غلامحسین کرباسچی
دربرگیرنده خاطرات آقایان: سید محمد آلطه ، علی دوانی، محمدرضا محامی ، علی حجتی کرمانی، عبدالمجید معادیخواه، عبایی خراسانی، مهدوی کنی و محمدرضا فاکر
در شماره دوم از مجموعه خاطرات انجمن های ایالتی و ولایتی،خاطرات حججالاسلام آقایان : سید محمد آلطه ، علی دوانی، محمدرضا محامی ، علی حجتی کرمانی، عبدالمجید معادیخواه، عبایی خراسانی، مهدوی کنی و محمدرضا فاکررا به خوانندگان عرضه میداریم .
آقای معادیخواه : خاطرهای که هیچ وقت یادم نمیرود اینکه : در مسجد امام مباحثه میکردیم . نمیدانم چه کسی اعلامیهها را پخش میکرد . ما هم یک دانهاش را گرفتیم و هممباحثهام نیز آقای محمدتقی صدیقیان بود . دو نفری نشستیم و این اعلامیه را نگاه کردیم البته زمینه ذهنی من از امام از آقای سید ابراهیم خسروشاهی بود . من آن ذهنیتی که داشتم بیشتر از آقای سید ابراهیم و دوستان او بود به دلیل اینکه اینها میگفتند این حاجآقا روحالله برای مرجعیت از همه بهتر است . ولی حیف که کنار میکشد . یعنی همیشه ته دل ما این بود که این حاجآقا روحالله روزنامه امیدی به آینده است. من اولین باری که این اعلامیه را دیدم «در تعطیل طولانی مجلسین ، دیده میشود دولت اقداماتی در نظر دارد که مخالف شرع انور و قانون اساسی کشور است ...» از نظر روانی ، این مسئله برایم مطرح بود که حاجآقا روحالله اعلامیه داده است . این برای من از نظر عاطفی خیلی مهم بود . اما مسئله دیگرش استنادهایی بود که به قانون اساسی و این گونه مسائل شده بود که یک دفعه ذهن من پاک عوض شد . یعنی جرقه عجیب و غریبی در ذهن من ایجاد شد که هیچ وقت نمیتوانم آن حالت را فراموش کنم . اصلا ؛ مثل اینکه عوض شدم . دیگر باید بلند شد و راه افتاد . این حالت که در من پیدا شد خیلی حالت عجیب و غریبی بود که دیگر از آن تاریخ من یادم میآید که درس و بحث ، همه تحتالشعاع این قضیه قرار گرفت . از آنجا بلند شدم و به مجلس آقای حائری رفتم . ناگفته نماند که ایشان به تبع از پدرش «حاج شیخ عبدالکریم حائری» برای حضرت فاطمه (ع) سه روز مجلس میگذاشت . آن سال برای اولین بار آقای حائری مجلس را در مسجد اعظم برگزار میکرد . خلاصه هنگامی که بدانجا رفتم ، آقای آلطه منبر بود و منبر آتشینی داشت . اصلا وقتی از آن جلسه بیرون آمدم ، مثل یکپارچه آتش شده بودم . یادم هست که آلطه اول خیلی شلوغ کرد ... حالا شما چیزی یادتان هست ؟
آقای عبایی : اتفاقاً از روز اول این جریان من در تهران بودم . در آنجا دیدم اعلامیهای زدند . حالا یادم نیست که اعلامیه از طرف چه کسی بود ، ظاهراً آقای بهبهانی و آقای خوانساری و آقای شیخ محمدتقی آملی آن را امضا کرده بودند . شاید آقای آشتیانی هم بود . از مردم دعوت کرده بودند که فردا برای بررسی امر مهمی در مسجد سید عزیزالله جمع شوند . معلوم نبود چه امر مهمی است ولی خوب ما میدانستیم مسئله انجمنهای ایالتی و ولایتی مورد بحث است . شب قبلش در قم بودم ، در آنجا نیز جریان انجمن ایالتی و ولایتی مطرح بود . من صبح آمدم که به مسجد سید عزیزالله بروم دیدم که بله، بازار تعطیل و نیمه تعطیل است... مخصوصاً بازاریها را دیدم که دوان دوان به طرف مسجد میروند. وقتی آمدم ، دیدم مسجد پر از جمعیت است . و همان زمان مشاهده کردم که آقای آملی – خدای رحمتش کند – وارد مسجد میشد ... آقای آملی که آمد همه فهمیدند و ایشان را به طرف منبر بردند ...
ظاهراً این طور که یادم هست دفعه اول در شب عید ، آقای فلسفی منبر رفت و اعلامیه «علم» - نخستوزیر وقت – درباره انجمنهای ایالتی و ولایتی را خواند . از مطالب او هیچ چیز یادم نیست . بعد مثل اینکه حرفهای آقای خوانساری را ... حالا دقیقاً یادم نیست ... آقای فلسفی یا کس دیگری – شاید دامادش – زد . اما آقای بهبهانی خودش رفت و روی پله دوم یا سوم منبر نشست و صحبت کرد . همانجا یادم هست جریانی را از رضاشاه نقل کرد ... حالا جزئیات مسئله در خاطرم نیست . بعد که به قم آمدم ... از طرف امام و بعضی از دوستان ، به آقای خوانساری انتقاد میشد . از مجموع جریان تهران، تمام کارها را تأیید میکردند ، فقط یک موضوع را تأیید نمیکردند . مسئله مورد انتقاد ، روی انحمنهای ایالتی و ولایتی بود و ایشان مسئله را روی اصلاحات ارضی برد . آقای خوانساری بحث اصلاحات ارضی را با مسئله انجمنهای ایالتی و ولایتی قاطی کرده بود . موضوع باطل بودن اصلاحات ارضی برای مردم بین نبود . ایشان مطرح کردند که نباید در مسائل انقلاب برای مردم شعارهای نامفهوم داد . موضوع اصلاحات ارضی باید برای مردم تحلیل شود که چه چیز آن خوب است ، چه چیز آن خوب نیست اما موضوع اینکه اسم قرآن برداشته شده است ، این را همه مردم میفهمیدند . بایستی این طوری شعار انقلاب مطرح بشود که همه بفهمند به جای قرآن کتاب آسمانی گذاشتهاند ... اما اینکه اصلاحات ارضی چیست ؟ این را نمیفهمند . و ایشان چرا مسئله اصلاحات ارضی را قاطی کرده است و ما با اینکه اختلاف کردیم ، سوژهای به دست دشمن دادیم که آقایان مخالف اصلاحات ارضی هستند . قیل و قال کردند که ما کشاورزان را از حریم انقلاب دور کردیم . حالا باید کلی بحث کنیم برای اینها که خیر ، این اصلاحات ارضی واقعی نبوده است و اینها نظرشان چه بوده است ...
آقای معادیخواه : ببینید ... من یک تذکر میدهم ... قضیه اختلاف بین امام و آقای خوانساری ، در رهگذر اصلاحات ارضی و مطرح نشدن ، این مال رفراندوم است ، مال مسئله انقلاب سفید است . من الان خوب به خاطرم هست ... در ابتدای امر آنچه مطرح شده بود تصویبنامهای بود که اصلاحیهای داشت که در مورد انجمنهای ایالتی و ولایتی بود . در انجمنهای ایالتی و ولایتی اصلاً مطرح نبود ...
