24 خرداد 1400
در تظاهرات 15 و 16 خرداد 1342 چند بار به طرف ما تیراندازی شد، اما به لطف خدا گلولهای اصابت نکرد. حاج میرزا عبدالله چهلستونی، که به او میرزا عبدالله تهرانی (معروف به آیتالله تهرانی) میگفتند، همراه با برخی از علما مانند آیتالله بهبهانی در بازار تجمع کرده بودند و تصمیم گرفتند برای علمای قم نامهای بنویسند که نهضت شروع شده است و حاج آقا روحالله را تنها نگذاریم و باید علیرغم خواستههای دولت، یک حرکت سیاسی – انقلابی انجام دهیم. چند نامه نوشتند و بری از علمای تهران آن را امضاء کردند. شهید محلاتی این نامهها را به من (اسدالله تجریشی) داد و گفت: «فردا برو قم و نامهها را به مراجع برسان»؛ مخاطبانشان آیتالله نجفی مرعشی، آیتالله گلپایگانی و آقای شریعتمداری بودند. یک نامه هم برای آقای میلانی در مشهد نوشته بودند. قرار شد من به اتفاق یکی از دوستانم این نامهها را به مراجع برسانیم. ما کارهای مخفی نکرده بودیم و تجربه کافی نداشتیم؛ نامهها را همانطور که بود داخل جیب کت گذاشتیم و کتها را نیز روی دستمان انداختیم. دوست من که مرا همراهی میکرد، آقای «حاج عباس عصار» بود که الحمدالله در قید حیات میباشند و پیرمرد است. نزدیک عوارضی فعلی قم که رسیدیم، چند نفر چماقدار در آنجا ایستاده بودند و هر ماشینی که میآمد دو تومان، سه تومان، پنج تومان و ده تومان از آن میگرفتند. کمی جلوتر تعدادی ژاندارم مسلح ایستاده بودند و همه افراد را پیاده و ماشینها را بازرسی میکردند. وقتی نوبت به اتوبوس ما رسید، مأموران با ژ – 3 سوار شدند. ما صندلی جلو نشسته بودیم و کتمان روی دستمان بود. بلند شدیم و لباسهای ما را بازرسی کردند و نامهها را پیدا نمودند. افسر شهربانی گفت: «به به غائله پانزده خرداد زیر سر شماهاست» و ما دو نفر را پیاده کردند. یک نفر را هم که معلم اهل خوانسار بود و در کیفش یک عکس از امام پیدا کرده بودند، پیاده کردند و خیلی شدید برخورد کردند. در همان بیابان کتک مفصلی به ما زدند. یکی از آنها گفت که «اگر مشکلات قانونی برایم پیش نمیآمد، همین الان با اسلحه مغزتان را روی سنگ میریختم؛ شماها هستید که مملکت را به بلوا میکشید». بعد از آن ما را به شهربانی قم بردند و تا نزدیک سحر ما را بازجویی کردند. در محتویات نامه از علمای قم خواسته بود تا به تهران مهاجرت و در نشستها شرکت کنند و قرار بود در منزل شیخ اسدالله خلخالی جمع شوند که ایشان بعدها در نجف از امام پذیرایی نمودند.
وقتی که نامهها به دست رژیم افتاد، در رادیو و تلویزیون اعلام کردند که سرنخ غائله پانزده خرداد را گیر آورده و افراد را شناسایی کردهاند و همین روزها اسامی آنان اعلام میشود. بعد از آن ما را به تهران منتقل کردند و تا مدتی در تهران بازداشت بودیم. تعداد زیادی را گرفه بودند و جای کافی برای بازداشتشدگان نداشتند. دهها هزار نفر را گرفته بودند که افرادی مثل طیب نیز جزو آنها بود. بازجوییهای ما را خواندند و مدتی ما را نگهداشتند. از طرف خیلیها از جمله علمایی که با رژیم ارتباط داشتند، تلفنهای زیادی شد تا بالاخره ما را آزاد کردند. اما تعدادی را دادگاهی و محکوم کردند و تعدادی را نیز مانند مرحوم حاج طیب حاجرضایی و مرحوم اسماعیل رضایی اعدام نمودند.
منبع: خاطرات اسدالله تجریشی، تدوین شاهین رضایی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387، ص 52 - 54.
تعداد بازدید: 1332