حجتالاسلام سيدحسين موسوى تبريزى سال 1326 ش، در تبريز، ديده به جهان گشود. چون پدرش روحانى بود، از ايام طفوليت با دروس حوزوى آشنا شد. پس از آنكه تا كلاس ششم ابتدايى در تبريز تحصيل كرد و با مقدمات علوم حوزوى آشنا شد، در 1339 ش به قم رفت و سپس در 1345 ش، راهى نجف اشرف شد و درس فقه مكاسب را از امام و درس اصول را از آيتاللّه خويى فراگرفت. پس از مدتى، به قم بازگشت و در درسهاى خارج آيتاللّه محقق داماد، آيتاللّه حائرى يزدى، آيتاللّه گلپايگانى، آيتاللّه منتظرى و آيتاللّه شيخ جواد تبريزى شركت كرد. از 1347 ش به بعد، به تدريس شرح لمعه، رسائل، مكاسب و كفايه پرداخت و هماينك نيز در مدرسه آيتاللّهالعظمى گلپايگانى به تدريس مكاسب و كفايه مشغول است.
حجتالاسلام موسوى تبريزى پس از انقلاب، مدتى در دادگاههاى انقلاب اسلامى به قضاوت پرداخت و سپس بعد از شهادت آيتاللّه قدوسى، عهدهدار سمت دادستان كل انقلاب شد. دو دوره نماينده مردم تبريز در مجلس شوراى اسلامى، مدتى عضو شوراى عالى تبليغات و از مؤسسان دفتر تبليغات قم بود.
آنچه مىخوانيد، حاصل گفتگويى است كه در تاريخ 6 خرداد 1372 در منزل ايشان، در تهران، انجام گرفته است.
توطئههاى شاه بعد از فوت آيتاللّه بروجردى
قبل از سال 40 ش، آيتاللّه بروجردى رياست حوزه و مرجعيت عامه مسلمين ـ چه در ايران و چه در خارج از كشور ـ را به عهده داشتند. اگرچه ايشان در رابطه با مسائل سياسى ـ علنى و يا بهطور شاخص ـ حركتهايى انجام ندادند، اما آنچه مسلم بود وجود ايشان به عنوان تنها مرجع مورد قبول همه شيعيان و مورد توجّه محافل سياسى بود.
حضرت آيتاللّهالعظمى بروجردى به حتم موانعى در كار مىديدند كه براى حركتهاى سياسى اقدام نمىكردند چه آنكه براى قدرتمندان و سياستمداران مسلم است كه مبارزات مراجع شيعه منحصربهفرد و بسيار طولانى و مهمّ است و بىشك در مقابل ايشان سدها و موانعى كار مىگذاشتند. اما بعد از فوت ايشان، يكى از حركتهاى مخفى و مرموز سياسى تقسيم مرجعيت بود ؛ بهخصوص حركت دادنِ مسير مرجعيت به مناطق دورتر از ايران تا از نزديكتر و حساستر بودن مرجع، نسبت به وضعيت ايران، بكاهند. فىالمثل، شاه بعد از فوت حضرت آيتاللّهالعظمى بروجردى، تلگراف تسليتى به حضرت آيتاللّهالعظمى حكيم زد. اين عمل در ديد عوام، نشانگر معرفى مقام مرجعيت بعد از آن مرحوم بود. آيتاللّهالعظمى حكيم شخصيتى بسيار والا بودند و هيچ كم از علماى قم نداشتند، اما ايشان عرب بودند و دور از منطقه ايران؛ و دسترسى به ايشان مشكل بود. چنين مقاصد شومى را شاه و ديگر سردمداران حكومتى در طول تاريخ سلطنت ايران ـ بعد از صفويه و بهخصوص در زمان قاجاريه ـ در نظر داشتند.
مسئله دوّم تعدد مراجع بود كه طبيعتا در رابطه با فتواها، بهخصوص فتواهاى سياسى، اختلاف به وجود مىآورد و شاه و دربار از اصل وجودِ مراجعِ متعدد در ايران، حمايت مىكردند. به عنوان مثال، در جنگ ششروزه اعراب و اسرائيل، آيتاللّه حكيم و حضرت امام چنين فتوا دادند: «هر كارخانهاى، در هر كشورى، ولو كشورهاى اسلامى و شيعه، اگر به صهيونيستها كمك مىكند، خريدارى اجناس آن ممنوع مىباشد.»
در ايران نيز كارخانههايى، مانند كارخانه لاستيكسازى، نوشابهسازى، مواد خوراكى، توليد لباسهاى بچگانه و غيره...، بودند كه به يهوديان و صهيونيستها كمك مىكردند و اگرچه مقلدان آيتاللّهالعظمى حكيم و حضرت امام كم نبودند، اما چون علماى ديگر چنين فتوا ندادند، مسئله ايجاد اختلاف كرد. عده كثيرى خريد اجناس را ممنوع مىدانستند و اين حركت، عملاً ضربه سنگينى به همراه داشت و كارخانهها و صاحبان آنها را نيز به وحشت مىانداخت؛ از طرفى هم عدهاى ـ ازجمله صاحبان كارخانهها ـ يا ابراز نكردند و يا اصلاً مقلّد ايشان نبودند و به اين ترتيب اجناس را خريد و فروش مىكردند و به آن اثر عميق خود ـ كه ابدا به اسرائيل كمكى نشود ـ نرسيد. اينها همه آثار اختلاف در مرجعيت و فتواهاست؛ چنانچه در زمان ميرزاى شيرازى، به سبب آنكه ايشان تنها مرجع زمان خود بود، با يك فتوا تمامى مردم به دنبال ايشان حركت كردند. حضرت امام در زمان آيتاللّهالعظمى بروجردى ـ به اصطلاح ما طلبهها ـ از نظر مقامِ ثبوتِ علمى، فقاهت، اصول و درس خارج از فقه و اصول، جزء بالاترين و مهمترين علماى زمان بودند؛ چه از نظر كيفى، كه تمامى اساتيد بزرگ و معروف حوزه پاى درس ايشان مىآمدند و چه از نظر كمى كه جمعيت كثيرى در محضر درس ايشان حاضر مىشدند. بنابراين طبيعتا مىبايست بعد از فوتِ آيتاللّهالعظمى بروجردى مقام مرجعيت به امام مىرسيد. از طرفى، ايشان هرگز درصدد تبليغ خود نبود؛ حتى حاضر به چاپ رساله خويش نيز نبود؛ تا اينكه به اصرار عدهاى، بالاخره از ايشان اجازه گرفتند و رساله را به چاپ رساندند.