آقای عبایی : بله ، مطرح نبود ، ولی زمزمههایش مطرح بود . قبلاً آقای خوانساری آورده بود ...
آقای معادیخواه : حالا من این را عرض میکنم ... در قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی ، حذف قید رجولیت انتخابشونده و انتخابکننده بود . حذف قید سوگند به کلامالله مجید بود و به جایش کتاب آسمانی گذاشته بودند و حذف یک چیز دیگر قید اسلام نیز حذف شده بود . به خصوص در مورد قید مسلمان بودن انتخابکننده و انتخابشونده امام هم تکیه میکرد که در این صورت بهائیت هم باید چه بشود . آن وقت در این قضیه مقداری طول کشید تا جریان مسجد عزیزالله پیدا شد . مسئله بدیم صورت بود که : ابتدا به شاه تلگراف شد که تلگراف به شاه خیلی مسئلهای ایجاد نکرد . شاه هم قضیه را موکول به «علم» کرد و مثلاً جملهای گفت که بله ، البته علما باید به پاسداری از دین و ... مشغول باشند . از این رو امام خمینی در تلگراف دومی که به شاه زد همین جمله را اتخاذ سند کرد . گفت : این جمله شاه موافق با آن حدیث پیامبر است که : «اذا ظهرت البدع فی امتی فللعالم ان یظهر علمه و الا فعلیه لعنتالله» . در مخالفت با این قضیه سخنرانیهای شروع شد . مجلس اول در قم ، این سه شب در مسجد اعظم بود . «علم» جملهای گفته بود که مثلاً اصطلاح قشریگری را طرح کرده بود . در آن جلسه آقای آلطه هم فحش را کشیده بود به علم که : رقاص! تو به علمای دین میگویی قشری!
بعداً بازاریهای قم مجلسی در مسجد امام گرفتند که در آنجا هم آقای آطه منبر رفت . آن موقع هنگامه گل کردن منبر آلطه بود . حاج انصاری قمی و آلطه هر دو بودند . اما آقای آلطه خیلی آتشین سخنرانی میکرد که مثلاً : از روی جسد ما باید عبور کنند تا چه بشود ... آن وقت مجلسی هم هیئت مدرسین گرفتند که در این جلسه آقای مکارم و آقای حاج انصاری قمی منبر رفتند . شاید آلطه هم منبر رفت . در هر حال یک مجلس بسیار عظیمی بود که تمام شبستانهای مسجد اعظم پر شده بود . در تهران آقای فلسفی ده شب در مسجد ارک منبر رفت و هنوز قضیه مسکوت مانده بود یعنی تلگراف علما را بیجواب گذاشتند .
آقای عبایی : خوب من گفتم که روز اول ، قبل از آن جلسهای در مسجد ارک بود . اصلاً این مسئله برای مردم روشن نبود . در متن اعلامیه نوشته بود برای امر مهمی تشریف بیاورید . و شاید خیلی از مردم نمیدانستند آن امر مهم چیست . من شب قبل از آن در قم بودم ، میدانستم قضیه چیست . حالا من یادم نیست مثل اینکه جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی و اصلاحات ارضی مطرح بود . سپاه دانش مطرح نبود . این اصلاحات ارضی ، زمزمهاش بود . حدسم این است آنجا آقای خوانساری... که خلط کرده بود . با اینکه بحث بر سر همان سه موضوع قرآن و ... بود، و ایشان این مسئله را خلط کرده بود ؛ و این برای همه نامفهوم بود .
یاد : آن وقت شما از این قضایای اولین جلسهای که علما دور هم جمع شده بودند ، در میان صحبت ها چیزی نشنیدید ؟
آقای عبایی : من یادم است اولین اعلامیهای که داده شد ، اعلامیه امام نبود . اعلامیههای دیگر بود ... یادم هست صبح که بیرون آمدم ، از زبان آقای سید علی خامنهای – در حالی که با آقای مروارید از مدرسه خان بیرون میآمدند – شنیدم که گفت : دیشب هنگام سحر ، آقا اعلامیه را نوشتند و تا چند ساعت دیگر بیرون میآید . آقای خامنهای گفت : اعلامیه خیلی حسابی و جالبی است . درست است که اعلامیه امام بعداً آمده ، اما خوب از نظر محتوا از اعلامیه سایرین خیلی بهتر است. از جلسات دیگر هم من چیزی یادم نمیآید .
یاد : بالاخره علمای قم چند جلسه داشتند که در کارها اول یک نوع مشورت میشد . در این جلسات آقایان : داماد ، حائری ، گلپایگانی و شریعتمداری بودند . آقای طباطبایی هم در بعضی جلسات بود ... آقای لنگرودی نیز بود . موضوع قابل بررسی این است که : جلسهای که علمای قم داشتند به چه شکلی تشکیل می شد و دعوت کننده چه کسی بود ؟! سؤال دیگر اینکه : از حال و هوای حوزه و طلبههای آن موقع چه چیزی در خاطرات هست ؟
آقای عبایی : من الان جزئیات مسئله یادم نیست و به هر حال یادم هست در این جریان ، اول علم یک جواب ناقصی به آقایان مراجع داد . اما به امام جواب نداد . مثل اینکه آقای نجفی جواب را پسندیده بود ؛ گفته بود که : چراغانی کنید! چراغانی کنید! خلاصه در قم نیمه چراغانی شده بود . امام نیز عصبانی شده بود . حالا علم چه جوابی داده بود یادم نیست . متن آن را باید پیدا کرد .
آقای معادیخواه : ببینید! اصلاً قضیه بدین صورت بود که آن تصویبنامه دولت بود . یک مسئله این بود که هیئت دولت اصلاً حق ندارد قانون وضع کند . در حالی که در مورد انجمنهای ایالتی و ولایتی ، قانون مجلس وجود دارد . قانون مجلس را مجلس باید کم و زیاد کند . آن وقت وقتی که قانون مجلس باشد ، میتوانند مطرح کنند که فقها باید آن را امضا کنند . اینها برای اینکه از تنگنای این قضیه کنند ، آمده بودند مسئله را به صورت تصویبنامه دولت درآورده بودند که دیگر کسی نتواند بگوید تصویبنامه دولت را علما باید امضا کنند ... این مسئله را باید اساسی و ریشهای درآورد . البته این فراتر از خاطرات است . باید تحقیق شود که اصلاً قضیه چه بوده و چه کار میخواستند بکنند .
این مسئله زن و انتخابات و اصلاحات ارضی از زمان آقای بروجردی ریشه دارد و اینها قضیه را از زمان آقای بروجردی تأخیر انداخته بودند ، یا میخواستند شروع بکنند . حالا این قضیه به صورت تصویبنامه درآمد ، این اعتراض بود که قانون باید قانون مجلس باشد . و قانونی که مخالف قانون اسلام باشد قانونیت ندارد . این اصل دوم متمم قانون اساسی ، مستمسک همه علما بود و در این میان ، یک زرنگی که آنها [: رژیم] کردند اینکه مصاحبه نمودند که نه ، ما از اینکه علما اعتراض کردند منصرف شدیم و آن تصویب نامه را کنار گذاشتیم . البته مدتی قضیه را ساکت گذاشتند و جواب نمیدادند . خوب از طرف علما فشار وارد میشد که آقا جواب کو ؟! جامعه هم متشنج شده بود . یکی از چیزهایی که از آن موقع یادم هست : یکی مجلس هیئت مدرسین در مسجد اعظم بود ... ناگفته نماند که جلسه مذکور به نام مجلس عزای شهادت فاطمه زهرا (ع) بود . منتها خیلی مفصل برگزار شد ، جمعیت از تهران و دیگر شهرها آمده بودند. و آقای فلسفی هم ده شب در مسجد ارک منبر میرفت . آیا از آن موقع از سخنرانیهای مسجد ارک چیزی به خاطر ندارید ؟!
