خاطرات

عاشورای حسینی سال 42


12 فروردين 1402


عاشورای حسینی سال 42 که فرا رسید، امام در اعلامیه شدیداللحن خودشان یاد شهدای فیضیه را زنده کردند.

این بود که در تهران مداحان و نوحه‌سرایان، در دسته‌ها و گروه‌های عزاداری، شعارهای سیاسی و نوحه‌های مربوط به قیام را سر می‌دادند؛ «در فیضیه شبی محشر به پا شد، سر سرباز دین از تن جدا شد.» دامنه اعتراضات تهران و قم به دیگر شهرستان‌های بزرگ نیز کشیده شد.

روز عاشورا در قم، هنگامه‌ای برپا بود و خبر دادند که امروز عصر، امام به فیضیه خواهد آمد.

امام شبهای محرم، هر شب، به تکیه‌ای می‌رفتند. صبح‌ها نیز در بیت حضرتش مراسم روضه‌خوانی و عزاداری برقرار بود؛ منزل ایشان واقع در کوچه یخچال قاضی، مملو از جمعیت می‌شد و تا شعاع چندمتری در کوچه‌ها آدم می‌ایستاد. بعضی اوقات که جمعیت از صحن مبارک حضرت معصومه به آنجا می‌آمدند، در سر راهشان شعارهای انقلابی و کوبنده می‌دادند. بیشتر اوقات کنترل از دست مأمورین خارج می‌شد.

یک زمانی ایادی شاه در خیابان‌ها راه افتادند و «جاوید شاه» می‌گفتند، طوری که کمتر کسی می‌توانست نسبت‌ به هتک حرمت و پرخاشگری آنها به مردم اعتراضی بکند. اما ایام محرم آنقدر شور انقلابی در مردم بود که دیگر آنها جرأت نشان‌ دادن خودشان را نداشتند.

بالاخره عصر روز عاشورا، امام به‌همراه تعداد بسیاری از مردم، به مدرسه فیضیه تشریف آوردند و با یک شهامت خاصی که به اراده خداوند بود، فرمودند: «امروز عصر عاشوراست؛ روز عاشورا بچه‌ها را کشتند تا سبب محو دین بشوند و این رژیم هم چنین قصدی دارد... می‌گویند به شاه حرفی نزنید؛ به اسرائیل هم همین‌طور؛ پس شاه و اسرائیل با هم متحد شده‌اند تا به خیال خودشان ریشه اسلام را برکنند؟» بعد خطاب به روحانیون فرمودند: «شما مسئولیت دارید و خیانت می‌کنید اگر سکوت بکنید...»

ما [سیدمحمدتقی بیان‌زاده] که دیروز به همراه ایشان بودیم، چه می‌دانستیم پشت این صحبت‌ها چه ولوله‌ای برپا خواهد شد و اصلاً نمی‌دانستیم امام به این صراحت حرف خواهند زد. این سخنرانی به قول معروف پنبه دربار شاه را زد. و مردم دانستند که این سلطنت چنان سد نفوذناپذیری نیست و اگر خداوند بخواهد، بزرگترین بت‌ها سقوط خواهند کرد. همین سخنرانی، پایه و اساس انقلاب اسلامی را بنا گذاشت.

صبح زود، برادرم در منزل را به ‌شدت می‌کوفت. بیرون آمدم و پرسیدم: «این صبح زود مگر چه خبر شده؟» ایشان که منزلش نزدیک منزل امام بود، گفت: «مگر خبر ندارید؛ آقا را بردند.» و این شد ماتم و سرگردانی ما. از منزل بیرون زدم و در راه گفتم به تهران خبر دهم و چون فکر کردم ارتباط‌ها را قطع کرده‌اند، خودم را به تهران رساندم. در تاریکی اول صبح با یک ماشین دربستی به تهران می‌رفتم. در بین راه پیرمردی سوار شد و پرسید: «چرا اینقدر منقلب هستید؟» و من گفتم که چه دیده‌ام.

در میدان شوش تلفن نیافتم؛ ولی یکی از میدانی‌های اهل قم را پیدا کردم که داشت میوه می‌شست. جریان را گفتم و از او خواستم تلفن در اختیارم بگذارد. مرا به حجره‌ای برد و نشاند پشت تلفن. به هر کسی از اهالی با غیرت تهران که می‌شناختم زنگ زدم و خبر رساندم. بازاری‌های شوش و فروشنده‌ها، یکی‌یکی به سراغم آمدند، و هنگامی‌که خبر را می‌شنیدند، بعضی‌ها می‌نشستند به گریه و عزاداری.

گفتم می‌خواهم به بازار بروم و به مردم اطلاع دهم. گفتند روضه‌خوانی‌های بازار برقرار است. ماشین گرفتند به بازار رفتیم. مجالس و منبرها برقرار می‌شد. وارد اولین مجلس عزاداری که شدم، خطاب به واعظ گفتم: «چه نشسته‌اید که امام را به‌ خاطر گفتن حرف حق دستگیر کرده‌اند.»

کمتر کسی می‌توانست این خبر ناگهانی را باور کند. بعد دو - سه‌نفری که همراهم آمده بودند تأیید کردند که دیروز عصر عاشورا در قم هنگامه‌ای برپا شده است.

خلاصه از این محل به آن محل می‌رفتم و بعضی از آشنایان همشهری را هم می‌دیدم. بازار کم‌کم رو به گشایش کار روزانه بود و مردم می‌آمدند. بالاخره جماعتی که فهمیده بودند، پشت سر ما راه افتادند و دنبال قضیه را گرفتند و چهارپایه‌ای گذاشتند در وسط گذر. بالا رفتم و فریاد زدم: «به دستور پسر رضاخان قزاق، بزرگترین مرجع تقلید شیعیان را گرفتند و اهانت کردند به ساحت مقدس مرجعیت. سکوت شما مردم موجب غضب الهی خواهد شد.» دیگر از حال رفتم و نفهمیدم چه شد.

دقایقی بعد به منزل آیت‌الله خوانساری رفتیم و خبر را به بیت ایشان هم رساندم. بعد از آن به جلوی مسجد امام آمدم و همان‌جا نشستم. و جمعیت هر دقیقه انبوه‌تر می‌شد.

به دوستان گفتم که به همه علماء خبر بدهند. پاسبان‌ها ریختند تا مردم را متفرق کنند. بعد از دقایقی سیل جمعیت از بازار راه افتاد به‌ طرف ارک. توان راه رفتن نداشتم. دو سه‌نفری از دوستان زیر بغلم را داشتند و دهانم را گرفته بودند که چیزی نگویم. من را سوار تاکسی کردند و به‌عنوان شهربانی بردن، از دست پاسبان‌ها نجاتمان دادند. خلاصه آن روز عاشورای دیگری شد.

 

منبع: خاطرات 15 خرداد، دفتر چهارم، به کوشش علی باقری، تهران، حوزه هنری، 1375، ص 33 - 36.



 
تعداد بازدید: 376



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.