سید مهدی حسینی
مدت حبس حضرت امام خميني عبارت بود از:
1 ـ روز 15 خرداد از 5 صبح تا پاسي از شب را در بازداشتگاه افسران بهسر بردند.
2 ـ از همان شب به زندان قصر انتقال داده شده مدت 19 روز در آنجا زنداني بودند.
3 ـ روز 4 تير ماه از زندان قصر به زندان پادگان عشرتآباد منتقل و 24 ساعت در يك سلول انفرادي در سمت درِ غربي پادگان بازداشت شدند.
4 ـ پس از آن، به زندانی در سمت شرق پادگان منتقل شدند و تا 11 مرداد 1342 در حبس بودند. در مجموع 58 روز دوران حبس امام به طول انجاميد و در اين مقطع حوادث خونيني در تهران و شهرستانها رخ داده بود ولي امام كاملاً بياطلاع بودند.
مردم، علما و اقشار مختلف در سراسر كشور نسبت به اين اقدام رژيم واكنشهاي تندي نشان دادند كه بارزترين آن حوادث غمانگيز روز 15 خرداد بود.
سران رژيم و دستگاههاي تبليغاتي رژيم مرتب از محاكمه، اعدام امام سخن ميگفتند. مردم گروه گروه با علما و مراجع تقليد ملاقات ميكردند و نسبت به اين برخوردهاي رژيم اعتراض ميكردند و خواستار آزادي امام بودند.
مراجعة مكرر مردم در تهران و شهرستانها به منازل علما و مراجع تقليد موجب گرديد دولت با نمايندگان علما از طريق مذاكره زمينه آزادي امام را فراهم كند تا اينكه تصميم گرفت او را از زندان به خانهاي در شمال تهران به صورت حصر نگهداري كند.
آيتالله پسنديده كه موضوع را پيگير بوده است در خاطرات خود در اين رابطه مينويسد: «به وسيله آقاي پناهي كه داماد همشيرهمان بود و در عشرتآباد معلم بود (گرچه نظامي هم نبود ولي استاد نظاميان بود) پيغامي به امام داديم. من مطلبي را به اين شرح خدمت ايشان نوشتم كه: «شما را بنا است امروز آزاد كنند و پاكروان براي آزادي شما به آنجا ميآيد و قصد دارد شما را به منزل «نجاتي» ببرد و نجاتي آدم خوشنامي نيست. صلاح نيست شما به آنجا برويد. لذا موافقت نكنيد.» من آن كاغذ را به پناهي دادم و او هم پيغام را به امام رساند، امام در پاسخ نوشتند: «ما راهي نداريم جز اينكه قبول كنيم و به منزل نجاتي برويم، ولي بيش از يك شب در آنجا نيستيم. و بعداً منزل بگيريم، فعلاً رفتن به آنجا اشكالي ندارد...» هنگاميكه نزديك بود امام آزاد شود، مهندس كشاورز دامادمان را به اتفاق اخوي، مرحوم آقاي هندي، فرستادم به طرف عشرتآباد كه دم در ورودي منتظر امام بشوند ولي مأمورين اجازه ندادند و نگذاشتند بمانند و آنها برگشتند، طولي نكشيد كه امام را آزاد كردند و به منزل نجاتي در داوديه فرستادند.»[1]
قبل از انتقال امام به داوديه، امام و آيتالله قمي را به دفتر ستاد پادگان ميبرند تا حسن پاكروان رئيس ساواك وقت به همراه مولوي رئيس ساواك تهران با امام ديدار داشته باشند. شرايط اين ديدار فراهم ميگردد. پاكروان در ابتدای سخناناش از موضع نصيحت وارد گفتگو ميشود و نكاتي را خطاب به آنها ذكر ميكند كه امام در سخناني به اين ملاقات و حرفهاي پاكروان ضمن بيان خاطرهاي اشاره ميكند و ميفرمايد:
