خاطرات

چاپ و توزیع اعلامیه‌های ضد رژیم پهلوی در اصفهان


28 بهمن 1398


چاپ و توزیع اعلامیه‌ها گستره‌ وسیعی را دربرمی‌گرفت و این امر با چنان ظرافت و حفظ اصول مخفی‌کاری انجام می‌شد که در مدت مدیدی توانستیم به کار خود ادامه دهیم. در ابتدا، اعلامیه‌های امام(س) [خمینی] و دیگر مراجع تقلید را در چاپخانه‌ بهار در خیابان شاه (طالقانی فعلی) توسط آقای مغزیان چاپ می‌کردیم. مغزیان، شاگرد من بود و مدتی این کار را به صورت مخفیانه انجام می‌داد. مدتی هم آقای عبودیت در چاپخانه‌ فردوسی واقع در خیابان عبدالرزاق این کار را می‌کرد.

ترتیب کار بدین‌گونه بود که اعلامیه‌های دست‌نویس امام و علمای دیگر را از آیت‌الله خادمی گرفته و به مغزیان می‌دادم. او شبانه در قسمت پایین چاپخانه این اعلامیه‌ها را چاپ می‌کرد و صبح‌هنگام به من تحویل می‌داد. پخش اعلامیه‌ها هم بر عهده‌ آقایان هسته‌ای و بزرگزاد بود. گاهی هم اعلامیه‌ها را به آقای مداح می‌دادم. مداح نجار و سازنده‌ مبل و صندلی بود. او اعلامیه‌ها را در قسمت پایینی نجّاری‌اش در میان پوشال‌ها مخفی می‌کرد تا آقای هسته‌ای برای تحویل آنها بیاید. من به‌طور مستقیم در پخش اعلامیه‌ها دخالت نداشتم. به این طریق در اماکن مهم اصفهان همچون مدرسه‌ صدر بازار، مدرسه‌ نیماورد، بازار و... اعلامیه‌ها به دست طبقات مختلف مردم می‌رسید.

ارسال به تهران هم این‌گونه بود که آقای برهانی، سازنده‌ سماور، با ما همکاری می‌کرد. برهانی سماورهای خود را به تهران می‌فرستاد. بنابراین اعلامیه‌ها را در لوله‌ سماورها می‌گذاشت و آنها را عدل‌بندی می‌کرد. در تهران این عدل‌ها باز و اعلامیه‌ها خارج می‌شد. سپس سماورها برای فروش به مغازه‌ها می‌رفت.

ساواک در پی آن بود که به منبع چاپ و پخش این اعلامیه‌ها دست پیدا کند. با تحقیق متوجه شده بودند حروف اعلامیه‌ها شبیه حروف چاپخانه‌ بهار است. احتمال داده بودند این کار شب‌ها صورت می‌گیرد. از همین‌رو شبانه آمده بودند که در چاپخانه بریزند و افراد را دستگیر کنند. در همان شب آقای مغزیان در چاپخانه بوده و متوجه سروصدای خارج از چاپخانه می‌شود. به سرعت از در دیگر مغازه فرار می‌کند و از کوچه‌ پشت مسجد سید خودش را به خیابان می‌رساند. مأموران ساواک هم به مورد مشکوکی برنمی‌خورند و موضوع ختم به خیر شد. با این اتفاق، احساس کردیم چاپخانه ممکن است تحت نظر باشد، از همین‌رو چاپخانه را عوض کردیم. چاپخانه‌ بعدی، چاپخانه‌ فردوسی واقع در خیابان ولیعهد (عبدالرزاق) متعلق به آقای عبودیت بود. با عبودیت از سال‌ها پیش رفاقت داشتم. به نزد او رفتم و خواهش کردم که اعلامیه‌ها را چاپ کند. او هم با صمیمیت پذیرفت. این وضعیت تا اواخر سال 1341 ادامه داشت. در این زمان ساواک چاپخانه‌ها را تحت فشار گذاشته بود که باید گزارش هر چاپی که می‌کنید، به ما بدهید. مرتب هم به چاپخانه‌ها سر می‌زدند و بازرسی می‌کردند. چرا که آنها فهمیده بودند اعلامیه‌ها در اصفهان چاپ می‌شود. با ادامه‌ این وضعیت، به آیت‌الله خادمی گفتم: «باید یک کاری بکنیم. یک دستگاه پلی‌کپی تهیه کنیم تا کار متوقف نشود». آیت‌الله گفت: «امکان ندارد، قیمتش گران است». در آن زمان قیمت یک دستگاه پلی‌کپی در حدود ششصد تومان بود که پول گزافی بود. سرانجام به این نتیجه رسیدم که این کار را در هنرستان صنعتی انجام دهم. در آنجا تدریس می‌کردم و کتاب‌ها و جزوه‌هایی هم در این خصوص تألیف کرده بودم. به مسئول هنرستان گفتم: می‌خواهم این کتاب‌ها را برای هنرجویان پلی‌کپی کنم و این کار را بعد از ساعت اداری انجام می‌دهم. در هنرستان فردی به نام رحمان بود که به او رحمان بزرگ می‌گفتیم. چون یک رحمان دیگر هم بود که او به «رحمان کوچک» معروف بود. رحمان بزرگ سرپرست مستخدم‌ها بود و آدم متدین و مورد اعتمادی بود. کلید اتاق پلی‌کپی در نزد او بود. به او گفتم: می‌خواهم اعلامیه‌های آقای خمینی را پلی‌کپی کنم. بدین‌ترتیب کپی اعلامیه‌ها در هنرستان صنعتی آغاز شد.

