24 فروردين 1400
شب سیزدهم آبان 1343 که امام را به کشور ترکیه تبعید کردند، لطف خداوند بار دیگر شامل حال من شد و توانستم خودم را به کربلا برسانم. ماجرای آن سفر از این قرار بود که ما سوار اتوبوسی شدیم که بنا بود، ده، یازده نفر مسافر کربلا را بدون پاسپورت از مرز ایران و عراق رد کند. رانندههای چنین اتوبوسهایی میدانستند که چگونه زوار ایرانی را قاچاق ببرند. وقتی ما به قصرشیرین رسیدیم، شب شده بود. نماز مغرب و عشا را در قصرشیرین خواندیم و به طرف مرز خسروی حرکت کردیم.
در آن ایام، خروج از ایران در شب از لحاظ قانونی، مانعی نداشت؛ ولی مقررات عراقیها این بود که شبها مرز را به روی زوار ایرانی ببندند. به همین جهت افسرهای عالیرتبه ایرانی در مرز حضور نداشتند و قهراً سربازها ودرجهدارها حضور داشتند و رانندههایی که مسافر بدون پاسپورت داشتند شبها از مرز رد میشدند؛ چون با اینها راحتتر میتوانستند کنار بیایند و لذا ما شبانه از مرز ایران خارج شدیم.
شب سیزدهم آبان، پشت گمرک منظریه خوابیدم. صبح که شد، پاسپورتهای ما را مُهر ورودی زدند و اتوبوس ما به یاری خدا به طرف کربلا حرکت کرد. حضور چند نفر مسافر بدون پاسپورت در اتوبوس که باعث شد ما شبانه از مرز ایران خارج شویم، لطف خدا بود؛ چون صبح سیزدهم که امام را به ترکیه تبعید کردند، مرز را بسته بودند و حتی چند نفر منجمله آقای حاج ابوالقاسم رفیعی را دستگیر کرده بودند و به احتمال بسیار زیاد اگر من هم شبانه خارج نشده بودم، با مشکل مواجه میشدم.
در آن ایام، برنامه اتوبوسهای کربلا این بود که زوار را گاهی به شهر کاظمین میبردند و دو شب و گاهی هم کمتر آنجا میماندند و بعد به سمت کربلا میرفتند؛ چون، هدف سفرم رفتن به کربلا بود، در شهر کاظمین توقف کوتاهی داشتم.
در کربلا، خدمت آقایان علماء رسیدم تا نوار سخنرانی امام درباره کاپیتولاسیون را به دستشان برسانم. یکی از آقایان گفت نوار این سخنرانی به دست ما رسیده، معلوم بود که نمیخواهد آن سخنرانی را به سمع دیگران برساند یا احتیاط میکرد تا مبادا برای خود یا خانوادهاش اتفاقی بیفتد؛ چون، دولت ایران در کربلا، کنسولگری داشت و ایرانیان مقیم و مسافر را زیرنظر میگرفت تا علیه حکومت شاه اقدامی نکنند.
تمام عشق و علاقه من این بود که نوار سخنرانی امام را به کربلا ببرم و استقبال حوزه علمیه کربلا را مشاهده کنم که بینتیجه ماند. لذا در کربلا نماندم و راهی نجف اشرف شدم.
وقتی به نجف رسیدم به مدرسه آقای بروجردی رفتم، مدرسهای چهار طبقه که در چهار سمت آن اتاقها و حجرههای طلبهها بود؛ البته آن زمان مساحت مدرسه بیشتر بود؛ اما برای تعریض خیابان و ساختن فلکهای در مقابل حرم حضرت امیر(ع)، بخشی از مدرسه را تخریب کردند. من نوار سخنرانی امام را از بلندگوی این مدرسه پخش کردم که با استقبال فوقالعاده طلاب ایرانی روبهرو شد و من میدیدم که چطور عاشقانه گوش میدهند و اشک میریزند. مدرسه آقای بروجردی در آن روز حالت انقلابی و فوقالعاده طلبهها را به نمایش گذاشته بود.
ناگفته نماند که بعد از رفتن به حوزه علمیه نجف، کمکم در بیوت آقایان پخش شد که نوار چنین خطابهای از ایران به عراق منتقل شده است و مراجع و اهل علم و طلاب و فضلا کم و بیش از حرکت انقلابی و غیر منتظره امام در قم مطلع شده بودند.
اگرچه خود من برای رسیدن به شهرت، به بردن و پخش و تکثیر آن اقدام نکرده بودم؛ اما ناخواسته این امر اتفاق افتاد و من در نجف به شهرت رسیدم و برخی از روحانیون سراغم میآمدند و سؤالهایی درباره نهضت امام خمینی در ایران و اهداف و آثار اجتماعی و حوزوی آن مطرح میکردند و من هم به آنها جوابهایی میدادم. در این میان اطرافیان مراجع هم به بنده مراجعه میکردند و درباره اوضاع سیاسی ایران و حوادثی مانند 15 خرداد و قضیه کاپیتولاسیون میپرسیدند.
منبع: مهاجر شریف: خاطرات حجتالاسلام والمسلمین حسن یزدیزاده، یادها 57، تدوین علیرضا نخبه، ابوالفضل هدایتی، تهران، عروج، 1399، ص 107 - 109.
تعداد بازدید: 1082