خاطرات

خاطرات حجت‏الاسلام و المسلمين حیدرعلی جلالی خمینی از پانزده خرداد قم


حجت‏الاسلام والمسلمين حيدرعلى جلالى خمينى (متولد 1311) از روحانيان مبارز دوران نهضت اسلامى به رهبرى امام خمينى است. او در سالهاى نخست نهضت همواره با ديگر روحانيان به رهبرى حضرت امام خمينى به مبارزه عليه رژيم ستم‏شاهى پرداخت و همگام با تحصيل علوم دينى در حوزه‏هاى علميه به فعاليتهاى سياسى نيز مشغول بود.

وى پس از پيروزى انقلاب اسلامى مسئوليتهاى مختلفى از جمله سرپرستى برخى مناطق كميته انقلاب اسلامى، عضويت در هيئت نمايندگى امام در امور حجّ، امامت جمعه شهرستان خمين و... را برعهده داشت. او در 17 مرداد 1360 از سوى منافقان هدف عمليات تروريستى قرار گرفت كه آسيبى به وى نرسيد.

 ازابتداى زمانى كه پدرم مرا به قم آورد، حضرت امام به مناسبت همشهرى بودن به بنده اظهار لطف مى‏كردند و من به خانه‏شان رفت و آمد داشتم و از درس ايشان استفاده مى‏كردم، حتى بعد از فوت مرحوم آيت‏اللّه العظمى بروجردى هم در خدمتشان بودم و به خاطر دارم كه يك‏بار روزنامه‏ها براى اينكه خبر از وضعيت امام بگيرند، به ايشان مراجعه كردند، به نظرم مى‏رسد خبرنگارانى از روزنامه‏هاى اطلاعات و كيهان بودند و درخواستشان اين بود كه اگر آقا اجازه مى‏فرمايند، ما از شما عكس بگيريم، امام فرمودند: «خير»، گفتند: «اجازه مى‏فرماييد كه با شما مصاحبه كنيم؟»، فرمودند: «خير من طلبه هستم، درس مى‏گويم، مشغول به درس هستم.»، خوب ظاهر امام اين چنين بود. ايشان مشغول درس و بحث بودند. آن زمان صحبت از مرجعيت بود و فعاليّتهايى در قم انجام مى‏شد راجع به اينكه مرجع تقليد چه كسى باشد و رساله چه كسى پخش شود.

 

حركت رژيم بعد از رحلت آيت‏اللّه العظمى بروجردى

پسر رضا خان فكر مى‏كرد كه بعد از مرحوم آيت‏اللّه بروجردى بهترين فرصت براى او پيش آمده است تا به قول خودش بتواند خواسته‏هاى پدرش را اجرا كند، به همين دليل به قم سفر كرده، آن سخن‏رانى معروف را ايراد كرد. البته سخن‏رانى بسيار بدى بود، به طورى كه در جملاتش، علما را «نجس» اطلاق مى‏كرد. اين سخن‏رانى در صحن حرم حضرت معصومه سلام‏اللّه عليها انجام شد. حرف اصلى شاه اين بود كه تاكنون يك مقام غيرمسئول، سد راه بوده است و من نمى‏توانستم منويات پدرم را اجرا كنم، ولى امروز ديگر آن مقام غيرمسئول، سد راه نيست و از اين تاريخ به بعد من منويات پدرم را اجرا خواهم كرد.

پس از آن، تصويب قوانين انجمنهاى ايالتى و ولايتى پيش آمد و در مقابل تنها كسى كه بلند شد و حرف زد، امام بود. خداوند اين مرد را در تاريخ به امانت گذاشته بود و ايشان حجتى بود از طرف خداوند تا روزى بيايد و اين حقايق را برملا كند، مبارزه كند و اين كاخ ستم را فرو بريزد.

با اين كيفيّت جلساتى تشكيل شد و آقايان و علماى قم از مراجع و اعاظم تقليد دعوت كردند، حضرت امام در آن جلسه بحث و صحبت تازه‏اى داشتند و گفتند: «مبارزه امروز ما غير از مبارزه‏اى است كه هميشه علما داشتند. آنها وقتى مبارزه مى‏كردند مثلاً آيت‏اللّه كاشانى و ديگران كه قبل از ايشان بودند، بحث‏شان دولت بود، بحث شاه و كلمه شاه درميان نبود ولى اگر ما بخواهيم مبارزه كنيم بايد اولين حرفمان مسئله شاه باشد و انگشت روى كلمه شاه بگذاريم.».

اين مطالب و كلمه شاه، گران و سنگين بود و كسانى كه آماده مى‏شدند تا  در اين وادى داخل شوند، بايد از هر جهت خود را مهيا مى‏كردند.

