مقالات

ابراهيم فخاري ، پديده اي شگفت در قيام پانزده خرداد قم


تظاهرات خودجوش مردم در 15 خرداد 1342، به قدري گسترده‌، عميق و توفنده برپا شد كه دستگاههاي اطلاعاتي‌، امنيتي و تبليغاتي رژيم پهلوي را به سردرگمي و تناقض‌گويي واداشت‌. ارتشبد حسين فردوست‌، به عنوان عالي‌ترين مقام اطلاعاتي رژيم‌، در بازگويي خاطرات خود از قيام 15 خرداد، با تأكيد بر غافلگيري و دستپاچگي دستگاههاي اطلاعاتي رژيم‌، از بي‌خبري و بهت‌زدگي امريكاييها و انگليسيها و سرويسهاي جاسوسي آنان خبر داده است‌. بنا به اظهارات فردوست «تا ظهر 15 خرداد، هم محمدرضا و هم امريكاييها و هم انگليسيها، تظاهرات را يك طرح براندازي وسيع و سازمان يافته مي‌دانستند و به شدت دستپاچه بودند... سرويسهاي اطلاعاتي امريكا و انگليس نيز مانند ساواك كاملاً غافلگير شدند.»(1)
اسدالله علم‌، نخست‌وزير وقت‌، در يادداشتهاي خود، ضمن اشاره به گفتگوي خود با شاه در روز 15 خرداد، تأكيد مي‌كند كه به شاه يادآور شده است كه «اگر در مقابل اين بلوا كه الآن ادامه آن در سراسر كشور گسترده شده‌، تسليم شويم‌، همه چيز از دست مي‌رود و فاتحه كشور را بايد خواند.»(2)
محمدرضا پهلوي نيز در اظهاراتي كه بعد از سركوب قيام بر زبان راند، عاجز از تحليلي واقع‌بينانه‌، شركت گسترده توده‌هاي مردم در اين تظاهرات را به بيگانگان و كمكهاي مالي آنان نسبت داد كه در ميان تظاهركنندگان توزيع شده بود:
«بايد به شما بگويم كه متأسفانه كساني كه بساط پانزدهم خرداد را به راه انداختند، كما اينكه در ميان كساني كه يا زخمي شده‌اند يا دستگير شده‌اند، خيلي از آنها مي‌گفتند كه ما چكار كنيم‌؟ به ما بيست و پنج ريال پول داده بودند و مي‌گفتند در كوچه‌ها بدويد و بگوييد زنده باد فلاني‌! ما حالا مي‌دانيم اين وجوه از كجا رسيده است‌... از لحاظ ايرانيت‌، يك ايراني كه پول خارجي را بگيرد و بر ضد جامعه خودش اقدام كند، اين را چه مي‌شود گفت‌؟...»(3)
اما قيام پانزده خرداد، بدون هيچ‌گونه سازماندهي قبلي و تنها با حضور خودجوش و حماسي مردم كوچه و بازار و مستضعف‌ترين اقشار ملت شكل گرفت‌; مردمي كه از دستگيري مرجع تقليد و رهبر مذهبي خود، به شدت خشمگين شده بودند و تنها براي اداي وظيفه ديني خود، سينه‌هاي خويش را سپر گلوله‌هاي سربازان رژيم قرار داده بودند. 
 حضور «ابراهيم فخاري‌» در قيام پانزده خرداد در شهر قم و نقش او در گسترش تظاهرات مردمي‌، از شواهد زندة خودجوش بودن قيام 15 خرداد است‌. او كه بزازي دوره‌گرد در شهر قم بود و مدتي را نيز به عنوان خدمتكار در منزل امام خميني حضور داشت‌، عصر روز 14 خرداد سال 42، نگران و مضطرب از شنيدن اخبار و شايعات موجود دربارة مرجع تقليد و مقتداي خود، پاي پياده عازم مسجد جمكران مي‌شود تا سلامتي و امنيت «آقا» را از امام زمان‌(عج‌) بخواهد. ابراهيم فخاري‌، در خلوت مسجد، حاجت خود را با مولايش درميان مي‌گذارد; گاه نماز مي‌خواند و دقايقي را هم اشك