خاطرات

روایت شهید لاجوردی از چهارمین بار دستگیری‌اش


21 مرداد 1404


بار چهارم دستگیری که من را برده بودند، منوچهری از آخر راهرو پرسید که کی را آوردی؟ گفت: «پدر چریک‌ها را» گفت: «هان! اسدالله است.» معمولاً اسم کوچک زندانی را می‌گفتند تا متهم‌های دیگر متوجه نشوند چه کسی در اتاق بازجویی است. من هم بلافاصله با همان چشم‌های بسته گفتم که بله! آقای منوچهری، اسدالله لاجوردی! تا اگر شخص آشنایی هست متوجه شود. تا اسمم را گفتم، شروع کرد به دری‌وری گفتن.

من از زیر چشم اطراف را می‌پاییدم. در این چند باری که دستگیر شده بودم، موقعیت مکان‌ها، کمیته، ساواک، شهربانی، ژاندارمری و... را می‌دانستم. دیدم سی، چهل نفر به صف در آن دایره حیاط کمیته ایستاده‌اند تا به نوبت به اتاق حسینی ملعون، معروف به اتاق تمشیت با عمل، برای شکنجه شدن بروند.

منوچهری گفت: «بیاورش جلو، مشتری همیشگی خودمان است! این را خارج نوبت باید رسید، البته با یک احترام!» چون افراد سابقه‌دار آنجا از چند نظر مورد توجه و دارای موقعیت خاص بودند. سابقه‌دارها ترفندهای اینها را می‌دانستند، ولی کسی که بار اولش بود، زودتر می‌شکست. لذا برای اینکه این به دیگران روحیه تزریق نکند، زودتر سر و سامانش می‌دادند. من همین طور که جلو می‌رفتم، دیدم وای، وای! دختر و پسرها با پاهای مجروح، غرق خون، بعضی خیک باد، در هوای سرد زمستان مثل بید می‌لرزند و در نوبت ایستاده‌اند تا به اتاق حسینی بروند زیر شلاق، آپولو و پس از مدتی هر کدام متفاوت بودند. برخی جیره داشتند، مثلاً روزی صد ضربه شلاق. کاری به بازجویی هم نداشت و از آن طرف غرق خون بیرون می‌آمدند. برادرمان آقای رجایی از کسانی بود که جیره مرتب داشت.

به نظر من سخت‌ترین شکنجه‌ها دیدن این مناظر بود. چون وقتی خود آدم شکنجه می‌شد، آنقدر ناراحتی نداشت که شکنجه دیگران را شاهد باشد.

می‌دانستند که در جریان‌های قبل چشم و کمر من را ناقص کرده‌اند. پرونده آن هم همانجا بود. جلو که رفتم، منوچهری چشم من را برای مدت کوتاهی باز کرد تا حسینی آمد و دوباره بست. حسینی کابلی به قطر یک سانت که سرش را برگردانده و با یک مفتول بسته بودند داد دست من و گفت که اسدالله ببین این چطوره؟ کمی تکان دادم و با آن بازی کردم. گفتم: «مردانه است، ولی نمی‌تواند با مرد کاری کند!» [این حرف] جهت روحیه دادن به افراد آنجا بود. کمی دری‌وری گفت. من پاسخی ندادم.

گفت: «حسینی! اسدالله مشتری همیشگی است. ببریدش اتاق تمشیت. بازجوی من که علیخانی بود، گفت که مرا به اتاق محمدی ببرند. بعد انقلاب [معلوم شد] اسم واقعی محمدی، تهرانی [است]. محمدی و دستیارش شروع کردند بازجویی. البته این بار واقعاً چیزی نبود و بیشتر بهانه‌گیری بود. یکسری مطالبی را مطرح می‌کرد که من خبر نداشتم. زیر شکنجه چندین بار کمرم گرفت، خشک شد و امکان هیچ تکان خوردن نداشتم.

 

-مبارزه به روایت شهید سیداسدالله لاجوردی، تدوین جواد اسلامی، تهران، مؤسسه فرهنگی مطبوعاتی ایران، 1401، ص 109 و 110.



 
تعداد بازدید: 16



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.