آقای کنی : خوب ، خاطرهای که از آن زمان دارم ، اینکه آقای فلسفی بالای منبر رفته بود . سه تا اعلامیه بود که ایشان در تقدیم و تأخیرش تردید میکرد؛ که کدام را مقدم بدارد ، کدام را مؤخر بخواند ...
یاد : جلسه مزبور ده شب بود و موضوعش در مورد حقوق زن بود . آقای فلسفی در مسجد سید عزیزالله ميخواست اعلامیه علما را بخواند ، اما نمیخواست درباره مرجعیت موضع گیری کند . این مسئله برایش خیلی مهم بود . از این رو گفت : من چون به چیزی قائل نیستم اعلامیه مراجع را یک بار از اول خواند ، یک بار هم از آن طرف خواند ، که هیچ تفاوتی در این مسئله نگذاشته باشد ... آن وقت دولت مدتی سکوت کرد . علمای تهران فشار آوردند که اگر دولت جواب ندهد ما مردم را در مسجد سید عزیزالله جمع میکنیم . یک چنین قضیهای در حال وقوع بود . از طرفی هم فعالیت شروع شده بود . تجار تهران یک سری تلگراف به عنوان پشتیبانی از علما منتشر ساخته بودند .
آقای معادیخواه : یعنی به اصطلاح جامعه داشت هیجان پیدا میکرد . حالا اگر اعلامیههای آن زمان باشد ، رؤسای اصناف از طرف اصناف امضا میکردند . مثلاً امروز صنف سوزندوز فردا صنف خیاط فردای دیگرش صنف فلان ... اعلامیه پشتیبانی میدادند . نحوه حرکت مردم این حالت را داشت که به عنوان پشتیبانی اطلاعیه صادر میکردند . آن وقت آن چیزی که به عنوان حربه مطرح بود ، همان مجلس دعا در مسجد سید عزیزالله بود ... در اینجا بود که علم ، مصاحبه کرد و گفت چون که نظر علما با این موضوع موافق نیست ؛ ما این را کنار میگذاریم . اینجا بود که خوشحالی مردم شروع شد . این جشنی که آقای عبایی اشاره کرد ، من یادم هست . چراغ آوردند که چراغانی کنند و بیشتر هم مربوط به بیت آقای نجفی میشد . هنوز مقداری از چراغها را نبسته بودند که طلبهها راه افتادند که آقا! چراغانی نکنید! چه کسی میگوید قضیه تمام شده است؟! اسدالله علم هم به همه جواب داد که بله ما به اینها کاری نداریم و به تلگراف آقای خمینی جواب نداد . یعنی روی هر ارزیابی که داشتند گفتند امام را جدا کنیم . مقداری هم محاسبه آخوندی میکردند ... و چون آقای خمینی جلوه کرده بود ، اینها هم آمدند از این رگ آخوندی استفاده کردند که حالا علما بدشان نمیآید که به ایشان [یعنی امام خمینی] بی اعتنایی کنیم . یک جشنی هم در قم در حال راه افتادن بود، خلاصه آنهایی که به امام علاقه داشتند از امام کسب تکلیف کردند . ایشان فرمودند اولاً تصویبنامه وقتی تصویب شد ، قانونیت پیدا میکند . قانون که با مصاحبه لغو نمیشود ؛ با جواب تلگراف که قانون لغو نمیشود . وقتی هیئت دولت جلسهای تشکیل داده و قانونی را تصویب کرده ؛ لغو تصویبنامه جلسه جدید میخواهد . یعنی دولت باید الغا کند . اما اینکه قانون را در مجلس تصویب کنند بعد تلگراف کنند که ما منصرف شدیم ، اینکه مسئله را حل نمیکند و اینکه بعضی به فکر جشن و چراغانی افتادهاند ، سادگی است ... از این رو طلبهها در همین «شیخان» و خیابانها راه افتادند که چراغها را جمع کنید ...!
از طرفی ، مسجد سید عزیزالله نیز مسئله داشت . یعنی شب هنگام به خانه آقای فلسفی رفته بودند . داستانهای عجیب و غریبی داشت اتفاق میافتاد که میخواستند آنها را هم گول بزنند ... خلاصه نمیدانم به چه شکلی آقای خمینی با تهران تماس گرفت ... و گفت که باید رسماً اعلام بشود که این قانون کان لم یکن است . هیئت دولت هم جلسه تشکیل بدهد و بگوید قانون مزبور کان لم یکن است و با همان حروفی که در روزنامه نوشتهاند و در همان صفحه اعلام بشود که این قانون ملغی شد . غیر از این هم فایده ندارد . و یادم است که وضع روانی جامعه هم خیلی جالب بود . یک دفعه روزنامه درآمد و هیئت دولت تشکیل جلسه داد و اعلام کرد : به خاطر اعتراض علما ، این قانون کان لم یکن تلقی میگردد . حالا از این صحنه و از آن دوره ، هر کس ، هر چیزی یادش هست ، بگوید!
آقای کنی : در آن روز مردم در مسجد سید عزیزالله منتظر بودند ، تا اینکه جواب از کجا بیاید .
آقای معادیخواه : یادم هست که در آن روز من به مسجد اعظم آمده بودم . بعد از درس آقای خمینی ، عدهای جمع شده بودند . پس از اینکه دولت عقبنشینی کرد هر کدام از علما سخنرانی کردند . آن طور که من یادم هست اول امام صحبت کرد . و بعد طلبهها نوار سخنرانی آقای فلسفی را از مسجد سید عزیزالله آورده بودند . توضیح اینکه : مجلسی در مسجد سید عزیزالله برگزار شده بود منتها این مجلس به عنوان ختم ماجرا برگزار شد ، یعنی مجلس مجلسی بود که در حقیقت علمای تهران تهدید کرده بودند که اگر قانون را لغو نکنید ، فردا در آن جلسه تکلیف نهایی اعلام میشود . خلاصه اعضای دولت نصف شب جلسه فوقالعاده تشکیل دادند .
و قانون را لغو کردند و صبح هم روزنامهها این خبر را نوشتند . آخر شب هم آمدند و به علما گفتند : خوب دیگر تمام شد . اینها گفتند : چون ما مجلس دعا را اعلام کردهایم مردم میآیند . ولی خوب اعلام میکنیم که مسئله منتفی شده است . خلاصه آقای فلسفی هم منبر رفت و گفت که : خدا رحم کرد که دولت سر عقل آمد . و چنین و چنان ...
