سید مهدی حسینی
آغاز نهضت
عصر عاشوراي 1342 جمعيت گستردهاي از عموم مردم در مدرسه فيضيه و اماكن اطراف آن اجتماع كرده بودند. موضوع تشكيل چنين اجتماعي سخنراني امام خميني در آن روز بود كه در بين جمعيت با ذكر صلوات حضور يافتند و بر فراز منبر قرار گرفتند و مهمترين مسائل سياسي، اجتماعي و اوضاع رژيم شاه را به بحث گذاشتند و با ذكر فاجعهاي كه در نوروز 42 در مدرسه فيضيه توسط عوامل شاه بوجود آمده بود افشاگري نمودند و با ارائه تحليلی از تاريخ صدر اسلام و دستگاه بنياميه و خط مشي سياسي آنها در مطابقت با رژيم شاه سخنان انقلابيشان را بيان كردند و خطاب به ملت فرمودند:
«الآن عصر عاشورا است... گاهي كه وقايع روز عاشورا را از نظر ميگذرانم اين سؤال برايم پيش ميآيد كه اگر بنياميه و دستگاه يزيدبن معاويه تنها با حسين سر جنگ داشتند آن رفتار وحشيانه و خلاف انساني چه بود كه در روز عاشورا با زنهاي بيپناه و اطفال بيگناه مرتكب شدند؟! بچههاي خردسال چه تقصير داشتند؟ زنها چه تقصير داشتند؟ بر نظرم ميگذرد كه آنها با اساس سر وكار داشتند. بنيهاشم را نميخواستند، بنياميه با بنيهاشم مخالفت داشتند. نميخواستند شجره طيبه باشند. همين فكر امروز در سرزمين ايران به نظر ميرسد اينها به بچههاي 16 ـ 17 ساله ما چه كار داشتند؟ سيد 16 ـ 17 ساله به شاه چه كرده بود؟ به دستگاه سفاك چه كرده بود؟ لكن اين فكر پيش ميآيد كه اينها با اساس مخالفند، با بچهها مخالف نيستند، اينها نميخواهند كه اساس موجود باشد، اينها نميخواهند صغير و كبير ما موجود باشد. اسرائيل نميخواهد در اين مملكت دانشمند باشد، اسرائيل نميخواهد در اين مملكت قرآن باشد، اسرائيل نميخواهد در اين مملكت علماي دين باشند. اسرائيل نميخواهد در اين مملكت احكام اسلام باشد، اسرائيل به دست عمال سياه خود مدرسه را كوبيد، ما را ميكوبد، شما ملت را ميكوبند. ميخواهند اقتصاد شما را قبضه كنند، ميخواهند زراعت و تجارت شما را از بين ببرند، ميخواهند در اين مملكت داراي ثروتي باشند، ثروتها را تصاحب كنند به دست عمال خود، اين چيزهایي كه مانع هستند چيزهايي كه سد راه هستند، سدها را بشكنند، قرآن سد راه است بايد شكسته شود، روحانيت سد راه است بايد شكسته شود، مدرسه قيضيه سد راه است بايد خراب شود؛ طلاب علوم دينيه ممكن است بعدها سد راه شوند بايد از پشتبام بيفتند. بايد سر و دست آنها شكسته شود براي اينكه اسرائيل به منافع خودش برسد، دولت ما به تبعيت اسرائيل ما را اهانت ميكند.»[1]
امام در آن سخنراني ماهيت وابستگي رژيم شاه به اجنبي را براي مردم روشن و نكات مهمي در رابطه با زد و بندهاي دولت موقت با آمريكا و اسرائيل بيان كردند. اين امر براي دستگاههاي امنيتي بسيار سنگين تلقي شد و فوراً دستگيري، بازداشت، محاكمه، زندان و اعدام امام در دستور كار قرار گرفت.
دستگيري امام در سحرگاه 15 خرداد كه عموم مردم شهرها، علما و روحانيون و دانشگاهيها را به واكنش وا داشت و نهضت 15 خرداد 42 بوجود آمد كه بحث جداگانهاي را ميطلبد. در اين مختصر سيري گذرا به ماجراي دوران 10ماهه دستگيري، بازداشت، زندان و حصر امام خواهيم داشت.
