گزارشی از حماسه پانزده خرداد در اصفهان به روایت خاطرات
بیتردید، یکی از منابع مهم تاریخ، خاطراتِ شاهدان عینی وقایع در رخدادها است که قسمت عمده حوادث تاریخی را مستند میکند و پژوهشگران و تاریخنگاران را در ثبت دقیق و درست وقایع تاریخی یاری میرساند. قیام 15 خرداد 1342 از جمله وقایعی است که بیش از اسناد زیادی که دربارة آن منتشر شد، با تدوین خاطرات شاهدان عینی تبیین و تشریح میگردد. شاهد مثال برای این سخن، انتشار یازده جلد خاطرات شخصیتهای مختلف دربارة 15 خرداد از سوی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی و گریز بسیاری از کتابهای خاطره به این واقعه در قالب خاطرات شفاهی است. حال اگر این واقعه از سوی پژوهشگران و نویسندگان در قالب تاریخ شفاهی بازکاوی شود ابهامات زیادی از آن برطرف شده، زوایای بسیاری از آن روشن خواهد گردید. کتاب «حماسه پانزده خرداد در اصفهان به روایت خاطرات» کوشیده است با شیوة پیش گفته رخدادهای مهم اصفهان را در دورة زمانی 1332 تا 15 خرداد 1342 مورد بررسی و تحلیل قرار داده، اطلاعات تازهای ارائه دهد. در این کتاب تدوینگر، در تبیین و تشریح هر رخدادی به روایت راویان ناظر همان رخداد استناد نموده و سعی کرده هر گوشه از هر رخدادی را با روایات یک یا چند شاهد عینی آن رویداد تبیین نماید.
در اثر حاضر قیام 15 خرداد نمود و جلوه بیشتری یافته و حدود بیست صفحه از آن را به خود اختصاص داده است. با استناد به کتاب حماسه پانزده خرداد در اصفهان به روایت خاطرات، قیام 15 خرداد 1342 اصفهان را مرور میکنیم:
خبر تعطیلی بازار و شورش مردم تهران، به اصفهان رسید و این خبر، مبارزان و فعالان را، برای کشاندن مردم به صحنه و در حمایت از بازار تهران، به تکاپو انداخت.
مهندس میرمحمد صادقی، از چگونگی شروع حرکت یاد کرد:
«ابتدا، علما را، در خانه حاج مهدی شکوهنده، جمع کردیم. یادم میآید که، آیهالله اشنی(1) آمد و عمامهاش را زمین زد و گفت: این چه افتضاحی است؟! چطور مرجع تقلید را گرفتند! در آن جلسه، حججاسلام مرحوم فخرالدین کلباسی و منوچهر منصورزاده و شیخ مهدی مظاهری حضور داشتند و از علمای بزرگ اصفهان، آیتالله خادمی و آیتالله شمسآبادی و آیتالله طیب و میر سیدعلی ابطحی، بودند. نتیجة جلسه، نگارش نامه خطی به تاریخ 16 /3 /42، بود که به امضای این آقایان رسید. نامه، حاکی از دعوت مردم به تعطیلی بود.
ما در آن جلسه، بسیار فشار آوردیم، تا بالاخره اعلامیه دادند و دستور تعطیلی بازار را دادند. پس، ما، از باغ قلندران با چوب وارد بازار شدیم. برای اینکه، مسئولین اصلی بازار، با دستگاه همکاری میکردند و ما میبایست، از آنجا شروع میکردیم و دکان همان آدمها را آتش میزدیم.»
دکتر صلواتی، از نحوة به تعطیلی کشاندن بازار، چنین گفت:
«در اصفهان روزهای یازدهم محرم هیأت بنیفاطمه که دستة معتبری است برای عزاداری به بازار اصفهان میرود. و مخصوصاً در دوران طاغوت اشعار انقلابی و شعارهای زندهای داشتند. و مرحوم مرشدزاده، مداح این هیأت بود، که به او «مرشد میرزا» میگفتند (در اصفهان به مرثیهخوانهای مجالس عزاداری مرشد میگویند).