به اين ترتيب، مرجعيت مهم از ايران به نجف رفت. با اينكه مراجع ايران مقلدان كمى نداشتند، اما اكثر شيعيان مقلد آيتاللّهالعظمى حكيم شده بودند و از اين طرف موقعيت براى نقشهها و حركتهاى خائنانه شاه و دربار مهيا مىشد. البته در زمان حياتِ آيتاللّهالعظمى بروجردى نيز مىخواستند چنين حركتهايى را انجام دهند؛ امّا آنطور كه از ديگران شنيدم، آن مرحوم با اين عبارت كه «اگر مىخواهيد چنين حركتهايى را انجام بدهيد، من عصايم را برمىدارم و از قم مىروم»، شاه و درباريان را تهديد كرد. آنها دست نگهداشتند تا زمينهاى مناسب به وجود آيد كه با فوت ايشان چنين نيز شد؛ به دليل آنكه از ديدِ آنها ديگر عالمِ شاخص موردِ توجهِ منحصربهفردى وجود نداشت.
اهداف سهگانه امريكا براى محكم كردن پايگاه خود در ايران
حال چرا اين حركتها انجام گرفت، بازمىگردد به سالهاى بعد از 32 ش كه ايران از نظر استراتژيكى و موقعيت جغرافيايى و مسئله نفت در دنيا روز به روز مهمتر مىشد و توجه محافل سياسى دنيا را به خود جلب مىكرد. بىشك مىبايست ابرقدرتها پايههاى حكومت دستنشانده خود را در ايران استحكام مىبخشيدند. اين هدف هميشه اينطور دنبال نمىشود كه ابرقدرتها عامل دستنشانده خود را با يك كودتا در جايى بنشانند تا بعدها وى در تمام محافل سياسى و حقوقى دنيا موقعيت مردمى خودش را پيدا كند. بلكه با يك حركت ظاهرا دنياپسندانه ـ كه در جريان حكومت وى قرار مىدهند ـ موقعيتش را در دنيا تحكيم مىكنند.
امريكا از سال 32 تا 40 ش، چند هدف را در رابطه با شاه دنبال كرد: يكى آنكه شاه با چنان ژست مردمى و دنياپسندانه حركت كند تا براى سازمان ملل و اروپا و ديگر كشورها ثابت شود كه شخصى كه با كودتا روى كار آمده است، مىخواهد اصلاحاتى را كه بعد از رنسانس در اروپا و بعد از انقلاب كبير فرانسه و بهخصوص بعد از جنگ جهانى دوم رخ داد، در ايران به وجود آورد؛ با عنوان اصلاحات ارضى، آزادى زنان و سهيم شدن كارگران در سودِ كارخانه. اينها ظاهرا عبارات جالبى هستند؛ چه از نظر اروپاييان و چه از نظر ديگر محافل سياسى و طرفداران حقوق بشر. عباراتى كه اگر پوششى براى يك حركت شوم و ناجوانمردانه نباشد، بسيار خوب مىتواند شاه را در دنيا از آن چهره كودتاچى بيرون آورد و موقعيت جهانى و داخلى وى را تقويت كند.
در حالى كه ما بهترين اصلاحات ارضى را در بعد از انقلاب داشتيم، سريعتر از هر قانونى، تصويب قانون ارضى بود كه با همين هيئتهاى هفتنفره ـ در قالب بسيار خوب و واقعى و منطقى ـ انجام گرفت. تساوى زن و مرد در حقوق، چيزى است كه اسلام هميشه و همهجا از آن حمايت كرده است و در قانون اساسى ما نيز اين مسئله كه تمامى مردم، اعم از زن و مرد، در برابر قانون و قوه قضاييه و دادگاهها مساوىاند، كاملاً مورد توجه قرار گرفته است. در رابطه با سهيم شدن كارگران، بعد از انقلاب بهترين شعار با بهترين عمل انجام گرفت و هماكنون بسيارى از كارخانهها با كارگرانشان سهيماند و سياست دولت بعد از اين نيز بر همين مبناست.
يكى ديگر از اهداف امريكا از روى كار آوردن شاه اين بود كه دستنشاندهاى را كه چندين سال براى روى كار آوردنش سرمايهگذارى كرده بودند، بايد آزمايش مىكردند، توان مقاومت وى را در قبال حركتهاى انقلابى و سياسى مىسنجيدند.