منزل امام خالي از سكنه در محاصره گروههاي امنيه
ايام محرم كه در شهرها در هر محلهاي تكيهاي با چادر بر پا ميگردید و روزها و شبها مردم به عزاداري ميپرداختند، اطراف خيابانهاي منتهي به كوچه محل استقرار امام و منزل ايشان به اين امور اختصاص داده شده بود و برخي از افراد بعنوان خادمالحسين از عزاداري حسينی پذيرايي ميكردند بعضاً در آنجا ميماندند. خانواده حضرت امام در منزل فرزند ارشدشان حاج آقا مصطفي خميني اقامت داشتند و بيت امام در آن ايام به غير از يكي دو نفر از خادمين خالي از سكنه بود.
اما نيروهاي امنيتي با گسيل دادن چندين كاميون سرباز و نيروهاي نظامي در نقاط مختلف اطراف بيت امام مستقر و از ديوارهاي اطراف وارد منزل امام شدند. نويسنده كتاب نهضت امام خميني در اين باره مينويسد:
«ساعت 30 /3 بعد از نيمه شب 15 خرداد را اعلام ميكرد. كاميونهاي نظامي در بيرون شهر قم متوقف شدند، صدها كماندو، چترباز و سرباز گارد كه تا دندان مسلح به اسلحههاي گرم و سرد مجهز بودند وارد قم شد و در حالي كه تلاش ميكردند از هرگونه حركتي كه سكوت را بشكند خودداري كنند به سوي خانه امام خميني به راه افتادند. از ابتداي كوچه تا درب منزل كه بيش از پانصد متر نبود تحت كنترل قرار دادند و درب هر خانهاي سرباز گماردند. در اطراف منزل و باغ اناري كه پشت منزل امام خميني قرار داشت سنگر گرفتند و براي مقابله با هر گونه حادثه پيشبيني نشدهاي آماده شدند دهها كماندو و چترباز مسلح، يكباره از بام و ديوار به خانه امام يورش بردند و در ظرف يك چشم به هم زدن سراسر حياط، اتاقها، زيرزمين، پشتبام و همه جا را گردش و اشغال كردند. ليكن امام را نيافتند. دلهره و وحشتي كه سراپايشان را فرا گرفته بود فزوني مييافت.»[2]
مأموران دستگيركننده در دام توهم و وحشت
عناصر امنيتي كه از اعضاي ساواك و شهرباني وقت بودند و مأموريت دستگيري امام را داشتند به شدت دچار توهم وحشت شده بودند و از چادرهايي كه براي برپايي مراسم عزاداري برپا شده بود احساس كرده بودند كه اينها پر از جمعيت است. اسناد و شواهد متعدد حكايت از اين موضوع ميكند. علاوه بر آن خود حضرت امام طي سخنان ضمن بيان خاطرهای به اين مورد اشاره ميكند و ميفرمايد:
«در دفعه اول كه مرا از قم گرفتند و بردند، در بين راه ـ اين ـ بعضي از اين مأموريني كه بودند در آن اتومبيل من، ميگفت ما كه آمديم سراغ شما، از اين چادرهايي كه در قم بود ميترسيديم كه مبادا اينها مطلع بشوند و ما نتوانيم انجام وظيفه كنيم.»[3]
رئيس شهرباني وقت قم، سرهنگ سيد حسين پرتو در ارسال گزارش به مقام بالاتر خود جملات و اصطلاحاتي را بكار برده بود كه بياطلاعي و ترس و اضطراب شديد آنها از هواداران امام را نشان ميدهد:
«چون از چند روز قبل در حدود صد نفر از اهالي قريه جمكران گارد محافظ خميني را تشكيل داده بود... پيشبيني ميشد كه در منزل [امام] خميني عدهاي مستحفظ وي باشند...»[4]
متصديان امور امنيتي كشور در آن زمان آنچنان دچار وحشت شده بودند كه به قول نويسنده كتاب نهضت امام خميني: «گمان برده بودند كه حتماً امام در داخل خانه داراي پناهگاه مستحكمي است كه از طرف افراد مسلح محافظت ميشود؛ هر لحظه منتظر بودند كه رگبار مسلسل محافظين خميني آنان را به خاك و خون بكشد...»[5]
مأموران مضطرب بودند و از دلهرهاي كه داشتند با جستجوهايي كه كردند در ابتدا موفق به يافتن امام نشدند و چند نفر از كساني را كه روزها از مراجعين و عزاداران حسيني در منزل امام پذايرايي ميكردند و شبها در همانجا ميخوابيدند به باد كتك و ضرب و شتم گرفتند كه پناهگاه خميني را نشان دهند و ميكوشيدند كه صداي شيون و زاري آنان به جايي نرسد كه موجب آگاهي همسايگان شود و نظم و آرامش را از دست بدهند اين اشخاص بيگناه را تحتفشار قرار ميدادند و در اين هنگام كه امام خود را آماده براي اقامه نماز شب مينمود از سر و صداها مطلع ميگردد.