مي‌ريزد. او فقط سلامتي خميني را از امام (عليه‌السلام‌) مي‌خواهد و هيچ حاجت ديگري طلب نمي‌كند. غرق در افكار خود و با چشماني اشكبار به خواب مي‌رود; با ديدن رؤيايي صادق و لبريز از نورانيت‌، آرامشي عجيب بر قلب ابراهيم حاكم مي‌گردد. ابراهيم به روشني‌، سيدي بزرگوار را در خواب مي‌بيند كه به نزد او مي‌آيد; نگراني خود را با ايشان در ميان مي‌گذارد: «مي‌خواهند آقا را دستگير كنند و به قتل برسانند.» سيد نوراني نيز به او مي‌گويد: «نترس‌! آقا با ما است‌! ما كارها را اصلاح مي‌كنيم‌!»
صبح روز پانزده خرداد، ابراهيم فخاري‌، ديگر آن مرد مضطرب و آشفته ديروز نيست‌. او با گامهايي استوار و عزمي راسخ‌، روانه شهر مي‌شود. نخست به خانه مادري مي‌رود و در راه‌، مشتي از خاك كوچه بر مي‌گيرد. آب و خاك را درهم مي‌آميزد و به سر و روي خويش مي‌مالد. كفني را هم كه چندي پيش از مشهد خريداري و به ضريح امام هشتم‌، علي‌بن موسي‌الرضا(عليه‌السلام‌) تبرك كرده بود، زيور جسم خاكي خود مي‌كند. ابراهيم از منزل بيرون مي‌آيد، در حالي كه خود را براي شهادت آماده كرده است‌. او با اين جملات از مادر خويش خداحافظي مي‌كند: «من دارم مي‌روم‌; اگر كشته هم بشوم‌، افتخار مي‌كنم و حرّ خميني مي‌شوم‌.»
ابراهيم فخاري‌، با آن هيبت شورانگيز، كوچه‌ها و خيابانها را يكي پس از ديگري پشت سر مي‌گذارد; در حالي كه با صدايي بلند و رسا، آنچه در خواب ديده بود و سخنان آن سيد بزرگوار و نوراني را براي مردم بازگو مي‌كند. هر لحظه‌، بر شمار همراهان ابراهيم افزوده مي‌شود. زنان حتي پرشورتر از مردان‌، خشمگين و مصمم‌، با ابراهيم همراه مي‌شوند. در نزديكي حرم حضرت معصومه‌(سلام‌الله عليها)، هزاران نفر با ابراهيم‌، هم‌نوا مي‌شوند: «يا مرگ يا خميني‌!».
وقتي وارد صحن شدند، حاج ابوالقاسم وكيلي‌، از بازاريهاي متدين قم‌، در حال سخن‌راني بود. ابراهيم يك راست به سوي تريبون رفت و ميكروفن را در دستان خود گرفت‌. بعد از آن كه لبان خشكيده خود را با جرعه‌اي آب‌تر كرد، بار ديگر خواب خود را براي حاضران باز گفت و بر شور آنان افزود. مردم در حالي كه اشك مي‌ريختند، جملگي فرياد برآوردند: «يا مرگ يا خميني‌». ابراهيم چون به زير مي‌آمد، احساس كرد زمين زيرپايش‌، ناله سرداده است و گريه مي‌كند.
به دستور پيشوايان ديني حاضر در صحن‌، مردم به بيرون هدايت شدند تا خشم و انزجار خود را از دستگيري زعيم ديني خويش‌، ابراز كنند.
ابراهيم فخاري نيز، پيشاپيش مردم‌، به سوي خيابان آذر سپس خيابان تهران حركت كرد; در حالي كه نيروهاي نظامي و انتظامي‌، شهر قم را به يك پادگان نظامي بدل كرده بودند. آتش بي‌امان‌ِ سلاح نظاميان‌، خيلي زود سينه‌هاي مردم بي‌پناه را آماج خود قرار داد. نيروهاي انتظامي نيز با باتومهاي خود، سر و جان تظاهركنندگان را هدف گرفتند. در اين ميان‌، سهم ابراهيم‌، باتومي بود كه بر پيشاني‌اش فرود آمد و زخمي كه تا پايان زندگي با او همراه خواهد بود.

