10 مهر 1403
اینک از خانم بشنویم:
«زنهای محل و قمی یکی پس از دیگری وارد منزلمان میشدند، دستهای به دنبال دسته دیگر و هیچکدام از آنان را چون خودم، از نظر روحی ندیدم. الحق که من دلداریدهنده به تمام آنها بودم. آنچه زجرم میداد و تحملش برایم مشکل بود «نقنق زدن» بعضی از زنانِ آقایان روحانیونی بود که با عمل امام مخالف بودند. زنهاشان دیگر این مقدار نمیتوانستند و یا نمیخواستند که به عقیده من نمیتوانستند که لااقل مثل شوهرانشان باشند؛ مخالفین در پنهان و موافقین در آشکار! به خدای خمینی سوگند که دل خمینی از این نامردمان مردمفریب خون بود. اینان کمکم چهرههاشان را روشن کردند. یعنی مردم چهرهشان را آنگونه که بود شناختند. یکی از آنان میگفت: یک دیوانه یک سنگ توی چاه میاندازد هزار عاقل نمیتواند در بیاورد! دیگری میگفت: جواب این خونها را چه کسی باید بدهد! یکی، تلگراف به شاه کرد و دیگری انگشتر گرفت و یا داد! آن یکی انگلیسیاش خواند و آن دیگری با تمام وجود تلاش میکرد تا دیگر از ترکیه به قم برنگردد. افسوس که میدانم آقا راضی نیست که نام یکایکشان را با تاریخ ناسازگاریهایشان ذکر کنم والا ثابت میکردم که آقا یکتنه در رأس هرمی بود که بدنه آن را طلاب جوان و بعضی از مدرسین و مردم تشکیل میدادند، و در انبوهی از کارشکنیها و مخالفتها. من بهخوبی میتوانم بیشتر حرکات و رفتار ناپسند کسانی که داعیه زعامت خلق محروممان را داشتند، بگویم ولی میگذرم.»
چقدر تحمل این فراز از زندگی برای خانم سخت و طاقتفرسا است که اینک به سفارش همسرش باید سکاندار بیت مرجعی روحانی باشد که روزانه صدها دیدار کوچک و بزرگ در آن بوقوع میپیوندد و خانم میبایست همه آنها را از پشت پرده عفاف رهبری کنند. و این سرنوشت همه مردان و زنانی است که در اوج نابسامانی و فساد سردمداران و دستاندرکاران اداره جامعه برای دفع ظلم و فساد و خدمت به خلق و خالق قیام میکنند.
«صدا «یا مرگ یا خمینی» و «خمینی خمینی خدا نگهدارت و، بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو» منزلمان را پر کرده بود. صدا از خیابان بود ولی تو گویی پشت در منزل است که عدهای جانشان را به صورت صدا از دهانشان خارج میکردند و عمّال دشمن هم بیرحمانه دست به کشتار زدند. احمد تهران بود. ظهر روز پانزده خرداد با فلاکتی خود را به قم رسانده بود. از بیرون قم تا منزلمان پیاده دویده بود و از باغهای اطراف و رودخانه خود را به ما رساند ولی این را بگویم که او روحیهاش در همان موقع خوب بود. خانه ما محل رفت و آمد خانمها شده بود. خانمها میآمدند و غش میکردند حالشان را جا میآوردم. اینان زنان طلاب و طبقه فقیری بودند که واقعاً آقا را دوست داشتند. ولی همان موقع زنان بعضی از افراد میآمدند و با حرفهای نیشدار قلبمان را میشکستند. ولی ما تصمیم داشتیم آرام باشیم. مقایسه زنانی که از شدت تأثر از خود بیخود میشدند با زنانی که در آن حال هم ما را رها نمیکردند و زخم زبان میزدند، مقایسه فقر و گستاخی با غنا و سازشکاری بود.
امان از سازشکاران
این دسته از زنان که زنان بعضی از علمای سازشکار را تشکیل میدادند کمکم شایعه مرگ و اعدام آقا را در منزلمان پراکندند و میرفت که فضای ترس بر منزلمان مستولی گردد که گستاخی و شهامت بعضی از زنان این حیله را خنثی میکرد. بهتزده شده بودم از یک طرف وسوسه خناسان، مرگ شوهرم را ترسیم میکرد و از طرفی حاضر نبودم خودمم را در مقابل اینگونه حرفها بشکنم. نه حاضر به گریه بودم و نه توان جواب مزخرفات خانمهای سازشکار را داشتم. سکوت را بر هر چیزی ترجیح میدادم چرا که عقل دستورم میداد که در مقابل تمام ضد و نقیضها ساکت بمانم. گاهی طاقتم طاق میگشت و جملات زهرآگین بعضی از حاضران روحم را میفشرد، میگفتم: «آقا به مسائل اسلامی واردتر از ما هستند.» و یا «ایشان اینگونه تکلیفشان را تشخیص دادهاند.» بیشتر از این نمیگفتم چرا که نه من حال تحلیل و دفاع داشتم ونه آنها درک شنیدن آن را. زنان میآمدند و میرفتند.»
منبع: ثقفی، علی، بانوی انقلاب: نگاهی کوتاه به زندگی خانم خدیجه ثقفی همسر امام خمینی(س)، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، 1394، ص 91 - 94.
تعداد بازدید: 74