خاطرات

نگاهی به حماسه 15 خرداد: خاطرات حاج محمدعلی عرب از قیام مردم روستای محمدآباد عرب‌ها


06 خرداد 1404


روز 15 خرداد آقای علی قایع‌گو (نایب) که به پیشوا رفته بود خبر دستگیری آیت‌الله خمینی را از صحن امامزاده جعفر(ع) به روستا رساند.

با آمدن این خبر چند نفر در مسجد جمع شدند، یک نفر آمد پشت در ما صدا زد و گفت: آقای عرب، بیایید مسجد. خبر آوردند مرجع تقلید ما آ‌یت‌الله خمینی را دستگیر کردند. من ‌آمدم مسجد دیدم عده‌ای در مسجد جمع هستند. من از شنیدن خبر دستگیری آقا خیلی ناراحت شده بودم و برایم قابل تحمل نبود.

حاج آقا شاه‌مرادی به درخواست شهید طباطبایی اذان دیگری گفتند تا مردم جمع شدند. حاج آقا اصغر اردستانی را نیز فرستاده بودند دنبال حاج آقا مرادی.

با جمع‌شدن مردم و آمدن حاج آقا مرادی با صحبت شهید طباطبایی با ایشان شهید دستور حرکت دادند. جمعیت از مسجد به راه افتادیم و صلوات و شعار می‌دادیم.

شهید جعفر عرب مقصودی نیز بیرون مسجد چند قدم که حرکت کردیم به ما ملحق شدند. وقتی به ما گفتند پیشوایی‌ها باید تا حالا حرکت کرده باشند، راه میانبر محمدآباد عرب‌ها به ورامین را انتخاب کردیم تا هر چه زودتر خود را به آ‌نها برسانیم.

با بدرقه مادران و زن‌ها از روستا خارج و از رودخانه حاشیه روستا گذشتیم و به طرف بوالعرض رفتیم. با رسیدن به بوالعرض چند نفر به ما پیوستند. از آنجا به روستای سوره و از آنجا به روستای معین‌آباد رفتیم و با گذشتن از معین‌آباد به طرف ورامین حرکت کردیم. در بین راه چند نفر دیگری به ما ملحق شدند. همین‌طور به راه خود ادامه دادیم تا نزدیکی ورامین رسیدیم. از آنجا یک نفر را جلو فرستادیم تا از اوضاع ورامین باخبر شود. او ظاهراً با دوچرخه سریع رفت ورامین و خبر آورد. ظاهراً حاج اصغر بود. او برگشت و گفت: مردم پیشوا رسیدند ورامین و به همراه مردم ورامین که به آ‌نها ملحق شدند از شهر خارج شدند و به طرف تهران می‌روند. ما با عجله بیشتر آمدیم وارد ورامین شدیم. از رودخانه گذشتیم و از راه میدان رازی فعلی از مسیر خیابان پهلوی (خیابان 15 خرداد فعلی) به راه خود ادامه دادیم.

از حوالی حسینیه بنی‌فاطمه که گذشتیم مقداری که حرکت کردیم دیدیم کامیون باری از جلو می‌آید. با رسیدن کامیون شهید سیدمرتضی طباطبایی دست بلند کردند و کامیون ایستاد. شهید طباطبایی بعد از سلام از راننده پرسیدند: از کجا می‌آید؟ راننده گفت: از تهران می‌آید، راننده قصد داشت به پیشوا برود و صیفی‌جات بار کند برای تهران، شهید طباطبایی از راننده پرسید: بین راه جمعیت را کجا دیده؟ راننده گفت: جمعیت از ورامین خارج و از موسی‌آباد گذشتند. با درخواست شهید طباطبایی کامیون دور زد و ما جمعیت را لبالب و حتی نرده‌های کامیون را نگه‌داشته سوار کرد. با حرکت کردن کامیون پاسگاه‌های بین راه هیچ واکنشی نشان ندادند. ظاهراً برنامه داشتند. شاید هم جرئت برخورد با انبوه جمعیت را نداشتند. کامیون ما را آورد حوالی خیرآباد به جمعیت رساند. ما از کامیون پیاده شدیم و کامیون برگشت. قاطی جمعیت انبوهی شدیم که از پیشوا و ورامین و روستاهای اطراف به طرف تهران در حرکت بودند.

