خاطرات

خاطره شهید لاجوردی از فرار شهید امانی


27 خرداد 1404


اولین‌باری که من دستگیر شدم، در رابطه با مسئله اعدام انقلابی منصور بود. نه به این معنا که من در اعدام انقلابی دست داشتم، بلکه [به خاطر نسبت فامیلی من با] مرحوم حاج صادق امانی که شوهرخواهر من، عضو [شورای مرکزی] هیأت‌های مؤتلفه و رهبر عملیات اعدام انقلابی بود، [دستگیر شدم].

منتها حاج صادق در شاخه نظامی کار می‌کرد و من در شاخه نظامی نبودم. در دستگیری محمد [بخارایی]، رضا [صفارهرندی] و مرتضی [نیک‌نژاد] ایشان فراری بود.

بد نیست اینجا اشاره بکنم مدتی که مرحوم حاج صادق فراری بود، چند روزی پیش ما بود. من قبلاً در خیابان مولوی نجار بودم و دفتری درست کرده بودم که می‌توانست مخفیگاه خوبی باشد؛ به این صورت که می‌توانستم جلوی آن را چوب چیده و حالت پوششی برایش ایجاد بکنم تا آنجا یک حالت استتار به خودش بگیرد. اولین روزهای فرار، حاج صادق می‌آمد درب مغازه و در آن دفتر مخفی بود. روزها آنجا بود و بعضی شب‌ها به جای دیگری می‌رفت.

من‌جمله یک شب با آقای هاشم امانی که برادر ایشان هستند، به منزل همشیره دیگرم آمدند که نزدیک منزل ما بود. البته به خاطر مسایل امنیتی، اینها منزل ما نیامدند. این احتیاط یکی از آن خوشبختی‌ها بود.

پلیس در محل [سکونت] و خانه حاج صادق مستقر شده بود. منزل [ایشان] سخت محاصره بود و هرکس که رفت و آمد می‌کرد، [پلیس او را] به سؤال و جواب می‌کشید. مادر ما برای اینکه خبری به خانواده حاج صادق بدهد که حاج صادق حالش خوب است و ما می‌دانیم کجاست با پوشش کلفت و یک لباس مندرس وارد خانه حاج صادق شده بود. پلیس‌ها ریختند سرش. منتها ایشان گفت که من رختشوی هستم و رفته بود داخل و یک مقدار هم صحبت کرده بود. بعد [پیش روی مأموران] به او گفته بودند که چون شرایط غیر عادی است، احتیاجی به لباسشویی نیست.

مادر هم گفته بود که می‌خواهم برگردم. موقع برگشتن [مادر از منزل شهید امانی] پلیس باز احساس می‌کند که نباید احتیاط را از دست بدهد و شاید لازم باشد که تعقیبش بکند. مادر من که از خانه می‌آید بیرون، پلیس هم در تعقیبش می‌آید. منتها ایشان از هوشیاری خاصی برخوردار بود و وقتی که متوجه می‌شود که اینها در تعقیبش هستند، به حوالی منزل خودمان که می‌رسد وارد یکی از خانه‌هایی که روضه‌خوانی بوده می‌شود.

خب، [ایشان] داخل محل، شناخته شده بود. آنجا از صاحبخانه یک چادری تهیه می‌کند و چادرش را عوض می‌کند و همراه جمعیتی که گاهی دو، سه نفری بیرون می‌آمدند، ایشان هم می‌آید بیرون. پلیس متوجه نمی‌شود که مادر وقتی رفته داخل، لباسش را عوض کرده و همچنان آنجا در انتظار می‌ماند. مادر ما خودشان را به منزل می‌رساند. منتها محله و منزل ما [برای پلیس] شناخته شده بود و خانه همشیره هم با یک کوچه فاصله در کنار منزل ما بود. منزل همشیره در کوچه حسینیه، یک فرعی از کوچه وزیرنظام، روبه‌روی کوچه شهاب‌الدوله در محل روضه بود. پلیس اینجاها را زیر نظر داشت. در حقیقت، تمام گذرگاه‌هایی که به خانه ما راه داشت، زیر نظر پلیس بود. والده، این [شرایط جدید] را که می‌بیند، می‌آید منزل و می‌گوید که محل زیر نظر پلیس و شرایط این گونه است. جریانات منزل حاج صادق را هم نقل کرد. وقتی خبر رسید، من سریع رفتم و به آقایان امانی گفتم که شرایط، یک چنین وضعی است. هر چه زودتر قبل از اینکه پلیس، خانه به خانه حمله بکند و به خانه همشیره برسند، باید یک جوری این محل را ترک کنیم.

