حجتالاسلام والمسلمين حيدرعلى جلالى خمينى (متولد 1311) از روحانيان مبارز دوران نهضت اسلامى به رهبرى امام خمينى است. او در سالهاى نخست نهضت همواره با ديگر روحانيان به رهبرى حضرت امام خمينى به مبارزه عليه رژيم ستمشاهى پرداخت و همگام با تحصيل علوم دينى در حوزههاى علميه به فعاليتهاى سياسى نيز مشغول بود.
وى پس از پيروزى انقلاب اسلامى مسئوليتهاى مختلفى از جمله سرپرستى برخى مناطق كميته انقلاب اسلامى، عضويت در هيئت نمايندگى امام در امور حجّ، امامت جمعه شهرستان خمين و... را برعهده داشت. او در 17 مرداد 1360 از سوى منافقان هدف عمليات تروريستى قرار گرفت كه آسيبى به وى نرسيد.
حركت رژيم بعد از رحلت آيتاللّه العظمى بروجردى
پسر رضا خان فكر مىكرد كه بعد از مرحوم آيتاللّه بروجردى بهترين فرصت براى او پيش آمده است تا به قول خودش بتواند خواستههاى پدرش را اجرا كند، به همين دليل به قم سفر كرده، آن سخنرانى معروف را ايراد كرد. البته سخنرانى بسيار بدى بود، به طورى كه در جملاتش، علما را «نجس» اطلاق مىكرد. اين سخنرانى در صحن حرم حضرت معصومه سلاماللّه عليها انجام شد. حرف اصلى شاه اين بود كه تاكنون يك مقام غيرمسئول، سد راه بوده است و من نمىتوانستم منويات پدرم را اجرا كنم، ولى امروز ديگر آن مقام غيرمسئول، سد راه نيست و از اين تاريخ به بعد من منويات پدرم را اجرا خواهم كرد.
پس از آن، تصويب قوانين انجمنهاى ايالتى و ولايتى پيش آمد و در مقابل تنها كسى كه بلند شد و حرف زد، امام بود. خداوند اين مرد را در تاريخ به امانت گذاشته بود و ايشان حجتى بود از طرف خداوند تا روزى بيايد و اين حقايق را برملا كند، مبارزه كند و اين كاخ ستم را فرو بريزد.
با اين كيفيّت جلساتى تشكيل شد و آقايان و علماى قم از مراجع و اعاظم تقليد دعوت كردند، حضرت امام در آن جلسه بحث و صحبت تازهاى داشتند و گفتند: «مبارزه امروز ما غير از مبارزهاى است كه هميشه علما داشتند. آنها وقتى مبارزه مىكردند مثلاً آيتاللّه كاشانى و ديگران كه قبل از ايشان بودند، بحثشان دولت بود، بحث شاه و كلمه شاه درميان نبود ولى اگر ما بخواهيم مبارزه كنيم بايد اولين حرفمان مسئله شاه باشد و انگشت روى كلمه شاه بگذاريم.».
اين مطالب و كلمه شاه، گران و سنگين بود و كسانى كه آماده مىشدند تا در اين وادى داخل شوند، بايد از هر جهت خود را مهيا مىكردند.
محرم 1342
از اول مشخص بود كه مسائلى اتفاق خواهد افتاد و جنبوجوش در ميان مردم زياد خواهد شد و امام ساكت نخواهد ماند. وقتى محرّم سال 1342 پيش آمد، همه مىدانستند اين محرّم غير از محرّمهاى ديگر است. از طرف شاه و ساواك دستوراتى داده شده بود و مأموران با شدت زيادى با مردم برخورد مىكردند، از علما و سخنرانان تعهد مىگرفتند، از مجالس تعهد مىگرفتند. آنها به سه چيز اهميت مىدادند: اول اينكه راجع به اسرائيل هيچ صحبتى نشود، دوم راجع به شاه هيچ صحبتى نشود و سوم كسى نگويد كه اسلام در خطر است. جز اين سه مورد هر چيزى گفته مىشد، عيبى نداشت.
اما امام كاملاً هوشيار بودند و مىدانستند منظور آنها چيست و چه مىخواهند. بعد از آن سخنرانى امام و قضيه مدرسه فيضيه قم و اعلاميههايى كه حضرت امام داده بودند، آن سخنرانى مهم را در عاشوراى 1342 ايراد كردند. از اول ماه محرّم هر شب حضرت امام به يكى از محلههاى قم مىرفتند و با مردم صحبت مىكردند تا اينكه به روز عاشورا رسيديم.
