27 آبان 1398
مستأجری داشتیم به نام آقای عیوضی. ایشان اهل اراک، متدین، باتقوا و نسبت به نهضت وفادار بود. ایشان که کارمند اطلاعات شهربانی قم بود، صبح روز پانزدهم خرداد 1342 بعد از اذان صبح پدرم را صدا کرد و گفت که دیشب آقای خمینی را دستگیر کردهاند و به تهران بردهاند. نقل میکرد برای دستگیری و بردن ایشان، عدهای کماندو و عناصر ساواک از تهران آمده، خانه امام را در یخچال قاضی، بعد از نیمه شب محاصره کرده، از دیوار به منزل امام ریختهاند. امام که در حال خواندن نماز شب بوده، وقتی نیروها را میبیند به سمت پنجره رفته، میفرماید: «وحشیها چرا از در نمیآیید.» خیلی سریع خبر دستگیری امام در شهر قم منتشر شد. حدود ساعت 8 بود که مردم به سمت خانه امام و حرم حضرت معصومه(س) به راه افتادند. اوضاع شهر دگرگون بود. بسیاری از مغازهها بسته بود. گروه عظیمی از مردم در صحن بزرگ حضرت معصومه(س) تجمع کرده بودند. بعد از مدتی حاج آقا مصطفی [خمینی] تشریف آوردند و برای مردم سخنرانی کردند و مردم را دلداری داده، گفتند: «در هر حال خدا با ماست و حق پیروز است. ما هم پیروز هستیم. نترسید و هراسی به دل راه ندهید و حمایت خودتان را ادامه دهید.»
یکی دو ساعت در بین جمعیت، ولولهای برپا بود. پس از آن جمعیت به طرف مسجد امام حسن عسگری(ع) حرکت کرد. عدهای هم از طریق پل آهنچی به آن طرف رودخانه میآمدند تا به سمت خیابان تهران بروند. همان لحظه سر دادن شعار شروع شده بود. در خیابان آستانه، جمعیت عظیمی از زنان راه افتاده بود که در جلوی آنها، زن قوی جثهای که چادرش را به پشت گردنش بسته بود... حرکت میکرد و شعار میداد: «یا مرگ یا خمینی» و زنها هم تکرار میکردند و به سمت خیابان آذری میرفتند. وقتی به نزدیکی مسجد امام حسن(ع) رسیدم، دیدم ماشینهای ریوی ارتش با سرعت و پشت سر هم به صورت ستون به سمت پل جنب مسجد امام حسن(ع) و چهارراه شاه میروند. بعد از گذشت مدتی، از چهارراه شاه، صدای رگبار مسلسل و تیراندازی شنیده شد. مردم میگفتند: «نترسید چیزی نیست تیراندازی هوایی است بروید جلو.» نزدیک پل آمدم و دیدم تیراندازی زیادتر شده است. مقداری به سمت بازار برگشتم. دیدم ماشینهای مختلف، افراد زخمی را داخل ماشین یا صندوق عقب گذاشته، بوقزنان و با سرعت به سمت بیمارستان نکویی در انتهای خیابان آذری میبردند. در همین حین عدهای میگفتند: «ببین! میگویند هوایی است! پس این مجروحین چه هستند؟» آن زمان من سنی نداشتم. خیلی وحشتزده شده بودم. سریع خودم را به منزل رساندم. مادرم که در آن زمان در حرم بوده، برای آمدن به منزل، به دلیل این که روی پل آهنچی عدهای کماندو مستقر بودند و تیراندازی میکردند مجبور شده بود که از داخل رودخانه عبور کرده، خود را به منزل برساند.
صدای تیراندازی تا دو ساعت مدام به گوش میرسید. مرکز اصلی تیراندازی چهارراه شاه بود. در خیابان شاه، کوچهای معروف به علی انگوری بود. مقابل آن بنبستی بود که در آن، هفت یا هشت نفر شهید شده، تعداد زیادی هم مجروح شده بودند. ظاهراً در آن روز، وقتی تیراندازی شروع میشود، تعدادی از مردم برای مصون ماندن از خطر به آنجا پناه میبرند که کماندوها داخل بنبست شده، مردم را به رگبار میبندند. مدتی پس از درگیری به آن محل رفتم. آثار تیر بهوفور روی دیوارها بود. مشخص بود که شدت تیراندازی بسیار زیاد بوده است. حدود ظهر بود که ناگهان صدای مهیبی آمد. فکر کردیم قم را بمباران کردهاند. مردم از خانهها بیرون ریختند. عدهای هم به بالای پشتبامها رفتند؛ اما پس از مدتی، مشخص شد سه چهار هواپیمای نظامی به منظور ایجاد وحشت، با سرعت مافوق صوت، از این سر به آن سر شهر رفته، دیوار صوتی را میشکنند. ناگفته نماند ما خیلی وحشت کردیم. پلیس با بلندگو اعلام میکرد کسی از خانه خود بیرون نیاید. رادیو هم اعلام کرده بود که در تهران و قم حکومت نظامی اعلام شده، منع رفت و آمد شبانه برقرار است.
منبع: خاطرات علی جنتی، تدوین سعید فخرزاده، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، صص 30 تا 32.
تعداد بازدید: 1787