خاطرات

رفتار مأموران حکومت پهلوی با خانواده شهید دستغیب

روزی که خبر دستگیری حضرت آیت‌الله خمینی شایع شد، خلیل [شهید خلیل سربی] به منزل آمد و گفت: «مادر! آقای خمینی را دستگیر کردند و فردا آقای دستغیب را هم دستگیر می‌کنند!» بعد بدون آنکه ناهارش را بخورد گفت: «می‌خواهم به مسجد بروم.» من [عصمت‌الشریعه دستغیب] هم چادر را به سرم انداخته و به دنبال او از خانه بیرون رفتم. من و خلیل هر وقت به مسجد می‌رفتیم با هم بودیم. دست من در دست خلیل بود. وقتی به مسجد رسیدیم من به قسمت زنانه رفتم و او هم نزد حاج دایی‌اش (شهید آیت‌الله دستغیب) رفت.

نامه‌های مخفیانه

یک روز من [حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمود مرعشی نجفی] به ساوه رفته بودم و در منزل یکی از علما ظهر ناهار می‌خوردیم که پدرم تلفن زد. ایشان فرمودند: «امروز حضرت آیت‌الله خمینی را از ترکیه به عراق بردند، شما زود بیا قم که برنامه داریم». من بلافاصله حرکت کردم و به قم آمدم. ایشان فرمودند: «برو عراق». گفتم: «آقا چطوری؟!» گفتند: «از مرز مجاز که اجازه نمی‌دهند، از طریق غیرمجاز برو.». بنده همان لحظه به طرف خرمشهر حرکت کردم.

برخورد روحانیون قشری با نهضت 15 خرداد

روحانیون قشری، قویترین عامل بازدارنده نهضت بودند. من [حجت‌الاسلام آقای ابوذر بیدار] یادم هست سال 1351ش. که من در زندان شهربانی اردبیل بودم خیلی‌ها به دیدن ما می‌آمدند. حرکت ما را تأیید می‌کردند؛ از بازاری‌ها، فرهنگی‌ها، دانشجویان، طلاب جوان و از رفقای خودمان. ولی می‌دیدم که افراد دیگری از کسوت خودمان حرکت ما را حرکت درستی نمی‌دانند.

واکنش علمای تبریز به لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی

دو سه روز بیشتر از انتشار این خبر ناگوار نگذشته بود، که دوست بزرگوارم، حجت‌الاسلام والمسلمین آقای سیدهادی خسروشاهی، از قم به تبریز آمدند و روی سوابق دوستی که با هم داشتیم، ماجرا را به‌طور مشروح در منزل ما حکایت کردند و گفتند که: امام و دیگر مراجع در این مسأله مداخله کرده و اقدام نموده‌اند و خلاصه این که علمای تبریز هم باید هر چه زودتر دست به کار شوند.

استخاره‌ای که بد آمد

بعد از سرکوب قیام 15 خرداد‌، مؤتلفه‌ اسلامی پرچم‌دار مبارزه در بازار بود و اگر برنامه‌ خاصی برای ادامه‌ فعالیت‌ها طرح‌ریزی می‌شد، مؤتلفه‌ اسلامی آن را هدایت می‌کرد. منصور که ترور شد بسیاری حدس می‌زدند این ترور از سوی مؤتلفه‌ اسلامی هدایت و برنامه‌ریزی شده است. اما واقعیت این ماجرا قدری متفاوت بود. همه‌ اعضای موتلفه‌ اسلامی، که شامل گروه ما هم می‌شد، از جزئیات چنین جریانی اطلاع نداشتند و برخی شاید موافق آن هم نبودند. تنها برخی از اعضای شورای مرکزی از این نقشه اطلاع داشتند.