طرح انجمنهاى ايالتى و ولايتى
در آغاز، براى آنكه بسنجند مردم چقدر طرفدار اين اهداف هستند، با عنوان «مردم» شروع كردند كه اصلاحات و اجراييات بايد دست «مردم و شوراها» باشد. عنوان ديگر آن «انجمنهاى ايالتى و ولايتى» بود. اين هدف شوم به اين طريق رهبرى مىشد كه برفرض به شهرهاى مختلف مىرفتند و مىگفتند: «شما براى خودتان شهردار و استاندار انتخاب كنيد، چرا از بالا براى شما تصميم بگيرند؟» بعد به ترتيب، بسيارى از قوانين را كه مراجع مسلم شيعه آن را برخلاف قانون اسلامى مىدانستند و اينان نمىتوانستند از بالا در متممم قانون اساسى آن زمان تصويب كنند، از پايين به بالا به اجرا درمىآوردند؛ به اين نحو كه حركتهايى را در استانى رواج مىدادند، كمكم به استانهاى مجاور و بعد هم، به سراسر ايران گسترش مىدادند. و بعد اين گونه ادعا مىكردند كه مردم با خواست خودشان اين قانون را تصويب كردند.
اما از آنجا كه پروردگار به دشمنانش همهجور فرصت تاخت و تاز نمىدهد، با غفلت و جهل، ضرر عظيمى دامنگيرشان شد. و آن اينكه در تصويبنامههاى انجمنهاى ايالتى و ولايتى موادى را قرار دادند كه بسيار واضح بود مردم بزودى در مقابل آن شورش و قيام خواهند كرد:
اول آنكه اسلام و مسلمان بودن، شرط منتخبان و نمايندگان نيست. و هر دين و آيينى اعم از يهود و مسيحيت مىتواند نمايندهاى براى خود داشته باشد. بهاييت كه يك فرقه ضالّه سياسى و مورد تأييد قدرتهاى جهانى غرب ـ بهخصوص اسرائيل ـ بود، بهشدّت در ايران تبليغ مىشد؛ بهطورى كه به عده كثيرى، بيش از دو ـ سه هزار نفر كه در يكى از اعلاميههاى امام تعدادشان كاملاً ذكر شده بود، نفرى پانصد هزار تومان پول و بليت هواپيماى مجانى، يا با هشتاد درصد تخفيف براى سفر به اسرائيل داده شد تا در حيفا يا عكا در انجمن بسيار مفصلى ـ در رابطه با تبليغ اين مكتب سياسى و استعمارى صهيونيست ـ تبليغ كنند.
از طرفى در ايران، از قشر عظيم شيعيان سر و صداى زيادى در قبال آنان بهپا شد. بهخصوص آنكه مردم مىدانستند چه كسانى از اينان را در پستهاى حساس مانند: وزارت، معاونت وزارت، پستهاى دانشگاهى، پليسى و غيره... بر سر كار گذاشته بودند. با اين وجود از نظر قانونى نمىتوانستند به عنوان يك بهايى در مراكز مهمّ شركت داشته باشند، تا اينكه حذفِ دين در شرايط انتخابكنندگان و انتخاب شوندگانِ انجمنهاى ايالتى و ولايتى اين عرصه را نيز بر آنان گشود.
2ـ برداشتن شرط قسم به قرآن
مسئله دوم، قسم خوردن در زمان تشكيل مجلس انجمنها بود؛ كه قرآن را در برابر مىگذاشتند و مىگفتند: «در مقابل اين قرآن مجيد سوگند ياد مىكنم كه به دين، ملت، شرف و استقلال كشور خيانت نكنم.» اين قسم خوردن به قرآن را نيز، شياطين گرفتند و جاى آن به صورت عام ـ كتاب آسمانى ـ قرار دادند.
3ـ برداشتن شرط ذكوريت
سومين مسئله، شرط ذكوريت در نمايندگان مجلس بود كه برداشته شد. امام در جلسهاى از سخنرانىشان فرمودند: «ما مخالف آن نيستيم كه خانمها در مجلس شركت كرده و رأى بياورند. بلكه ما خوب مىدانيم چه كسانى را مىخواهند بياورند و چگونه از وجود آنان به عنوان اسلام و خواسته مردم مسلمان استفاده كنند.» و اين هدفِ نامقدس ناميمون را حضرات مراجع در اعلاميههايشان براى تمامى مردم متذكر شدند. اين سه مسئله بود كه خيلى خوب توانست موجب قيام و حركت مردم عليه رژيم باشد.
مبارزات روحانيت در اعتراض به شروط سهگانه انجمنهاى ايالتى و ولايتى
در مرحله اول حضرات قم جلسه تشكيل دادند و بنا شد كه هر كدام بهطور مستقل و جداگانه در مورد شروط انتخابشوندگان انجمنهاى ايالتى و ولايتى به شخص شاه، تلگرافى اعتراضآميز بزنند. در آن وقت، مراجع معروف قم حضرت امام، آيتاللّهالعظمى گلپايگانى، آيتاللّه نجفى و آقاى شريعتمدارى بودند. در تهران، آيتاللّه خوانسارى و در مشهد هم، آيتاللّه ميلانى بود. بعد از اين آقايان، بنا شد درجه ديگرى از بزرگان قم، ولو آنكه مرجعيت معروف نداشتند نيز به اسداللّه علم تلگراف اعتراضآميز بزنند. در ميان آنها آيتاللّه محقق داماد، آيتاللّه آقاميرزا هاشم آملى، آيتاللّه آقامرتضى حائرى، آيتاللّه اراكى، كه آن موقع عنوان مرجعيت نداشتند، آيتاللّه سيداحمد زنجانى و آقاى عراقى بودند. عبارات حضرت امام در اين تلگراف حادتر و تندتر از ديگران بود. در پى ارجاع موضوع از شاه به دولت، مراجع با تهديد بيشترى عليه دولت و نخستوزير به علم تلگراف زدند.
