مقالات

سیر تکوینی قیام پانزده خرداد در قم

سید مهدی حسینی


بامداد پانزده خرداد 1342 برابر با 12 محرم سال 1383 امام خمینی توسط مأموران امنیتی رژیم پهلوی دستگیر و به تهران منتقل شد.

این خبر به سرعت در سرتاسر کشور پخش گردید و موجی از اعتراض مردم و علما و دانشمندان و دانشجویان را به راه انداخت. گروه گروه از مردم کار و کسب و درس و بحث خود را تعطیل کرده و در نقاط مختلف پرجمعیت شهر تجمع نمودند. در واقع نقطه آغازین نهضت پانزده خرداد از این لحظات به بعد پایه‌ریزی می‌شود و همزمان در چندین شهر حرکت اعتراض‌آمیز علیه رژیم پهلوی ایجاد می‌گردد که خواستة آنها اولاً اعتراض به اقدام رژیم نسبت به دستگیری و زندانی شدن امام خمینی و ثانیاً آزادی فوری و بدون قید و شرط امام بود.

رژیم به خواسته‌های مردم توجهی نمی‌کند و با اتکا به قوة قهریه برخورد خشمگینی با مردم انجام می‌دهد و حادثه خونینی را در تاریخ معاصر ایران برجای می‌گذارد و وقایع هر یک از شهرها و حومة آنها نیاز به مباحث جداگانه و مستقلی است که نگارنده این سطور تلاش می‌کند که در حد بضاعت خود مطالبی را در این موضوع جمع‌آوری و سازمان دهد.

سرآغاز قیام مردم در شهر قم زودتر از همه به جریان می‌افتد و اخبار آن همزمان به سایر شهرستان‌ها می‌رسد و هر یک بطور جداگانه خواسته‌های خود را پی‌گیر می‌شوند. در ابتدا به ماجرای قم از بیت حضرت امام پرداخته می‌شود:

اولین کسی که پس از دستگیری امام در شهر قم فریاد برآورد که «مردم خمینی را گرفتند» حاج آقا مصطفی خمینی فرزند ارشد امام بود. در کمترین فرصت گروههای معترض مردمی شهر در مقابل منزل امام اجتماع کرده بودند و از حال و احوال و چگونگی دستگیری امام از یکدیگر پرس و جو می‌کردند و اشک می‌ریختند و این اقدام شاه را محکوم می‌کردند. و گاهی شعار صلوات و درود سرمی‌دادند. تا اینکه حاج آقا مصطفی خمینی با جمعیت همراه از منزل خارج شد و در بین مردم معترض قرار گرفت و ضمن ابراز همدردی با مردم به سمت حرم حضرت معصومه (س) حرکت کرد و مردم غم‌زده با او همراه شدند. «آنگاه که به چهارراه بیمارستان رسید، با دسته‌ای پلیس روبه‌رو شد که با بلندگو از مردم می‌خواستند که اجتماع نکنند و متفرّق شوند! لیکن با عکس‌العمل و عصیان شخص حاج آقا مصطفی و مردم خشمگین و ناراحت روبه‌رو شدند و پا به فرار گذاشتند. مردم غیور و مسلمان آن روز چنان خشمناک بودند که به هر درجه‌دار و صاحب‌منصب و صاحب‌مقامی برمی‌خوردند می‌خواستند او را نابود کنند، از این‌رو در خیابان‌ها از درجه‌داران کسی به چشم نمی‌خورد و اگر جسته‌، گریخته دیده می‌شد، به محض برخورد با مردم خشمگین پا به فرار می‌گذاشت. مردم به پیشگامی فرزند بزرگ امام از خیابان ارم و میدان آستانه گذشتند و وارد صحن حضرت معصومه شدند.»[1]