«ما را وقتي كه از حبس ميخواستند بيرون بياورند آمدند گفتند كه بياييد توي آن اطاق، از حبس در آمديم رفتيم توي اطاق مجللي هم بود نشستيم. پاكروان آمد پيش ما و آن مولوي هر دو آنها... آمدند. و پاكروان در ضمن صحبتهايش گفت كه سياست عبارت از دروغ گفتن است. عبارت از تقلب است، عبارت از خدعه است، عبارت از فريب است، عبارت از پدرسوختگي است (اين تعبير آخرش بود.) اين را بگذاريد براي ما، ميخواست ما را وادار كند به اينكه ما دخالت در سياست نكنيم. من به آن گفتم خوب اگر اين سياست عبارت از اينهاست اين كه مال شما هست، بله بعد هم برداشتند توي آنجا نوشتند كه تفاهم شد بين ما و فلان. من هم آمدم سر منبر حسابش را رسيدم.»[2]
بالاخره، در روز 12 مرداد 1342 حضرت امام را تحتالحفظ به منزل «نجاتي» در داوديه منتقل ميكنند. دستگاههاي امنيتي رژيم كه گمان ميكردند داوديه نقطه دور افتادهاي است در روز جمعه كه مطبوعات منتشر نميشد در بهترين فرصت امام را انتقال دادند. روز بعد روزنامهها خبري را به دستور ساواك منتشر كردند تا در نظر مردم چنين وانمود كنند كه انتقال امام از زندان به محل جديد به دليل تفاهمي بود كه ميان ايشان و «مقامات انتظامي» بوجود آمده است. اين خبر چنين بود: «طبق اطلاع رسمي كه از سازمان اطلاعات و امنيت كشور و اصل گرديده است، چون بين مقامات و حضرات آقايان خميني، قمي و محلاتي تفاهمي حاصل شد كه در امور سياسي مداخله نخواهند كرد و از اين تفاهم اطمينان كامل حاصل گرديده است كه آقايان برخلاف مصالح و انتظامات كشور عملي انجام نخواهند داد، لذا آقايان به منزل خصوصي منتقل شدند.»[3]
سيدمحمود محتشميپور درباره وضعيت اوضاع خانه نجاتي توضيح ميدهد:
«يكي از دوستان كه منزلش نزديك منزل آقاي نجاتي بود، به ما خبر داد كه در منزل محل اقامت امام، ساواكيها دور بر ايشان هستند و از مردم پذيرايي ميكنند، بلافاصله جلسهاي تشكيل داديم و تصميم گرفتيم در منزل آقاي نجاتي حركتي عليه ساواكيها انجام دهيم.
بعد از ظهر همان روز، چند كيسه شكر و چاي و يك سماور آماده كرديم و براي پذيرايي به خانه آقاي نجاتي رفتيم. از آنجا كه بيشتر مأموران ساواك را ميشناختيم، توانستيم آنها را يكي يكي كنار بزنيم و خودمان بر اوضاع مسلط شويم. بعد از آن جمعيت بسياري براي ديدار حضرت امام صف كشيدند، صفي طولاني، دو سه كيلومتر به شكلي كه مجبور شديم چند نفر از همراهان را براي ايجاد نظم به بيرون خانه بفرستيم.»[4]
آيتالله پسنديده هم از عزيمت خود به داوديه در خاطرات خود توضيح دادهاند كه امام را آزاد كردند و به منزل نجاتي در داوديه فرستادند و ما هم به آنجا روانه شديم وقتي رفتيم، ديديم خيابان خيلي شلوغ و پر سر و صدا است و جمعيت موج ميزند، مأمورين... هم سواره و پياده در حركتند و مراقب مردم، ولي متعرض كسي نميشوند. مردم روبروي ساختمان كه امام در آنجا بود جمع شده بودند. من هم به آنجا رسيدم و وقتي وارد منزل شدم، امام نشسته بودند و عدهاي از آقايان از جمله آقاي فلسفي آقاي قمي و آقاي محلاتي هم در خدمت امام بودند...»[5]
