یرواند، 1377، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی، ص 586.
[19] مقیمی، غلامحسن، 1389، «تضایف دین و سیاست از منظر امام خمینی»، پژوهشنامه حکمت و فلسفه اسلامی، بهار 1389، شماره 31، از صفحه 59 تا 96، ص 60.
[20] همان، ص 90.
[21] مرکز برنامهریزی و تدوین متون درسی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها، همان، ص 179.
[22] همان، صص 180 تا 181.
[23] همان، ص 371.
[24] همان، ص 374.
[25] مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1383، امام در آینه اسناد، جلد اول، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 7.
[26] مدنی، همان، 385.
[27] مرکز برنامهریزی و تدوین متون درسی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها، همان، ص 174.
تعداد بازدید: 2512