27 شهريور 1403
شهید عزتالله رجبی پسر دوم خانواده ما بود. ما شش برادر و یک خواهر بودیم به نامهای 1ـ بنده عبدالله رجبی 2ـ شهید عزتالله رجبی 3ـ حاجیه خانم صغری رجبی 4ـ مشهدی ولیالله رجبی 5ـ مشهدی ذبیحالله رجبی 6ـ حاج نعمتالله رجبی 7ـ برادر کوچکمان مشهدی فتحالله رجبی.
پدر و مادرمان در سال 1327 هر دو به رحمت خدا پیوستند، اول پدرمان و بعد از دو ماه مادرمان نیز مرحوم شدند. من فرزند بزرگ خانه بودم و سرپرستی بچهها را به عهده گرفتم و روزگار سختی را پشتسر گذاشتیم.
بردارم شهید عزتالله رجبی بسیار مذهبی و دیندار بود و اهل نماز و در روزهای سخت تابستان با اینکه کار کشاورزی میکردیم روزه میگرفتند. در منبرهای علما و مراسمهای مذهبی حضوری فعال داشتند. ایشان ازدواج کردند و دارای دو فرزند به نامهای علیآقا و فاطمه خانم رجبی شدند. شهید عزتالله رجبی مدافع مظلومین بودند و آن سالها بعضی مالکین به رئیتها و مستأجرین در کشاورزی زور میگفتند.
شهید عزتالله رجبی مقابل مالکین زورگو میایستادند و با آنها جر و بحث میکردند و از حق مستأجرین مظلوم دفاع میکردند و خیلی شجاع و نترس بودند.
ایشان در قیام 15 خرداد در جلوی جمعیت با حضور فعال و تشویقهای خود نقش مهمی در حرکت قیامکنندگان داشتند و به آنها روحیه میدادند، تا اینکه در باقرآباد در جلوی جمعیت به دست جلادان شاه به شهادت رسیدند.
و اما شرح خاطراتم از قیام 15 خرداد: صبح روز 15 خرداد که همزمان بود با مراسم بنیاسد، در پیشوای ورامین هیئتهای عزاداری از حسینیهها و مساجد مختلف شهر حرکت و آمدند از مسیر داخل بازار بروند به سوی صحن امامزاده جعفر(ع) تا در آنجا مراسم بنیاسد را برگزار کنند. هیئتها میآمدند اول بازار کنار حسینیه رحیمی و از آنجا به همراه کسانی که در حسینیه رحیمی مراسم مدیحهسرایی و نوحهخوانی برپا میکردند از مسیر داخل بازار و از طریق چهارسوق به طرف حرم به راه میافتادند.
وقتی هیئتها از داخل بازار میگذشتند در یکی از هیئتها یکی از مداحان به نام حاج تقی اعلایی این نوحه را میخواندند:
حسین فی یوم العاشورا فرمود هل من ناصرا
دادند جواب این ندا در فیضیه قالوا بلی
و این نوحه را به مناسبت حادثه فیضیه در آن سال سروده بودند، ظاهراً حاج آقا نیری و حاج حسن مقدس از دستگیری آقا توسط کماندوهای شاه خبر داشتند و این خبر را به بعضی از نزدیکان و آشنایان رسانده بودند و بدین خاطر نوحهخوانان آن روز با شور و حال بیشتری میخواندند.
هیئتهای عزداری با عبور از داخل بازار قدیمی پیشوا آمدند داخل صحن امامزاده جعفر بن موسیالکاظم(ع) ازدحام کردند. با تجمع عزاداران در داخل صحن مداحان و مرثیهسرایان میخواندند و مراسم بنیاسد در شأن دفن شهدای کربلا در صحن اجرا شده بود. مداحان پیشکسوت در داخل محوطه ایوان صحن به همراه برخی بزرگان شهر جمعیت را در عزاداری هدایت میکردند. منبری نیز داخل صحن گذاشته بودند. با انجام سریع مراسم بنیاسد آقای حاج حسن مقدس یکی از مداحان پیشکسوت رفتند بالای پله منبر ایستادند و میکروفن را در دست گرفتند و خبر مهم دستگیری آیتالله خمینی را اعلام کردند.