سيدمحمود محتشميپور در بخشی دیگر از خاطراتش چنین توضیح ميدهد: «رژيم وقتي ديد كه جمعيت براي ديدار حضرت امام اين همه بيتابي ميكند و صف طويل ميكشد، ديدار امام را ممنوع كرد به اين ترتيب ديگر نگذاشتند مردم به ديدار امام بيايند. آن روز، علماي شهرهاي مختلف، آقايان: ميلاني، قمي، مرعشي و شريعتمداري نيز آنجا بودند و قصد داشتند با حضرت امام ديدار كنند. سختگيري مأموران به حدي بود كه حتي يك شب وقتي آقاي ميلاني قصد داشت تا به ديدن امام برود، جلوی ورود ايشان را گرفتند. بعد اعلام كردند كه ما هم بايد از منزل خارج شويم ولي ما سرپيچي كرديم. عدهاي از آقايان علما، در حدود پنجاه نفر آن شب در منزل، مهمان امام بودند، وقتي ديديم براي امام و مهمانهاي امام غذايي در نظر گرفته نشده، تصميم گرفتيم آن شب شام تهيه كنيم، بلافاصله از منزل خارج شديم و مقداري مرغ و برنج تهيه كرديم. غذا كه حاضر شد مطمئن نبوديم كه بتوانيم وارد منزل شويم. آن روزها آقايي در نزديكي خانة ما امام جماعت مسجد بود، به نام «عصار» برادرزاده او «عصار» نامي هم آن وقت رئيس سازمان امنيت شميرانات بود. من خدمت امام جماعت رفتم و موضوع را با ايشان در ميان گذاشتم. وقتي نام برادرزادهاش را گفتم بنا كرد به نفرين كردن برادرزادهاش. از او خواستم ترتيبي دهد تا توسط برادرزادهاش شام به محل اقامت امام ببريم. گفت: «از قول من به او بگویيد. «پدر سوخته قرتي»، او هم ترتيب ورود شما را به منزل خواهد داد!»
غذا را برداشتیم و راه افتاديم. وقتي نزديك منزل رسيديم. مأمورين جلو ما را گرفتند از آنها خواستيم كه «عصار» را خبر كنيد، وقتي رئيس ساواك آمد. آنچه را كه عمويش گفته بود برايش بازگو كرديم، او كلي خنديد و بعد اجازه داد تا ما به اقامتگاه امام برويم. به هر ترتيب آن شب توانستيم از امام و مهمانهایشان پذيرايي كنيم.»[6]
آيتالله پسنديده در اين رابطه اظهار داشتهاند كه «بار ديگر كه خواستم برگردم، مأمورين جلوگيري كردند، من ناچار شدم براي ملاقات امام، توسط خواهرزاده دكتر نصيري و مهندس محتشمي كه همكارش بود، سوار ماشين خواهرزاده نصيري بشوم و با آنها برويم. خواهرزاده نصيري با خود نصيري روابط خوبي نداشت، ولي با مهندس محتشمي شريك بود چون ميدانستم كه اتومبيل او را نميتوانند جلوگيري كنند لذا ناچار با آنها رفتم. وقتي پياده شديم كه بر امام وارد شويم، مأمورين ممانعت كردند، مهندس محتشمي و يكي كه ظاهراً مهندس كشاورز بود، برگشتند ولي من هيچ به حرفهاي مأمورين گوش ندادم و بر امام وارد شدم و با ايشان ملاقات نمودم از آن پس قرار شد امام از منزل بيرون روند و منزلي تهيه كنند در قيطريه».[7] محمود محتشميپور در اين باره اظهار داشته كه «بعد از مدتي ساواك ديد كه اقامت حضرت امام در آن مكان براي رژيم خطرناك است و روز به روز، ساعت به ساعت صف ملاقات كنندگان طويلتر ميشود، تصميم گرفتند تا مكان ديگري را براي امام پيدا كنند. اين بود كه «عصار» رئيس ساواك و آقاي «مهدي عراقي» چند روزي را به دنبال محلي مناسب براي انتقال امام گشتند. آقاي عراقي چند جا را انتخاب كرد اما «عصار» نپسنديد، هر بار ميگفت: «اين جا از جاي قبل بدتر است تا اينكه سرانجام منزل آقاي «روغني» را انتخاب كردند، جايي كه كاملاً دور و بر امام محصور بود. آنجا آشپزخانهاي راه انداختند كه فقط حدود سي، چهل نفر از مأمورين ساواك ميتوانستند، صبحانه و ناهار و شام بخورند. امام هم تنها بودند.»[8]