نظر ما این بود که پس از مرثیهخوانی و سینهزنی در بازار برنامهمان را اجرا کنیم و میخواستیم که بازاریها به عنوان اعتراض مغازهها را چند روزی تعطیل کنند. قرار بود مرحوم مرشدزاده مطالبی در این رابطه بگوید، مأموران دولتی هم دورش را گرفته بودند که باید برای سلامتی شاه دعا کند و نام او را ببرد، ایشان مجبور شد که بگوید در جلسة آخر دعا میکنم، که بین راه نتوانست تحمل کند و از دست آنها فرار کرد، کار ما هم به نتیجه نرسید، هیأت تا میدان امام (نقش جهان) رفت ولی بنده و دوستان تنها چند شعار به نفع امام دادیم و مختصر درگیری با مأموران داشتیم به خاطر آنکه مردم مرا خوب میشناختند و پسر روحانی محل هیأت بودم (مرحوم حجتالاسلام صلواتی در محله دردشت) همه از من حمایت میکردند و نگذاشتند آسیبی به من و دوستان برسد، بالاخره برنامه را به روزهای بعد موکول کردیم.
خبرهای تهران به ما میرسید. در جریان 15 خرداد قرار گرفتیم. خبرهای کشتار مردم بیگناه تهران و دستگیری آیات بزرگوار خمینی، محلاتی، و قمی ما را به هیجان آورده بود. سکوت را جائز ندانستیم در خانه علما میرفتیم و کسب تکلیف میکردیم، مخصوصاً آيةالله خادمی. آنها نمیتوانستند صریحاً اظهارنظر کنند، چون میدانستند که شاه و ایادیش رحم ندارند و همه را به خاک و خون میکشانند، ولی برای ما هم سخت بود که در اصفهان اعتراضی به دستگیری آقای خمینی و کشتار 15 خرداد نشود.
روز 17 خرداد در مسجد جارچی در کنار بازار جمع شدیم. از کسانی که یادم هست در آن اجتماع بودند، آقایان حسین صاحبانپور که فعالترین نقش را داشت. مهندس محمود و ایرج کساییان و مهندس عبدالله کوپایی و مهدی فقهی که در آن وقت محصلین دبیرستان سعدی اصفهان بودند. آقایان محمد پیشگاهی و مهندس منوچهر بزرگی و نادعلی در آن موقع در هنرستان صنعتی درس میخواندند و حسن حدادی و حاج عباس نصری، مهدی اقاربپرست، عبدالرسول موحدیان و عدهای دیگر که اکنون در ذهنم نیست، جمعی از کارگران و دانشآموزان دبیرستانهای سعدی و ادب و هنرستان (ابوذر فعلی) که به ما وابسته بودند، در مسجد جارچی جمع شدند. از طرف دیگر، با بعضی از بازاریها هماهنگ شدیم، حتی آقای نوروزی که در خیابان چهارباغ مغازه داشت، گفته بود: عمداً شیشههای مغازهام را بشکنید، تا من مغازه را ببندم. بچهها را تقسیم کردیم، که عدهای، از باغ قلندرهای بازار به طرف بالا بدوند و شعار دهند و ترقه به زمین بزنند و عدة دیگر، به طرف پایین بدوند و بازاریها هم کرکرهها را پایین بکشند و با این کار ایجاد سر و صدا و وحشت کنند. در هر صورت تعدادی شیشه شکستیم. حتی، مهدی فقهی و ایرج کسائیان با مشت به یک شیشة چهار ـ پنج میلیمتری زده بودند و سراسر دستشان پاره شده بود... بالاخره 15 روز تمام، بازار و خیابانهای اصفهان به حمایت از امام تعطیل شد و واقعاً مردم استقبال کردند. مردم ایستادند و حمایت کردند و مجالس و روضهها و منبرها، روشنگر و آگاه کننده بود. روحانیت زنده شده بود. احساس میکردیم که اسلام زنده شده و پیروزی انقلاب اسلامی حتمی است. از منبرهای آن زمان چنانکه یادم است، سخنان حججالاسلام سیداحمد امامی و شیخ مهدی مظاهری و منصورزاده بسیار عالی بود. اینها داد سخن میدادند و مردم هم، عاشقانه و پروانهآسا، دور اینها بودند. مأموران مردم را تهدید میکردند، روی مغازهها خط میکشیدند، عدهای را تطمیع کردند ولی فایدهای نداشت، آخر با ایمان و اعتقادات مردم که نمیشود بازی کرد...»