دعوت امام از علماى بلاد براى تشكيل جلسات هفتگى
در همين زمان، امام به تشكيل جلسات علما و روحانيت قم و شهرستانها توصيه بسيار نمودند، از علما خواستند كه در صورت توان به شهرستانها بروند و در آنجا حركتهايى مفيد و جدّى انجام دهند.
در همان زمان، من به تبريز نزد آيتاللّه شهيد قاضى طباطبايى رفتم. توصيه امام را در اولين جلسهاى كه در منزل خود تشكيل دادند، خدمت علماى تبريز نقل نمودم، با اين عبارت كه «ولو هيچ كارى نكنيد. بنشينيد دور هم چاى بخوريد و از حال هم خبردار شويد، اين خودش براى اسلام و حركت انقلابى مفيد است.» لذا يكى از پايههاى تشكيلات روحانيت ـ كه در اواخر سال 56 ش، به صورت جامعه مدرسين در قم، و در تبريز و تهران نيز به نام جامعه روحانيت مبارز درآمد ـ همين جلسات بود.
به اين ترتيب، طلاب هر استان و شهرستانى، در طى بيانيهها و اعلاميهها، از خواستههاى مراجع پشتيبانى مىكردند. نامههاى سرگشاده به دولت و نخستوزير مىفرستادند كه اين خواسته همه ملت ايران است.
مسئله كمكم به بازارهاى مهم ايران ازجمله بازار تهران و قم كشيده شد. مردم بازار را تعطيل كردند، به حضور مراجع ـ مخصوصا حضرت امام ـ رسيدند و اعلام پشتيبانى كردند. اين جريان حدود سه ـ چهار ماه طول كشيد؛ به دليل آنكه علم پاسخ هر نامه را تا يك ماه و نيم به تعويق مىانداخت، بالاخره به خود شاه نامه نوشته شد. شاه چنين پاسخ داد: «نامه شما را به دولت ارجاع داده و رسيدگى خواهد شد.» اما در پى وقتكُشيهاى دولت، امام و ديگر مراجع چندينبار در اين رابطه سخنرانى كردند؛ و عدهاى از ما موظف بوديم اعلاميههاى امام و ديگر مراجع را به شهرستانها ببريم. مسئوليت رساندن اعلاميه به تبريز به عهده من بود كه بيشتر با آيتاللّه قاضى طباطبايى و آيتاللّه آقا سيدحسن انگجى در رابطه بودم.
از حركتهاى بسيار مهمّ تبريز، بستن بازار و اعلام پشتيبانى ممتد مردم بود كه تا از بين رفتن مسئله انجمنهاى ايالتى و ولايتى ادامه داشت. تا اينكه بالاخره علم در نامهاى به اين مضمون كه «اين جريان اصلاح خواهد شد و خواسته آقايان به دست خواهد آمد»، خواست مسئله را فيصله دهد. و امام بلافاصله در پى تشكيل جلسهاى ـ كه من آن را به واسطه يكى از دوستان كه در آنجا حضور داشت نقل مىكنم ـ فرمودند: «معناى اين كار اين است كه بر سر ما كلاه بگذارند، مردم را ساكت كنند و بعد شروع به اعمال خويش كنند. اگر بناست قانونى را هيئت دولت تصويب كند، لغو آن را نيز هيئت دولت بايد علنا اعلام دارد.»
بار ديگر موج اعتراض و تظاهرات و سخنرانيها بالا گرفت. در تهران، در مسجد سيدعزيزاللّه، از طرف آيتاللّه خوانسارى و ديگر علماى بزرگ تهران جلسهاى اعلام شد كه ضمن آن، آقاى فلسفى بهطور مفصل صحبت كرد و مردم آماده بودند كه در صورت عدم لغو اين مصوّبه شورشى بهپا كنند. از طرفى در بعضى روزنامهها و مجلات، مطالبى عليه علما ـ كه مثلاً مرتجعند و ترقى ممكلت را نمىخواهند ـ انتشار مىيافت و اين خود عامل تشديد هرچه بيشتر حركتهاى علما و مردم مىگشت.
بالاخره رژيم دريافت با وجود اين شرايط نمىتواند جريان را به پيش ببرد، و آينده را خطرناك ديد. شاه به علم دستور داد كه مسئله را در هيئت دولت كان لم يكن تلقى كند. علم در طى نامهاى، از مراجع خواست كه مردم را ساكت كنند و مسئله را تمام شده تلقى كنند. اما امام در پاسخ فرمودند: «لغو اين قانون به وسيله هيئت دولت بايد در روزنامهها اعلام شود.» حتى بنا شد مردم در روز جمعهاى، در مسجد سيدعزيزاللّه، در حضور آقاى خوانسارى و بهبهانى براى قيام آماده باشند، كه بالاخره به اجبار لغو اين مصوّبه را در روزنامهها اعلام كردند. من آن روز تبريز بودم. شهر را چراغانى كرده بودند. مردم از پيروزى مراجع خوشحالى مىكردند و شيرينى مىدادند. اما از طرف امام و آقاى شريعتمدارى اعلاميه صادر شد كه «با وجود آنكه مسئله به پيروزى رسيد، شما آمادگى خود را حفظ كنيد و هوشيار باشيد، احتمال مسائلى ديگر در پيش است.»