خوشبختانه از فرصت نقل و انتقالی که پلیس در پستش ایجاد می‌کرد. استفاده شد و حاج صادق و حاج هاشم آن محل را ترک کردند. همان طوری که ما حدس می‌زدیم، پس از چند ساعت، پلیس به منزل ما یورش آورد. حالا پلیس می‌دانست که اینجا خانه پدرزن [حاج صادق امانی] و برادرزنش است. یک مقدار پرس‌وجو و تحقیق کرد که حاج صادق چه می‌کند؟ چه فعالیت‌هایی داشته؟ رفیق‌هایش چه کسانی هستند؟ همان جواب‌های معمولی، به صورت متداول داده شد. اینها به این مقدار بسنده نکردند و ادامه دادند. موقعی که اینها از حاج صادق سؤال می‌کردند، من یک اشتباهی کردم و سخت از حاج صادق حمایت کردم! در آن شرایط، از نظر تاکتیک، این کار غلط بود که من از او حمایت بکنم. اما برادران، خواهران، مادر و پدرم همه اظهار بی‌اطلاعی می‌کردند.

همین که من از او حمایت کردم و گفتم که آدم بسیار مثبت، متدین و منطقی است و کار اشتباهی از او سر نمی‌زند، این حمایت‌ها باعث شد که پلیس تا حدودی نسبت به من مشکوک بشود. به هر صورت، همه خانواده ما و من‌جمله من را با خودشان به شهربانی بردند. عده کثیری را در رابطه با حاج صادق امانی به شهربانی آورده بودند؛ آنهایی که رفیق و آشنا بودند، از اقوام و خویشان.

اینها همه را آورده بودند و در اتاق‌های مختلف ما را جا داده بودند. ختایی معروف که جز خطا چیزی از او سر نزده بود، مأمور تحقیق بود و از دوستان، آشنایان و اقوام سؤالات را می‌کرد. با آنکه قبلاً خانه را پاکسازی کرده بودیم و هر چه را که بود تصفیه کرده بودیم، ولی متأسفانه فراموش کرده بودم یک کتابچه‌ای را که در آن شماره تلفن‌ها و بعضی آدرس‌ها بود، از جیبم بیرون بیاورم و مخفی بکنم. وقتی که به شهربانی رسیدیم، به‌طور معمول، ابتدا یک بازدید بدنی و جستجو می‌کردند.

در جستجو به این کتابچه برخورد کردند. [آنها] کتابچه را باز کردند و دیدند که چند شماره تلفن، از جمله شماره تلفن مرحوم حاج صادق امانی در آن است؛ حالا به عنوان مدرک، این برای آنها ارزش داشت. [مأمور] کتابچه را گرفت و روی میز گذاشت. در همان لحظه، تلفن زنگ زد و مأمور بازجویی از اتاق رفت بیرون، بدون اینکه این کتابچه را در جای دیگری که از دسترس من دور باشد بگذارد. تا [او] از اتاق رفت بیرون، من از فرصت استفاده کرده، کتابچه را برداشتم و در جیبم گذاشتم. مأموری که کنار درب ایستاده بود را صدا زدم. گفتم که می‌خواهم به دستشویی بروم. مأمور هم بدون اینکه از بازجو اجازه بگیرد، من را دستشویی برد. در دستشویی کتابچه را از بین بردم و ریختم توی توالت و برگشتم داخل و خیلی عادی در سر جایم نشستم. نمی‌دانم که چطور شد که بازجو که آمد، به کلی مسئله را فراموش کرد. خوشبختانه اینجا توفیقی نصیب شد و به خیر گذشت، چون ممکن بود اسامی خیلی از برادرانی که در مؤتلفه بودند، ولو اینکه به اسم مستعارشان نوشته بودم لو برود. [آنها می‌توانستند] همان موقع تلفن بکنند و ببینند که تلفن مال کی است و یا در اثر فشار به برخی از مسایل برسند.