حسین صاحبانپور، از تعطیلی بازار گفت:
«وقتی که فهمیدیم، 15 خرداد، امام را دستگیر کردند، با عدهای از دوستان از جمله به برادر حسن حداد، که تراشکار است گفتم: چکار کنم؟ گفت: ببندید. پس ما با دوچرخه، دور شهر میگشتیم و به برادرها میگفتیم که بیایید مسجد جارچی به این طریق، دویست تا سیصد نفر، جمع شدیم. آمدیم، اول بازار و شعار اولی را من دادم و همه همکاری کردند. ما به مغازهها ریختیم و فریاد زدیم: یا مرگ یا خمینی. من به سمت بازار نجّارها رفتم. دیدم که مغازهها در حال بستن هستند. یک دقیقه نشد که بازار بسته شد. به سمت خیابان دویدم، تا آنجا را هم به اعتصاب بکشانیم. بعضی مغازهها واقعاً طالب بودند، حتی میخواستند و قسم میدادند، که ما شیشههایشان را بشکنیم تا بدین بهانه مغازه را ببندند. خیابان شاهپور، همگی استقبال کردند و از این تظاهرات و شیشهشکستنها، خوشحال بودند، چون وقتی، مأموران امنیتی میگفتند: چرا بستی؟ اینها میگفتند چون امنیت نیست.
من با مهندس بزرگی،(2) شیشهها را میشکستیم، که او را گرفتند و به کلانتری 5 بردند. به هرحال تا حدودی توانستیم یک اعتصاب نسبی، راه بیندازیم. در آن زمان، من با حاج آقا باقر نیلفروشان و حاج حسین نیلفروشان به کارخانه شهناز، (بافناز فعلی) محل کارم رفتیم، تا آنجا را هم به اعتصاب بکشانیم، ولی به هیچ نحوی نتوانستیم کاری کنیم، چون اینها میترسیدند.»
مهندس میرمحمد صادقی، در رابطه با اعتصاب کارخانهها، چنین ادامه داد:
«مردم آگاهی را که باید میداشتند، نداشتند» متأسفانه، باید واقعیتش را بگوییم که، حتی، تا آخرین لحظه از جریان انقلاب هم، کارخانهها تعطیل نکردند. همان زمانی که ما راهپیمایی میکردیم، کارگران کارخانههای اصفهان، دَمِ دَر، میآمدند و لای در را، باز میکردند...
زمانی، در تهران، مغازهها باز کردند که، مأمورین امنیتی، درِ مغازهها را شکستند و آنها را غارت کردند. مردم دیگر چارهای نداشتند، ناچار، مغازهها را باز کردند و اصفهان هم، مجبور به تبعیت از تهران شد.(3)
اعتراض مردم به فاجعه 15 خرداد و دستگیری امام به شکل تظاهرات منسجمی تبلور یافت و بدیندلیل درگیری در اصفهان صورت نگرفت، غیر از اینکه، تیر هوایی میزدند و همه فرار میکردند.»(4)
دکتر مرتضی مقدادی، در تأیید این جریان، چنین گفت:
«ما از جمله افرادی بودیم که، در خیابانها سعی میکردیم با پرتاب سنگ و ریگ، مغازهها را به تعطیلی بکشانیم... مهم استقبال وسیعی از ما میکردند. مردم وسط خیابانها نشستند و رفت و آمد تقریباً قطع شد. قشر خاصی نبود، بلکه تمام مردم بودند، ولی در 15 خرداد، به یاد ندارم، کسی در اصفهان کشته شده باشد، امّا افراد زیادی را دستگیر کردند و وحشت زیادی ایجاد کردند.
اصفهان خیلی فعال بود، ولی درگیری آن کمتر بود. ابتدا، ما فکر میکردیم، جریان کاملاً عوض شود، ولی نشد. به خاطر اینکه، دستگاه، کنترل زیاد داشت و هنوز هم آگاهی مردم آنچنان زیاد نبود و قبل از این تاریخ، در زمان دکتر مصدق، نزدیک بود، رژیم عوض شود، ولی بلافاصله مردم دیدند که، به یک صورت دیگری درآمد و جریان این بود که اینها باز میترسیدند و تا حدودی، خیلیها، امیدوار به موفقیت، نبودند.»