 

محرم 1342

از اول مشخص بود كه مسائلى اتفاق خواهد افتاد و جنب‏وجوش در ميان مردم زياد خواهد شد و امام ساكت نخواهد ماند. وقتى محرّم سال 1342 پيش آمد، همه مى‏دانستند اين محرّم غير از محرّمهاى ديگر است. از طرف شاه و ساواك دستوراتى داده شده بود و مأموران با شدت زيادى با مردم برخورد مى‏كردند، از علما و سخن‏رانان تعهد مى‏گرفتند، از مجالس تعهد مى‏گرفتند. آنها به سه چيز اهميت مى‏دادند: اول اينكه راجع به اسرائيل هيچ صحبتى نشود، دوم راجع به شاه هيچ صحبتى نشود و سوم كسى نگويد كه اسلام در خطر است. جز اين سه مورد هر چيزى گفته مى‏شد، عيبى نداشت.

اما امام كاملاً هوشيار بودند و مى‏دانستند منظور آنها چيست و چه مى‏خواهند. بعد از آن سخن‏رانى امام و قضيه مدرسه فيضيه قم و اعلاميه‏هايى كه حضرت امام داده بودند، آن سخن‏رانى مهم را در عاشوراى 1342 ايراد كردند. از اول ماه محرّم هر شب حضرت امام به يكى از محله‏هاى قم مى‏رفتند و با مردم صحبت مى‏كردند تا اينكه به روز عاشورا رسيديم.

در آن سخن‏رانى امام با اشاره به قضيه مدرسه فيضيه، تشكيلات شاه را با تشكيلات معاويه و يزيد مقايسه كردند و فرمودند: «آنها با خاندان سيّدالشهدا چه كردند؟ اين محمدرضا با طلاب در مدرسه فيضيه چه كرد؟ رژيم، طلبه‏ها را در مدرسه فيضيه كشت. حرف آنها اين است كه ما مرتجع هستيم، مفت‏خور هستيم، اين حركت روشن كرد كه چه كسى مفت‏خور است. طلبه‏اى كه با ماهى سى ـ چهل تومان با آن وضعيت سخت، گوشه يك حجره زندگى مى‏كند، مفت‏خور است يا آن كاخ‏نشينان و ميلياردرها كه پول مردم را شب و روز به جيب مى‏زنند؟ ما مرتجع هستيم؟ ما كه بحث از اسلام مى‏كنيم، مرتجع هستيم؟».

كلمات امام، كلماتى والايى بود: «من ترا نصيحت مى‏كنم، گوش بده به اين نصيحتها، من نمى‏خواهم مثل پدرت، آن‏جور از مملكت بيرونت كنند، اگر گوش بدهى و توجه نكنى، دستور مى‏دهم از مملكت بيرونت كنند. چه اصرارى دارى كه بحث از اسرائيل نشود؟ مگر تو يهودى هستى؟ مگر تو طرفدار يهودى هستى؟!».

 

دستگيرى حضرت امام در 15 خرداد 1342

دوازده محرم، ساعت 3 بعد از نيمه شب، در منزل امام را زدند، فقط كسانى كه در خانه كار مى‏كردند و زحمت مى‏كشيدند، بودند. حضرت امام در خانه حاج آقا مصطفى روبه‏روى همان خانه بودند. سر و صدا كه بلند مى‏شود، امام متوجه مى‏شود كه ريخته‏اند و جمعيت را محاصره كرده‏اند، راهها را مسدود كرده‏اند و حكومت نظامى راه انداخته‏اند، بعد افراد داخل منزل را مى‏زنند كه امام كجاست؟ كه يك دفعه در باز مى‏شود و امام مى‏فرمايند: «چه كار داريد به اينها؟» و به اين طريق، امام را سوار مى‏كنند و مى‏برند.

 

ملاقات با امام در تهران

وقتى امام به صورت تبعيد در تهران بودند، من چون شاگرد آقا بودم و علاقه زيادى به ايشان پيدا كرده بودم و فراقشان برايم مشكل بود، به تهران آمدم و به يكى از علما كه در تشكيلات وجهه‏اى داشت، مراجعه كردم. اين عالم، اهل اطراف خمين بود، من خدمتشان گفتم: «خيلى دلم تنگ شده، لطفا اگر مى‏شود تلفنى بزنيد و وقت ملاقاتى براى ما بگيريد.»، ايشان به رئيس كل شهربانى تلفن كرد و رئيس شهربانى گفت: «مانعى ندارد. بفرماييد ملاقات.».

