خاطرات

نحوه تأسیس و تکثیر نشریه بعثت


05 مهر 1400


منبع تصویر: خبرگزاری تقریب

در سال 1341 شمسی، برخی از فضلا به این فکر افتادند که باید مسائل نهضت امام خمینی را در قالب نوشته درآورند و عرضه کنند. آیت‌الله خامنه‌ای، آقای رفسنجانی، آقای مصباح و آقا صدرالدین حائری، در شمار کسانی بودند که دست به تأسیس تشکیلاتی در این باره زدند و پایه‌گذار جریانی تحت عنوان بعثت شدند. در جلسات اولیه‌ای که این جمع برای تصمیم‌گیری در خصوص مسائل تشکیل داده بودند، بنده حضور نداشتم؛ ولی بعداً به این گروه پیوستم. از قرار معلوم در جلسه نخست، صحبت لزوم عضوگیری به میان آمده بود. بنا بود کادر اصلی تشکیلات از نویسندگانی که از عهده نگارش مقاله برمی‌آ‌یند، تشکیل شود و دسته‌ای دیگر هم به عنوان پشتیبان و سمپات عمل کنند و گروه سوم هم در کار پخش باشند.

یک روز آقای مصباح به بنده گفت: «ما قصد داریم نشریه‌ای منتشر کنیم. نظر تو چیست؟» آقای مصباح از ابراز اینکه فکر اولیه این کار از آن آقایان خامنه‌ای و هاشمی رفسنجانی بود. خودداری کرد. گفتم: «فکر خوبی است.» معلوم شد که آقای مصباح مأموریت یافته بودکه جلسه دیگری در بطن جلسه اول ترتیب دهد و دعوت از آقایانی را که بنا بود در جلسه دوم حضور به هم رسانند، به عهده من نهاده بود. خود به خود به ترکیب تازه‌ای از آقایان یزدی، حاج انصاری شیرازی. فلاح یزدی، شیخ ابوالقاسم وافی یزدی و سیدهادی خسروشاهی رسیدم. آقای خسروشاهی زمانی سفیر ایران در واتیکان بود و در بعد نویسندگی نیز خود را اهل آن می‌دانست و در قسمت پخش و توزیع نشریه بعثت، همکاری داشت؛ ولی نویسنده اصلی ما آقای مصباح محسوب می‌شد که شاید هشتاد درصد مطالب نشریه دست‌پخت ایشان بود.

به خاطر دارم یک روز شاه مطالب بی‌ربطی به زبان آورده بود. آقای مصباح مصمم شد در واکنش به آن مطالبی در نشریه بنویسد و در آن به مقایسه شاه با «موسی چمبه» بپردازد. ظاهراً در شماره سوم یا چهارم نشریه، این مقاله به چاپ رسید. فکر می‌کنم همین مقاله زمینه حساسیت رژیم را روی تشکیلات ما فراهم کرد.

در آن ایام هر شب در منزل یکی از آقایان جلسه داشتیم و آقای مصباح هم می‌آمدند و مسائل را مطرح می‌کردند. به خاطر دارم که در آن جلسات بنا شد که برای اینکه اعضا، نسبت به مسائلی که در کشور می‌گذرد، آگاهی داشته باشند، روزنامه‌های کثیرالانتشار تهیه شود و مورد مطالعه قرار گیرد. در آن مقطع، برخی از افراد خواندن روزنامه‌ها را حرام می‌دانستند.

از دیگر تصمیمات جلسه این بود که یک دستگاه رادیوی کوچک خریداری شود تا مورد استفاده قرار گیرد. تا پیش از آن هیچ‌یک از ما رادیو در اختیار نداشت و اساساً نگهداری این وسیله حرمت داشت.

به هر تقدیر رادیو تهیه شد و هر پنج شب در ختیار یکی از اعضا بود، آن فرد هم رادیو را لای مقوایی قرار می‌داد که در ظاهر کتاب به نظر برسد و به خانه می‌برد. بنا بود که حتی خانواده‌هایمان از ماجرا خبردار نباشند. گوش کردن ایستگاه‌های سخن‌پراکنی مختلف مانند بی.بی.سی و مونت کارلو، به عهده هر یک از افراد نهاده شده بود. برای تسهیل امور، تقسیم کار کرده بودیم. هر عضو هم بعد از استماع ایستگاه مربوطه خلاصه مطالب آن را به جلسه ارائه می‌کرد.