با اعلام این خبر تکاندهنده فریاد و شیون جمعیت بلند شد. مردم به سر و سینه خود میزدند. مردم عزادار یکپارچه یاحسینگویان و همچنین گهگاهی با فرستادن صلوات دستجمعی کمکم قیامشان همگنی شد. عدهای در بین جمعیت شعار میدادند و مردم تکرار میکردند، شعار میدادند:
مرگ بر این دولت قانونشکن
و همچنین
خمینی خمینی خدا نگهدار تو بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو
و شعارهای دیگری نیز سر میدادند.
مردم عزادار و خشمگین یکپارچه از صحن امامزاده خارج و از مسیر داخل بازار به سوی میدان امام فعلی که آن موقع محوطه مقابل گاراژ و پاسگاه بود به راه افتادند.
لحظاتی از اذان ظهر گذشته بود که جمعیت در محوطه میدان امام فعلی ازدحام کرده بودند و شعار میدادند و تصمیم داشتند به تهران بروند و به حکومت اعتراض کنند. مأمورین پاسگاه نیز از داخل پاسگاه آمادهباش بودند، ولی هیچگونه عکسالعملی نشان ندادند.
عدهای از بزرگان شهر با مشورت علمایی که بین جمعیت حضور داشتند امثال حاج شیخ ابوالقاسم محیالدین و حاج شیخ فتحالله صانعی مصلحت را بر این دیدند که مردم بروند بعد از اقامه نماز و صرف ناهار و خداحافظی با خانوادههای خودشان برای حرکت بسوی تهران دوباره بیایند رأس ساعت 2 بعدازظهر در صحن امامزاده ازدحام کنند و این تصمیم را برای مردم اعلام کردند.
مردم رفتند نماز خواندند و بعد از صرف ناهار که عده زیادی از آنها آن روز ناهار نخوردند با خداحافظی با خانوادههایشان و وصیت به آنها رأس ساعت 2 دوباره آمدند در صحن امامزاده ازدحام کردند. ساعت مقداری از 2 گذشته بود که صحن دوباره مملو از جمعیت شد و عدهای از آنان کفن پوشیده بودند.
عده زیادی از دهقانان دروگر غریبه نیز که برای دروی گندم به منطقه ورامین میآمدند در صحن امامزاده سکونت مییافتند و در مراسم بنیاسد شرکت مینمودند. آن دهقانان دروگر با در دست داشتن داس دروی گندم به جمعیت قیامکننده پیوسته بودند.
قیامکنندگان بین ساعت 2 تا 3 بعد از ظهر از صحن خارج شدند و از مسیر داخل بازار پیشوا آمدند از مقابل گاراژ و پاسگاه ژاندارمری گذشتند و رسیدند به پل حاجی، در آنجا عدهای از زنان و فرزندان پشتسر جمعیت میآمدند که قیامکنندگان توقف کردند و با سفارش آنها را برگرداندند.
قیامکنندگان به حرکت خود ادامه دادند و از پل حاجی در مسیر خیابان قلعهسین بسوی ورامین به راه خود ادامه دادند. بعد از عبور قیامکنندگان از مقابل منزل فعلی ما وقتی به مکان ده دستگاه فعلی رسیدند حاج شیخ ابوالقاسم محیالدین از جمعیت خواستند لحظاتی توقف کنند تا برایشان صحبت کنند.
آن موقع کنار خیابان و باغ انار دیوار گلی کوتاهی داشت، حاج شیخ ابوالقاسم محیالدین کنار آن دیوار گلی روی بلندی ایستادند و به مردم فرمودند: مردم، این راهی که میرویم کشته شدن و اسارت و مشکلات دارد. هر کسی آمادگی ندارد میتواند از اینجا برگردد.