من ساعت 3 بعدازظهر به محل سكونت امام رفتم. خانه در محاصره بود، لذا به افراد گارد مراجعه كرده، گفتم: «براى من وقت گرفته شده است، تلفن هم زده‏اند.»، اجازه دادند و من خدمت امام رسيدم، امام تنها بودند، سربازان خانه را محاصره كرده بودند، ولى از هيبت امام جرئت نمى‏كردند، جلو امام ظاهر شوند، به همين دليل از گوشه‏هاى ديوار سرك مى‏كشيدند تا امام را ببينند. خدمت امام شرفياب شدم و نشستم. اول احوالپرسى كرديم و بعد گفتم: «دلم مى‏خواست كه شما مقدارى راجع به آن شبى كه دستگيرتان كردند، صحبت بفرماييد.»، امام فرمودند: «نصف شب گذشته بود كه اينها ريختند و با لگد در زدند». امام در آن ساعت مشغول نماز شب بودند كه مأموران سر مى‏رسند، بعد لباسها را پوشيدند و از منزل خارج شدند، بعد امام فرمودند: «مرا سوار ماشين كردند و يكى طرف راست من و يكى هم طرف چپ نشست، يك نفر هم جلو نشسته بود، البته همه مسلح بودند. در جلو و عقب ما ماشينهاى مسلح حركت مى‏كردند. وقتى حركت كرديم، ديدم فرد دست راست من مى‏لرزد، آن دست چپى هم همين‏طور، من نگاه كردم و گفتم كه چه شده شما را؟ چرا ترسيده‏ايد؟ دستم را گذاشتم روى پايشان و گفتم نترسيد من همراه شما هستم، گفتند: «اگر مردم قم بفهمند كه...، گفتم نه! من همراهتان هستم، نترسيد.».

در هر صورت، آن نخستين تبعيد امام بود.

 

ملاقات فرستادگان منصور با حضرت امام

بعد از آنكه امام به قم برگشتند، يك روز نزديك ظهر كه در خدمتشان بوديم، مى‏خواستيم از خدمتشان مرخص بشويم، امام فرمودند كه چند نفر بمانند. آن چند نفر آقاى صانعى، آقاى توسلى و چند نفر از رفقا بوديم، فهميديم كه مسئله‏اى پيش خواهد آمد.

بعد از چند دقيقه دو نفر آمدند و در بيرونى نشستند. آنها را نمى‏شناختيم، بعدها گفتند، يكى از آن دو نفر، معاون نخست‏وزير بوده است. آن دو نفر يك ربع نشستند تا امام از اندرونى خارج شدند و فرمودند: «آقايان فرمايشى دارند؟»، يكى از آن دو نفر گفت: «آقا ما از طرف نخست‏وزير، منصور، آمديم، (تازه منصور نخست‏وزير شده بود.) آمديم دست‏تان را ببوسيم، پايتان را ببوسيم و از شما اجازه بگيريم تا ايشان مشغول به كار بشوند.»، امام فرمودند: «من با هيچ كس عقد اخوت نبسته‏ام و بى‏جهت هم با كسى دشمن نخواهم بود. نگاه مى‏كنم اگر منصور اين حركات و اعمال را كه قبليها شروع كردند، ادامه دهد، ما همان هستيم، اما اگر از اعمالشان برگشتند، آن‏وقت فكر ديگرى خواهيم كرد.». يكى از آن دو نفر گفت: «آقا خيلى مشكل و خيلى سخت است. 15 خرداد چقدر مردم كشته شدند و چه خونهايى ريخته شد؟». امام با اين جملات برافروخته شده، فرمود: «كى كشت؟ 15 خرداد را كى به وجود آورد؟»، آنها وقتى اين حالت امام را مشاهده كردند و اين حرفها را شنيدند، چنان خوفى در دلشان افتاد كه شروع به لرزيدن كردند. امام ادامه دادند: «اين درست است كسى كه ادعا مى‏كند اول شخص مملكت است، بگويد من مى‏كشم، من مى‏بندم، من مى‏زنم (؟) آقا تو كشتى، تو بستى، تو زدى، ديگر چه چيزى از دست تو بر مى‏آيد؟». آنها گفتند: «آقا اجازه مى‏دهيد ما فرمايشات شما را يادداشت كنيم.»، امام اجازه فرمودند و آنها يادداشت كردند، بعد گفتند: «آقا اجازه مى‏دهيد كه يك‏بار ديگر بياييم خدمتتان و دست‏تان و پايتان را ببوسيم؟»، امام فرمودند: «خير» و آنها هرچه اصرار كردند امام قبول نكردند، در نتيجه بلند شدند و عقب عقب از اتاق بيرون رفتند.

 

وظيفه روحانيان در زمان تبعيد حضرت امام

وقتى امام را تبعيد كردند، انصافا رسالت سنگينى برعهده روحانيان مبارز قرار گرفت. امام به مرحوم شهيد مطهرى نامه نوشتند كه «آقايان علما را در تهران جمع كنيد، ولو براى خوردن چاى باشد.». از آن تاريخ بنا شد كه تهران به منطقه‏هاى مشخصى تقسيم شود و آقايان جمع شده، جلساتى داشته باشند. همين مجمع، بعدها شوراى مركزى جامعه روحانيت را تشكيل داد. اعضاى هر منطقه رأى دادند و افرادى انتخاب شدند و شورا تشكيل شد. اعلاميه‏هاى امام كه از نجف مى‏آمد در اسرع وقت به چاپ مى‏رسيد و در تمام شهرستانها پخش مى‏شد.


علی باقری، خاطرات پانزده خرداد؛ قم(دفتر اول)، ویراست دوم، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1388
 
تعداد بازدید: 4844



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.