رضا مهاجر حجازی، از فضای سیاسی ـ اجتماعی اصفهان در این مقطع زمانی، چنین میگوید:
«در آن زمان، آنقدر معرفت مردم، به نیات پاک امام، در سطح بالا نبود و فقط، بعنوان همدردی بازارها بسته شد و علما، دستهای متفکر بودند و دستهجات انقلابی هم چیزی نشان ندادند. ما مرتب، فعالیت مذهبی ـ سیاسی میکردیم و افراد و طلاب و علما به منزل ما میآمدند و به عنوان شرکت در جلسة تفسیر، تعاطی فکر میشد. ما لاکپشتی پیش میرفتیم و خیلی از مردم، نه حرکت ما را درک میکردند و نه از جهش سیاسی امام، سردر میآوردند.»
دکتر میرعمادی، دلیل عدم درگیری و ایجاد فضای آشفته سیاسی در اصفهان در آنزمان را چنین توجیه کرد:
«اگر به خصوصیات اصفهانیها آشنا باشید، متوجه میشوید که، آدمهای محافظهکاری هستند، یعنی بیخود، خودشان را درگیر نمیکنند. ضمن اینکه، عقیدهشان را حفظ میکنند، راهی را انتخاب میکنند که سالمتر باشد.
بهرحال، 15 روز بازار اصفهان تعطیل بود. البته، مردم مسخره میکردند و میگفتند: اصفهانیها خون از دماغشان نمیآید و فقط 15 روز، تعطیل کردند. تهران 15 هزار شهید داد و اصفهان 15 روز تعطیل کرد، ولی این بزرگترین اقدامی بود که در اصفهان، انجام شد.»(5)
در این هنگام، پخش اعلامیهها، از سوی مبارزین، در جهت افشای فاجعه 15 خرداد و آگاهی مردم از چهرة واقعی رژیم، انجام میگیرد.
مهندس میرمحمد صادقی، درباره چگونگی، شکل تبلیغات جهت آگاهی مردم از هدف و مقصود حرکت 15 خرداد را، چنین توضیح داد:
«شعری چند روز بعد از 15 خرداد گفته شد، که من در آن وقت، آن شعر را در اعلامیه، گنجاندم و به محمدعلی صاعد،(6) شاعر این شعر، قول دادم، که اگر مرا تیکه تیکه هم بکنند، هرگز اسم تو را نخواهم برد.
وقتی که، مرا دستگیر کردند، از من دربارة سراینده این شعر پرسیدند و من گفتم: خودم هستم.
این شعر، که به اصرار من، توسط صاعد،سروده شده بود، اینچنین شروع میشد:
قسم به جان خمینی، زعیم شرع مدار
به رهروان حقیقت، به حرمت احرار
به خون پاک شهیدان راه آزادی
به حق هر که کند با ستمگران، پیکار
به مادری که، جگرگوشهاش بخون غلتید
به کودکی که فکندش، مسلسل اشرار
که شاه خائن بیدادگر، اگر از کین،
هزار مرتبه کشتار را کند تکرار
ز دودمان وی و جمله جیرهخوارانش
به انتقام شهیدان برآوریم دمار.»
بعد از 15 خرداد، فعالیتها بیشتر، بر انتشار اعلامیه، متمرکز میگردد. مخالفین، اینکار را، جهت آگاهی مردم مؤثر میدانستند. بهطوریکه دکتر صلواتی میگوید: «اطلاعیهها و پوسترها و پلاکاردهای زیادی در حمایت از آقای خمینی، تهیه کردیم، در هر صورت، گامبهگام، با ایشان پیش میآمدیم و بالاخره تبلیغات را رها نمیکردیم، چون فکر میکردیم، در آن شرایط تبلیغات راهگشاست. و البته خود امام هم اینطور میخواست.
از جمله، کسانیکه، در رابطه با اعلامیههای 15 خرداد، فعال بود و بدینخاطر، مدتها زندانی کشید، حاج تقی هستهای بود. دیگری، علی بزرگزاد، که دستگاه پلیکپی در مغازة ساعتسازی ایشان، قرار داشت که بالاخره در همین رابطه دستگیر شدند. شیخ حسن عطایی، که رابط بین شهرستانها بود. وی متن اعلامیههای امام را از آیتالله العظمی منتظری، میگرفت و یاران دیگر، آنرا تکثیر میکردند. بدینتریتب، تقریباً پایگاه تکثیر تمام اعلامیههای 15 خرداد و ضد رژیم، اصفهان بود...»(7)
پخش اعلامیههایی که، در جهت مخالفت شدید با رژیم، به مناسبتهای مختلف، منتشر میشد، از جهتی، اعلام موجودیت از سوی گروههای مخالف در مقابل عملکردهای رژیم بود و از سوی دیگر، جهت آگاهی مردم از اقدامات و اهداف رژیم، بسیار مؤثر، پنداشته میشد.
