22 آبان 1403
بعد از ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی و شکست نقشه رژیم شاه، دولت تصمیم گرفت تا شروع کند به ترساندن مخالفین و مردم؛ یعنی ایجاد محیط رعب و وحشت در میان مردم مبارز و مسلمان. به این ترتیب مأمورین رژیم در مدرسه فیضیه قم و مدرسه طالبیه تبریز، طلاب و مردم را مورد هجوم قرار دادند که حتی بزرگان حوزه هم از ضرب و شتم مأمورین ساواک در امان نماندند. خوشبختانه این هجوم ناجوانمردانه در 25 شوال ـ یعنی روز شهادت امام صادق(ع) ـ انجام گرفت که فاصله چندانی با محرم نداشت. دو ماه و سیزده روز بعد، از سوی علما و مراجع حکمی دریافت کردیم مبنی بر این که از هشتم محرم به بعد باید شروع کنیم به افشای جنایات رژیم شاه.
روز 25 شوال که منزل حضرت آقای دروازهای در تبریز مجلس سوگواری امام صادق(ع) برقرار بود ما هم شرکت کردیم. تلفنی خبر رسیده بود که قم شلوغ شده. آن مجلس که تمام شد من برای شرکت در مجلس دیگر به بازار تبریز رفتم، ولی اوضاع بازار خیلی درهم و برهم بود و آن مسجدی که من باید در آنجا منبر میرفتم تعطیل شده بود. برای همین به طالبیه رفتم. دم در مدرسه طالبیه پاسبانی ایستاده بود با قیافهای بسیار عجیب که همین حالا در خاطرم هست. پاسبان تا مرا [حجتالسلام وحدتنیا] دید، گفت: «آقا وارد نشوید!» در مدرسه بسته بود. گفتم: «اینجا خانه ماست، من طلبه هستم و باید به اینجا بروم!» او گفت: «میبینی که در بسته است!» و گلنگدن تفنگش را کشید. عدهای از مردم تبریز هم که آنجا حاضر بودند، آمدند پشت سر من ایستادند و جمع شدند.
من برای این که درگیری پیش نیاید برگشتم. در بازار افسری را دیدم که بینیاش را بسته بود و با بینی زخمی به طرفم میآمد. پرسیدم: »شما مسئول بازار هستید؟» گفت: «بله، و شما هم مسئول برخورد هستید!» گفتم: «مثل اینکه همه مردم مسئولند و فقط ما نیستیم!» پرسید: «منظورتان چیست؟» گفتم: «من میخواستم بروم داخل مدرسه، اما پاسبانی آنجا بود که نگذاشت. من هم برای این که برخوردی پیش نیاید برگشتم. پس معلوم میشود که مسئول برخورد چه کسی است!» او هم گفت: «من راه را باز میکنم!» آمد و پاسبان را رد کرد. من هم وارد مدرسه شدم؛ واقعاً در تمام عمرم چنین منظرهای ندیده بودم. همه چیز به هم ریخته بود و درهم، کتاب، عمامه، عبا و وسایل طلاب، همه و همه را ریخته بودند بیرون از حجرهها. طلبههای ابتدایی از زیر تختهها با رنگهای پریده و لباسهای پاره بیرون میآمدند. بعد با اینکه در مدرسه را بسته بودند، ولی طلبههای زخمی را از در پشت مدرسه به بیمارستان و منازل اعزام کردیم.
مأمورهای رژیم شاه به مدرسه ریخته بودند و طلاب را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند، بدون این که هیچ حادثهای اتفاق افتاده باشد. بدون هیچ دلیلی حمله کرده بودند به مدرسه، درحالی که حتی در آنجا طلاب تجمعی هم نداشتند. آنها با باتوم و چماق ریخته بودند تا طلبهها را بزنند. حتماً میخواستند رعب ایجاد کنند و زهر چشم بگیرند و عقدههایشان را سر طلاب خالی کنند. بعد هم وقتی خبر حادثه مدرسه فیضیه قم به تبریز رسید، احساسات داغتر و داغتر شد.
منبع: باقری، علی، خاطرات 15 خرداد تبریز، ماجرای آغاز انقلاب اسلامی در تبریز، ج 3، تهران، حوزه هنری، 1375، ص 144 ـ 146.
تعداد بازدید: 63