آيتاللّه غروى پس از تكميل تحصيلات دينى، به تبريز رفت و حوزه درس و بحث تشكيل داد و تا آخر عمر پربركت خود به كار تدريس علوم دينى مشغول بود.
ايشان همچنين سابقه نمایندگی مجلس خبرگان را هم دارند.
گفتگوى حاضر در تاريخ 23 مهر 1372 در منزل ايشان، در تبريز، صورت گرفته است.
تاريخچهاى از فعاليتهاى حوزه علميه نجف اشرف
اينجانب در شهر نجف اشرف متولد شدهام. در آن زمان، حاج سيدكاظم يزدى، يكى از اعاظم علماى نجف، به حوزه علميه نجف صفاى خاصى بخشيده بود. هنوز هم نمازشان را در صحن حضرت اميرالمؤمنين (ع) به ياد دارم؛ نمازش پربركت و دلنشين بود. پدرم كه يكى از شاگردان ايشان بود، روزى مرا به خدمت معظمله برد؛ ايشان يك سكه ليره عثمانىِ طلا به من مرحمت فرمودند. بار ديگر هم وقتى به خدمت ايشان شرفياب شدم، يك ساعت به من هديه فرمودند.
در آن زمان، رسم حوزههاى علميه بر اين بود كه چند نفرى از طلبهها جمع مىشدند و مىرفتند خدمت يكى از استادان علوم دينى و از او تقاضا مىكردند فلان درس را برايشان تدريس كند. به عنوان مثال، ما حدود چهل نفرى بوديم كه جمع شديم و كتاب حاشيه ملاعبداللّه را نزد يكى از استادان نجف اشرف تلمذ كرديم. دروس ديگر حوزه را هم اينگونه خوانديم.
اوايل طلبگى ما مقارن با انقراض امپراتورى عثمانى و تسلط استعمار انگلستان در منطقه بود. به ياد دارم كه انگليسيها دولت عراق را تشكيل دادند و از آن پس كنترل اماكن مقدسه از دست ما گرفته شد.
تاريخچه نفوذ استعمار در كشورهاى اسلامى
سالهاى بعد از جنگ جهانى اول، همزمان بود با دوران عظمت حوزههاى علميه؛ بويژه حوزه علميه نجف. درست در همين دوران، كشورهاى اروپايى و در رأس آنها انگلستان در كشورهاى اسلامى ريشههاى استعمار را دوانيدند و با تلاش بسيار درصدد اجراى نقشههاى شوم خود برآمدند. يكى از نقشههاى آنان كشف حجاب زنان در ايران بود. شهيد آيتاللّه قاضى در اين رابطه مطلبى را فرمودند كه خوب است در اينجا بيان شود. ايشان مىگفتند: «بعد از جنگ جهانى اول، مجلهاى به دست من رسيد كه در كرمانشاه چاپ شده بود. در اين مجله به صراحت بيان شده بود همانطورى كه سياست استعمار در عراق، برهمزدن اساس حوزههاى علميه است، سياست آنان در ايران، كشف حجاب است.»