«حاج آقا مصطفی روی منبر رفتند، برق قطع شده بود و نمی‌توانستند بلندگوها را وصل کنند. چند نفری رفتند باتری بیاورند.‌ آقای ورامینی روی پله‌ها نزدیک منبر ایستاده بودند.‌ من نیز در کنار منبر بودم، آقای نجفی ـ خدا رحمتش کند ـ آن روز زودتر از دیگران به آنجا آمده بود و آقای ورامینی مردم را به اعتصاب دعوت می‌کرد. تا آن روز حاج آقا حسین کشور را نمی‌شناختم. کنار حوض نشسته بود.‌ برخاسته و رو به حاج آقا مصطفی کرد و با صدای بلند گفت: آقاجان غصه نخورید پنج تا از بچه‌هایم را آوردم قربانی تو کنم. این حرف تکان‌دهنده تأثیر شدیدی بر همه گذاشت.‌ جمعیت هر لحظه رو به فزونی بود.»[2]

از طرفی دیگر علمای طراز اول در منزل آیت‌الله حاج سیداحمد زنجانی شیخ‌المجتهدین و دوست امام خمینی «جلسة مشورتی» تشکیل دادند. تا تصمیمی هماهنگ بگیرند.[3]

آیت‌الله نجفی به میان تظاهرکنندگان در صحن رفت و در پشت بلندگو قرار گرفت و رژیم را تهدید کرد: «اگر یک مو از سر ]خمینی[ عزیزمان کم شود،‌دست به اقدامات دامنه‌داری زده و ان شاءالله تعالی نخواهیم گذاشت مویی از سرشان کم شود.»[4]

علمای اجتماع کننده در منزل آیت‌الله زنجانی تصمیم گرفتند در صحن حرم حضرت معصومه (س) به مردم ملحق شوند. ابتدا آیت‌الله گلپایگانی و شریعتمداری به حرم رفتند و کمی بعد سایر علما از جمله آیت‌الله محقق داماد، علامه طباطبایی، آیت‌الله حاج آقا مرتضی حائری و آیت‌الله آملی به طرف حرم حرکت کردند. روحانیون و مردم نیز پشت سر آنها حرکت کردند. علما سعی داشتند مردم را در صحن نگه دارند تا از وحشی‌گری‌های نیروهای رژیم در امان بمانند،‌ ولی مردم خشمگین توان ماندن را نداشتند.

«ما در صحن نشسته بودیم. مردم از محله‌های مختلف شهر قم و اطراف آن دسته دسته به صحن وارد می‌شدند. دستگاه که اوضاع را چنین دید، ترسید مبادا با این اجتماع بزرگ، خطری او را تهدید کند. به همین دلیل، سعی کرد با هجوم به مردم در خیابانها، جلوی آنها را بگیرد. در همین زمان بود که ما در داخل صحن، صدای تیراندازی شنیدیم. آمدند گفتند: «مأموران رژیم تیراندازی هوایی کرده و مردم مقاومت کرده‌اند. سپس مردم را هدف قرار داده و عده‌ای شهید شده‌اند.[5]»

علما و مراجع گفتند که اگر این وضع ادامه یابد، ممکن است هزاران نفر شهید شوند و کسب تکلیف کردند. در آن‌جا تصمیم گرفتند حالا که وضع این‌طور است، فعلاً مردم به خانه‌هایشان بازگردند و منتظر اعلامیه علما و مراجع باشند. لذا مرحوم حاج آقا مصطفی و دیگر علما از همان منبر اعلام کردند که مردم بسوی خانه‌هایشان بروند و منتظر باشند.

مردم‌ وقتی از صحن خارج می‌شدند، علیه رژیم شعار می‌دادند. همین امر موجب شد که مأموران رژیم دوباره به سوی آنان تیراندازی کنند و عده‌ای را هم در آنجا شهید و مجروح کنند. طلبه‌ها روی زمین افتاده بودند و خون مردم بر در و دیوار پاشیده بود.[6]

هنگامیکه اولین جنازه بر روی دست مردم، به صحن مطهر آورده شد؛ جمعیت از در جنوبی صحن خارج و برق‌آسا از خیابان موزه و پل آهنچی گذشتند. آنها می‌خواستند به طرف تهران حرکت کنند اما در سمت غرب رودخانه و روبروی مدرسه فیضیه و نیز چهارراه شاه (چهارراه غفاری فعلی) با ارتش و پلیس درگیر شده و به زد و خورد پرداختند.[7]