روحالله خمينی منم
هنگامي كه مأموران دچار يأس و نااميد شده و احساس ناكامي از دستگيري امام ميكردند و افراد بيگناهي را تحتفشار ضرب و شتم قرار داده بودند، امام به پشت در آمده و گوش فرا داد، يقين كرد كه ارتش شاه براي دستگيري او يورش آورده است، لحظهاي مكث كرد تا ببيند چه ميشود؟ ليكن صداي ضجه و ناله آن چند نفر كه تحت شكنجه دژخيمان سرسختانه مقاومت ميكردند به گوشش رسيد، صداي پيرمردي كه از سپيده صبح تا پاسي از شب در هواي گرم خرداد پاي سماور مينشست و خدمت ميكرد. صداي آن رنجديدهاي كه از بام تا شام چاي ميداد واز مراجعين پذيرايي به عمل ميآورد و صداي آن بيپناهي كه زندگي خود را رها ساخته و به عشق و علاقه خميني به سوي قم آمده، با جان و دل كار ميكرد سخت خميني را برآشفت و خشمناك ساخت به طوري كه ديگر نتوانست تحمل كند... از خانه بيرون آمد و با صداي رسا اظهار كرد: «روحالله خميني منم! چرا اينها را ميزنيد؟ چرا اين بيچارهها را كتك ميزنيد؟ اين چه رفتار وحشيانهاي كه با مردم ميكنيد؟...[6]
اين در حالي بود كه امام انتظار ورود نيروهاي امنيتي براي دستگيرياش را ميكشيد و خود را آماده كرده بود و لباس پوشيده و عبا در زير بغل گرفته در منزل مرحوم حاجمصطفي منتظر چنين پیشآمدي بود كه در گزارش رئيس شهرباني قم به مقامات امنيتي تهران به اين موضوع چنين اشاره شده است:
«در جريان دستگيري فقط يك نفر در منزل خميني قدري مجروح و يك نفر كه قصد داد و فرياد داشته دستگير و از داد و فرياد او جلوگيري و پس از دستگيري خميني آزاد شد... ليكن در موقع دستگيري غير از دو نفر مزبور در منزل وي كسي نبود... ضمناً خميني در آن موقع بيدار با لباسي پوشيده حاضر و خود را معرفي نمود كه روحالله خميني من هستم به ديگران كاري نداشته باشيد...»[7]
انتقال امام از منزل تا سر خيابان اصلي
مأموران امنيتي پس از دستگيري امام كه جملگي از صداي طنينانداز امام دچار وحشت شده بودند و سعي میكردند بدون سر وصدا معظمله را به سر خيابان انتقال دهند با استفاده از يك ماشين فولكس واگن يكي از كارمندان ساواك قم ـ بصورت موتور خاموش ـ با هُل دادن آنرا به سر خيابان انتقال ميدهند. و بعداً ساواك قم بابت اين اقدام براي كارمند خود هزينه اين ماشين و يا خسارتي به آن وارده شده را همراه با پاداش درخواست نمود. در متن نامه آن در تاريخ 21 /3 /42 آمده:
«چون در موقع دستگيري آيتالله خميني از فولكس واگن يكي از كارمندان اين ساواك و به رانندگي خودش استفاده گرديد و خميني و هشت نفر از افراد گارد تهران با اين خودرو از درب منزل تا خيابان حمل شدهاند در اثر عدم ظرفيت و نداشتن استعداد حمل ده نفر خسارتي در حدود سه هزار ريال به خودرو وارد شده در صورت تصويب مقرر فرمایيد مبلغ پنجهزار ريال به عنوان پاداش و تعمير خودرو جهت وي حواله شود.»[8]
پس از رساندن امام به سر خيابان اصلي نيروهاي امنيتي كه در ميدان مستقر شده بودند دچار ترس و لرز شده بودند كه «خودشان گفته بودند كه اين ميدان پر از سرباز بود و همه مسلح صف كشيده منتظر آوردن آقا بودند. همين كه آقا را پياده كردند و قيافه جالب و با هيبت امام را ديدند، در حالي كه تفنگ به دست داشتند ميلرزيدند.»[9]
امام در مسير قم ـ تهران
اتومبيل حامل امام با اضطراب و سرعت از قم به تهران حركت نمود. امام در مسير راه درخواست ميكند كه براي چند دقيقهاي ماشين را متوقف كنند تا نماز صبح را به جا آورد اما مأموران از ترس و وحشتي كه داشتند اين درخواست امام را نميپذيرند و امام در صدد روحيه دادن به آنها برميآيد و اظهار ميدارد كه «اينقدر مضطرب نباشيد در وسط اين بيابان كسي نيست كه قصد تعرض نسبت به شما را داشته باشد، چند دقيقهاي ماشين را براي اداي نماز متوقف كنيد شما نيز نماز بخوانيد، شما ارتش كشور اسلامي هستيد از بودجه اسلام ارتزاق ميكنيد و واجب است كه به احكام و فرامين اسلام پایبند باشيد.»[10]
بالاخره با اصرار و نصايح امام حاضر شدند براي چند لحظه ماشين را نگه دارند به شرطي كه امام فقط تيمّم كند؛ و امام پس از تيمم با خاك حاشيه جاده سوار شد و نماز صبح را در ماشين كه به سرعت در حركت بود به جا آورد.»[11]
امام بعداً هم طي سخناني به اين موضوع اشاره كردند و فرمودند: «از هيچ چيز نميترسم بحمدالله تعالي، والله تا حالا نترسيدهام، آن روز هم كه ميبردنم، آن روز هم آنها ميترسيدند، من آنها را تسليت ميدادم كه نترسيد.»[12]
ماشين حامل امام ساعت 5 صبح به تهران رسيد و امام را مستقيم به باشگاه افسران بردند. پس از پخش خبر دستگيري امام جريان 15 خرداد پيش آمد.