در غروب خونين پانزدهم خرداد 42، ابراهيم فخاري‌، با آگاهي از نقش خود در جوشش احساسات مردم‌، مخفي مي‌شود; اما نُه روز بعد، در 24 خرداد 42 دو تن از مأموران شهرباني قم‌، محل اختفاي او را شناسايي و وي را دستگير مي‌كنند; حتي به او اجازه نمي‌دهند تا لباس خود را عوض كند. پس از تحويل ابراهيم به ساواك قم‌، او را روانه تهران مي‌كنند و در روز 27 خرداد 42، به اداره كل سوم ساواك تحويل مي‌دهند.
ابراهيم‌، ممنوع‌الملاقات است و توسط بازپرس شعبه 2 لشكر گارد بازجويي مي‌شود. او را به مرگ و تيرباران تهديد مي‌كنند; اما او هرگز به خود ترس راه نمي‌دهد: «خوب‌، تيرباران كنيد! تفنگ است و تق تق صدا مي‌كند! ترسي ندارد. چند گلوله به طرف ما مي‌آيد و تمام مي‌شود! چشم بستن هم نمي‌خواهد! هروقت گفتيد بايستيد، ما هم مي‌ايستيم‌!»
بازجوييها و تهديدها، بي‌ثمر است و هيچ سندي مبني بر دريافت پول از بيگانگان به دست نمي‌آيد. ابراهيم جز دفاع از عقيده و حمايت از مرجع تقليد در بند خود، هيچ انگيزه‌اي ندارد. تنها براي ترساندن او، چند ماهي زندان انفرادي برايش در نظر مي‌گيرند; زندان در اتاقي تنگ با شيشه‌هايي سياه و پتوهايي پُر از شپش‌. ابراهيم حتي اجازه ندارد براي قضاي حاجت‌، از سلول خود بيرون بيايد; براي اين كار روزنه‌اي گشاد در گوشه‌اي از سلول تعبيه شده است‌. گاه نيز، براي آنكه محيط دلپذير سلول‌، چندان مايه خشنودي و سرمستي ابراهيم نشود، او را به اندكي كتك نيز ميهمان مي‌كنند!

به رغم هياهوهاي تبليغاتي رژيم‌، حتي دادستاني ارتش شاه نيز نتوانست دليلي بر مجرميت ابراهيم فخاري دست و پا كند; پس به ناچار در 17 اسفند 42، دادستاني ارتش «به علت فقد دليل كافي از اتهام منتسبه‌» منع پيگرد ابراهيم فخاري را صادر كرد; با اين حال‌، آزادي ابراهيم به سال بعد موكول شد. پس از اخذ تعهد و التزام براي عدم انجام اعمالي برخلاف مصالح عاليه مملكت‌، ابراهيم از زندان آزاد شد; در حالي كه لباسي درست بر تن نداشت‌. ابراهيم در تمام اين مدت‌، همان زيرجامه‌اي را بر تن داشت كه روز دستگيري در خانه پوشيده بود.
در سالهاي آزادي‌، ابراهيم همچنان‌، به عنوان سوژه مورد توجه ساواك بود. برخي گزارشهاي رسيده به ساواك‌، از فعاليت انقلابي او حكايت داشت‌; گزارشهايي كه تا اداره كل سوم ساواك انعكاس مي‌يافت و مديركل اداره سوم نيز از «رياست ساواك تهران‌» مي‌خواست تا «با تمام امكانات موجود، اعمال و رفتار و تماسهاي وي را تحت‌نظر قرار داده و نتايج حاصله را مستمراً اعلام دارند.»!
ابراهيم فخاري و حضور او به عنوان خادم مسجد خمسه‌، واقع در قلهك تهران و مراجعتش به قم‌، تا مدتها مايه نگراني و موجب تحرك ساواك شميران‌، ساواك تهران و اداره كل سوم ساواك بوده است‌!