«من در آن روز همراه با جمعیت،‌ از جلوی مسجد اعظم قم، وارد خیابان تهران ـ امام فعلی ـ شدم. تعدادی از ارتشیها ـ که از لشکر منظریه قم آمده بودند ـ لب رودخانه زانو زده و به طرف مردم نشانه‌گیری کرده بودند. مردم،‌ ماشین جیپی را که متعلق به ارتش بود، آتش زدند.‌ ارتشیها تیراندازی کردند و تعداد از مردم را کشتند.[8]»

کشتار دیگری در چهارراه شاه اتفاق افتاد. در آنجا، ‌یک کامیون پُر از پاسبان که از طرف محل ساواک قم می‌آمد، به روی مردم تیراندازی کرد که در آنجا هم تعدادی کشته و زخمی شدند.[9]

جمعیت هر لحظه رو به فزونی بود. زنها از سمت میدان آستانه، چادرها را به کمر زده و با چوب و قداره و قمه می‌آمدند. آن صحنه چنان تکان‌دهنده بود که مردم با شور و حرارت خاصی به طرف پل حرکت کردند و فریاد «یا مرگ یا خمینی» سر داده و به سه راه خیابان امام رسیدند. کمی پایین‌‌تر ماشینهای ارتش را دیدیم که به سمت ما می‌آیند. مردم به سمت آنها سنگ پرت می‌کردند. ما به سر چهارراه رسیدیم. آن سوی چهارراه، پاسبانهای شهربانی شلیک هوایی کردند. جمعیت پراکنده شد و گویا فشنگها نیز تمام شد.[10]

«در حیاط بودم که صدای تیراندازی شنیدم. خانه ما در کوچه «حاج زینل» بود. از کوچه در آمدم. به طرف میدان سعیدی می‌رفتم.‌ در فاصله دو قدمی من خانمی عبور می‌کرد. وقتی به سر کوچه رسید سه مأمور روبه‌روی کوچه ایستاده بودند،‌ یکی از آنها با قنداق تفنگش محکم به سینه آن خانم زد. او دو متر آن طرفتر افتاد. این صحنه را که دیدم،‌ گفتم حتماً ما را خواهند کُشت چون او را بدون دلیل زدند و رحم هم نکردند.[11]»

حجت‌الاسلام والمسلمین جواد محدثی که در آن روزها کلاس پنجم ابتدایی بوده از ماجرای آنروز غم‌انگیز در خاطراتش چنین می‌گوید: «من در مدرسه بودم که اوضاع شهر متشنج شد.‌ صدای تیراندازی خیلی شدید بود. مدرسه ما را در همان ساعات اولیه درگیری تعطیل کردند. من به خانه آمدم و با خواهرم در منزل تنها بودیم. چون اولین‌بار بود که صدای تیر می‌شنیدیم، انعکاس صدای گلوله،‌ طوری بود که ما فکر می‌کردیم گلوله‌ها به شیشه‌های اتاق ما می‌خورد. خانه مسکونی‌ ما در آن موقع به حرم نزدیک بود. در حالت بیم و هراس بودیم که مادرم از بیرون آمد. در دالان دمِ درِ کوچه نشست. از چهره‌اش معلوم بود که وضع عادی ندارد. از قضایای بیرون صحبت می‌کرد و از صحنه‌هایی که به چشم خودش دیده بود. وضع ظاهری خودشان هم خبر از حادثه‌ای می‌داد. چادر مشکی که به سر داشتند، از چند جا پاره پاره شده بود. لباسهایش خاک‌آلود بود. من چشمم افتاد به قسمت زیر گلوی مادرم.‌ دیدم که خیلی کبود است. پرسیدم: چطور شده؟ چون نمی‌خواست ما را نگران کند. گفت: در مجلس روضه‌خوانی، سینه زدیم، قرمز شده، ولی بعدها در توضیحات بیشتری که داد معلوم شد که در هجوم سربازها با قنداق تفنگ ایشان را زده‌اند. مادرم به ما گفت که در بیرون،‌ چگونه افراد را می‌کشتند.[12]»