یکی از چیزهای جالب نحوه صحبت آقایان بعد از عقبنشینی دولت بود . آقایان دیگر در صحبتهایشان چنین صحبت میکردند که حالا دیگر ماجرا تمام شد . کسی بی نظمی نکند . اما آقای خمینی در آن صحبت خیلی با قاطعیت سخن گفت . در خلال این مدت ، شهریه آقای خمینی شروع شد . شهریه آقای خمینی هشت تومان بود که در مدرسه ملا صادق یا مدرسه دیگری شروع کردند ... شهریه طلاب قم از این مقداری که از آقای بروجردی میگرفتند بیشتر نشد . یعنی برای طلبههایی از قبیل ما که از آقای بروجردی شهریه نمیگرفتیم ، کلاً باب شهریه گرفتن سد شده بود . شهریه طلاب را عیناً از روی دفتر آقای بروجردی میدادند و اسامی دیگران را اضافه نمیکردند . تنها کسی که مقداری این جو را شکسته بود ، آقای نجفی بود که نان طلاب را به عهده گرفته بود . خلاصه آقای نجفی کمی توسعه داد ؛ که من اولین شهریهای که گرفتم مهر نان آقای نجفی بود . دوم ، امام بود که شهریه را شروع کرد چه به آنهایی که نامشان در دفتر آقای بروجردی بود و چه آنانی که درس میخواندند و امتحان نداده بودند . امتحان هم نداشت . به مجرد ، ده تومان و به معیل بیست تومان پرداخت میشد . خلاصه در این قضایا امام شهریهاش شروع شد و من هم خیلی خوشحال بودم که حاجآقا روحالله که کناره میگرفت به صحنه آمده است . جاذبه ظاهری ایشان هم در مجموع بیتأثیر نبود . من در آن روزها که سطح متوسط را میخواندم ، میرفتم و درس ایشان را تماشا میکردم . اصلاً از تماشای ایشان لذت میبردم ...
فکر میکنم صحبت امام در صحیفه نور موجود باشد . صحبتی که امام بعد از عقبنشینی دولت کرده بود این بود که : به طلاب گفت که نزاکت را رعایت کنید ، فحش ندهید ، فحاشی در شأن شما نیست . این جور تعبیرهایی بود . بعد گفت : الحمدالله دولت رعایت کرده و قانون را لغو کرده است اما ما هستیم. در رابطه با این قضیه در نیمه شعبان جشن مفصلی گرفته شد که در حقیقت مقداری هم به خاطر قضیه عقبنشینی دولت رونق بیشتری داشت .
آقای فاکر : آنچه من به خاطر دارم ، مربوط به انجمنهای ایالتی و ولایتی بود. اعلامیههایی که در مشهد میآمد ، اعلامیههای خیلی مفصلی بود ... وقتی که آقای بروجردی فوت کرد من در مشهد نصف روز درس میخواندم . نصف روز را هم کاری میکردم . هم توی بازار بودم ، هم توی طلبهها بودم و طبیعتاً نصف روزی که کار میکردم در بازار پشت حرم امام رضا بودم که شلوغترین بازارها و عمده بازاریها در آنجا بودند . سال سی و هشت ، سی و نه و چهل این وقتها است . در آن روزها که به درس میرفتم ، درس مغنی، مطول و سیوطی میخواندم . درس آقای ادیب میرفتم ، نصف روز هم کار میکردم . قبل از اینکه آقای بروجردی فوت کند ، مدتی مریض شد . مجلس دعا در سراسر کشور برگزار شد . در این میان مدتی حالش بهتر شد . دو مرتبه وضع وخیم شد. آن وقتی که ایشان مرضی شد ؛ فکر میکنم مسئلهای که در ذهن عموم در بازار و طلاب پیش آمد این بود که اگر آقای بروجردی فوت کند ، بعد چه خواهد شد .
نه از این نظر که چه کسی مرجع بشود ، این را نمیخواهم بگویم . از این نظر که خداوند میخواست زمینه کار امام را آماده کند . اصلاً زمینه این بود که رژیم میخواهد به اسلام ضربه بزند و تا آقای بروجردی زنده است از ایشان میترسند . حالا گر برود چه خواهد شد ، یک اضطراب این طوری در همه مردم بود . آن وقت که آقای بروجردی مقداری حالش بهتر شده بود در مسجد گوهرشاد جلسه مفصلی گرفته بودند که تمام مسجد پر بود . در آن زمان پانزده – شانزده سال بیشتر نداشتم . حالا برداشتی که از آن روز به ذهنم است اینکه : دعایی که مردم بیشتر میکردند ؛ بیشتر از آنکه مربوط به بهبودی آقای بروجردی باشد ، مربوط به این بود که جلوی تجاوزهای رژیم و دولت گرفته شود ... به اصطلاح اینها به اسلام و مسائل اسلامی میاندیشیدند که مثلاً حالا آقای بروجردی هست و در مقابل انحرافات ایستاده است . چنین چیزی توی ذهن مردم بود . و از طرفی این زمینه در مردم طوری بود که بعد از آنکه آقای بروجردی فوت کرد ، مثل اینکه مردم گوش به زنگ باشند! آماده بودند .
یک چنین حالت اضطراب و وحشتی در همه مردم بود . مردم متوجه بودند ببینند کجا چه خبر میشود ... مسئله انجمنهای ایالتی و ولایتی که مطرح شد – باز بر اساس همان چیزی که در ذهنم بود – این طور تلقی میشد که این الف الفباست! اگر اینجا بایستند میشود جلویش را گرفت... اگر نایستند و عقبنشینی کنند دیگر همه چیز رفته است . یک چنین روحیهای و چنین زمینه ذهنی در مردم بود ... از چیزهایی که از آن جریانات به ذهنم میآید اینکه : عوامل رژیم در میان مردم شک و تردید انداخته بودند . آن وقت شایعه زیاد بود که فلانی چنین گفته ؛ فلانی چنان گفته است . جوری بود که وقتی میخواستند – مثلاً – دستخط آقای گلپایگانی را چاپ کنند یا اعلامیه را چاپ کنند و جلوی شایعات گرفته شود ؛ عین دستخط آن مرجع را کلیشه میکردند. در این طرفش هم حروفچینی میکردند .
آقای کنی : آری ، یادم هست .
آقای فاکر : ... یعنی رژیم چون در فکر برنامهریزی بود ، شایعه پراکنی میکرد و مسئله میساخت که نه! آقا – مثلاً – این طور نگفتند ، آن طور گفتند!