تاريخچهاى از فعاليتهاى حوزه جديدالتأسيس قم
من از 1350 ق، به امر پدرم، مشغول خواندن دروس حوزوى شدم. ابتدا به تبريز رفتم و پس از توقف چند ماهه در شهر تبريز، به قم آمدم. البته در ابتدا تصميم داشتم براى تحصيل علم، از استادان و علماى حوزه نجف استفاده كنم كه به دليل ممنوعيت رفتن به عتبات اين امر ممكن نشد. حوزه علميه قم آن روزها نسبتا خوب بود و رياست آن با حضرت آيتاللّه عبدالكريم حائرى بود. از بزرگان آن دوره مىتوانم از آيتاللّه سيدمحمدتقى خوانسارى، آيتاللّه سيداحمد خوانسارى، آيتاللّه حجت، آيتاللّه فيض و... نام ببرم. از بركت وجود اين عزيزان، قم آن روزها نورانى بود. آهستهآهسته، رضاشاه ملعون بنا كرد به آزار روحانيت؛ مثلاً يكوقت از تهران دستور آمد كه بايد طلبهها علاوه بر امتحان دروس حوزوى، زبان خارجه را نيز امتحان دهند و براى انجام اين منظور نيز يك نفر از تهران به قم آمده بود تا اين دستور را به هيئت ممتحنه اعلام نمايد. در آن موقع، امام جزء آن هيئت (هيئت ممتحنه) بود. به ياد دارم كه ايشان درباره شركت در جلسهاى كه قرار بود اين مطلب در آن جلسه بيان شود، فرمودند: «شما آقايان، در آن جلسه حاضر نشويد... ما در اينجا قالالصادق (ع) مىخوانيم... شما راجع به قالالصادق (ع) هر سؤالى داريد، بپرسيد تا ما جواب دهيم... ما مخالف زبان خارجه نيستيم، منتها مدرس بياوريد اينجا تا آن را به طلبهها ياد بدهد.» اين بيان حضرت امام چون توپ صدا كرد و موج آن در همهجا انعكاس يافت، حتى در تهران به گوش آن ملعون نيز رسيد.
در آن وقتها، فشار و اذيت رژيم بر حوزههاى علميه روز به روز بيشتر مىشد، تا حدى كه يك روز رئيس شهربانى قم خودش به مدرسه فيضيه آمد و گفت: «دستور از تهران است كه بيشتر از هفت نفر معمم نبايد اينجا باشند و....»
برخورد آيتاللّه حائرى، مؤسس حوزه علميه قم، با موضعگيرى حكومت پهلوى عليه روحانيت
يادم است روزى در محضر آيتاللّه آقاى شيخ [عبدالكريم حائرى] بوديم. ايشان با حالت تأثر فرمودند: «من از اوضاع شما و جريانات مملكت بااطلاع هستم، اما خدا مىداند كه كارى از دستم برنمىآيد....» و بعد در حالى كه از شدت ناراحتى اشك در چشمانشان جمع شده بود، فرمودند: «اگر توفيق دست داد و براى نماز شب بيدار شدم، شما را فراموش نخواهم كرد.» اين مطلب را با حالت گريه فرمودند و جمع حاضر در جلسه را گرياندند. آن عزيز نظر مباركشان اين بود كه در اين وضعيت بايد ارتباط خود را با خدا محكمتر و از آقا امام زمان (عج) استمداد كنيم. درست به خاطر دارم كه در آن جلسه به ما فرمودند: «امروز، سرپرست ما حضرت ولىعصر (عج) است؛ شما آقايان رابطهتان را با ايشان محكمتر كنيد. دشمن شما مىرود و شما مىمانيد تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاءعزيز گردانى هر كه را خواهى و خوار كنى هر كه را خواهى.» بيان ايشان بارقهاى از اميد در قلب ما دوانيد و تمامى غمها و غصهها را از وجودمان زدود. در پرتو اين برخوردها و ارتباط با اين اشخاص بود كه دشوارى راه در نظرها آسان مىنمود و فشارها و آزار و اذيتهاى رژيم برايمان قابل تحمل مىگرديد.
خاطرات 15 خرداد
قبل از سال 42، آن زمان كه ما در شهر قم بوديم، غالبا شبهاى پنجشنبه و جمعه در خانه يكى از آقايان علما جمع مىشديم و جلسه مىگذاشتيم. اين جلسات اغلب در منزل آقايان سيداحمد لواسانى، از بزرگان حوزه و اديب تهرانى، مدرس رسائل، و منزل ديگر بزرگان تشكيل مىشد. جلسههاى پربارى بود و هميشه رژيم شاه از اينگونه محافل بيم و هراس داشت.
در نهضت سال 42 ش من در تبريز بودم، اما تلاشمان آن بود كه از اوضاع قم بىخبر نباشيم. در تبريز، طبق خواسته امام تعدادى از روحانيان با قم تماس داشتند. حتى وقتى ايشان از زندان آزاد شدند، شبهاى يكشنبه در قم جلسهاى تشكيل دادند كه هدف آن رسيدگى به امور روحانيت بود. در اين رابطه نامهاى هم خطاب به سيدحسن انگجى نوشتند و از ايشان ـ چون سوابقى در قم داشت ـ تقاضا كردند تا جلسات هفتگى تشكيل، و تبريز و اطراف آن را تحتنظر قرار دهند. اين نامه از طريق پست و از قم براى ايشان ارسال شد.