مردم یکپارچه اعلام آمادگی کردند و شعار میدادند و کسی برنگشت، شهید عزتالله رجبی نیز با صدای بلند اعلام آمادگی میکردند و مردم را تشویق میکردند و پیراهن سفید بلندی نیز پوشیده بودند. با گذشتن قیامکنندگان از آنجا به روستای قلعهسین رسیدیم. از روستای قلعهسین نیز افراد زیادی به ما ملحق شدند.
با گذشتن از قلعهسین بسوی ورامین به راه خود ادامه دادیم. در بین راه کشاورزانی که در مزرعه مشغول کار بودند نیز با یدن ما و آگاهی از حرکت ما جهت اعتراض نسبت به دستگیری مرجع تقلیدمان، از کار دست میکشیدند و به ما ملحق میشدند.
نرسیده به میدان رازی فعلی که مکان رودخانه بود عده زیادی از ورامینیها به استقبال ما آمدند. با پیوستن ورامینیها به قیامکنندگان وسر دادن شعارهایی از آنجا گذشتیم و از مسیر خیابان پهلوی یا 15 خرداد فعلی به طرف مرکز شهر به راه افتادیم، به راه خود ادامه دادیم تا اینکه به مکان میدان امام (رحمهالله علیه) فعلی یا مقابل برج علاءالدوله رسیدیم.
آن موقع آنجا هنوز میدان نشده بود. جمعیت از آنجا گذشتیم و به طرف پل کارخانه قند به راه افتادیم. از داخل ورامین که میگذشتیم مردم ورامین دسته دسته به ما ملحق میشدند تا اینکه بدون هیچ برخوردی از طرف نظامیان از ورامین خارج و به کنار نهر موسیآباد رسیدیم.
در آنجا بیش از نیم ساعت توقف کردیم تا آنها که عقب مانده بودند برسند. افرادی نیز دنبال تهیه نان رفته بودند.
بعد از حرکت از آنجا به طرف خیرآباد به راه افتادیم. وقتی به خیرآباد رسیدیم شهید عزتالله رجبی به همراه حاج جعفر شیرازی از جلوی جمعیت سوار تانکر نفت سوخترسان شدند تا بروند جلوتر ببیند چه خبر است.
این دو نفر با رسیدن به باقرآباد و با عبور از کنار تعدادی نظامی به قهوهخانه سید احمد موسوی معروف به سیدقهوهچی رفتند.
سیداحمد موسوی به آنها گفت: اینجا خطرناک است و نظامیان آمدند آماده شوند با مردمی که میآیند برخورد کنند.
شهید عزتالله رجبی به همراه حاج جعفر شیرازی سریع برگشتند و قبل از اینکه قیامکنندگان به باقرآباد برسند به آنها ملحق شدند.
قیامکنندگان نرسیده به باقرآباد کنار باغ آقای حسین نوعپرور رئیس پاسگاه باقرآباد یعنی کنار پارک فعلی با نظامیان مواجه شدند. نظامیان مسلح در آنجا راه را بر قیامکنندگان بسته بودند.
نیروهای نظامی مسلح روی خیابان صف کشیده بودند و افرادی از آنها نیز در حاشیه خیابان موضع گرفته بودند. سرهنگ بهزادی به همراه سرگرد کاویانی با جیپ ارتشی آمدند جلوی جمعیت ترمز کردند و پیاده شدند.
سرهنگ بهزادی به مردم گفت: کجا میروید؟ برگردید، و حرفهای دیگری هم بین آنها و افرادی از قیامکنندگان رد و بدل شد. شهید سیدمرتضی طباطبایی و برادرم شهید عزتالله رجبی نیز از آنها بودند. لحظاتی بعد سرهنگ بهزادی به نیروهای نظامی دستور تیراندازی دادند. اول تیر هوایی شلیک میشد و با تجمع دوباره جمعیت مقابل نظامیان که بعضی فریاد میزدند مردم برگردید تیرها هوایی است، سرهنگ دستور شلیک مستقیم به مردم را دادند، نظامیان به زانو نشستند و اول پاهای مردم و کمکم هر جای بدنشان را هدف قرار میدادند. جمعیت عقب نشستند و اکثر آنها به گندمزارهای حاشیه خیابان پناه برده و پخش شدند.