اعلامیه عبارت بود از : عین دستخط به اضافه مهر و بعد نتیجهاش این میشد که این اعلامیههای بزرگ را درست میکردند که همه مردم بتوانند بخوانند . مثلاً یک طرف این اعلامیهها عین دستخط آقای گلپایگانی بود . یک طرفش هم حروفچینی شده بود . در نتیجه آن اعلامیه یک ورقه بزرگ میشد که به دیوار میزدند . یادم است در مشهد در خیابان تهران این اعلامیهها را که میزدند... این اعلامیه بزرگ همراه با عین دستخط آقا را به دیوار میزدند . مردم نیز جمع میشدند و میخواندند . و دیگر روزنامهها خلوت بود . یک حالت این طوری از آن روزها به ذهنم میآید . این اعلامیهها نوعاً بود . از همه مراجع هم بود . از آقای خوانساری بود ، از آقای گلپایگانی بود ، از همه اینها بود ... به هر حال میخواستم این زمینه فکری عمومی را بگویم . هم در طلبهها این زمینه بود و هم در مردم. اما مسئله دیگری که – اکنون – به ذهنم آمد : اگر یادتان باشد وقتی آقای بروجردی فوت کرد ؛ کیهان و اطلاعات عکس عدهای از کسانی که احتمال مرجعیتشان میرفت انداخته بودند ، من یادم هست که عکس همه را انداخته بودند شاید هم شمارهاش را داشته باشم . در آن صفحه سه یا چهار عکس امام را بالای صفحه انداخته شود و امام را به عنوان کسی که سیصد – چهارصد نفر از فضلای حوزه شاگردش هستند؛ معرفی کرده بود . بعد از این معرفی ، این جور به ذهنم میآید که مدتی که گذشت دیگر اسم امام ، به طور کلی از صفحه روزنامهها محو شد ...
***
خاطرات حجتالاسلام آقای سید محمد آلطه
خاطراتی که در این قسمت به نظر خوانندگان میرسد ، از حجتالاسلام «سید محمد آلطه» است که یکی از وعاظ دستاندرکار مبارزه در آغاز قیام به شمار میآید .
نام «آلطه» بارها در مراحل نخست شروع نهضت ذکر شده است . همچنین آقای «آلطه» یکی از دو سخنران جریان مدرسه فیضیه – در سال 42 – است.
***
اولین جرقههای قیام روحانیت علیه لایحه «انجمنهای ایالتی و ولایتی» :
آقای آلطاها : بعد از فوت آیتالله بروجردی ، شاه فکر کرد که روحانیت انسجام خود را از دست داده و شکست خورده است . از این رو قانون اصلاحات ارضی را به مرحله اجرا گذاشت .
اسدالله علم – نخستوزیر وقت – اولین ضربه خود را علیه اسلام و روحانیت به کار گرفت و لایحه «انجمنهای ایالتی و ولایتی» را در جلسه هیئت دولت به تصویب رساند . و قم اولین جایی بود که حرکت کرد و قیام آغاز شد .
همان روزی که روزنامهها آمد و خبر تصویبنامه دولت را اعلام کردند ، زعمای حوزه به منزل مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالکریم – به عنوان اینکه منزل استادشان است – رفتند و در آنجا جلسهای تشکیل دادند . نتیجه مذاکرات این شد که تلگرافاتی به شاه بزنند و نسبت به آن لایحه اعتراض بکنند . از این جهت همه آقایان مراجع به شاه تلگراف کردند منتهی تلگراف امام شدیدتر از دیگران بود .
چند روزی طول کشید تا جواب آمد . جواب آقایان مراجع یکسان بود ، جز اینکه اسمها تفاوت داشت و ظاهراً – آن طوری که من یادم هست – شاه حاضر نشده بود به آقایان مراجع «آیتالله» خطاب کند ، بلکه از آنها به عنوان : «حجتالاسلام» اسم برده بود و در خلال تلگرافش یک جمله اهانتآمیزی هم وجود داشت . و آیتالله گلپایگانی هم یک وقتی روی منبر جواب این کلمه را دادند و فرمودند که : «ما به شاه و همه مقامات مملکت تذکر میدهیم و وظیفه ما ارشاد «عوام» است»!
این جواب آیتالله گلپایگانی بود دیگران هم به مناسبتهایی حرفهایی زدند که باز از همه شدیدتر ، قضیه سخنرانی روز عاشورای امام است که فرمودند : «ای شاه! من تو را نصیحت میکنم ...»!
جواب تلگراف شاه این بود که : این کار در اختیار دولت است ، از این جهت آقایان مراجع یک مقداری خود را در وسعت بیشتری دیدند و از اینجا تلگرافات به دولت شروع شد ، اما دولت جواب را به تأخیر انداخت .
حدود ده روز گذشته بود که من در یکی از آن روزها به منزل آیتالله گلپایگانی رفتم . عدهای از بازاریها به آنجا آمده بودند و به دولت اعتراض داشتند که چرا در جواب دادن به تلگراف مسامحه میکند! آقای گلپایگانی دستور دادند که تلفن کنید به فرماندار و رئیس شهربانی و رئیس ساواک که بیایند و جواب مردم را بدهند .
چیزی نگذشت که فرماندار و رئیس ساواک آمدند ولی رئیس شهربانی نیامد ، معاونش آمده بود . آقای گلپایگانی فرمودند : ببینید این مردم چه میگویند ؟! مردم و بازاریها دوباره اظهارات خودشان را بیان کردند و گفتند که چرا دولت بی اعتنایی میکند و ...!
در این موقع فرماندار از جایش بلند شد و گفت : آقایان! چرا عجله میکنید؟ ما در این مملکت سیصد و چند شهر داریم چند مرکز استان داریم ، همه اینها با دولت کار دارند و شما باید نوبت را رعایت کنید . بعد هم برای انحراف افکار مردم گفت : ما در چند روز آینده میخواهیم لولهکشی قم را آغاز کنیم و از این حرفها!
من که همانجا نشسته بودم دیدم نمیتوانم آرام بگیرم و بازی اینها را بی جواب بگذارم . آمدم پیش آقای گلپایگانی و به ایشان عرض کردم : آقا! اجازه میدهید من جواب اینها را بدهم ؟ فرمودند : مانعی ندارد . من هم از جایم بلند شدم و توی درگاه اتاق ایستادم . یک طرف حیاط بود که عدهای از بازاریها بودند توی اتاق هم عدهای از اهل علم و همین آقایان مسئولین شهر بودند .
گفتم : من وظیفه خود دیدم که چند جمله جواب آقایان را بدهم . شما هیچ کدامتان شکی ندارید که روحانیت در این مملکت ، همیشه نقش اساسی را در تمام شئون داشته است . آن روزی که کمونیستهای «پیشهوری» آذربایجان را به عنوان یک کشور آزاد معرفی و همه شئونش را تصرف کرده بودند ؛ ارتش ایران نتوانست کاری از پیش ببرد و آذربایجان سر مملکت را بریده بودند! شاه مملکت هم اعتراف دارد که روحانیت ، آذربایجان را حفظ کرد نه ارتش! و حالا شما این چه حرفی است که میزنید ؛ نمیدانم ایران چند تا شهر دارد ؛ چقدر مرکز استان دارد ؛ دولت کار دارد ؟!
الان من از شما آقایان مسئولین امر میپرسم : اگر یک قسمت از شهر دچار حریق بشود و مردم تلفن بزنند که فلان نقطه آتش گرفته و ممکن است هستی یک شهر طعمه آتش بشود ؛ آیا درست است که شهرداری بگوید الان مأمورین ما رفتهاند فلان جا را آب و جارو بکنند ؟! یا اینکه اول میآیید و این آتش را خاموش میکنید ؟! این آتش الان دار جرقه میزند و شعله میکشد ؛ این مردم آمدهاند و میگویند چرا جواب ما را نمیدهید؟ این حرف شد که دولت کار دارد ؟! وانگهی مگر اینجا مسئله آب مطرح بود که شما میگویید در چند روز آینده میخواهیم قم را لولهکشی کنیم...؟!