امام در زندان قصر
از صبح تا غروب روز 15 خرداد امام خميني را در باشگاه افسران در حال بازداشت قرار داده بودند و نيروهاي انتظامي از قبيل ارتش، ساواك، شهرباني، جملگي در تكاپو افتاده بودند كه با امام چه كنند. شهروندان شهرهاي ايران همراه با علما بخصوص در قم، تهران و غيره اقدام به اعتراض نمودند و برخي از شهرها رنگ خونين به خود گرفته بود و امام از اين حوادث پي در پي كه رخ ميداد هيچ اطلاعي نداشت تا اينكه غروب خونين 15 خرداد امام را با ماشين جيپ كه پنجرههايش را با پارچة سياه رنگي پوشانده بودند از باشگاه افسران بيرون برده و پس از آن به نحوي به پادگان قصر در سه راه زندان منتقل كردند. سرلشكر پاكروان رئيس وقت ساواك از اداره دادرسي ارتش خواست كه قرار بازداشت امام را صادر كند و طي نامهاي خطاب به آنها نوشت: «نامبرده بالا [امام خميني ره] در تاريخ 15 /3 /42 به اتهام اقدام بر ضد امنيت داخلي مملكت دستگير و در حال حاضر در پادگان بيسيم بازداشت ميباشد. عليهذا خواهشمند است دستور فرمایيد نسبت به صدور قرار بازداشت مشاراليه اقدام مقتضي معمول و نتيجه را به اين سازمان اعلام نمایيد.»[13]
اداره دادرسي ارتش نيز بيدرنگ قرار بازداشت موقت امام را صادر كرد و در پايان همان روز 15 خرداد 42 متن قرار به رويت امام رسانيده شد و امام نسبت به اين قرار اعتراض كردند و در متن قرار بازداشت موقت امام آمده است:
«درباره روحالله الموسوي خميني كه به اتهام اقدام بر ضد امنيت داخل مملكت دستگير گرديد و تحت پيگرد ميباشد به علت بيم تباني و اهميت ويژه قرار بازداشت موقت صادر و اعلام ميگردد و اين قرار در ظرف 24 ساعت طبق مقررات قابل اعتراض است.»[14]
هنگاميكه اين قرار بازداشت به رويت امام رسيد. ايشان در ذيل آن با خط خود نوشتند: «بسمهتعالي به اين قرار اعتراض دارم. روحالله الموسوي الخميني 15 /3 /42.»[15] سرهنگ كوشا بازپرس لشكر 1 گارد طي يادداشتي خطاب به افسر نگهبان زندان پادگان قصر قرار بازداشت موقت امام را چنين ابلاغ ميكند:
«طبق تقاضاي شماره 10456 /313 ـ 15 /3 /42 سازمان اطلاعات و امنيت كشور درباره غيرنظامي روحالله الموسوي خميني كه به اتهام اقدام بر ضد امنيت داخلي كشور در تاريخ 15 /3 /42 در آن پادگان بازداشت گرديده قرار بازداشت موقت به علت بيم تباني و اهميت بزه كه به رويت نامبرده رسيده است صادر گرديد. دستور فرمایيد برابر مقررات مشاراليه را بازداشت و نتيجه را اعلام دارند.»[16]
اداره دادرسي ارتشي قرار صادر شده بازپرس 1، لشكر1 را مبني بر بازداشت امام به اتفاق آراء تأیيد ميكند. حجتالاسلام سيدعلياكبر محتشمي در خاطرات خود به اين موضوع چنين اشاره دارد:
«زماني كه حادثه پانزده خرداد رخ داد، حضرت امام در زندان به سر ميبرد و رژيم در تلاش بود كه روحيه مقاومت ايشان را بشكند به همين خاطر، در زندان قصر از حضرت امام بازجويي ميكنند و بازجويان هر چه سعي ميكنند پاسخي دريافت دارند، با سكوت ايشان مواجه ميگردند، وقتي در سؤال كردن پافشاري ميكنند حضرت امام با تندي آنان را افرادي بياراده و بيهويت خطاب ميكنند و ميفرمايند، «بلند شويد و برويد!»
در مرحله بعد، از امام درخواست ميكنند كه يك وكيل براي دفاع از خود به دادگاه معرفي كنند. ايشان سيستم قضايي رژيم شاه را زير سؤال ميبرد و ميفرمايد:
«دستگاه قضایيه ايران دستگاه مستقلي نيست، اين دستگاه استقلال قضايي ندارد، لذا براي قضاوت صلاحيت ندارد. اگر اين سيستم مستقل بود، ميبايست درباره جنايتي كه در مدرسه فيضيه اتفاق افتاد، مسببين و عاملان آن را دستگير و آنان را محاكمه ميكرد. چنين دستگاهي صلاحيت قضاوت ندارد.»
امام با اين برخورد استقلال كل نظام قضايي را زير سؤال بردند. دستگاه وابسته شاه در مقابل اراده و قدرت تصميمگيري حضرت امام سر در گم شده بود و براي رو در رویي با هر تصميم حضرت امام، مشورت خاصي انجام ميدادند. هرگز نميتوانستند تصميمهاي حضرت امام را پيشبيني كنند. به همين دليل پس از هر عمل ايشان حتماً بايد با مقامات بالاتر خود تماس ميگرفتند و كسب تكليف ميكردند وقتي حضرت امام تصميمي ميگرفت يا عكسالعملي نشان ميداد تمام برنامههايي كه از پيش تدارك ديده بودند به هم ميريخت.