اکثر زن‌ها و بچه‌هایی که جزو اقوام و آشنایان حاج صادق بودند، همه را به شهربانی آورده بودند. اعمال وحشیانه‌ای در آنجا انجام می‌دادند. یکی از طرقی که آن موقع برای اقرار گرفتن استفاده می‌کردند، مسئله شلاق بود و به قول بعضی از برادرهای ما شهربانی خیلی هم خرکی عمل می‌کرد و کارشان بدون تکنیک بود. سیلی‌زدن، یکی دیگر از شیوه‌هایشان برای اینکه روحیه را تضعیف بکنند بود، مثلاً مادر ما را که ناراحتی قلبی هم دارد، نگه داشته و بعد شروع کرده بودند به سیلی‌زدن من. چون مادر ناراحتی قلبی داشت، قلبش می‌گیرد و در کریدور می‌افتد. ناراحتی قلبی ایشان کمک زیادی کرد؛ چون مأموران دستپاچه شده و با آن حجم کار زیاد، به فکر آزادی ایشان می‌افتند.

از طرفی از طریق مادر به جایی نرسیده بودند. پیداست زنی که بدون هیچ آموزش قبلی در آن شرایط [تعقیب و مراقبت] دانسته بود چگونه مخفی‌کاری کند در بازجویی هم توانسته بود نقش خودش را به عنوان زن مسلمان، خوب ایفا کند. به هر حال ایشان و برادربزرگم [حاج مرتضی] هم عضو مؤتلفه بود و با آن شهامت خاص خودش، جلوی ایشان سخت ایستاده بود و تا گفته بودند که می‌زنیمت، ایشان هم گفته بود: من هم می‌زنم. [ناچار آنها] را آورده بودند خانه.

من را به همان دلیل سوء‌ظنی که پیدا کرده بودند، نگه داشتند. در بازجویی‌ها به ذهنم رسید که باید شیوه‌ای را که در منزل داشتم عوض کنم و بر مبنای کلی نمی‌دانم، رابطه ما رابطه خانوادگی بوده، دامادمان بود و همین جور چیزها پاسخ دهم.

در تحقیقات خانوادگی به این نتیجه رسیدند که حاج صادق، یک شب منزل همشیره ما آمده و من هم با او رفت و آمد داشتم. [بازجو] پرسید که مسئله چه بود؟ گفتم: «مسئله‌ای نبوده. ما اول از اینکه حاج صادق چه کاره است، خبری نداشتیم. داماد ما آمده منزل ما. داماد شما اگر منزل شما بیاد چه می‌کنید؟ خوب طبیعی است که می‌پذیرید. بله او به عنوان میهمان آمده به منزل ما، آن هم به عنوان میهمان درجه یک.» این جواب باعث شد، مسئله به عنوان عدم مخفی‌کردن متهم ختم بشود. حاج صادق هم در تحقیقات اولیه بعد از دستگیری واقعاً خیلی پایمردی و خیلی مردانگی به خرج دادند و از رابطه من با او، کوچک‌ترین اسمی از هیئت مؤتلفه و جمعیت مؤتلفه نیاورده بودند.

مدت این دستگیری و بازداشت، حدود بیست روز بیشتر طول نکشید. بعد از اینکه مرحوم حاج صادق را دستگیر کردند، گفته بود که رابطه ما صرفاً در حد یک رابطه فامیلی بود و در رابطه با رفتن به آن خانه هم ایشان همین طوری مطرح کرده بود که چون فامیل بودیم، رفتم. وقتی مسئله به اینجا کشید من را با عده‌ای از اقوام، آشنایان، فامیل و... آزاد کردند.

در این فاصله که بیرون بودم، مرتب مسئله زندان و دستگیری برادران مطرح بود تا اینکه به دلایلی که من درست در جریانش نیستم، مسئله مؤتلفه مطرح می‌شود. این‌طور که ما بعداً برآورد کردیم، در کل واجب و لازم بوده که در تحقیقات و بازجویی از متهمین پرونده قتل منصور، مسئله مؤتلفه مطرح بشود. به هر صورت، مجدداً من همراه با عده دیگری از برادران دستگیر می‌شویم.

 

منبع: مبارزه به روایت شهید سیداسدالله لاجوردی، تدوین جواد اسلامی، تهران، مؤسسه فرهنگی مطبوعاتی ایران، 1401، ص 76-82.



 
تعداد بازدید: 29



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.