این اولین صدایی بود که علیه دولت برمیخاست . البته در همه این جریانات ، مراجع پیشقدم بودند ، ولی به عنوان سر و صدای عمومی ، تا آن روز کسی صحبت نکرده بود . بعد کم کم سروصدا بلند شد و اینها گفتند : چشم! اطاعت میکنیم و از این حرفها!
چند روز بعد ، مرحوم آقای ربانی شیرازی ، مرا دید و خیلی تقدیر و تشکر کرد و گفت : کار شما خیلی خوب است . ایام فاطمیه بود و من در چهارراه غفاری منبر میرفتم و مجلس خیلی مفصل و پرجمعیتی بود . آنجا هم بعضی حرفها را شروع کرده بودم . آقای ربانی به من گفت : روی منبرها نسبت به رژیم اعتراض بکنید ، داد و فریاد بکنید و ...! من گفتم : تا آقایان مراجع دستور ندهند، من شروع نمیکنم ؛ آنها فرماندهاند و ما فرمانبردار!
خوب ، مدتی نگذشته بود که آقایان مراجع دستور دادند و روی منبرها داد و قال و فریاد بلند شد و قضیه «انجمنهای ایالتی و ولایتی» به اوج خودش رسید . روحانیت شهرستانهای دیگر هم مبارزات خود را شروع کردند .
یادم هست روز سوم جمادیالثانی ، بنا بود در مسجد «سید عزیزالله» تهران جلسه مفصلی برگزار شود . در قم هم مجالس زیادی بود . آن روز صبح ، من برای سخنرانی به منزل آقای خمینی رفتم . وقتی آنجا رسیدم، دیدم هنوز موقع منبر من نشده است . گفتم : پس من میروم مسجد امام ، انجام برنامه دارم ؛ آیا چیز تازهای ندارید ؟! آنجا بود که جواب تلگراف علم به اعتراض علما و وعاظ تهران به دستم رسید . جواب داده بود که : این الزامات بینالمللی است و ما ناچاریم که الزامات بیناللملی را حتماً اجرا کنیم و خوب است آقایان خطبا و وعاظ ، مردم را در این زمینهها ارشاد بفرمایند!
خوب ، این تلگراف ، یک سوژهای شد برای منبر من . آمدم مسجد امام ، جمعیت زیادی بود و من هنوز به خاطر ندارم که چنان جمعیتی در مسجد امام اجتماع کرده باشد! تمام صحن و شبستانها و حتی پشتبام مسجد ، پر از جمعیت بود و وقتی از منبر پایین آمدم ، گفتند خیابانهای اطراف مسجد هم مملو از جمعیت بوده است . به هر حال من به منبر رفتم و موضوع سخنم را بر این محور قرار دادم که خلاصه همیشه مبارزات باطل علیه حق وجود داشته ، لیکن خدا حق را بر باطل پیروز کرده است و از جمله ، قضایای معاویه با ابنعباس را عنوان کردم که وقتی معاویه به مدینه آمد ، به ابنعباس گفت : من دستور دادهام که کسی فضائل علی (ع) را برای مردم نقل نکند . ابنعباس به معاویه گفت : تو ما را از خواندن قرآن منع میکنی ؟ معاویه گفت: نه! گفت : آیا قرآن را بخوانیم و بفهمیم یا نفهمیم ؟ معاویه گفت : بخوانید و بفهمید! ابنعباس گفت : اگر قرآن برای خواندن و فهمیدن است ، ما فضائل علی (ع) را میفهمیم ، چون آیات زیادی در فضائل علی نازل شده است! معاویه گفت : چرا این آیات را آنچنان معنا میکنید ، جور دیگر تفسیرش کنید! ابنعباس گفت : قرآن بر خاندان بنیهاشم نازل شده است و تو میگویی ما برویم معنایش را از یهود و نصارا بگیریم ؟ گفت : نه! ولی چرا ما را با یهود و نصارا مقایسه میکنی ؟ ابنعباس جواب داد : برای اینکه تو از یهود و نصارا بدتری و میخواهی تحمیل فکر بکنی!
وقتی مطلب به اینجا رسید گفتم : امروز ، این دولت «اسدالله علم» درست مثل حکومت معاویه است و دارد فکرش را بر ملت تحمیل میکند . به آقایان میگوید : اینها الزامات بینالمللی است!
آیا الزامات بینالمللی این است که شما چند تا زن را با آن وضعیت به مجلس ببرید ؟ امروز نان و آب توی این مملکت مسئله است . اگر یک باران شدید در تهران بیاید ، عبور و مرور مردم قطع میشود ، آیا اینها الزامات بینالمللی نیست ؟ در این مملکت صدها کودک ، در اثر بیماریهای دیفتری و ... میمیرند و شما بهداشت و بهداری ندارید ، اینها الزامات بینالمللی نیست ؟ آیا زنهایی که موقع زایمان میمیرند و یک ماما ندارند ؛ اینها الزامات بینالمللی نیست ؟ وانگهی مگر شما تا این مقداری که کار کردهاید برای این مردم آزادی گذاشتهاید که حالا میخواهید زنها را آزاد کنید ؟ مگر انتخابات فضاحتبار زمستانی و تابستانی شما نبود که رفتید کارگرها و کارمندان وزارت راه را با کامیونهای قند و شکر ، پای صندوقهای رأی آوردید و صندوقها را پر کردید ؟ و تازه همین انتخابات را یک مرتبه شاه دستور ابطالش را داد و یک دفعه دیگر هم دستور داد که نمایندهها استعفا بکنند! مگر شما به مردهای این مملکت آزادی دادید که حالا میخواهید به زنهایشان آزادی بدهید ...؟!
ناگفته نماند که این منبر خیلی صدا کرد و حتی رئیس شهربانی توسط یکی – دو نفر از خویشان ما پیغام داده بود که فلانی در خطر است و شاید همین روزها دستگیرش کنند! من هم رفتم خدمت آقای خمینی و به ایشان عرض کردم آقا! این جوری به من گفتهاند . ایشان همانجا – ظاهراً – به آقای صانعی گفتند که به منزل آقای صانعی گفتند که به منزل آقای بهبهانی تلفن کنید و بگویید : «اینها میخواهند زبانهای ما را قطع کنند ، اگر این حسابها پیش بیاید ما ناچاریم وضعمان را با شما عوض کنیم»!
در هر صورت این جریانها گذشت تا اینکه قصه لغو انجمنهای ایالتی و ولایتی اعلام شد . تلگرافاتی از سوی اسدالله علم برای آقایان رسید . منتها دولت جواب تلگرافات مراجع را داد ولی به تلگراف آقای خمینی جوابی نداد و این ، یکی از اشتباهات دولت بود ، چون مردم را بیشتر متوجه ایشان کرد!
آن روز بعد از درس ، وقتی به آقای خمینی اطلاع دادند که دولت اعلام کرده که «تصویبنامه غیر قابل اجراست» ؛ فرمودند : نه! این کافی نیست ، باید بنویسند «تصویبنامه لغو است»! خوب ، بعد از چند روز دولت ناچار اعلام کرد که لغو است .
