30 فروردين 1400
من بارها در توزیع اعلامیه دستگیر و مورد بازجویی قرار گرفتم. یکی از این موارد توزیع اعلامیه مشهور آیتالله خمینی که در آن اجازه فرمودند از سهم مبارک امام(ع) برای تهیه زغال مردم سیستان و بلوچستان که آن سال [1344 ش] در مضیقه قرار داشتند، مصرف گردد.
تعدادی از اعلامیهها را به داخل صنایع نظامی برده و آنها را در مهماتسازی توسط افراد خاصی پخش میکردم. بالاخره روزی افراد ضداطلاعات خبردار شدند و در کارخانه در حالی که اعلامیهای در جیبم بود، مرا با لباس کار دستگیر کردند.
همراه با سه نگهبان ضداطلاعات وارد ساختمان حوضخانه شدیم و از جلوی اتاق تیمسار حسینپور عبور کردیم. به طور معمول باید یکی از نگهبانها جلو و دو نفر پشت سر حرکت میکردند، اما آن روز هر سه نگهبان جلوی من بودند. جلوی ساختمان رسیده و از راهروی باریکی به پلههای طبقه بالا رفتیم. نگهبانها به سرعت در جلو و من نیز به دنبالشان بودم. همزمان با باز نمودن در اصلی، سمت راست، در اتاق تیمسار را باز نمودم و اعلامیه را انداختم و در را بستم و پشت سر آنها بالا رفتم و وارد اتاق افسر ضداطلاعات شدم، دیدم گوشی تلفن در دست دارد و عرق کرده و با دستپاچگی میگوید: چشم قربان، بله قربان، رسیدگی میکنم. من ابتدا نمیدانستم موضوع همان اعلامیه است و فرد پشت خط تیمساری است که بعد از بالا رفتنِ ما از پشت میزش آمده و ورقه را برداشته و خوانده است. گوشی را گذاشت، به سمت من آمد و سیلی محکمی به صورتم زد و شروع به فحاشی شدیدی نمود. من خودم را نباختم گفتم: «مگر چه شده؟ چرا مرا میزنید؟» گفت: «حالا در اتاق تیمسار هم اعلامیه میاندازی آره؟» دیگر خیالم راحت شد که در حد توانم اعلامیه را به همه رساندم با اطمینان خاصی گفتم: «نه کدام اعلامیه؟ کدام تیمسار؟» سه نفر از نیروهای شما مرا حفاظت کردند مراقب من بودند اینها شهادت میدهند که من چنین کاری را نکردم. آنها هم چارهای نداشتند حرف مرا تأیید کردند، در غیر این صورت متهم به کوتاهی در محافظت از من میکردند و مؤاخذه میشدند.
منبع: شیخالمعارفین ما کجاست (خاطرات محمد عرب)، تدوین حسین روحانی صدر، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390، ص 129 و 130.
تعداد بازدید: 1680