تحصن در تلگرافخانه

این جانب [حجت‌الاسلام ابوذر بیدار] در خلخال بودم که مرحوم آقای سیدغنی اردبیلی ـ یکی از شاگردان برجسته امام خمینی و از فعالان سیاسی نهضت پانزده خرداد ـ پیغام فرستاد: «هر چه زودتر خلخال را رها کن و به اردبیل بیا؛ امام را گرفته‌اند». عصر همان روز حدود ساعت چهار بعد از ظهر با اتوبوس راهی اردبیل شدم. روحانیون و طلاب اردبیل در منزل یکی از علمای آن شهر تجمع کرده بودند. آقای سیدغنی اردبیلی را در آن جمع یافتم. او نظر به اعتمادی که به این جانب داشت، گفت: «امام را گرفته‌اند. ما وظیفه داریم یک حرکتی از خود نشان بدهیم. بهتر است به تلگرافخانه اردبیل رفته، ضمن تحصن در آن‌جا تلگرافی از شاه بخواهیم که نسبت به آزادی امام اقدام نماید.»

نمونه‌ای برای سنجش میزان آزادی در حکومت شاهنشاهی

در سال 1344 و در آستانه تاجگذاری محمدرضا، یکی از سینماداران به نام حشمت‌پور ازدنیا رفت. من برای مجلس ختم وی که در مسجد شهیدی برپا شده بود دعوت شدم. در آن منبر از سینما و سینماچی انتقاد کرده و مطلبی از روزنامه بازگو کردم، با این مضمون که ببینید اوقاف ایران چند نفر را برای مطالعه اوقاف مسیحیت در اروپای شرقی فرستاده است و...

مخالفت با ارسال تلگراف

حضرت امام عصر روز 1342/9/1، اینجانب را توسط آقای علوی املشی احضار کرد و فرمود می‌خواهم مطلبی را با شما در میان بگذارم؛ ولی حرام میکنم بر شما اگر در آن‌باره با کسی حرف بزنید. این جانب گفتم: سمعاً وطاعة. ایشان فرمودند: اعلامیه‌ای را نوشته‌ام و از شما می‌خواهم که آن را به تلگرافخانه ببرید و برای حاج سیدعلی‌اصغر خوبی به تهران مخابره کنید. حاج سیدعلی‌اصغر خویی یکی از علمای بزرگ و سرشناس تهران بود. من عرض کردم اجازه می‌فرمایید، یک نسخه از آن را بنویسم که اگر ما را بازداشت کردند، و اصل تلگراف از بین نرود، و اصل تلگراف را چاپ نماییم؟ امام فرمود: این کار را بکنید.

با صدای بلند فریاد می‌زدند: پذیرایی! پذیرایی!

روز دوم فروردین سال 42 نامه‌هایی را از طرف آیت‌الله دستغیب به مقصد قم، تهران و مشهد بردم. وقتی به قم رسیدم دیروقت بود خیابان‌ها خلوت و تمام مسافرخانه‌ها بسته. سردرگم شده بودم، نمی‌دانستم چه کنم. آن موقع نه شام و نه خوراکی دیگری خورده بودم و نه محلی برای استراحت پیدا می‌شد، به پیرمردی که از خیابان عبور می‌کرد گفتم: چرا شهر خلوت است و در مسافرخانه‌ها را بسته‌اند، گفت: «مگر اهل این شهر نیستی؟» گفتم: «نه، مسافرم» گفت: «امروز کماندوها به مدرسه فیضیه هجوم بردند و طلاب را زدند و کشتند، حالا هم مسافرخانه‌ها از ترس درها را بسته‌اند»

سند: نامه شماره 6 تاریخ 11/4/48 متن گزارش ساواک موضوع: اظهارات شیخ احمد مجتهدی

نامبرده بالا که امام جماعت مسجد حاج محمدجعفر واقع در کوچه حمام قبله می‌باشد، در تاریخ 3/4 در یک مذاکره خصوصی پیرامون روشی که دولت عراق نسبت به آیت‌الله حکیم و جمعی از روحانیون ساکن آن کشور در پیش گرفته اظهار داشت: «اگرچه میل ندارم در امور سیاسی دخالت نمایم، مگر در مواردی که پای دین در بین باشد. بنابراین اگر دست سیاست بیگانه در شط‌العرب در کار نبود، لازم و بلکه واجب بود علماء و طلاب و همه دستجات مذهبی از آیت‌الله حکیم پشتیبانی نمایند.
5
...

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.