***
خاطرات آقای علی حجتی کرمانی درباره قضایای انجمنهای ایالتی و ولایتی :
آقای حجتی : خاطرهای که از آن دوران به یاد دارم ، این است که من و چند نفر از دوستانم به طور مخفیانه اعلامیههایی – تحت عنوان : اتحادیه انجمنهای دانشجویان و دانشآموزان ایران – منتشر میکردیم . البته عناوین دیگری مثل : دانشجویان و حوزه عملیه قم ، دانشجویان دانشگاه هم داشتیم.
بیشتر این اعلامیهها را من و چهار نفر از رفقا منتشر میکردیم و برای آقایان هم میفرستادیم که احساس کنند طرفداری دارند و تشویق شوند. این اعلامیهها مضامین مختلفی داشت و آنچه که ما اصرار داشتیم در این اعلامیهها گنجانیده شود ، طرح مسائل اصلی بود . یعنی میخواستیم نهضت از مسائل فرعی به مسائل اصلی کشیده شود .
یاد : همکاران شما در این قضیه چه کسانی بودند ؟
آقای حجتی : آقای خسروشاهی بود که در بعضی از مقاطع همکاری داشتند. آقای برزگر هم ما را در توزیع اعلامیهها یاری میکرد . یعنی ایشان در تنظیم اینها دخالتی نداشت و احیاناً هم نمیدانست که ما چه کسانی هستیم . ما به یک ترتیبی این اعلامیهها را در حجره ایشان میگذاشتیم و نامهای مینوشتیم که ما از دوستان شما در تهران هستیم ، این اعلامیهها را پخش کنید ، ایشان هم آنها را پخش میکرد .
در جریان نشریه مخفی «بعثت» - که بعداً باید روی آن به عنوان یک فصل جدید بحث شود – نیز به همین صورت از آقای برزگر استفاده میکردیم . آقای مصباح هم بودند . در بعضی از مقاطع ، شخص آقای منتظری هم بودند . آقای هاشمی رفسنجانی نیز جزو این هسته بودند .
عوض شود که ما در آبادان دوستانی داشتیم که این اعلامیهها را برایمان چاپ میکردند . خلاصه در این اعلامیهها علاوه بر اینکه آقایان مراجع و سردمداران نهضت را تشویق میکردیم ، خاطرات گذشته را نیز مطرح میساختیم . مخصوصاً در هر اعلامیهای درباره مرحوم نواب صفوی و شهادت مظلومانه ایشان تکیه میکردیم و علل شکست «نهضت ملی» و ندانمکاریها و خیانتها را متذکر میشدیم . ولی عمده نظر ما این بود که نهضت را از طرح مسائل فرعی به مسئله اصلی ، یعنی مبارزه با استبداد و استعمار بکشانیم...
***
خاطرات آقای علی دوانی در همین زمینه :
آقای دوانی : عصر یکی از روزهای آن زمان ، روزنامه کیهان وارد قم شد. با حروف درشت نوشته بود : «به زن حق رأی داده شد»! و این بسیار محرک و تکاندهنده بود و تقریباً حالت دهنکجی به مراجع و علمای قم را داشت .
اصل مطلب این بود که آنها میخواستند راه را برای فرقه ضاله بهایی باز کنند و به آنها رسمیت بدهند . ولذا در قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی تغییراتی دادند . سه شرط در آن قانون منظور شده بود و اینها با تغییر دادن آنها ، هم برای دخالت دادن زنها و هم برای محو اسلام ، راه را باز کرده بودند . چون یکی از شرایط انتخابکننده و انتخابشونده این بود که باید به قرآن مجید قسم بخورد و اینها در قانونی که تنظیم کرده بودند گفتند نه ، باید به کتاب آسمانی قسم بخورد . خوب فرقه ضاله بهایی هم مدعی هستند که کتاب «بیان» و «اقدس» کتابهای آسمانی ماست! و این یک خطر بزرگی بود .
دیگر اینکه در قانون قبلی نوشته بودند : رأیدهنده و رأیگیرنده باید مرد باشد. و اینها به جای کلمه «مرد باشد» ، نوشته بودند : باید «ایرانی باشد» که شامل همه میشد . و نیز قید «ذکوریت» را برداشتند و گفتند باید «باسواد» باشد و این کلمه هم شامل زنان میشد و هم شامل مردان . با توجه به این تغییرات ، در روزنامهها با حروف درشت نوشته بودند : «به زن حق رأی داده شد»!
ایرادی که اخیراً به مراجع میکنند ، این است که میگویند آغاز این انقلاب به خاطر رأی ندادن به زنها بوده ، پس چرا اکنون [که انقلاب پیروز شده است] زنها حق انتخاب شدن و انتخاب کردن را دارند ؟ جوابش این است که جلسه علما و مراجع به خاطر این نبود که زنها حق رأی ندارند ؛ آن دو تای دیگرش مهم بود . حتی آقای فلسفی در یکی از سخنرانیهایش گفت که قضیه زن این قدر مهم نیست ، توطئهای است برای برانداختن اسلام و الغای قانون اساسی که در آن زمان تا حدی دارای ارزش بود .
و اصولاً تشکیل جلسه آقایان مراجع ، برای این بود که تکلیفشان را با دولت معلوم کنند که چرا قید قرآن و اسلام را ملغی کردهاند و گفتهاند باید ایرانی باشد که غیرمسلمانی هم بتواند رأی بدهد! و چرا قید ذکوریت را برداشتهاند ، که زن هم بتواند رأی بدهد ، آن هم زنهای اعیان و اشراف و دربار!
در همان سالها ، بعضی از زنهای آنچنانی ، نزد آیتاله کاشانی رفته و از ایشان پرسیده بودند که چرا به زنها حق رأی نمیدهید ؟ ایشان یک لطیفهای گفته بود که مجله «خواندنیها» همان موقع نوشته بود . آقای کاشانی گفته بود : حدود هفده دوره است که مردهای شما انتخاب شدهاند ، آنها چه فلانی خوردهاند که حالا شما میخواهید بخورید! این جملهای بود که آیتالله کاشانی به نمایندگان شورای زنان گفته بود آنها هم در حالی که میخندیدند از منزل آقای کاشانی بیرون آمده بودند ...
در هر حال وقتی آن روزنامه کذایی وارد قم شد ، من به منزل امام آمدم که به ایشان اطلاع بدهم . گفتند آقا به منزل آیتالله حائری رفته است . من هم کیهان را برداشتم و به اتفاق یکی از دوستان به منزل آقای حائری رفتیم . دیدیم که امام خبر داده بقیه آقایان در آنجا اجتماع کردهاند . ما وی حیاط بودیم و صدای آقایان را میشنیدیم . پرسیدیم چه کسانی هستند؟ گفتند : آقای حاجآقا روحالله خمینی است ، آقای گلپایگانی است ، آقای شریعتمداری است، آقای محقق داماد هست و آقای حاج شیخ مرتضی حائری . اما آقای نجفی مرعشی در آنجا نبود .