اين برخوردها نشان ميداد كه رژيم شاه در مقابل عكسالعمل و برنامه و سياستهاي حضرت امام خلع سلاح شده است.[17]
از زبان مقامات دولت وقت شايعه گرديده بود كه حضرت امام را محاكمه كنند و او را به اعدام محكوم نمايند. و جريان اين شايعه همواره در بين مردم قوت ميگرفت و مردم ابراز نگراني مينمودند و از طرفي به روحانيون و علما فشار ميآوردند تا از وضعيت امام اطلاع حاصل نمايند. در همين ايام حدود هفتاد نفر از علماي شهرها و استانهاي كشور اقدام به مهاجرت نمودند و در تهران تجمع كردند.[18]
«روحانيون مهاجر و مقيم مركز پس از يك سلسله نشستها و گفتگوها سرانجام تصميم گرفتند فردي را به دربار بفرستند و مراتب نگراني قاطبة روحانيت و عموم ملت ايران از سرنوشت امام به شاه برسانند و از او رسماً بخواهند كه ترتيب ملاقات يكي از مقامات روحاني مورد اعتماد را با امام بدهد تا بدين وسيله از تشنج و نگراني عمومي تا حدي كاسته شود براي انجام اين منظور، حاجآقا روحالله كمالوند كه به نمايندگي از علماي خرمآباد و لرستان به تهران مهاجرت كرده بود، با شاه ملاقات كرد و مراتب نگراني و خواست علما و روحانيان را كه درحقيقت خواست همه ملت بود به او رسانيد. شاه در پاسخ پس از مدتي طفره رفتن و رجز خواني اظهار داشت: شما مطمئن باشيد كه ما خميني را نميكشيم تا امامزاده درست شود. ما او را در ميان مردم لجنمال ميكنيم!...»[19]
سرانجام بر اثر پافشاري بيش از حد حاجآقا روحالله كمالوند و نيز از آنجا كه خودشان بيش از هركس ديگري از تشنج و نگراني شديدي كه به علت بيخبري مردم از سرنوشت امام خميني سراسر كشور را فرا گرفته بود، آگاهي كامل داشت. موافقت كرد كه ترتيب ملاقات يكي از مقامات روحاني با امام را بدهد و بدينوسيله علاوه بر رفع تشنج عمومي، به اصطلاح زمينه را براي سازش و كنار آمدن با جامعة روحانيت نیز آماده كند! چند روز بعد شهرباني مركز با آقاي خوانساري تماس گرفت و به او ابلاغ كرد در صورتي كه مايل باشد ميتواند با امام خميني ملاقات كند. او بيدرنگ از اين پيشنهاد حسن استقبال كرد و موافقت خود را اعلام داشت. روز پنجشنه 23 خرداد 42، ماشين شهرباني به در منزل آقاي خوانساري رفت و او را سوار كرد و به پايگاه نظامي واقع در سه راه زندان برد و در آنجا بين او و امام خميني در اتاقي كه محل سكونت او بود ملاقاتي به عمل آمد. اين ملاقات كه با حضور چند تن از مقامات نظامي و امنيتي انجام گرفت، از محدوده احوالپرسي و مراسم اوليه ملاقات خارج نشده و بيشتر از چند دقيقه طول نكشيد.