عده‌ای از ما خود را با عجله به هر زحمتی که بود جلوی جمعیت رساندیم. نرسیده به روستای باقرآباد ژاندارم‌ها را از جلو دیدیم که موضع گرفته و آماده‌باش صف کشیده بودند. آنها از ماشین‌های ارتشی و اتوبوس‌های واحد نظامی پیاده شده بودند و مقابل باغ نوع‌پرور موضع گرفته بودند. من هنوز از میان جمعیت سعی می‌کردم خودم را جلوتر برسانم. ظاهراً حدود 50 متری با جلوی جمعیت فاصله داشتم که تیراندازی شروع شد. جمعیت مقداری عقب آمدند و ازدحام و فشار ایجاد شده بود. ولی عده‌ای از داخل جمعیت می‌گفتند: تیرها هوایی است و مردم را تشویق می‌کردند که به راه خود ادامه دهند. جمعیت دوباره با تجمع به راه خود ادامه دادند.

بعد از چند لحظه تیراندازی شدیدی دوباره شروع شد و این بار مستقیم مردم را هدف قرار داده بودند. جمعیت عده‌ای شهید و عده زیادی مجروح و در گندمزارهای اطراف خیابان پراکنده شدند. گلوله‌های زیادی از اطراف ما و روی سر ما می‌گذشت، من و دو نفر دیگر در داخل چاله‌ای افتادیم و سرمان را خم کردیم تا از رگبار گلوله‌ها در امان باشیم. این چاله در حاشیه جنوبی جاده بود. لحظه‌ بعد دو نظامی مسلح بالای سرمان رسیدند و سر تفنگ را به طرف ما هدف گرفته شلیک کردند و من و همراهانم به شدت مجروح شدیم. آنها علاوه بر این با قنداق تفنگ ما را ضرب و شتم کردند!

دستم را شکافتند و استخوان دستم را شکستند. یک گلوله به پهلویم و دیگری به دستم اصابت کرده بود. چند جای دیگر بدنم نیز با سر نیزه زخمی شده بود و آنها با پوتین به ما لگد می‌زدند.

دو نفر دیگری که همراه من بودند را از چاله بیرون کشیدند و با وضع فجیع ضرب و شتم کرده بودند! من همین‌طور بی‌رمق در چاله افتاده بودم و از زخم‌هایم خون سرازیر بود. با رفتن دو نظامی، آن دو نفر همراهم خواستند به من کمک کنند، ولی به خاطر وضع خودشان کاری از دستشان ساخته نبود.

لحظاتی بعد هوا تاریک شده بود و دسته دیگری از نظامیان آمدند کشته‌ها و زخمی‌ها را جمع‌آوری می‌کردند و داخل کامیون‌ نظامی می‌انداختند. ما سه نفر را نیز دست و پایمان را گرفتند داخل کامیون پرت کردند! در کف کامیون عده‌ای از شهداء افتاده بودند و ما را روی آنها انداختند! عده‌ای از ما زخمی بودیم و هنوز جان داشتیم.

کامیون حرکت کرد و ما زخمی‌ها را همراه کشته‌ها به طرف شهر ری حرکت داد.

وقتی جلوی پاسگاه ژاندارمری شهر ری رسید توقف کرد و راننده رفت از پاسگاه پرسید: مرده‌ها و تیرخورده‌ها را کجا ببرم. گفتند: زخمی‌ها را بریزید پایین و مرده‌ها داخل کامیون بمانند. چند نفر از ما را که هنوز جان داشتیم و فریاد می‌زدیم از کامیون پیاده کردند و شهدا و زخمی‌های دیگری را که از حال رفته بودند با کامیون بردند. گفتند آنها را بردند مسگرآباد دفن کردند. حدود نیم ساعت بعد کامیون دیگری آمد و ما زخمی‌های افتاده بر روی زمین را داخل آن کامیون ریختند. کامیون ما زخمی‌ها را برد بیمارستان فیروزآباد شهر ری. ما حدود 17 نفری بودیم که پیاده‌مان کردند و بردند داخل بیمارستان فیروزآبادی. حدود نیم‌ساعت بعد که بستری شدیم ژاندارم‌ها آمدند از تک‌تک ما بازجویی کردند و مشخصات ما را یادداشت و برای ما پرونده تشکیل دادند. من در بازجویی گفتم: ما که تیر خورده بودیم و داخل چاله افتاده بودیم و بی‌رمق دست شما اسیر بودیم. از ما که در آن حال کاری بر نمی‌آمد، دیگر پس چرا ما را با قنداق تفنگ و سر نیزه آن ضرب و شتم و زخمی و حتی با پوتین به ما لگد می‌زدید؟ با بازجویی و تشکیل پرونده برای هر کدام از ما نگهبان گذاشته بودند. ما را به اتاق جراحی بردند و زخم‌هایمان را پانسمان کردند و در حالی که از من خیلی خون رفته بود و ضعف کرده بودم با روحیه‌ای که داشتم خودم را دلداری می‌دادم و در آن شرایط سخت به خواست خدا زنده ماندم.