نمونه، اعلامیههای منتشر شده از جانب مخالفین، اعلامیهای است که نوروز 42، وقتی که امام در تهران دستگیر بود، به نام اعلامیه لعن و نفرین منتشر شد. این اعلامیه توسط آیتالله خادمی به امام میرسد. امام دربارة این اعلامیه چنین نظر داده بود که: اصفهانیها، عجب ذوقهایی دارند!
از مضمون این اعلامیه چنین پیداست که با استفاده از رخدادای ستمگرانهای مانند قتلعام ویتنام یا ظلم و بیعدالتی به سیاهپوستان، لعنت و نفرین را به مسائل و اشخاص رژیم میکشاندند و بدینترتیب، بعد از آن دعا میکند: خدایا این سال، آخرین سالی باشد که این جرمها و ستمها را میبینیم. خدایا، این سال، سالی باشد که، مرجع تقلید شیعیان جهان، آیتالله خمینی آزاد شود و...(8)
دکتر صلواتی میگوید: «کسانی که در 15 خرداد فعالیت میکردند، فقط جنبة مذهبی داشتند، حتی جبهه ملی هم فعالیتی نمیکرد. در این جریانات، آن گروههایی که خودشان را همیشه مطرح میکردند، مانند: جبهه ملیها، سکوت کردند و خاموش شدند، حتی اللهیار صالح که در آن موقع، رئیس جبهه ملی بود و بسیار سر و صدا داشت، در این جریانها، رسماً کنار کشید و سکوت کرد. دانشجویان خارج از کشور، وقتی این جریان را دیده بودند، بسیار ناراحت شده بودند و آنرا نقد کرده بودند و حتی جبهه ملی سوم را در اروپا، تشکیل دادند. عدهای هم که طرفدار جبهه ملی بودند و با این عکسالعمل جبهه ملی، بسیار خجالت نمیکشیدند و برای جبران، میگفتند: ما تابع جبهه ملی اول هستیم. دکتر مظفر بقایی، رهبر حزب زحمتکشان، اطلاعیهها و اعلامیههایی به نفع امام میداد، دانشگاه هم، تقریباً از امام حمایت میکردند.(9)
دکتر مرتضی مقدادی، در ادامة نقش گروهها در اصفهان، در آن مقطع زمانی، چنین گفت:
«گروههای سیاسی که، در آن موقع در اصفهان بودند، عدهای از آنها، مانند حزب توده، غیرقانونی بودند و در آن موقع، اصلاً فعالیتی نداشتند. جبهه ملی هم تا حدودی فعالیت داشت که خیلی به فعالیتهای مذهبی دامن نمیزد، فعالیت بیشتر را نهضت آزادی داشت، یعنی، طرفداران مذهبی دکتر مصدق، کارهای مذهبی را در دست داشتند و... رُل چشمگیری داشت. از قشر روشنفکر، اگر بخواهم بگویم، باید از قشر مذهبی گفت، چون یکعده، خودشان را روشنفکر میدانستند که افراد مذهبی را به حساب نمیآوردند و طبقهای خاص برای خودشان، بودند. ولی در آن زمان، دانشجویان و دانشآموزان وارد جریان مذهبی شدند.
بالاخره، بعد از مدتی رنج و ناراحتی از دستگیری و زندانی بودن امام توسط رژیم، آزادی و بازگشت ایشان امیدبخش، بسیاری از رهروان راه ایشان بود و شادی و امید، زایدالوصفی در مبارزین، ایجاد کرد.»