مردم تهران به محض اينكه دريافتند آقاي خوانساري به ديدن امام رفته است، هيجانزده و شتابان رو به خانه او نهادند. هنوز آقاي خوانساري از ملاقات باز نگشته بود كه منزل او مملو از جمعيت شد و دامنه اجتماع تا نيمههاي بازار را فرا گرفت. آقاي خوانساري در بازگشت خود با ازدحام فوقالعادة مردم در خانه و اطراف آن و با شعار صلوات و شور احساسات فراوان رو به رو شد، مردم چشم به لب و دهان او دوخته بودند و بيصبرانه انتظار داشتند كه هر چه زودتر زبان بگشايد و سلامتي رهبر زنداني آنان را بشارت دهد. آقاي خوانساري در چند جملهاي ملاقات خود با امام خميني را براي مردم بازگو كرد و از خوبي جا و راحتي او سخن گفت. مردم با شنيدن مژده سلامتي امام، يكپارچه شور و احساسات شدند و بياختيار اشك از ديده جاري ساختند و با شعارهاي «خميني پيروز است»، «يا مرگ يا خميني»، «خميني را آزاد كنيد.» بار ديگر حمايت و وفاداري خود را از قائد بزرگ اعلام داشتند. پليس وحشتزده و شتابان به بازار حمله كرد و مردمي را كه در اطراف منزل آقاي خوانساري گرد آمده بودند با سرنيزه و باتوم مورد يورش قرار داد و به تظاهرات پايان بخشيد.[20]
اما رژيم شاه و دستگاه امنيتي دنبال فرصت مناسب بود تا طرح و نقشههاي شومی همچون دادگاه نظامي و اعدام را دنبال كنندكه بالاخره با فضار مردم و علماي معترضي و ديگر نهادهاي مردمي توطئه آنها خنثي شد و امام پس از 19روز يعني در تاريخ 4 تير ماه 1342 از زندان نظامي قصر به پادگان نظامي ديگري به نام عشرت آباد انتقال يافت.
امام در زندان عشرتآباد
امام را پس از انتقال به پادگان نظامي و عشرتآباد به مدت 24 ساعت در سلول انفرادي نگهداري كردند. محلي كه امام و علماي ديگر در آن زنداني بودند جداي از زندان اصلي و معروف زندانيان سياسي عشرتآباد بود. جايي بود كه در قسمت شمالي در سمت در شرقی پادگان واقع شده بود. آنجا راهرويي داشت با سه سلول كه هر سلول داراي ابعاد دو متر در 3 متر مربع بوده و در بالاي هر سلول منفذهاي دودی هوا تعبيه كرده بودهاند و نور كمي به آن ميتابيد. در داخل اين سالن ميله فلزي در دو طرف ديوار قرار داشت و به برخي از آنها طناب آويزان بود كه به احتمال براي شكنجه دادن استفاده ميشده است.[21]
در اثر فشار علما به رژيم پس از چندي كه شرايط براي ملاقات آقايان محلاتي، قمي و امام فراهم گرديد. حضرت آيتالله پسنديده برادر بزرگتر امام كه پس از رايزنيهاي متعدد بالاخره موفق به گرفتن وقت ملاقات با امام شده بود پيرامون موقعيت زندان عشرت آباد در خاطرات خود اظهار ميدارند:
«من به وسيله ارتباطي كه با برادرزاده نصيري، رئيس شهرباني وقت داشتم درخواست ملاقات كردم، نصيري هم موافقت كرد و به اتفاق يكي از دوستان براي ملاقات به عشرت آباد رفتيم. وقتي به در پادگان رسيديم، گفتند ماشين حق ندارد داخل محوطه باغ پادگان بيايد، از ماشين پياده شديم و به داخل باغ رفتيم. اول باغ دست چپ، ساختماني بود كه مأمورين شهرباني در آنجا سكونت داشتند. وقتي وارد شديم فقط دو صندلي در آنجا بود. كه روي یکی از آنها رئيس پادگان نشسته بود و من هم روي صندلي ديگر نشستم. به او گفتم ميخواهم با «آقا» ملاقات كنم. گفت: «پسر آقاي محلاتي آمده است كه با پدرش ملاقات كند. هر وقت برگشت نوبت شما ميشود.»
نوبت ما كه شد با همان رئيس پادگان براي ملاقات امام رفتيم. به من گفت شما فقط احوالپرسي كنيد و در امور سياسي با «آقا» صحبت نكنيد گفتم. بسيار خوب، من خودم ميدانم.
