21 مهر 1399
پس از ماه رمضان (بهمن 1343) که طلبهها به حوزه بازگشتند، در همان روزهای آغازین ماه شوال، شهید حقانی من را در مدرسه فیضیه دید و گفت: موضوعی است که باید با شما در میان بگذارم، برای این منظور بهتر است با هم به منزل برویم. تعجب کردم که ایشان چه کاری دارد، چون سابقه رفت و آمد به منزل ایشان را نداشتم. در مسیر راه به من گفت: نهضت نیاز به فداکاری دارد و افراد وفادار به امام باید خود را برای هر نوع خطر و ایثار آماده کنند؛ من فهمیدم در رابطه با نهضت میخواهد کاری را به من محول کند که قاعدتاً خطرناک است. سپس گفت: «اگر ما کاری را به شما واگذار کنیم و شما دستگیر شوید، چه میکنید؟» گفتم: «روشن است، مقاومت میکنم.» گفت: «چه قدر تحمل میکنی؟ چند ضربه شلاق، تحمل داری؟» گفتم: «نمیدانم تا جایی که بتوانم تحمل، ایستادگی و مقاومت میکنم.» بعد صحبت از نشریه «انتقام» به میان آورد و گفت: کسی که این جزوهها را به من داده، از من تعهد گرفته است که اگر دستگیر شدم، نباید بگویم جزوهها را از چه کسی گرفتهام. شما هم باید همین تعهد را به من بدهید. بعد که به خانه رسیدیم به بحثاش ادامه داد و در نهایت از من خواست با نشریه «انتقام» همکاری کنم. تا آن زمان یک شماره از آن نشریه منتشر شده بود و من هم آن را خوانده بودم. میدانستم نشریه خوبی است. ضمناً میدانستم که آن را عدهای از طلبههای قم و مبارزین تهران با کمک هم تهیه میکنند. شهید حقانی گفت: ما میخواهیم در مدرسه مهدیه، مسئولیت پخش این نشریه بر عهده شما باشد، بنابراین هر زمان که این نشریه منتشر شد (معمولاً این نشریه به صورت ماهانه منتشر میشد) و به منزل ما رسید، به شما اطلاع میدهم. بعد شما میآیی و نشریات را میگیری و میبری در حجره خودت مخفی میکنی و بین ساعت 1 تا 3 صبح، به داخل حجرههای مدرسه میاندازی. برای هر اتاق هم دو تا سه نسخه در نظر بگیر که به دوستان خودشان هم بدهند.
مدرسه مهدیه حدود چهل باب حجره داشت، بنابراین میبایست حدود صد نسخه از منزل ایشان به مدرسه میآوردم و پخش میکردم. فرصت مناسب برای پخش نشریهها بین ساعت 1 تا 3 صبح بود که معمولاً در این ساعات همه به خواب عمیقی فرو رفته بودند. شهید حقانی گفت: در مسیر میان خانه ما تا مدرسه، ممکن است دستگیر شوی؛ بنابراین باید کاملاً مراقب باشی. برای جابهجایی این نشریهها، هیچ امکاناتی نداشتیم، نه کیفی، نه ساکی، لذا میبایست همه نشریهها را در روزنامهای بپیچم و زیر بغل بگیرم. حال اگر در خیابان کسی به من مشکوک میشد به راحتی میفهمید که آنچه زیر بغل دارم کتاب نیست، چون صد نسخه نشریه حجم نسبتاً زیادی داشت. به هر حال، نشریهها را با طناب یا نخی میپیچیدم و به دست میگرفتم و به سمت مدرسه میرفتم. مسیر منزل شهید حقانی از محله خاک فَرَج تا مدرسه ما مسیری طولانی بود؛ به اضافه اینکه، مدرسه ما در کوچه روبهروی شهربانی قم واقع شده بود. شهید حقانی میگفت: در زمان حمل این نشریات یا در زمان پخش، اگر گیر افتادی، نباید من را لو بدهی. من هم تعهد دادم و تعدادی از نسخههای شماره اول و دوم این نشریه را گرفتم و به اتاقم آوردم. متحیر بودم که آنها را در کجای اتاق مخفی کنم که هم اتاقیهای من نفهمند. بالاخره با مشکلاتی آنها را لابهلای رختخواب مخفی کردم. شب ناچار بودم به بهانهای بیدار بمانم و بعد از خوابیدن هماتاقیها بخوابم که این نشریات در میان رختخواب کشف نشود.
بالاخره بعد از خوابیدن آنها، خوابیدم و حدود ساعت 2 صبح بلند شدم. درب اتاق را میبایست طوری باز و بسته کنم که هماتاقیها بیدار نشوند. در موقع پخش هم، چون میبایست این نشریهها را از زیر در به داخل اتاقها بیندازم، لازم بود به گونهای عمل میکردم که کسی بیدار نشود. کار نسبتاً سختی بود چون باید تمام مدرسه را دور بزنم و نشریات را به همه اتاقها در طبقه بالا و پایین برسانم. یک مشکل دیگری هم داشتم و آن این بود که خادم مدرسه ما مرتب هر ساعتی یکبار دستشویی میرفت. اگر با من برخورد میکرد، میبایست کاری میکردم که متوجه ماجرا نشود. به هر حال آن شب این وظیفه را با مشکلاتی چند، انجام دادم و در نهایت هم چند نسخه از آن نشریه را داخل اتاق خودمان انداختم و خوابیدم.
صبح که بلند شدم، هماتاقیها گفتند: اطلاع داری دیشب چند شماره از نشریه انتقام را به اتاق ما انداختهاند؟ من با حالت تعجب گفتم: کجاست؟ و بعد یک شماره را از هماتاقیهای خودم گرفتم و شروع به ورق زدن آن کردم. صبح، سوال همه طلبههای مدرسه این بود که چه کسی این نشریه را به مدرسه ما آورده است. البته هر ماه حساسیت طلبهها بیشتر میشد و من میترسیدم همین کنجکاوی شدید طلبهها، مشکلآفرین باشد.
من تا آخر، با نشریه «انتقام» همکاری میکردم. هیچوقت هم از آقای حقانی نپرسیدم که شما از کجا این نشریات را میگیرید و گروه اصلی چه کسانی هستند؟ وقس علی هذا. به خود میگفتم اگر دستگیر شدم، لااقل چیزی ندانم و اطلاعاتم فقط در حد آقای حقانی باشد.
منبع: خاطرات حجتالاسلام و المسلمین دکتر حسن روحانی، حسن روحانی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387، ص 253 - 256.
تعداد بازدید: 1690