ظاهرا مسئله تمام شد. اما اصل هدف ابرقدرتها، بهخصوص امريكا، از بين نرفت. شاه را با كودتا آورده بودند، از يك طرف حركتهاى انقلابى كشورهاى عربى و حتى افغانستان و پاكستان به پيش مىرفت، از طرف ديگر خطر ابرقدرت شرق، امريكا را وامىداشت كه به هر ترتيب شاه را با حركتهايى تقويت كند و در دنيا جا بيندازد.
هنوز يك ماه از لغوِ تصويبنامه انجمنهاى ايالتى و ولايتى نگذشته بود كه شاه اعلام رفراندوم كرد. براساس قانون آن زمان، در مسائل بسيار مهم، ابتدا بايد اصل برگزارى رفراندوم به تأييد دوسوم آراى مجلس برسد و بعد آن را به آراى عمومى بگذارند ـ كه البته به خاطر ندارم در قانون اساسى آن زمان، چند درصد مجلس بايد رأى مىدادند ـ امّا شاه حتى برخلاف قانون آن زمان، شش ماده را براى روز ششم بهمن به رفراندوم گذاشت.
در پى چنين توطئهاى، امام به مراجع فرمودند: «ما با دولت ديگر طرف نيستيم، بلكه با خودِ شاه طرفيم. به ميدان آمدن خودِ شاه با اين بىقانونى، به معناى ريشهكن كردن اسلام از طرفى ديگر است. شاه سر خود به ميدان نمىآيد؛ بلكه مسئله كاملاً حسابشده است؛ تحت لواى قدرتهاى جهانى. و از آن طرف ما هستيم و احتمال مرگ و بسيارى خطرات ديگر كه با وجود همه آنها بايد آستينها را بالا بزنيم.» امام اعلاميههاى شديداللحنى خطاب به خودِ شاه انتشار دادند. از نجف آيتاللّه خوئى و آيتاللّهالعظمى حكيم و حتى علماى درجه دوم نجف نيز به پشتيبانى از مراجع قم اعلاميههاى بسيارى دادند. كار به جايى رسيد كه رفراندوم از طرف مراجع تحريم شد.
شاه خود به ميدان آمده بود و با وجود روحيه بسيار ضعيف و ترسويى كه داشت، با پشتيبانى غرب در سخنرانيهايش مستقيما عليه مراجع و روحانيت صحبت مىكرد. يكى از اعمال بسيار ناهنجار شاه كه واقعا مورد تعجب عموم شد، اين بود كه براى آنكه ادعا كند حتى در قم كه مركز روحانيت است، مردم طرفدار او هستند ـ نه علما ـ به قم آمد. علما نيز اعلاميه دادند كه هيچكس از خانه بيرون نيايد. طبق روايت شاهدان عينى، آن روزها جز صدها اتوبوس كه از ايادى و مأموران و حتى اهل دهات با لباس شخصى براى استقبال از شاه وارد قم شده بودند، هيچكس در شهر نبود.
شاه كه آمد و از جلو فيضيه به طرف حرم مطهر رفت، از چنين استقبال بدى چنان آشفته و خشمگين شد كه مىگويند حتى داخل حرم نيز نرفت؛ و به عنوان ظاهرسازى هم حضرت معصومه را زيارت نكرد و توهينهاى زشت و شديدى در ميان صحبتهايش به علما كرد كه جز از يك انسان مجنون برنمىآيد و شكستخورده به تهران بازگشت.
در پى تحريم رفراندوم، به خاطر دارم با لباس شخصى به نزديك صندوقها مىرفتم تا جريان را از نزديك ببينم. مردم حتى از خانهها بيرون نمىآمدند تا چه رسد به اينكه پاى صندوقها بروند. و همان روز بلافاصله اعلام كردند طرحهاى شاه شش ميليون رأى آورده است. همان شب، اولين تلگراف تبريك، به عنوان پشتيبانى، از طرف كندى خطاب به شاه صادر شد. حتى از مسكو به خاطر ادعاى اصلاحات شاه، تلگرافهاى به ظاهر تمجيد و تشويق براى وى ارسال شد.
حمله كماندوهاى شاه به مدرسه فيضيه
شاه با اين تلگرافها به قول خودش قدرت پيدا مىكرد. مراجع با جديت مسئله را دنبال مىكردند. حضرت امام در ماه مبارك رمضان اطلاعيه دادند كه مراجع بالاى منبرها همهجا براى مردم مسئله را باز كنند. روز شهادت امام صادق (ع) مصادف با ايام نوروز بود. امام در منزل خودشان روضه گرفتند. از طرف آيتاللّه گلپايگانى هم در مدرسه فيضيه روضه برگزار شد. مكانى كه رژيم براى حمله به روحانيت، با آن كينه و عداوتى كه شاه از مراجع و طلاب و منبريها داشت، در نظر گرفت، مدرسه فيضيه بود.
به گفته شاهدان عينى، در حين سخنرانيها عمال رژيم شلوغ مىكردند و بىجهت صلوات مىفرستادند تا مجلس را به هم بزنند. در پايان سخنرانى شروع كردند به سوت زدن و با اشاره يكى از آنان، كه سرهنگ بود، به طلاّب حمله كردند. حتى مىخواستند به حضرت آيتاللّه گلپايگانى نيز حمله كنند كه ايشان را دوستانشان به حجرهاى در كنار مدرسه مىبَرند، و اتفاقا شوهرخواهرشان را به جاى ايشان مورد ضرب و شتم قرار مىگيرند. خودِ حضرت آيتاللّه گلپايگانى نيز صدمه مىبينند.