وارد محوطه شديم كه از باغ جدا شده بود، ولي ديوار نداشت. رفتند كه به امام اطلاع بدهند، هنگامي كه برگشتند، گفتند «آقا» مشغول نماز است. رئيس پادگان گفت: ما ميرويم در يكي از همين اتاقها منتظر ميشويم تا «آقا» از نماز فارغ شوند. طولي نكشيد كه آمدند و گفتند آقا از نماز فارغ شدهاند، سپس ما به اتاق امام رفتيم در اتاق تختي بود و امام روي آن نشسته بودند. چند صندلي هم داخل اتاق بود، امام از تخت پايين آمدند و روي صندلي نزديك من نشستند. رئيس پادگان نیز نشست ولي دو مأمور سرباز ايستادند.
من با امام صحبت كردم و تمام مطالب را به ايشان گفتم. اظهار داشتم آقاي شريعتمداري تقاضاي ملاقات دارند موافقيد يا خير؟ گفتند مانعي ندارد. گفتم آقاي نجفي مرعشي هم سلام رساندند. گفتند مگر ايشان به تهران آمدهاند؟ گفتم آري، تازه آمدهاند و منزل آيتالله خوانساري وارد شدهاند. ايشان پرسيدند چرا آمدهاند؟ پاسخ دادم كار داشتند! آنگاه گفتم آقاي ياوري و آقاي بحرالعلوم هم از رشت آمده بود. آيتالله عاملي (كه در تهران بودند) سلام رساندند. آقاي ميلاني هم آمده بودند سلام رساندند و يك يك اسامي علما را گفتم كه ايشان متوجه بشوند همه در تهران جمع شدهاند. آنگاه پرسيدم اجازه ميدهيد شهريه طلاّب قم را منظم بپردازيم؟ گفتند بله، گفتم آقاي آملي ظاهراً تقاضا داشتند اجازه بدهيد بازارهاي تهران و شهرستانها كه تعطيل است باز شود. امام پرسيدند مگر تعطيل است؟ گفتم آري تعطيل است. گفتند باز كنند مانعي ندارد. گفتم حوزههاي درس هم تعطيل است، اجازه ميدهيد درس شروع شود؟ گفتند آري. غرض من از اين سؤال و جوابها اين بود كه ايشان را به مهمترين اوضاع كشور و پيامدهاي دستگيري معظمله آگاه سازم، ايشان هم كاملاً از اوضاع مطلع شدند و سپس خداحافظي كرديم و به منزل برگشتيم تا در جلسات شركت كنيم.»[22]
پینوشتها:
--------------------------------------------------------------------------------
[1].صحيفه نور، جلد اول، ص 54.
[2].نهضت امام خميني ـ دفتر اول ـ نوشته سيدحميد روحاني ـ چاپ پانزدهم، ص 509.
[3].صحيفه نور، جلد 16، ص 208.
[4].نهضت امام خميني ـ دفتر اول ـ نوشته سيدحميد روحاني ـ چاپ پانزدهم، ص 512 و 513.
[5].همان.
[6].همان، ص 510.
[7].همان، ص 512، به نقل از اصل سند.
[8].به روايت اسناد قيام 15 خرداد ـ زندان، ص 216.
[9].خاطرات 15 خرداد، جلد اول، گفتگو با حجتالاسلام والمسلمين علي دواني، ص 108.
[10].نهضت امام خميني ـ دفتر اول نوشته سيدحميد روحاني ـ چاپ پانزدهم، ص 510.
[11].همان.
[12].صحيفه نور، جلد اول، ص 72.
[13].نهضت امام خميني ـ دفتر اول ـ چاپ پانزدهم ، ص 513.
[14].همان، ص 514.
[15].همان، ص 514.
[16].همان، ص 514.
[17].خاطرات حجتالاسلام سيدعلي اكبر محتشميپور، ص 289 و 290.
[18].اسامي علمای مهاجر در كتاب نهضت امام خميني دفتر اول ذكر شده.
[19].نهضت امام خميني، دفتر اول، چاپ پانزدهم، ص 673.
[20].همان، ص 674.
[21].خاطرات آيتالله پسنديده، ص119 تا ص 121.
[22]. همانجا.
تعداد بازدید: 6345