من از همان اول شكلگيرى نهضت مقدس اسلامى، در جبين حضرت امام آن نور مرجعيت را مىديدم. ايشان نسبت به منكرات بسيار حساس بودند. يادم مىآيد يك دفعه با قوامالسلطنه در اين مورد درگير شدند. آن حضرت واقعا در اين مورد بىتاب بود، اصلاً آرام نمىنشست. خُب الحمدللّه به آرزويش رسيد و توانست رژيم ديكتاتورى شاه را سرنگون سازد.
اخلاقيات امام خمينى
امام خمينى پنجشنبهها تشريف مىآوردند مدرسه فيضيه، نزديك كتابخانه مىنشستند و درس اخلاق مىگفتند. به ياد دارم كه به معظمله اصرار مىشد روى صندلى بنشينند، اما ايشان به شوخى مىفرمودند: «حاج شيخ [عبدالكريم حائرى] به منبر مىرود، با وجود آن من روى صندلى هم نمىنشينم....»
چند سال قبل، يكى از بزرگان قضيهاى را در مورد امام نقل فرمود كه از حاج شيخ عبدالكريم حائرى شنيده بود. خوب است در اينجا بيان كنم. آن بزرگوار مىفرمود: «شبى از شبها، امام در خارج از مدرسه فيضيه مهمان بودند. مهمانى به درازا كشيد و ايشان قدرى ديرتر از معمول به حجرهشان برگشتند. وقتى به مدرسه آمدند، در بسته بود. آن زمان مدرسه خادمى داشت كه قدرى بداخلاق بود و آخر شب در مدرسه را قفل مىكرد و اگر كسى ديرتر از معمول به مدرسه مىآمد، به او پرخاش و اعتراض مىكرد كه اين چه وقت آمدن است! امام آن شب به پرخاش ايشان اعتنايى نكردند و به حجرهشان رفتند. گويا خادم مدرسه ناراحت شده بود و فرداى آن روز دو ـ سه نفر از اراذل را خبر كرده بود تا به ايشان توهين كنند. امام از اين كار باخبر مىشوند. چوبى از داخل حجرهشان برمىدارند و بيرون مىآيند و نهيب مىزنند. آنها مىترسند و فرار مىكنند. شيخ [عبدالكريم حائرى ]از اين جريان مطلع مىشود و ايشان را مىخواهد و مىفرمايد: «يك روز شما اين مملكت را اداره خواهيد كرد.» اين مطلبى بود كه آقاى خوانسارى در آن جلسه برايمان نقل فرمودند. البته جمله ايشان نه به خاطر اين رفتار امام باشد، بلكه هر فردى بعد از چندين برخورد با معظمله اين مطلب را استنباط مىنمود. رفتار و گفتار امام به گونهاى بود كه نظر خيلى از افراد را جلب مىكرد. امام علاوه بر آنكه در عرفان مقام رفيعى داشتند و عرفان عملى و نظرى را به خوبى طى نموده بودند، از نظر موقعيت علمى نيز مرتبهاى والا داشتند و همين خصايص بلند انسانى بود كه نظر هر انسانى را به سوى ايشان جلب مىكرد. وقتى حاجآقا مصطفى شهيد شد، من در نجف خدمت ايشان مشرف شدم و با ناراحتى اين جريان را به ايشان تسليت گفتم. ايشان فرمودند: «مىدانم شما به مصطفى علاقه داشتيد، اما پيشامدى بود كه اتفاق افتاد، الخير فى ما وقع، ناراحت نشويد.» و ديگر حتى يك كلمه هم راجع به آن قضيه به زبان نياوردند. اينها عظمت نفيسى بود كه آن عزيز داشت.
علی باقری، خاطرات پانزده خرداد؛ تبریز، ویراست دوم، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1387
تعداد بازدید: 4680