«جمعیت پائین شهر به طرف تهران راه افتاد. هدفشان این بود که با همان وضع بروند تهران و آقا را بیاورند... آیت‌الله مرعشی نجفی از طریق یکی از اطرافیانش به من گفت که چون مرم شما را می‌شناسند برو دنبال جمعیت و آنها را برگردان؛ ممکن است خونریزی بکنند... در همین حین ماشینهای روباز شهربانی آمدند جلوی جمعیت،‌ ناگهان تیراندازی شروع شد و عده‌ای از مردم زخمی و کشته شدند. دوباره که با همان مردم وارد صحن شدیم یکباره جنازه شهدا را به داخل صحن آوردند... علاوه بر شهربانی، ارتش و حتی هواپیماهای نظامی هم روی شهر قم به پرواز آمده دیوار صوتی را شکستند. مردم خشمگین به طرف ارتشیها سنگ پرتاب می‌کردند. آقایان مراجع متحصن در صحن گفتند: چون قضیه به خونریزی رسید ممکن است کم‌کم دامنه زد و خورد به صحن کشیده شود و کشتار زیاد شود. دیگر جای ماندن نیست. لذا مراجع صحن را ترک کردند. جمعیت هم رفتند. با آمدن هواپیماها، همه به منازل خود پناه بردند.[13]»

«یکی پس از دیگری در برابر دیدگانمان تیر می‌خوردند و به خون می‌غلطیدن ولی ما بی‌اعتنا به پیش می‌تاختیم و مقاومت می‌کردیم. ذره‌ای ترس به دل ما راه نمی‌یافت. سراپا قهر و آتش بودیم. با اینکه از صبح چیزی نخورده بودیم هرگز احساس تشنگی و گرسنگی نمی‌کردیم تمام آرزوی ما این بود که بتوانیم مرجع عزیزمان را از چنگال ظالمین برهانیم. سربازان مسلح بی‌رحمانه کشتار می‌کردند. باران گلوله از هر طرف می‌بارید. اجساد عزیزان ما در وسط کوچه و خیابان انباشته بود. خون، سراسر بسیاری از خیابان‌ها را فراگرفته بود. صدای تفنگ و مسلسل لحظه‌ای قطع نمی‌شد. دود و باروت گرد و خاک همه‌جا را پوشانده بود. صدایمان گرفته بود و به سختی نفس می‌کشیدیم. جمعیت بتدریج نیروی مقاومت را از دست داد و یکباره همانند دانه‌های تسبیحی که نخ آن پاره شده باشد به هر سو پراکنده شد. ما عده‌ای بودیم که به سویی کشیدیم ولی هنوز هم از شعار دادن دست برنمی‌داشتیم. ناگهان در چهارراه شاه خود را از هر طرف در محاصره سربازان بی‌رحم و تانک‌ها و توپ‌ها دیدیم. آتش گلوله مانند باران به سوی ما شلیک می‌شد و برادران ما را مانند برگ زرد پاییزی بر زمین می‌ریخت. راه گریز از هر سو به روی ما بسته بود. به ناچار به کوچه بن‌بست نمازی پناه بردیم. لیکن جلادان در آنجا نیز دست از سر ما برنداشتند و ما را به مسلسل بستند مرگ را در چندقدمی خود می‌دیدیم که ناگهان درب خانه‌ای باز شد و زنی آشفته و اشک‌ریزان ما را به داخل خانه فراخواند فقط 12 نفر از ما با ورود به آن خانه از چنگال جلادان نجات یافتیم. من از پنجره ناظر اوضاع کوچه بودم. کاش می‌مردم و آن منظره دلخراش و جانکاه را نمی‌دیدم! سراسر کوچه و قسمتی از چهارراه که از پنجره دیده می‌شد مملو از اجساد کشته‌شدگان و مجروحین بود فقط در آن کوچه نمازی که من شمردم 32 نفر افتاده بودند. عده‌ای مجروح و عدة بیشتری شهید. ناله جانخراش مجروحین به آسمان می‌رفت از خون آن بیگناه حوضچه‌ای در کوچه به وجود آمده بود. در چهارراه با چشم خود دیدم که خون راه افتاده بود. ساعتی بعد صدای تیراندازی قطع شد. سکوت مرگباری سراسر شهر را فراگرفت. پرنده‌ای در کوچه و خیابان پر نمی‌زد. غرش کامیون‌ها صدای چکمه سربازان، و ناله مجروحین سکوت را می‌شکست، دیری نپایید که کامیونی سر کوچه متوقف شد و چند سرباز شتاب‌زده از آن پیاده شدند و به داخل کوچه آمدند و اجساد کشتگان و مجروحین را برداشته توی کامیون می‌ریختند. بعضی از مجروحین که هنوز حال داشتند و آگاه بودند مرتب فریاد می‌کشیدند که ما زنده‌ایم ولی کسی به حرفشان گوش نمی‌داد کامیون که از اجساد پر شد به سوی مقصد نامعلومی به حرکت درآمد.[14]»