ابراهيم فخاري‌، پس از آن سالهاي پرجنب و جوش‌، در شهر قم‌، سالهاي پاياني عمر را مي‌گذراند. روزها براي گذران زندگي خود، در كنار حرم مطهر حضرت معصومه‌(سلام‌الله عليها)، به فروش كتاب و تسبيح اشتغال دارد. به پاس آن سابقه درخشان‌، شهرداري قم‌، نوشته‌اي به او داده است تا مأموران مانع كسب او نشوند! برخي مردم نيز كه او را مي‌شناسند، به وي اعتقادي پيدا كرده‌اند و از وي براي رفع گرفتاريها و برآورده شدن حاجات خود، دعا مي‌گيرند.
ابراهيم‌، زندگي سختي را پشت سر گذاشته است و همچنان با سختيها دست و پنجه نرم مي‌كند. اما دلخوشي او اين است كه پس از انقلاب هم توانسته است براي يك بار و از نزديك به ديدار مقتداي محبوب خويش‌، خميني بزرگ‌، برسد.(4)

 

پي‌نوشت‌ها
.....................................................
1- فردوست‌، حسين‌، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي‌، ج 1، انتشارات اطلاعات‌، تهران‌، 1378، ص 514.
2- علم‌، اسدالله، يادداشتها، ج 2، انتشارات مازيار و معين‌، تهران‌، 1377، ص 437.
3- روحاني‌، سيدحميد، نهضت امام خميني‌، ج‌1، انتشارات راه امام‌، تهران‌، 1362، ص 500.
4- براي تدوين ماجراي ابراهيم فخاري‌، از اسناد موجود در ساواك و نيز متن مصاحبه با وي استفاده شده است‌.

(متن سند)

وزارت كشور
شهرباني كل كشور
پرونده ۹۵۷/۵
به پيوست سه برگ پرونده ابراهيم فخاري نيز همراه است
به تاريخ ۲۵/۳/۱۳۴۲

گزارش

محترمآ به عرض مي رساند گزارش مامورين حاكي است كه در روز ۱۵/۳/۴۲ شخصي به نام شيخ ابراهيم بزاز ( به اين نام معروف است )در حالي كه گل به صورت خود ماليده و كفن به گردن انداخته در خيابان آذر همچنين دروازه كاشان اظهار نموده كه[:]

من امام زمان را به خواب ديده و [ايشان] گفته است من خودم كار را تمام كرده ام و آقاي خميني را جانشين خودم قرار داده ام [،]
و [شيخ ابراهيم ] جمعيت را تحريك به اغتشاش و تظاهر نموده و چندين هزار نفر را با خود به صحن مطهر برده و در راه نيز در جلو[ي] جمعيت با شعار يا مرگ يا خميني حركت مي نموده سپس در صحن مطهر خود را به بلندگو رسانده و جريان خواب خود را با اظهارات تحريك كننده بيان [كرده] و گفته است[:]

مادري دارم نابينا [،] صبح رفتم به مادرم وصيت كرده ام و اين كفن را مادرم به من پوشانده و من با او و پدر پيرم وداع كرده ام و اكنون آماده فداكاري هستم [.]
و ضمنآ در خيابان به مردم گفته است [:] امروز روز جهاد است و روز غيرت است[.]