گلبیدی میگوید: «جمعی از روحانیون و افراد مختلف اصفهان با پلاکاردهایی از صحن مطهر حضرت معصومه، بطرف منزل امام حرکت کردند.(10) «این راهپیمایی به جهت حمایت از امام و افکارشان و محکوم نمودن مخالفان ایشان بود. با اینکه، منزل امام که، در یکی از کوچههای پشت دارالتبلیغ (دفتر تبلیغات اسلامی فعلی) بود، جای سوزن انداختن نبود، داخل منزل شدند.»(11) علمایی که این جمع را همراهی میکردند: «آیتالله خادمی و آیتالله شمسآبادی و حاج میر سیدعلی ابطحی، بودند. در منزل، حجتالاسلام رهبر، از طرف کلیه اصفهانیها، به امام خیرمقدم گفت. در این سفر امام به آیتالله خادمی توصیه کرد که، شعارهای مذهبی را رواج دهید و روزهای عید بدیدار یکدیگر بروید. روی این توصیه، در روز عید غدیر، موقعیکه، جمعیت در منزل آیتالله خادمی زیاد شد، پیشنهاد گردید، به اتفاق، به منزل آیتالله ارباب و از آنجا به منزل آيةالله شیخ مهدی نجفی بروند و بدینترتیب نیز برنامهها اجرا شد.»(12)
بخش اول کتاب به شیوه تاریخ شفاهی تدوین شده اما بخش دوم و سوم آن متفاوتتر از بخش اول است. در بخش دوم خاطرات یک فرد (دکتر کتابی) از حوادث 1342 تدوین شده و بخش سوم نیز که به نظر میرسد ربط چندانی به بخشهای قبلی ندارد مقالهای است با عنوان خاطره و خاطرهنویسی در ایران.
به هر روی کتاب حماسه 15 خرداد در اصفهان به روایت خاطرات از این بُعد که به موضوع 15 خرداد پرداخته برای خوانندگان و پژوهندگان مفید فایده است. در این کتاب خاطرات رضا میرمحمد صادقی، فضلالله صلواتی، مرتضی مقدادی، آرمان پناه، کاظم میرعمادی، علی بزرگزاد، مرحوم آیتالله شیخ عباس ایزدی، حسین گلبیدی، حسنعلی زهتاب، حسین صاحبانپور، رضا مهاجر حجازی و... آمده است.
پینوشتها:
......................................................................................
(1) مرحوم اشنی قودجانی، مدرس و فقیه و مجتهدی بود که با مرحوم ملاذالاسلام دوستی داشت که او نیز از علمای بانفوذ اصفهان بود و از نفوذ آقا نجفی استفاده میکرد، چون داماد وی بود. ایشان در مرقد امام رضا دفن هستند. پسر ایشان، آقای اشنی از مدرسان عالیمقام و خطبا و سخنوران بزرگ اصفهان بود که مردم هم به دانش و هم به خطابه او ارج فراوان مینهادند و بسیاری از روشنفکران طالب درس و سخن او بودند و درس تفسیر هفتهای یکبار در دبیرستان مولوی بنا بر درخواست عدهای از دبیران مانند: دکتر باقی کتابی، تدریس میکرد.
(2) مهندس منوچهر بزرگی، مدیرکل صنایع در اصفهان.
(3) میرمحمد صادقی.
(4) میرمحمد صادقی.
(5) دکتر صلواتی.
(6) محمدعلی صاعد: مهندس میرمحمد صادقی در معرفی محمدعلی صاعد چنین گفت:
«محمدعلی صاعد، اکنون نیز از شعرای خیلی خوب است و انجمن ادبی صاعد را تشکیل داده بود. ایشان نقاش اتومبیل هم بود.
(7) دکتر صلواتی.
(8) میرمحمد صادقی.
(9) دکتر صلواتی.
جبهه ملی سوم «وقتی که دکتر مصدق به احمدآباد تبعید شد، ناگزیر سررشتة امور را از تبعیدگاه خود بدست گرفته بود، نیروهای نهضت ملی را تشویق کرد که جبهه ملی سوم را بنیاد کنند. در این کوششها هدایتالله متین دفتری و حمید محامدی (از طرف جامعه سوسیالیستها) نقش مهمی داشتند و بالاخره جبهه ملی سوم با شرکت نهضت آزادی ایران، جامعه سوسیالیستها حزب ملت ایران و حزب مردم ایران تشکیل شد. اساسنامه و آئیننامه خود را تنظیم و تدوین کرد و نخستین اعلامیة جدی خود را در تیر ماه 1344 منتشر ساخت...
(10) گلبیدی.
(11) دکتر صلواتی.
(12) گلبیدی.
تعداد بازدید: 6752
آرشیو کتاب و نشریه