در این‌جا خوب است به خاطرات طرف سپهبد مبصّر که فرماندهی سرکوب قیام را در قم به عهده داشت اشاره کنیم. نصیری به او اطلاع می‌دهد که امام خمینی دستگیر شده است و مردم قم تظاهرات کرده و شهربانی قم را محاصره‌کرده‌اند به دستور شخص شاه بار دیگر باید عازم قم شوی و قیام را سرکوب کنی. نامبرده می‌گوید در این مأموریت سرتیپ پرویز خسروانی، سروان کاویانی و سرهنگ پرتو از همکاران ارشد او بودند. مبصّر اضافه می‌کند:

«به محض رسیدن به قم مشاهده کردم حدود 100 هزار نفر اطراف مقر ژاندارمری قم در انتهای جاده تهران ـ ‌قم، نزدیکی پمپ بنزین اجتماع کرده‌اند. خیابان‌های اصلی شهر منتهی به حرم مملو از جمعیت بود که دستور حمله به مردم صادر کردم. این درگیری خونین با برجای نهادن 27 کشته و حدود 40 دقیقه ادامه داشت و پس از پراکنده شدن جمعیت به سر و سامان دادن اوضاع شهر پرداختیم.

1ـ درباره جمع‌آوری اجساد و فرستادن زخمی‌ها به بیمارستان و زودودن آثار زد و خورد به فرماندار و شهردار قم آموزشهای لازم داده شد.

2ـ دستور دادم درهای زیارتگاه ]حرم حضرت معصومه (س)[ را ببندند و کسی را جز چند خادم شناخته شده به داخل راه ندهند.

3ـ نقشه شهر قم را از شهردار خواستم تا ترتیب کار حفاظت اماکن و چهارراههای حساس شهر داده شود.»

مبصّر بعد از بازگشت به تهران مورد تمجید پاکروان، رئیس ساواک، و اسدالله علم نخست‌وزیر وقت قرار می‌گیرد. وقتی اسدالله علم با بیان جملة ستایش‌آمیز خود: «قربان وجودت گردم» وی را ستایش می‌کند.[15]

 

پی‌نوشت‌‌ها:


 
--------------------------------------------------------------------------------
 
[1]. نهضت امام خمینی ـ دفتر اول ـ نوشته سیدحمید روحانی، ص 516.

[2]. خاطرات 15 خرداد، دفتر پنجم گفتگوی نصرالله خاکی، ص 116.

[3]. کتاب 3 سال ستیز روحانیت شیعه، روح‌الله حسینیان، تهران،‌ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 299.

[4]. همان، ص 300.

[5]. همان.

[6]. خاطرات 15 خرداد،‌ دفتر پنجم، گفتگو با حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمود مرعشی نجفی.

[7]. خاطرات آیت‌الله خلخالی، ص 109.

[8]. خاطرات 15 خرداد، دفتر پنجم گفتگو با حجت‌الاسلام والمسلمین عبدالحسین چهل اخترانی، ص 102.

[9]. همان، ص 103.

[10]. همان ـ گفتگو با نصرالله خاکی، ص 116.

[11]. همان ـ گفتگو با میرنونسی ـ‌ ص 305.

[12]. همان ـ گفتگو با حجت‌الاسلام والمسلمین جواد محدثی، ص 220.

[13]. کتاب نقش بازار در قیام 15 خرداد، ص 136 به نقل از خاطرات آقای ورامینی ـ فصلنامه یاد.

[14]. نهضت امام خمینی، دفتر اول، سیدحمید روحانی، تهران،‌ عروج، ص 519.

[15]. نقش بازار در قیام 15 خرداد، رحیم روحبخش، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 137.



 
تعداد بازدید: 5944



آرشیو مقالات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.