و در ضمن نيز مردم را به قيام و مقاومت و حمله به مامورين تحريك مي نموده است[،] لزومآ براي دستگيري شخص مزبور اقدام [گرديد] در ساعت ۱۸ روز ۲۴/۳/۴۲ [ به ] وسيله مامورين دستگير [شد] از ابراهيم فرزند اصغر شهرت فخاري اهل و ساكن قم [،] گذر يعقوب بيگ [،] منزل شخصي [،] شغل كارگر كوره پزخانه [،] معروف به شيخ ابراهيم بزاز [،] دارنده شناسنامه شماره ۲۹۷۱۷ [،] سن درحدود ۳۵ سال [،] داراي عيال و اولاد [،] داراي سواد جزئي [،] بازجوئي [شد] اظهار مي دارد [:]
عصر روز ۱۴/۳/۴۲ به مسجد جمكران رفته شب را آنجا بوده خواب ديدم كه سيدي به من گفت ما كار آقا (منظورش خميني است) [را] اصلاح مي كنيم [.] صبح براي نماز مي خواستم چائي بخورم از طرف آبادي سروصدا بلند بود و فرياد مي زدند كه آقا را بردند [،] من با دوچرخه فوري آمدم [،] جمعيت هم زياد بود از زن و مرد از جمكران به طرف قم مي آمدند [،] آمدم دم دروازه كاشان كه رسيدم ديدم جمعيت زياد است و آنها هم مي گفتند آقا را گرفته اند [،] همانطور كه روي دوچرخه سوار بودم با صداي بلند گفتم [:] من امام زمان را به خواب ديدم كه گفت كار آقا [=امام خميني] را درست مي كنم [.] با دوچرخه آمدم منزل [،] خريت مرا گرفت [،] سر و صورت خود را گل ماليدم يك تكه چلوار در حدود سه چارك به گردنم انداختم [،] مادرم گفت نمي خواهد بروي [،] با او خداحافظي كردم و بيرون منزل هم با پدرم خداحافظي نمودم [.] در خيابان آذر نزديك حسين آباد با صداي بلند خوابم را به مردم گفتم [،] آمدم صحن ديدم پسر حاجي وكيلي پشت بلندگو صحبت مي كند [،] من هم رفتم پشت بلندگو چون دهانم خشك بود با اشاره آب خواستم و گفتم من از مسجد جمكران مي آيم و خواب ديدم كه سيدي به من گفت خودم كار آقا را اصلاح مي كنم [،] و موضوع مادرم را هم گفتم[.]

ولي [وي] از گفتن بقيه اظهارات خود خودداري مي نمايد و اظهار مي دارد[:] من اشخاصي كه در صحن بودند نشناختم ولي [مردم] مي گفتند از پائين شهر جمعيت دارد مي آيد مسلح است.

چون با اعتراف خود شخص مزبور كه به جمعيت اظهار نموده من امام زمان را خواب ديده ام و همچنين گزارش مامورين كه در باره وي داده اند و نحوه رفتار و حركات وي مسلم است كه در تحريك جمعيت و مردم بسيار موء ثر بوده و گرچه در مقابل سئوالي كه در باره محرك وي شده اظهار مي دارد خريت خودم[،] ولي قدر مسلم اين است كه با اعمال وي جمعيت در صحن مطهر و همچنين در خيابان آذر به شدت تحريك شده اند [،] چون براي تحقيق از وي وقت بيشتري لازم است [،] پرونده كار با خود متهم تقديم [مي شود] در صورتي كه اجازه فرمايند به سازمان محترم اطلاعات و امنيت شهرستان قم ازسال و اعزام گردد -
رئيس شعبه اطلاعات [امضاء]

[پي نوشت در حاشيه بالاي سمت چپ :]

پرونده و متهم به سازمان اطلاعات و امنيت شهرستان قم ارسال و اعزام گردد - رئيس شهرباني قم - سرهنگ سيد حسين پرتو [امضاء و مهر]

 

                  
 


موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
 
تعداد بازدید: 5229



آرشیو مقالات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.