ظاهراً دستم را که شکسته بود جا نینداخته گچ گرفته بودند و خیلی درد می‌کرد و پایم نیز ورم کرده بود با آمدن رئیس بخش آقای دکتر امامی و دیدن وضع من ایشان به دکتر تهرانی گفتند: چرا اینجوری گچ گرفتید؟ این دست باید خوب جا بیفتد و همچنین زخم پایشان را بد پانسمان کردید، این زخم باید باز بماند وگرنه کزاز و عفونت می‌کند.

این‌طور که بماند عاقبت پایش را سیاه نموده و قطع خواهید کرد.

بالاخره با کمک ایشان در آن شرایط خطرناک وضع بهتری پیدا کردم و بعد از آن 55 (پنجاه و پنج) روز بستری با اجازه دکتر امامی مرخص شدم. دکتر دیگری به نام آقای دکتر انگجی نیز در آن شرایط به من سر زدند و در حق من خوبی کردند.

از بیمارستان که مرخص شدم نظامیان مرا تحت‌الحفظ بردند ژاندارمری شهر ری تحویل دادند. در آنجا از من دوباره بازجویی کردند و به همراه پرونده‌ای مرا بردند فرمانداری نظامی تهران تحویل دادند. در آنجا نیز دوباره از ما بازجویی و تشکیل پرونده دادند. یادم نمی‌رود در فرمانداری نظامی در بازجویی به من گفتند: شما چرا این کار را کردید و بر علیه حکومت حرکت کردید.

من جواب دادم: شنیدیم آقای خمینی را دستگیر کردید، آمدیم درخواست آزادی آقا را بکنیم، چرا دستگیرش کردند؟ ما وظیفه خود دیدیم که نسبت به دستگیری ایشان معترض و برای آزادیشان کاری بکنیم.

بازجوکننده به من گفت: شما دهقانان را با سیاست چه کار؟ گفتم آقا روح‌الله مرجع تقلید ما هستند و ما از ایشان تقلید می‌کنیم، توقع داشتید نسبت به دستگیری مرجع تقلیدمان بی‌تفاوت باشیم؟ بازجوکننده با عصبانیت گفت: شما حق ندارید با کارهای سیاسی اقدامی بکنید و ادامه داد این کارها و حرکت‌ها سیاسی است و با پرسش‌های دیگری ما را از سیاست بر حذر می‌داشت.

البته ما تکلیف شرعی برایمان معیار بود، حال می‌خواهد سیاسی باشد یا نباشد. با شرایطی که برایمان وضع کردند آزادم کردند و آمدم منزلم در محمدآباد عرب‌ها. بعداً دو بار دیگر ما را احضار و بردند فرمانداری نظامی تهران بازجویی کردند. با پیروزی انقلاب ما را به عنوان شاهد در دادگاه اوین در محاکمه دژخیمان شاه خواستند و در آن دادگاه با حکم اعدام، سرهنگ بهزادی و سرگرد کاویانی را اعدام کردند.

در اینجا لازم می‌دانم بگویم این راه را تکلیف می‌دانستیم و رفتیم و در راه اسلام و انقلاب و قرآن و امام ورهبری ما برای ادای تکلیف از جان و خود می‌گذریم.

ان‌شاءالله مردم ما بعد از آن مشکلات قدرشناس این آسایش باشند و مسئولین نیز در راه خدمت به محرومین از هیچ کوششی دریغ نکنند.

                                      والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته

 

منبع: حسین‌زاده، سیدرضا، روایت خرداد: قیام مردم شهرستان ورامین در 15 خرداد 1342 به روایت خاطره، کفن‌پوشان ورامین، ورامین، صاحب‌الزمان(عج)، 1384، ص 220 - 224.



 
تعداد بازدید: 60



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.