اسدالله بادامچیان
اشاره
قيام 15 خرداد 1342 (12 محرم 1383 ق) را از نظر وسعت و خروش انقلابى مردم و نيز گستردگى جنايات حكومت شاه، مىتوان نقطه آغازين انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى دانست.
براى اطلاع از چند و چون راهپيمايى روز عاشوراى سال 1342 به سراغ برشى از خاطرات آقاى اسدالله بادامچيان كه در بايگانى واحد تاريخ شفاهى دفتر ادبيات انقلاب اسلامى حوزه هنرى است رفتيم. او در آن زمان 22 سال سن داشت:
... براى اين كه زمينه براى برپايى راهپيمايى ايجاد شود، ما بايد اعلان عمومى مىكرديم و از مردم مىخواستيم كه در راهپيمايى شركت كنند. بالطبع با اين اعلان رژيم نيز آماده مىشد و از برگزارى آن ممانعت مىكرد. پس مصلحت نبود كه اعلان عمومى كنيم. به اين فكر افتاديم كه هياتهاى دينى را جمع كنيم و يك مراسم هماهنگ و يك پارچه داشته باشيم. اين كار حساسيت رژيم را برنمىانگيخت. احساس مىشد كه مردم به طور معمول عزادارى دينى براى امام حسين (ع) مىكنند. با پيوستن تودههاى مردم به اين برنامه نشان داده مىشد كه چگونه يك كار سياسى به متن دين مىآيد. اگر رژيم در چنين وضعيتى و چنين روزى به مردم حمله مىكرد تاويل مىشد كه رژيم به دستجات اباعبدالله الحسين (ع) حمله كرده است.
ما محاسبه كرده بوديم كه رژيم يكى از دو كار را خواهد كرد؛ يا حمله مىكند يا نمىكند. اگر به دستههاى عزادار حمله كرد چنان مطرود و محكوم جامعه مىشود كه هيچ نظيرى نخواهد داشت و اين براى رسوايى رژيم و بيدارى مردم مفيد است. در حالت دوم اگر حمله نكرد و جلوى راهپيمايى را نگرفت، نشان از آن داشت كه رژيم نتوانسته است در مقابل آن عكس العمل نشان بدهد و در مجموع هر دو حالت به نفع ما است.
اين برنامه به امام گفته شده بود و ايشان تاييد كرده بودند. برنامهريزى كرديم و به هياتها گفتيم روز جمعه بيايند و از مسجد حاج ابوالفتح حركت كنند و عزادارى. پرچمها را هم نوشتيم و مرحوم حاج صادق امانى شعارهاى زيبايى ساخت (زير بار ستم نمىكنيم زندگى، جان فدا مىكنيم براى آزادگى). صبح روز عاشورا، پرچمها را به كوچه بغل مسجد حاج ابوالفتح برديم و داخل يكى دو تا خانه گذاشتيم.
صبح وقتى به مسجد رفتيم ديديم كه ماموران حكومتى در مسجد را قفل و زنجير كردهاند. من ساعت 7 صبح در ميدان قيام بودم و آن وقت يك گروه با دو ماشين از كن (منطقهاى در غرب تهران) با هدايت آيت الله مهدوى كنى و حاج محمدرضا كنى به آن جا آمده بودند. اين گروه، از ماشينهاىشان پياده شدند وياعلى گفتند و در را تكان دادند و زنجير را پاره كردند و در مسجد باز شد. جمعيت داخل مسجد شد و لحظه به لحظه به تعداد آن افزوده گشت.