حمله به مدرسه طالبيه در تبريز
در تبريز نيز همين جريان بود. در مسجد جامع تبريز، عزادارى وفات امام صادق (ع) برقرار بود. اطلاعيههاى مراجع را در كنار مسجد به در و ديوار زده بودند. كماندوها و افسرهاى شهربانى اطراف مسجد را گرفته بودند. يكى از افسرها اعلاميهاى را پاره كرد. اين صحنه باعث درگيرى طلاّب و نيروهاى انتظامى شد و بالاخره شروع كردند به تيراندازى. چند نفر مجروح شدند و مردم متفرق شدند. در آن شب حدود چهل ـ پنجاه نفر از طلاّب چون جايى را نداشتند، مجبور شدند در همان محيط خطرناك بمانند. مأموران رژيم همان شب به مسجد حمله كردند، حجره به حجره را گشتند، عده زيادى را كتك زدند و چند نفرى را كه از صبح نشان كرده بودند، با خود به ساواك بردند. چند طلبه جوان را كه به سن نظاموظيفه رسيده بودند هم به سربازى بردند. درِ اصلى مدرسه طالبيه در تبريز ـ كه از طرف بازار باز مىشد ـ نيز به مدت بيش از يك ماه بسته شد. مأموران فقط اجازه مىدادند، طلاّب پير از در پشتى مدرسه رفت و آمد كنند.
علما به عنوان اعتراض نماز جماعت را تعطيل كردند. علماى تبريز در منزل آيتاللّه امجدى جمع شدند و اعلاميهاى دادند كه حدود سى ـ چهل نفر از مجتهدان آن را امضا كردند. اين موضوع باعث حركت بسيار وسيعى در تبريز شد و انعكاس شديدى در شهرهاى ديگر ـ مخصوصا تهران و قم ـ داشت.
از آن روز به بعد، ما هر روز در قم در منزل امام و مراجع ديگر گرد مىآمديم و نيز دستجات مختلف مردم كه از شهرستانها با علمايشان مىآمدند، اعلام آمادگى مىكردند.
يكپارچگى مردم ـ مخصوصا بعد از مسئله فيضيّه ـ به حدّى رسيده بود كه وقتى امام درس را آغاز كردند، عدهاى از بازاريها جمع شدند و با اعلام آمادگى از حضور ايشان خواستند كه درس را تعطيل كنند. امام براى ايشان سخنرانى مفصلى كردند. بعد از نزد ايشان به همين منوال پاى درس آيتاللّه گلپايگانى و آقاى شريعتمدارى نيز رفتند و با اين حركت، درس در حوزه تعطيل شد؛ و اما طلاّب را با بياناتى عازم شهرستانها كردند. نماز جماعتها در شهرستانها نيز شكل سياسى به خود گرفت.
سخنرانيها بيشتر محور همين قضايا بود. امام از هيئتها مىخواستند كه دستههاى انقلابى و حسينى واقعى داشته باشند. هرگز به خاطر ندارم در هيچ برههاى از زمان به اندازه سال 42 ش دستجات حسينى، سياسى بشود، حتى در سالهاى انقلاب 57 ش. در دهه اول محرم تمام اشعار و مصيبتهايى كه براى محرم مىخواندند، همه حالت سياسى داشت و بيشتر در رابطه با تأييد مراجع بود؛ صحنههايى بسيار جالب و حماسى با سرودها و آهنگهاى سينهزنى خاص تبريزى ـ كه در عين حالى كه مردم را به گريه وامىداشت و به ياد سيدالشهدا مىانداخت ـ حركت مىداد به سمت قيام عليه ظلم و ميدان سياست.
يادى از علماى مجاهد تبريز
از علماى آن زمان تبريز آقاى انزابى بودند كه يكى از منبريهاى درجه يك تبريز بودند ـ و پس از پيروزى انقلاب اسلامى، سه دوره هم نماينده مجلس شدند ـ ايشان را تا همين پيروزى انقلاب هم تا حدى از تشكيل مجامع عمومى و بزرگ و پاى منبر رفتن ممنوع كرده بودند كه البته در مجالس خصوصى، جلسات سخنرانى داشتند. آقاى ناصرزاده هم بودند؛ از منبريهاى بسيار معروف و انقلابى تبريز. از ديگر آقايانِ وعاظ، آقاى اهرى، آقاى بكايى، آقاى اسنقى، آقاى نمرورى و نيز آقاى وحدتنيا بودند كه همه منبر مىرفتند و سخنرانيهاى بسيار خوبى داشتند.
علماى ديگر تبريز آقاى آيتاللّه قاضى طباطبايى بودند كه ايشان را هم به زندان بردند. از ديگر آقايانى كه دستگير كردند و به زندان بردند، آقاى بكايى، اهرى و خسروشاهى بودند ـ كه البته آن زندان كه زندان قزلقلعه سابق بود ـ چهل ـ پنجاه روز بيشتر طول نكشيد. و از قم نيز امام را دستگير كردند و به زندان بردند.
نقش تبريز در قيام 15 خرداد
نقش تبريز در جريان خرداد 42 بسيار مهم بود. به خاطر دارم كه بازار تهران بعد از پانزدهم خرداد به مدت يك هفته تعطيل شد؛ اما در تبريز با وجود درخواست مراجع، تا دو هفته بازار تعطيل بود. عمال رژيم در پشت درها و كركره مغازهها علامت قرمز مىگذاشتند و بازاريان را به اين وسيله تهديد مىكردند؛ اما ايشان ابايى از اين مسئله نداشتند.