در آن سخنرانى امام با اشاره به قضيه مدرسه فيضيه، تشكيلات شاه را با تشكيلات معاويه و يزيد مقايسه كردند و فرمودند: «آنها با خاندان سيّدالشهدا چه كردند؟ اين محمدرضا با طلاب در مدرسه فيضيه چه كرد؟ رژيم، طلبهها را در مدرسه فيضيه كشت. حرف آنها اين است كه ما مرتجع هستيم، مفتخور هستيم، اين حركت روشن كرد كه چه كسى مفتخور است. طلبهاى كه با ماهى سى ـ چهل تومان با آن وضعيت سخت، گوشه يك حجره زندگى مىكند، مفتخور است يا آن كاخنشينان و ميلياردرها كه پول مردم را شب و روز به جيب مىزنند؟ ما مرتجع هستيم؟ ما كه بحث از اسلام مىكنيم، مرتجع هستيم؟».
كلمات امام، كلماتى والايى بود: «من ترا نصيحت مىكنم، گوش بده به اين نصيحتها، من نمىخواهم مثل پدرت، آنجور از مملكت بيرونت كنند، اگر گوش بدهى و توجه نكنى، دستور مىدهم از مملكت بيرونت كنند. چه اصرارى دارى كه بحث از اسرائيل نشود؟ مگر تو يهودى هستى؟ مگر تو طرفدار يهودى هستى؟!».
دستگيرى حضرت امام در 15 خرداد 1342
دوازده محرم، ساعت 3 بعد از نيمه شب، در منزل امام را زدند، فقط كسانى كه در خانه كار مىكردند و زحمت مىكشيدند، بودند. حضرت امام در خانه حاج آقا مصطفى روبهروى همان خانه بودند. سر و صدا كه بلند مىشود، امام متوجه مىشود كه ريختهاند و جمعيت را محاصره كردهاند، راهها را مسدود كردهاند و حكومت نظامى راه انداختهاند، بعد افراد داخل منزل را مىزنند كه امام كجاست؟ كه يك دفعه در باز مىشود و امام مىفرمايند: «چه كار داريد به اينها؟» و به اين طريق، امام را سوار مىكنند و مىبرند.
ملاقات با امام در تهران
وقتى امام به صورت تبعيد در تهران بودند، من چون شاگرد آقا بودم و علاقه زيادى به ايشان پيدا كرده بودم و فراقشان برايم مشكل بود، به تهران آمدم و به يكى از علما كه در تشكيلات وجههاى داشت، مراجعه كردم. اين عالم، اهل اطراف خمين بود، من خدمتشان گفتم: «خيلى دلم تنگ شده، لطفا اگر مىشود تلفنى بزنيد و وقت ملاقاتى براى ما بگيريد.»، ايشان به رئيس كل شهربانى تلفن كرد و رئيس شهربانى گفت: «مانعى ندارد. بفرماييد ملاقات.».
من ساعت 3 بعدازظهر به محل سكونت امام رفتم. خانه در محاصره بود، لذا به افراد گارد مراجعه كرده، گفتم: «براى من وقت گرفته شده است، تلفن هم زدهاند.»، اجازه دادند و من خدمت امام رسيدم، امام تنها بودند، سربازان خانه را محاصره كرده بودند، ولى از هيبت امام جرئت نمىكردند، جلو امام ظاهر شوند، به همين دليل از گوشههاى ديوار سرك مىكشيدند تا امام را ببينند. خدمت امام شرفياب شدم و نشستم. اول احوالپرسى كرديم و بعد گفتم: «دلم مىخواست كه شما مقدارى راجع به آن شبى كه دستگيرتان كردند، صحبت بفرماييد.»، امام فرمودند: «نصف شب گذشته بود كه اينها ريختند و با لگد در زدند». امام در آن ساعت مشغول نماز شب بودند كه مأموران سر مىرسند، بعد لباسها را پوشيدند و از منزل خارج شدند، بعد امام فرمودند: «مرا سوار ماشين كردند و يكى طرف راست من و يكى هم طرف چپ نشست، يك نفر هم جلو نشسته بود، البته همه مسلح بودند. در جلو و عقب ما ماشينهاى مسلح حركت مىكردند. وقتى حركت كرديم، ديدم فرد دست راست من مىلرزد، آن دست چپى هم همينطور، من نگاه كردم و گفتم كه چه شده شما را؟ چرا ترسيدهايد؟ دستم را گذاشتم روى پايشان و گفتم نترسيد من همراه شما هستم، گفتند: «اگر مردم قم بفهمند كه...، گفتم نه! من همراهتان هستم، نترسيد.».