آقاي روغني كه از تجّار محترم بازار بود از حضرت امام درخواست كرد تا به منزل ايشان در قيطريه بيايند و امام نيز پذيرفتند. سيدتقي بيانزاده در خاطراتش به انگيزه آقاي روغني در پذيرفتن حضرت امام اشاره ميكنند و اظهار ميدارد: «آقاي روغني در بازار آشنا شده بودم، ايشان قبل از آزادي امام، به آقاي مطهري گفته بودند خواب ديدهام «آقا امام زمان (عج)» در منزل ما نماز ميخواندند. تا اينكه روز قبل، به ايشان خبر دادند، امام را به منزل شما خواهيم آورد. البته ما خبر نداشتيم تصميم را چه كسي گرفته است، بعد از مدتي به دليل كوچك بودن محل مراجعات، منزل همجوار آن در نظر گرفتند.»[9]
محسن رفيقدوست، كه در آن روزها موفق به ملاقات امام ميگردد، در خاطرات خود ميگويد: «پس از مدتي به قيطريه منتقل شدند كه من در آنجا خدمت ايشان شرفياب شدم همين كه ملاقات امام آزاد شد، اعلام شد بار ديگر آن روح گرايش به امام و پيروي از مرجع تقليد در مردم زنده شد و مردم براي ديدار با امام هجوم بردند. در روزهاي اول و دوم، از ديدار با امام جلوگيري نميشد و جمعيت زيادي هر روز ازدحام ميكردند تا با امام ديدار كنند. ولي از روز سوم در خانه را بستند و فقط به روحانيون اجازه داده ميشد به محضر امام شرفياب شوند.
يكي از خاطراتي كه از حضرت امام و ديدار ايشان با روحانيان يادم ميآيد در قيطريه بود. آن روز، عده زيادي از علما، در سالن خانه آقاي روغني در قيطريه در محضر امام بودند. يكي از اشخاصي كه خدمت ميكرد و كارواندار حج بود، به نام حاجآقا صرّافان پيش امام رفت و در گوش امام چيزي گفت. وقتي سخن صرافان تمام شد، امام به حالت تشهد نشست در حالي كه به شدت عصباني شده بود و من رگ برافروخته، گردن امام را ميديدم، فرمودند: «خوب از اين كه آقايان مجاهده كردند و زحمت كشيدند زندان رفتند و زجر ديدند خداوند انشاءالله به آنها اجر بدهد. براي خدا اين كار را كردند، خداوند هم اجرشان را ميدهد، ولي اگر به خاطر من زندان رفتند كار بيخودي كردند.» وقتي كه سخنان امام تمام شد از آقاي صرافان پرسيدم كه به آقا چي گفتي كه اين گونه عصباني شد. گفت: به ايشان گفتم كه اين آقايان روحانيان زندان رفتند و زجر كشيدند و سختي ديدند، يك دلجويي از آنان بكنيد و آقا از اين حرف ناراحت شدند.»[10]
به هر روی، امام مدت 8 ماه در اين خانه در حصر بهسر بردند و سرانجام در تاريخ 18 فروردين 1343 آزاد شده و به قم انتقال یافتند.
منابع:
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. خاطرات آيتالله پسنديده، ص 123
[2]. صحيفه نور، جلد 8، ص 182، در تاريخ 30 /4 /58
[3]. قيام 15 خرداد به روايت اسناد ـ كتاب زندان، ص 12
[4]. خاطرات 15 خرداد ـ دفتر سوم، گفتگو با سيدمحمود محتشميپور، ص 216
[5]. خاطرات آيتالله پسنديده، ص 124
[6] خاطرات 15 خرداد، دفتر سوم، گفتگو با سيدمحمود محتشميپور، ص 207
[7]. خاطرات آيتالله پسنديده، ص 124
[8]. خاطرات 15 خرداد، دفتر سوم، گفتگو با سيدمحمود محتشميپور، ص 297
[9]. همان، ص 36
[10]. خاطرات محسن رفيقدوست، ص 63
تعداد بازدید: 6372