يكى از حركتهاى بسيار خوبِ آن روزها مسئله تعاون و همكارى مردم و بازاريها بود؛ چه آنهايى كه نداشتند و زير فشار قرض يا سفته و مشكلات خانوادگى بودند و چه آنها كه داشتند، از صميم قلب به يكديگر كمك مىكردند.
كمكم تعطيلى بازار به محلهها و خيابانها كشيده شد و همهجا مانند روزهاى عاشورا تعطيل شد. تا اينكه از طرف آقاى شريعتمدارى اعلاميهاى صادر شد كه ضمن آن از مردم خواسته بود كه بازارها را باز كنند، اما مبارزه راهش را ادامه دهد.
دستگيرى امام در جريان خرداد 42
امام قبل از دستگيرى با وجود آنكه افراد به سبب احتمال خطر دستگيرى، از ايشان خواهش مىكردند كه در منزل خودشان عزادارى كنند، مىفرمودند: «من نمىتوانم اينجا بنشينم و بچههاى ما در آنجا احساس غربت كنند.» و به فيضيه آمدند و در آنجا سخنرانى كردند. اما بعد از دستگيرى، مسائل ديگرى به وجود آمد. روزهاى بسيار تلخى بود، مخصوصا براى طلاّب با اينكه تظاهرات و شورش در تهران و شهرهاى ديگر انجام مىشد، اما در قم وحشت عجيبى حكمفرما شده بود.
خبر جريان مدرسه فيضيه و زدن طلاّب زمانى كه مردم و علما در مسجد جامع تبريز جمع بودند، به آنها رسيد. مدتى بعد، يك روز ما در جلسهاى بوديم كه در منزل آقاى انزابى تشكيل شده بود، در آن جلسه خبر دستگيرى امام رسيد. آقاى انزابى و آقاى قاضى و ديگر بزرگان علما تصميم گرفتند در جلسهاى، در مسجد جامع، بهطور مفصل جريان قم و چگونگى دستگيرى امام و شهادتطلبىشان را براى مردم بازگو كنند. سخنرانان آن جلسه آقاى انزابى و آقاى عيسى اهرى بودند. مردم بهشدّت خشمگين شدند، به بازار ريختند و همگام با دستجات حسينى و سينهزنى حركت را به يك تظاهرات بسيار وسيع سياسى تبديل كردند. آن روز از طرف مأموران هيچ برخوردى با مردم نشد. در اواخر آن روز، آقاى قاضىزاده در جلسهاى طى يك سخنرانى، پشتيبانى صددرصد از امام را با نامِ مقامِ عظيمِ مرجعيت اعلام نمود و مردم يكپارچه گفتند: «صحيح است، صحيح است» و شعارهايى از قبيل «درود بر خمينى»، «يا مرگ يا خمينى» سر دادند؛ و آن روز، با اعلام آمادگى هرچه گستردهتر مردم تمام شد. همچنين اعلام شد بازار تبريز تا آزادى حضرت امام كلاً بسته خواهد ماند.
به مدّت پانزده روز بازار تبريز بسته بود و مردم از علما تعيين تكليف مىخواستند. علما چندين جلسه در اتاق بازرگانى تبريز ـ واقع در خيابان ارتش ـ جمع شدند و مرتب با قم در تماس بودند. مردم نيز در خيابان نشسته منتظر اعلام تصميمات ايشان بودند. در اين بين گاه با مأموران دولت زد و خورد انجام مىشد تا اينكه بالاخره از طرف آقاى شريعتمدارى، اعلاميهاى صادر شد مبنى بر اينكه «بازار را باز كنيد؛ ما خود در حركت هستيم.» و همچنين از پشتيبانى بىدريغ مردم سپاسگزارى كردند.
مسئوليت ما كه جزء طلاّب جوان بوديم، فقط بردن اعلاميهها و خبرهاى مراجع به شهرستانهاى مختلف و تماس پىگير با علماى ديگر شهرها بود، كه همين اقدامات باعث حركت بسيار مهمّ مراجع از كليّه شهرها به طرف تهران و تأييد حضرت امام شد؛ ازجمله آقايان آخوند همدانى (معصومى) از همدان و آيتاللّه ميلانى از مشهد و غيره... به تهران آمدند.
آزادى امام از زندان
اين حركتها ادامه داشت تا اينكه امام از زندان آزاد شدند و تحت نظر مأموران ايشان را به منزلى در قيطريه بردند. پس از چند ماه ـ در فروردين 1343 ـ امام آزاد و راهى قم شد. در پى اعلام اين خبر، استقبال مفصلى از ايشان به عمل آمد و سخنرانيهاى ايشان بار ديگر آغاز شد. امام در آغاز درس تأكيد فرمودند كه مسئله را تمام شده تلقى نكنيد؛ و در رابطه با روزنامهها ـ كه توطئهگرانه اعلام كرده بودند كه علما با دولت كنار آمدهاند و مسئله فيصله پيدا كرده است ـ سخنرانى مفصلى نمودند و فرمودند: «اگر خمينى با شما كنار آمده به مردم معرفى كنيد تا بگويند «لعنتاللّه عليه» و هر كس كه با شما كنار آمده است را بياييد معرفى كنيد!» با اين گفتار ـ در مسجد اعظم ـ اين اتهامات را ردّ كردند. بعد از آن، در فاطميه اول درس بهطور متعارف ادامه پيدا كرد. در روزهاى فاطميه دوّم، سخنرانيهاى بسيار مهمّى را آقايان اشراقى و مهاجرى ـ كه به شدّت داغ صحبت مىكرد ـ انجام دادند.