در هر صورت، آن نخستين تبعيد امام بود.
ملاقات فرستادگان منصور با حضرت امام
بعد از آنكه امام به قم برگشتند، يك روز نزديك ظهر كه در خدمتشان بوديم، مىخواستيم از خدمتشان مرخص بشويم، امام فرمودند كه چند نفر بمانند. آن چند نفر آقاى صانعى، آقاى توسلى و چند نفر از رفقا بوديم، فهميديم كه مسئلهاى پيش خواهد آمد.
بعد از چند دقيقه دو نفر آمدند و در بيرونى نشستند. آنها را نمىشناختيم، بعدها گفتند، يكى از آن دو نفر، معاون نخستوزير بوده است. آن دو نفر يك ربع نشستند تا امام از اندرونى خارج شدند و فرمودند: «آقايان فرمايشى دارند؟»، يكى از آن دو نفر گفت: «آقا ما از طرف نخستوزير، منصور، آمديم، (تازه منصور نخستوزير شده بود.) آمديم دستتان را ببوسيم، پايتان را ببوسيم و از شما اجازه بگيريم تا ايشان مشغول به كار بشوند.»، امام فرمودند: «من با هيچ كس عقد اخوت نبستهام و بىجهت هم با كسى دشمن نخواهم بود. نگاه مىكنم اگر منصور اين حركات و اعمال را كه قبليها شروع كردند، ادامه دهد، ما همان هستيم، اما اگر از اعمالشان برگشتند، آنوقت فكر ديگرى خواهيم كرد.». يكى از آن دو نفر گفت: «آقا خيلى مشكل و خيلى سخت است. 15 خرداد چقدر مردم كشته شدند و چه خونهايى ريخته شد؟». امام با اين جملات برافروخته شده، فرمود: «كى كشت؟ 15 خرداد را كى به وجود آورد؟»، آنها وقتى اين حالت امام را مشاهده كردند و اين حرفها را شنيدند، چنان خوفى در دلشان افتاد كه شروع به لرزيدن كردند. امام ادامه دادند: «اين درست است كسى كه ادعا مىكند اول شخص مملكت است، بگويد من مىكشم، من مىبندم، من مىزنم (؟) آقا تو كشتى، تو بستى، تو زدى، ديگر چه چيزى از دست تو بر مىآيد؟». آنها گفتند: «آقا اجازه مىدهيد ما فرمايشات شما را يادداشت كنيم.»، امام اجازه فرمودند و آنها يادداشت كردند، بعد گفتند: «آقا اجازه مىدهيد كه يكبار ديگر بياييم خدمتتان و دستتان و پايتان را ببوسيم؟»، امام فرمودند: «خير» و آنها هرچه اصرار كردند امام قبول نكردند، در نتيجه بلند شدند و عقب عقب از اتاق بيرون رفتند.
وظيفه روحانيان در زمان تبعيد حضرت امام
وقتى امام را تبعيد كردند، انصافا رسالت سنگينى برعهده روحانيان مبارز قرار گرفت. امام به مرحوم شهيد مطهرى نامه نوشتند كه «آقايان علما را در تهران جمع كنيد، ولو براى خوردن چاى باشد.». از آن تاريخ بنا شد كه تهران به منطقههاى مشخصى تقسيم شود و آقايان جمع شده، جلساتى داشته باشند. همين مجمع، بعدها شوراى مركزى جامعه روحانيت را تشكيل داد. اعضاى هر منطقه رأى دادند و افرادى انتخاب شدند و شورا تشكيل شد. اعلاميههاى امام كه از نجف مىآمد در اسرع وقت به چاپ مىرسيد و در تمام شهرستانها پخش مىشد.
علی باقری، خاطرات پانزده خرداد؛ قم(دفتر اول)، ویراست دوم، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1388
تعداد بازدید: 5094