27 ارديبهشت 1400
سال 1349 قرار شد اعلامیههای حضرت امام را به مکه ببریم و در بین حجاج ایرانی توزیع کنیم. ابتدا اعلامیههایی را که آماده کرده بودیم، در چند گونی گذاشتیم و با ماشینهایی که از نجف به مکه میرفتند، فرستادیم و سپس من و رفقایی که مسئولیت پخش اعلامیه امام را به عهده گرفته بودیم در فرصت اندکی که تا موسم حج باقی مانده بود خودمان را به مکه رساندیم و بهترین مکان برای توزیع اعلامیه را سرزمین منا تشخیص دادیم و بر این اساس تصمیم گرفتیم که اعلامیهها را بستهبسته ببریم و همین کار را هم کردیم و تقریباً به میان همه کاروانهای ایرانی رفتیم و اعلامیه امام را به دست تکتک حاجیها دادیم. تنها به سراغ دو تا کاروان که کموبیش خبر داشتیم ساواکیها در آن هستند، نرفتیم.
سازمان امنیت شاه هر سال عدهای از مأموران خود را در لباس زائر خانه خدا روانه بیتالله الحرام میکرد تا مراقب اوضاع باشند و اخبار را گزارش کنند و احیاناً مخالفان رژیم را شناسایی و به مأمورین سعودی تحویل دهند و سپس به ایران برگردانند. به هر تقدیر کار توزیع اعلامیه به سرعت و در طی چند ساعت انجام شد؛ چون چارهای نداشتیم و باید در کمترین فرصت کار را انجام میدادیم تا گرفتار نشویم.
یکی از افرادی که در جریان تقسیم اعلامیه امام، به ما کمک شایانی کرد و نقش مهمی داشت، حجتالاسلام سیدمهدی طباطبایی خراسانی، برادر زن شهید آیتالله سیدمحمدرضا سعیدی بود. ایشان از ایران برای زیارت آمده بود که ما از ایشان هم کمک گرفتیم و توزیع یک گونی از اعلامیهها را به ایشان سپردیم که به نحو احسن انجام داد.
غیر از ایشان، بعضی کارواندارها هم با ما همکاری میکردند و اعلامیهها را میان اعضای کاروان خود پخش میکردند که حاج تفتی متبحری (دولابی) یکی از آنها بود. یادم هست که تمام اعلامیه را به خیمه ایشان بردیم و از آنجا بستهبسته به کاروانها رساندم تا توزیع کنند. گفتنی است که بنده با دست خودم یک اعلامیه هم به مردم ندادم و فقط بسته یا کیسه را میان کاروانها تقسیم میکردم. ناگفته نماند که علاوه بر این چند گونی، مقداری از اعلامیهها نیز در اختیار آقای محتشمیپور و بعضی از دوستان دیگر بود که خودشان از نجف آوردند و در عرفات و منی توزیع کردند.
متأسفانه در حین توزیع اعلامیه، آقای محتشمیپور و دوست دیگرم آقای شیخ محمدرضا ناصری یزدی، شناسایی و دستگیر شدند که خوشبختانه آقای محتشمیپور از دست آنها فرار کرده بود؛ ولی آقای ناصری را به یکی از کاروانها برده بودند و سپس به مأمورین سعودی تحویل داده بودند مسئول این کاروان، فردی به نام صفایی و مداح و روضهخوان کاروان هم آقایی به نام علامه بود.
غیر از مسئول این کاروان، مدیران برخی دیگر از کاروانها هم داخل خیمه بودند؛ ولی اینها نزدیکی «جمرات» منزل گرفته بودند و از قرار معلوم، آقای ناصری نیز اطرف همین جمرات، گرفتار و دستگیر شده بود؛ من نمیگویم آنها در دستگیری ایشان دخالتی داشتند، اصلاً اینطور نبود؛ ولی دل و جرأت مخالفت با شاه را نداشتند و تمایلی به امام و اعلامیه ایشان نشان نمیدادند. بالاخره، آقای ناصری را از آن کاروان که حالت بازداشتگاه داشت، بردند و تحویل مأموران حکومت عربستان سعودی دادند.
بعد از این قضیه یک روزی، آقای مروارید، نزدیک «صفا و مروه» به من رسید و خندهکنان گفت آقا شیخ حسن اینجا زنبور زیاد است، مواظب باش یک وقت گزیده نشوی! منظور ایشان ساواکیها بودند که همه جای مکه پخش شده بودند.
در پی دستگیری آقای ناصری ما تلاش خود را آغاز کردیم تا آقای ناصری را به ایران برنگردانند و تحویل ساواک ندهند. پس از بازگشت به عراق نیز، مرتب به سفارت عربستان میرفتیم و درخواست آزادی آقای ناصری را مطرح میکردیم. وقتی هم که به سفارت میرفتیم، به صورت یک دسته بیست نفره میرفتیم تا قضیه را جدی بگیرند. سردسته طلبههای درخواستکننده آزادی آقای ناصری، من و آقای رضوانی بودیم. آنقدر به سفارت عربستان رفتیم و آمدیم تا اینکه ناچار شدند پس از حدود دو سال آقای ناصری را آزاد کنند و در واقع، اگر فشار ما از طریق روحانیت نجف به سفیر عربستان نبود، ایشان به این زودیها آزاد نمیشد.
منبع: مهاجر شریف: خاطرات حجتالاسلام والمسلمین حسن یزدیزاده، یادها 57، تدوین: علیرضا نخبه، ابوالفضل هدایتی، تهران، عروج، 1399، ص 147 - 149.
تعداد بازدید: 1179