با مطرح شدن مسئله كاپيتولاسيون كه بسيار سريع و مخفيانه در مجلس شورا و سنا در كنار چند مصوبه ديگر، آن را به تصويب رساندند، موج اعتراض ديگرى بهپاخاست. موضوع تصويب كاپيتولاسيون را كسانى بسيار سريع و به موقع به اطلاع امام رساندند.
امام با شنيدن اين خبر يك روز جلوتر از روز سخنرانىشان ـ كه روز ولادت حضرت فاطمه (س) بود ـ در منزل آقاى زنجانى جلسهاى گذاشتند و آقايان مراجع، گلپايگانى، شريعتمدارى، نجفى، آملى، داماد، اراكى و نيز آقاى مرتضى حائرى، را دعوت كردند و طى بياناتى فرمودند: «من ديگر نمىتوانم ساكت بشوم، تكليف خود را علنا معين خواهم كرد، دين غريب است و دشمنان كمر به از بين بردن اسلام بستهاند. شما هر جور مىدانيد عمل كنيد، من تصميم خود را گرفتهام....»
فرداى آن روز در ميان جمعيت كثيرى كه اطراف خانه ايشان گرد آمده بودند، سخنرانى خود را با «اناللّه و انا اليه راجعون» آغاز كردند و بعد مسئله كاپيتولاسيون را كاملاً براى مردم مطرح فرمودند؛ حضّار شديدا تحتتأثير حرارت گفتار، و در عين حال تأثر بسيار امام قرار گرفته بودند. بعد از آن سخنرانى، طلاّب به طرف منزل آقاى شريعتمدارى رفتند. ايشان تقريبا ده دقيقه براى جمع صحبت كرد كه ما با امام هستيم، و گفتههاى ايشان را كاملاً تأييد كرد.
وقايع بعد از تبعيد امام به تركيه
فرداى آن روز امام را گرفتند و تبعيد كردند. پس از آن چنان حركتهاى موذيانهاى در قم، در تمام كوچهها، مدارس و حتى بيوت مراجع انجام مىگرفت و تجمعها كنترل مىشد كه من هرگز در تمام دوران انقلاب تا آن حدّ غربت در ميان مقلدان و طرفداران امام نديدم. درسهاى علما تا دو ـ سه هفته تعطيل شد. ديگر به كسى اجازه رفتن به منزل مراجع را نمىدادند. تا اينكه آقاى شريعتمدارى به عنوان مجلس فاتحه در مسجد اعظم جلسه سخنرانى گذاشت و عدهاى گرد آمدند، ازجمله آقايان كرّوبى، زيارتى (روحانى)، جعفرى گيلانى و خلخالى. در پايان سخنرانى، يكى از طلاّب برخاست و شروع كرد به گفتن صلوات و درود بر خمينى كه بلافاصله شيخ غلامرضا، كه از اصحاب بسيار مهم آقاى شريعتمدارى و همهكاره ايشان بود، برخاست و گفت: «بزنيد اين پدرسوختهها را.» دو سه نفر حمله كردند و طى زد و خورد، عده زيادى ازجمله آقاى كرّوبى شديدا مجروح شدند. آن روزها از غريبترين روزگارانى بود كه بهشدت بين مراجع و طرفداران مراجع اختلاف مىانداختند. فرداى آن روز براى اداى شكايت به منزل آقاى شريعتمدارى رفتند. ايشان شروع به صحبت كرد كه يكى از طلاب بلند شد و گفت: «ما حامى آقاى حاج شيخ غلامرضا زنجانى هستيم.» و حتى به خاطر دارم آقاى حسن عليان، كه اكنون از قضات دادگسترى است، آن طلبه را پايين آورد، و چند نفر به او كتك مفصلى زدند. آقاى شريعتمدارى اظهار كرد اشتباه شده است و براى جبران اقدام خواهيم كرد. در حالى كه شيخ غلامرضا همهكاره ايشان بود! طلاب انقلابى در برخورد با اين جريانات و از طرفى غم تبعيد امام، بهشدّت مأيوس شده بودند.
امام را به تركيه برده بودند. آن روزها با ماه مبارك رمضان مصادف بود. براى تقويت روحيه طلاب، جلسهاى در مدرسه فيضيه تشكيل شد و تمام طلبههاى انقلابى و غيرانقلابى جمع شدند. نخست، آيتاللّه نورى و بعد آيتاللّه منتظرى بسيار جامع و مفصل صحبت كردند. بعد از ايشان، آيتاللّه مشكينى صحبت كردند و ضمن بياناتشان ـ با عبارت عربى ـ چنين گفتند: «ناراحت نباشيد! به منبرها نرويد كه بگوييد ما را زدند، ما را فحش دادند به خاطر اينكه از امام حمايت كرديم و به مرجع شكايت كرديم و او هم به شكايت ما ترتيب اثر نداد.» اين عبارات را به خاطر اينكه مسئله مخفى بماند، به عربى بيان كردند. اين تنها جلسه بعد از تبعيد امام بود كه بسيار از امام صحبت شد و براى تقويت روحيه طلاّب بسيار مؤثر واقع شد تا با روحيه مرده و سرخورده به استقبال ماه مبارك رمضان نروند.
علی باقری، خاطرات پانزده خرداد؛ تبریز، ویراست دوم، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1387
تعداد بازدید: 5307