شهيد مهدى عراقى، آقاى مطيعى وحاج مهدى احمد براى ساماندهى در داخل مسجد ماندند. در يك لحظه دوستان ما متوجه شدند كه داش مشتىهاى «حسين رمضان يخى» و «ناصر جگركى» وارد مسجد شدند. آن ها قصد سر و صدا و بر هم زدن برنامه را داشتند. شهيد عراقى بااين تيپها كار كرده و رگ خواب آنها را مىدانست. به سراغ يك يك آنها رفت و گفت: «نالوتىها و نامردها شما براى چه به اين جا آمدهايد.» گفتند: «حاجى به ما گفته كه ماركسيس پاركسيس [ماركسيستها و تودهاىها] به اين جا آمدهاند.» عراقى گفت : «هر كى گفته غلط كرده چنين حرفى زده است. اينها عزادارهاى امام حسين (ع) و حضرت عباس هستند. مگر شما مىخواهيد با امام حسين و حضرت عباس در بيفتيد! » گفتند: «حاجى ما نوكرتيم، ما غلط كرديم، ما خر كى باشيم كه با دستگاه امام حسين (ع) در بيفتيم.» حاج مهدى گفت: «پس ياعلى پاشويد برويد.» واينها هم ياعلى گفتند و رفتند. البته آنها پولشان را گرفته بودند. بعد ما متوجه شديم كه رژيم وقتى متوجه برنامه ما مىشود به سراغ طيب حاج رضايى مىرود و مىگويد اينها از مخالفين شاه وطرفداران خمينى هستند، با دار و دستهات به آنجا برو نگذار كه آنها راه بيفتند، كه طيب قبول نمىكند و مىگويد من هيچ وقت با فرزند زهرا (س) درنمىافتم. عوامل رژيم پس از مايوس شدن از طيب به سراغ رمضان يخى و ناصر جگركى مىروند. البته اين دو چنين توجيه مىكردند كه اگر ما قبول نمىكرديم ممكن بود به سراغ كسان ديگرى بروند تا مجلس به هم بزنند، ما حداقل پول راگرفتيم ولى اين كار را نكرديم.
توانستيم سر ساعت اولين دسته را راه بيندازيم. به تعداد جمعيت افزوده مىشد. آنهاكه در گوشه وكنار ايستاده بودند به راهپيمايان پيوستند. وقتى اين جمعيت عظيم به سه راه بوذرجمهرى رسيد هنوز تتمهاش دم مسجد حاج ابوالفتح در حال حركت بود. در مسجد سخنرانى نداشتيم.
ما عكسهاى امام خمينى را بين دستهها توزيع كرديم. براى دسته خودمان يادمان رفت كه عكس در دست بگيريم. وقتى من متوجه شدم، برادرم را به منزلمان كه در نزديكى سرچشمه بود فرستادم و قاب عكسى را كه در اتاقم نصب بود آورد. با نوحههاى شهيد حاج صادق امانى تا نزديك سرچشمه رسيديم. دراين جا ديگر جمعيت متراكم شد. از سرچشمه به طرف بهارستان و مجلس شوراى ملى رفتيم. در ميدان بهارستان انبوه جمعيت موج مىزد. هنوز تتمه جمعيت در حال حركت از چهارراه سرچشمه بود. در مقابل مجلس، شهيد عراقى بر روى دوش مردم سخنرانى خيلى خوبى كرد. حاج محمد جلايى و يك نفر ديگر نيز در آن جا سخنرانى كردند. جمعيت در آن جا شكل واقعى خودش را گرفت. تا اين جاى كار شعار و نوحه براى امام حسين (ع) بود كه يك دفعه شعارى ازميان مردم برخاست: «خمينى خمينى خدا نگهدار تو، بميرد بميرد دشمن جبار تو.» اين شعار انصافا شعار عميقى بود؛ بار سياسى و عقيدتى داشت و تاثير خودش را در جمعيت گذاشت.
ازمقابل مجلس به سوى خيابان فردوسى حركت كرديم و از جلوى سفارت خانهها گذشتيم. به خيابان جمهورى و بعد به طرف دانشگاه تهران رفتيم. در مقابل دانشگاه شهيد عراقى بالاى در دانشگاه سخنرانى كرد. بعد از او آقاى زهتابفر كه آن زمان دانشجو و الان از فرهنگيان اصفهان است، عكس امام را بالاى دست گرفت وسخنرانى مفصلى كرد. آن روز واقعا روز عحيبى بود. با اين كه روز 13 خرداد هوا خيلى گرم بود و آفتاب چهرهها را مىسوزاند ولى همه مردم نشسته و به سخنرانى گوش مىكردند.
بعد از دانشگاه تهران به طرف كاخ مرمر شاه حركت كرديم. آن جا شديدا حفاظت مىشد. مردم جلوى در كاخ ايستادند و با مشتهاى گره كرده شعار «بميرد بميرد دشمن جبار تو» را سر دادند. شعار ديگرى هم گفته شد: «پيروز باد ملت، بر شاه ننگ و نفرت». مامورين رژيم هم با تانك، مسلح ايستاد بودند و نمىتوانستند كارى بكنند. جمعيت بعد از اين كه شعارهاىشان را دادند دوباره حركت كرده و به مسجد امام (شاه) آمدند. راهپيمايى از مسجد شروع و به مسجد ختم شد.
آرشیو تاریخ شفاهی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی
تعداد بازدید: 5822