شهید عزتالله رجبی نیز که جلوی جمعیت حضور داشتند با نظامیان درگیر و همراه شهدای دیگر به شهادت رسیدند.
عدهای از مردم شهید و افراد زیادی نیز مجروح شده بودند. نظامیان مردم را بر روی خیابان و حتی داخل گندمزارها هدف قرار میدادند و نقش بر زمین میکردند. لحظاتی بعد تیراندازی فروکش کرد و نظامیان منطقه درگیری را ترک کردند. افرادی از مردم نیز جلو رفتند تا ببینند چه کسانی شهید شدند و همچنین زخمیهای باقیمانده را نجات دهند.
لحظاتی بعد که هوا رو به تاریکی میرفت نظامیان دوباره به منظقه برگشتند و بسوی افراد تیراندازی میکردند.
دیگر باقیماندن در منطقه درگیری غیرممکن بود و نیروهای نظامی با ماشینها آمده بودند نورافکنها را روشن نموده کشتهها وزخمیها را جمعآوری میکردند و داخل ریوی ارتشی میریختند. این صحنه با فاصله دیده میشد. قیامکنندگان به همراه بعضی که همراه آنها بازمیگشتند شبانه از راههای مخفی خود را به ورامین و پیشوا میرساندند.
ما نیز به همراه چند نفر توانستیم خود را مخفیانه به پیشوا برسانیم. در پیشوا و ورامین و روستاهای اطراف از آن شب حکومت نظامی بود و امنیهها میآمدند قیامکنندگان را شناسایی و دستگیر میکردند.
من فردا با وجود خطراتی خود را به پاسگاه باقرآباد رساندم و پیش رئیس پاسگاه آقای حسین نوعپرور رفتم. نظامیان هنوز میآمدند و در منطقه باقرآباد جستجو میکردند. من از آقای نوعپرور سراغ برادرم را گرفتم. او به من گفت: نظامیان در لحظه اول درگیری برادرت را هدف قرار دادند و جنازهاش را با خود بردند.
ظاهراً برادرم بدست خود سرهنگ بهزادی شهید شده بود. آقای نوعپرور به من گفتند: اگر اینجا بمانید و سراغ برادرتان را بگیرید برایتان خیلی خطرناک است. اگر گاردیها بفهمند شما را دستگیر میکنند و با خود میبرند.
من به پیشوا برگشتم و برای برادرم روز بعد مراسم ختم گرفتیم. ما پدر و مادرمان مرحوم شده بودند و من بزرگ خانواده بودم، نیروهای پاسگاه ژاندارمری آمدند مراسم ختم را بر هم زدند و در خانهمان را نیز قفل زدند و بستند.
نظامیان گاه و بیگاه میآمدند ما را احضار میکردند و از ما که خانواده شهید بودیم بازجویی میکردند. آنها حتی پول گلوله را نیز از ما طلب کردند!
من 21 روز بازداشت بودم و از ما بازجویی میکردند. مأمورین حتی با بستن درب خانه ما رویش چفت انداخته بودند و جزوههای قرآن را که در مراسم ختم برادرم آورده بودیم جمع کرده با خود بردند!
ما از طریق خانه همسایه وسایل و خوراکی فراهم میکردیم و زندگی میکردیم. برادر شهیدم یک پسر 6 ماهه و یک دختر دو ساله داشت که آنها را سرپرستی میکردیم.
سازمان امنیت ورامین بارها مرا احضار و بازجویی میکردند، این وضعیت دشوار سالها ادامه داشت تا انقلاب به پیروزی رسید.
منبع: حسینزاده، سیدرضا، روایت خرداد: قیام مردم شهرستان ورامین در 15 خرداد 1342 به روایت خاطره، کفنپوشان ورامین، ورامین، صاحبالزمان(عج)، 1384، ص 96 - 102.
تعداد بازدید: 94