روز دوم عید [سال 1342] که مصادف با سالروز وفات امام صادق(ع) بود از سوی امام روز عزا اعلام شده بود، در منزل ما هم به همین مناسبت مراسم روضهخوانی و سوگواری برقرار بود و عدهای از آقایان اهل علم و وعاظ و مردم جمع شده بودند.
صبح روز شانزده خرداد، من [حیدر میریونسی] از منزل خارج شدم. قصد داشتم به بستگانم سر بزنم و درباره وقایع روز گذشته [1342] ـ پانزده خرداد ـ از آنها سؤال کنم و احوالی بپرسم. چند جا رفتم؛ از جمله منزل «حاج آقا بهاءالدین محمدی عراقی»، پدر آقای محمدی عراقی ـ که اینک در سازمان تبلیغات هستند ـ پدر ایشان یکی از مرشدهای ما بود و ما نسبت به ایشان بسیار ارادت داشتیم.
پس از ورود به دستور آقای مطهری، اینجانب تحصن را اعلام کردم. محل اقامت ما مسجد دانشگاه بود. یک دسته از پسران و دستهای دیگر از دختران با ما به تحصن نشستند.
یک بار که در منزل حاج آقا مصطفی بودیم و درباره مبارزه و انقلاب گفتگو میکردیم، ایشان موضوع قیام مسلحانه را مطرح کرد و گفت شاید نیاز باشد که روزی در ایران قیام مسلحانه صورت بگیرد، پس باید آمادگیهای نظامی را در افراد به وجود بیاوریم.
من در سخنرانیهایم در سال 42 بعد از واقعه پانزده خرداد از یک سو مسائل نهضت حسینی را بیان میکردم و از طرف دیگر از سیاست و حکومت شاه به شدت انتقاد میکردم که باعث شد از سوی مأموران ساواک به شدت تحت تعقیب قرار بگیرم.
هر ساله به مناسبت سوم شهدای کربلا و یادبود دفن شهدای کربلا بدست قوم بنیاسد، مراسم باشکوهی در صحن امامزاده جعفر(ع) پیشوای ورامین به نام مراسم قوم بنیاسد برگزار میشد، این مراسم هر سال تکرار و هنوز نیز ادامه دارد.
به یاد دارم که تظاهرات پانزده خرداد را کسی اعلام نکرد. تعداد زیادی جمع شدند و مطالب اعلامیهها دهان به دهان میگشت. من تظاهرات مخفیانه دانشجویی را دیده بودم و مبارزه جدی توده مردم را نیز به خوبی متوجه بودم. جمعیت زیادی در آن روز به میدان آمده بودند. میدان 15 خرداد فعلی و اطراف سرچشمه مملو از نیروهای مردمی بود. از هر خانه و کوچهای در سرچشمه، پلاکارد بیرون میآمد. جمعیت از میدان مخبرالدوله به دو گروه تقسیم شدند: تعدادی به سمت شمال و قسمتی به طرف غرب حرکت کردند.