تایپ اعلامیه‌ها هم توسط حاج میرزا علی‌آقا تابش، منشی شرکت کتیرا، انجام می‌شد. شرکت کتیرا متعلق به پسر بانو مجتهده امین بود. او اعلامیه‌ها را در میان نامه‌های شرکت تایپ می‌کرد. گاهی اوقات هم به آقای ایمانی می‌داد که او این کار انجام بدهد. باری، بعد از آن اعلامیه‌ها در هنرستان کپی می‌شد و تحویل آقای مداح داده می‌شد تا او به بزرگزاد و هسته‌ای برساند. محمد پیشگاهی‌فرد، نادعلی و منوچهر بزرگی هم در توزیع اعلامیه‌ها به ما کمک می‌کردند.

هفت هشت ماهی کپی اعلامیه‌ها در هنرستان ادامه یافت. سرانجام مجبور شدیم خودمان یک دستگاه پلی‌کپی تهیه کنیم. دستگاه را از مغازه‌ آقای دیانی، روبه‌روی چهل‌ستون در خیابان سپه، خریدیم. این مغازه مرکز تعمیر ماشین تایپ و فروش دستگاه پلی‌کپی به ادارات بود. دیانی از فروش دستگاه پلی‌کپی به‌طور شخصی ابا داشت. به او گفتم: پولش را از ما نقد بگیر. ما هم می‌گوییم از تهران خریده‌ایم. پول نقد دستگاه را با هزینه‌ شخصی خودم به اضافه‌ هسته‌ای و بزرگزاد پرداخت کردم. آقای بزرگزاد در آن زمان یک ساعت‌ساز بود و درآمد چندانی نداشت، اما در خرید پلی‌کپی همراهی کرد. در حالی که درآمد من به دلیل کار در چند جا نسبتاً خوب بود. در کوچه‌ باباسرخ محله‌ جوی‌شاه یک خلوتی اجاره کرده بودیم که دستگاه پلی‌کپی را در آنجا گذاشتیم. صبح‌ها که من به سر کلاس می‌رفتم، آقای بزرگزاد به خانه می‌آمد، اعلامیه‌ها را کپی می‌کرد. از این زمان او دیگر در کار پخش اعلامیه نبود. اعلامیه‌ها به آقای مداح تحویل می‌شد تا او هم به آقای هسته‌ای بدهد. گفتنی است من کوچک‌ترین نقشی در توزیع اعلامیه‌ها نداشتم. گاهی می‌شد در اداره‌ی توربین اصفهان، اداره‌ برق یا هنرستان همکار یا هنرجویی یکی از اعلامیه‌‌ها را به من می‌داد؛ اعلامیه‌هایی که در خانه‌ خودم تهیه شده بود. در تهران هم برادرانم، حاج آقا بهاءالدین و حاج‌آقا علاءالدین، در کار توزیع اعلامیه‌ها بودند.

 

منبع: دُرد و دَرد، خاطرات سیدرضا میرمحمد صادقی، تدوین رضا مختاری اصفهانی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390، ص 77 تا 79.



 
تعداد بازدید: 1861



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.