در همان سال در فصل تابستان که بنده و آقای مصباح می‌خواستیم به یکی از روستاهای آشتیان برویم، قرار شد که رادیو را هم با خود ببریم. و این کار را با ترس و لرز بسیار انجام دادیم. الان که به آن روزها می‌اندیشم. برایم بسیار تعجب‌آور است.

در مورد روزنامه‌ها هم بنده و آقای مصباح و یکی دیگر از اعضای گروه، مقالات مفید روزنامه‌ها را می‌بریدیم و به هم وصل می‌کردیم تا قابل ارائه در جلسات گروه باشد. ساعات طولانی از دوره جوانی ما و گاه شبها تا صبح، صرف کارهایی از این دست می‌شد و هدف این بود که نشریه بعثت، بهتر و پربارتر از آب در آید.

در این خصوص که بعثت در کجا چاپ می‌شد، بنده اطلاعی نداشتم و سعی می‌شد که کار به صورت مخفی انجام شود. شیوه کار این بود که اعضای جلسه فرعی یک شب در هفته دور هم جمع می‌شدند و به تبادل‌نظر می‌پرداختند و راه‌کارهای مناسب را برای ارتقا سطح کیفی نشریه مورد بررسی قرار می دادند. نتیجه صحبت‌ها هم توسط آقای مصباح در جلسه اصلی که با حضور آقایان خامنه‌ای و رفسنجانی و چند تن دیگر تشکیل می‌گردید، مطرح می‌شد. تا اینکه مدتی بعد، آقای خامنه‌ای و رفسنجانی به تهران منتقل شدند و قرار شد تمام تصمیم‌گیری‌ها در همان جلسه فرعی انجام گیرد.

در مقام توزیع نشریه بعثت هم بسیار مخفیانه و به قول خارجی‌ها «سکرت» عمل می‌کردیم. برای مثال فردی که کار چاپ نشریه را به عهده داشت، آن را درا ختیار افراد می‌گذاشت. در نهایت چهار تا پنج نسخه به دست من می‌دادند و من آنها را لای کتاب مکاسب یا مفاتیح می‌گذاشتم و راه می‌افتادم تا در اختیار اهلش بگذارم. یکبار یادم می‌آید با یکی از دوستان تشکیلاتی، از کنار خیابان عبور می‌کردیم. در این حال فرد دیگری را دیدیم که می‌گذشت. من به دوست همراهم گفتم: «آن آقا را می‌بینی؟ هر کس که او را ببیند، خیال می‌کند که یکفرد سربه‌زیری است که می‌رود تا دعای توسل یا ابوحمزه ثمالی بخواند. در حالی که در کار توزیع بعثت است!» دوست من مرا مورد ملامت قرار داد که چرا مخفیکاری نمی‌کنم. گفتم: «شما که غریبه نیستی.» گفت: «به من هم نگو!» و همین حرف نشان داد که بسیار تشکیلاتی است.

یک شب به خاطر دارم که نشریه بعثت در تهران به قدری بطور منظم پخش شد که ساواکی‌ها وقتی صبح از خواب بیدار شدند. دیدند که در بیشتر خانه‌های تهران، نشریه بعثت ریخته شده است. یکی از شیوه‌های توزیع هم این بود که نشریه را در اختیار کسی که او را می‌شناختیم، قرار می‌دادیم و به او می‌گفتیم که بعد از اینکه خواندی در اختیار دیگری که او را می‌شناسی قرار بده و از او هم بخواه که بعد از خواندن در نزد خود نگهداری نکند. به هر حال از این طریق بود که نشریه در اختیار افراد زیادی قرار می‌گرفت.

در نهایت رژیم درصدد برآمد تا سرنخ را پیدا کند و جلوی انتشار بعثت را بگیرد، در شمار افرادی که در تهران برای توزیع بعثت اقدام می‌کردند، آقای مهدی عراقی بود که با افراد زیادی مرتبط بود و آنان هم در این کار به تشکیلات ما کمک می‌کردند؛ بدون اینکه ما آنان را بشناسیم.

ما در آن شرایط از وضع زندگی بالایی برخوردار نبودیم و گاه برای نان شب محتاج بودیم؛ اما مع‌الوصف، هر چه از طریق شهریه و دیگر جاها به دستمان می‌رسید، صرف نشریه می‌کردیم.

 

منبع: امامی، جواد، خاطرات آیت‌الله مسعودی خمینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 281 - 278.



 
تعداد بازدید: 1475



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.