امام در آن جلسه آغاز به سخن کرده بود که آقایان ، چنین اتفاقی افتاده و مرحوم آیتالله بروجردی هم از دنیا رفته اس و اینها تصور میکنند که ما ضعیفیم ، لذا از فرصت استفاده کردهاند و خیالاتی دارند که اگر ما دیر بجنبیم ، خیالات اینها عملی میشود ... اجمالاً اینکه امام اعلام خطر میکنند و آقایان دیگر هم گوش میدهند ، بگو مگویی میشود و سرانجام تصمیم میگیرند که در مقام اعتراض برآیند و هر کدام جداگانه اعلامیهای بنویسند . شاید هم امام پیشنهاد کرده بود که اعلامیه دستهجمعی بدهند ، ولی چون بعضی از آقایان میدانستند که لحن امام خیلی تند و شدید است . مصلحت بر این میدیدند که هر کدام جداگانه تلگرافی به شاه بزنند که جلوی این کار را بگیرد . به خصوص امام فرموده بودند که اگر همه آقایان هم کنار بروند ، من خودم تا آخر ، قضیه را دنبال میکنم! جزئیات این قضایا را من در نهضت دو ماهه روحانیون آوردهام ...
در هر حال امام در آن جلسه ابتکار را به دست گرفت و بقیه هم ناچار شدند وارد میدان شوند ... خوب بعضی از آقایان تکلیف نمیدانستند که مانند امام به میدان بیایند و شاید بعضی اصلاً صلاح نمیدانستند ، بعضی هم میگفتند ما باید معتدل باشیم و چون چنین افکاری بود ، بنا شد تلگرافها هر کدام جداگانه باشد . اعلامیه امام با جمله : «حضور مبارک اعلیحضرت همایونی» شروع میشد و بقیه آقایان – روی همان جهان فکری و مصلحتاندیشی و تکلیف شرعی خود – هر کدام تعبیری داشتند. یکی «خلدالله ملکه» نوشته بود و یکی «دامت شوکته» گفته بود . ولی اعلامیه امام ، لحن قوی داشت و بعد هم سخت با علم طرف شد . در آنجا چنین تعبیری داشتند که [آقای نخستوزیر!] اگر مطلبی بر شما مشتبه شده ، به آستانه مقدسه قم مشرّف شوید تا همه چیز بر شما حل شود! و این ، نقطه عطفی بود که شاید تا آن زمان هیچ مرجعی آن طور با رئیس دولت طرف نشده بود ... این جمله ایهام داشت که خلاصه اگر آقای بروجردی از دنیا رفته ، کسانی هستند که نه تنها از ایشان کمتر نیستند ، بلکه قویتر هم هستند .
باید بگویم که همین جمله امام در تلگراف علم ، طوفانی بر پا کرد . در آن زمان، همه این جمله را تکرار میکردند و آن را با اعلامیه سایر آقایان مقایسه مینمودند و من یادم هست که به آقای شریعتمداری گفتم : آقا! تلگرافهای شما باید یک مقداری تند باشد! ایشان صریحاً میگفت که من آقای خمینی نمیشوم!
بعد بر اثر رفت و آمد علما و بزرگان شهرها به قم ، شخص امام دستور دادند که علمای هر شهری روزهای جمعه در مساجد شهر خود اجتماع کنند و مسائل روز و خبرها و اعلامیهها را بین خود مطرح و پخش نمایند . و این ابتکاری بود که از قم و به دستور امام شروع شد ، و تقریباً به مرور ایام و در تمام شهرها ، این گونه جلسات تشکیل میشد . من تفصیل این جریانات را در کتاب «نهضت روحانیون» تحت عنوان : «جلسه هفتگی روحانیون در شهرستانها» نوشتهام .
واسطه [تلگرافها و نامهها] قائم مقامالملک رفیع بود . وی گاهگاهی از تهران به قم میآمد ، ولی کم کم آقایان دیدند به او چندان اعتمادی نیست . از این رو ناکهها را به وسیله آیتالله بهبهانی میفرستادند و بعد که دیدند رابطه ایشان هم تیره شد ، به اعلامیه اکتفا میکردند . یعنی خودشان اعلامیه چاپ میکردند و به در و دیوار میزدند و یا به دولت تلگراف میزدند و از طرفی ، تلگرافها گاهی اوقات سانسور میشد ، روزنامهها هم چاپ نمیکردند . از ین رو آقایان بنا گذاشتند که اصولاً رابطه و واسطه را بردارند ... اینجا بود که اعلامیه دادن و اعلامیه چسباندن شروع شد و چون مراجع میفهمیدند که تلگرافها را چاپ نمیکنند و جواب آن هم نخواهد آمد ، همان را تکثیر و چاپ میکردند و به در و دیوار میزدند و یا به شهرستانها میفرستادند ... و آغاز انقلاب بدین گونه بود...
بالاخره بعد از دو ماه مقاومت و صدور اعلامیهها و مخصوصاً لحن قاطع امام دولت حرفش را پس گرفت . و در این رابطه آقایان قم اعلامیهای دادند و مردم چون احتمال میدادند که این اعلامیهها جعلی باشد ، دسته دسته به قم میآمدند و از خود امام میپرسیدند که تکلیف بعدی چیست! در اعلامیه امام و سایر مراجع این جملات به چشم میخورد که ما اینجا فتح کردیم ، ولی شما سنگر را خالی نکنید . زیرا دشمنان اسلام بیدار شدهاند و ممکن است نقشه بعدی داشته باشند . به همین خاطر مردم میآمدند و میپرسیدند که وظیفه بعدی چیست و تکلیف ما چیست و آیا این اعلامیه را خودتان نوشتهاید یا نه ... ؟
از جمله کارهایی که ایادی رژیم در این زمینه انجام دادند ، این بود که وقتی دیدند شکست خوردند ، توی روزنامهها مقالاتی مینوشتند که مثلاً اعلیحضرت درصدد اصلاح است ، منتها یک عدهای پیدا شدهاند نمیگذارند ؛ و این زمینهای برای حوادث بعدی شد .
***
فعالیتهای آیتالله بهبهانی :
من [در کتاب نهضت روحانیون ایران] درباره ایشان مطالبی نوشتهام ، دیگران هم چیزهایی نوشتهاند . به طور کلی آیتالله بهبهانی واسطه کارهای سیاسی روحانیون با دستگاه بود و مراجع قم و نجف ، پیامها و تلگرافهای خود را به وسیله ایشان برای شاه ارسال میکردند . و چون پسر بانی مشروطه بود ، آنها هم کمال احترام را نسبت به ایشان داشتند ... ولی خواه و ناخواه برچسب وابستگی به دربار به آقای بهبهانی زده شد . من ایشان را دیده بودم ، نسبتاً آدم خوبی بود .
مرحوم آیتالله بروجردی میفرمود : من هر کاری دارم به وسیله آیتالله بهبهانی انجام میدهم . آقایان قم نیز در آن اوایل به وسیله ایشان با دستگاه تماس میگرفتند . آیتالله بهبهانی [در قضایای انجمنهای ایالتی و ولایتی] نامه تهدیدآمیزی به شاه نوشت و رسماً اظهار داشت که با مراجع و علما نمیشود این طور رفتار کرد و چون شاه دید که ایشان از نهضت مراجع قم دفاع میکند ، رابطهشان تیره شد ، به طوری که آب و برق خانهاش را قطع کردند . حتی درب خانهاش را به روی او بستند و نگذاشتند بیاید صحبت کند و این به نفع او تمام شد . یعنی آن برچسبهای درباری بودن به کلی فراموش شد و به عنوان یک مرجع محبوبی از دنیا رفت که در قم فاتحه مفصلی هم برایش گرفتند .
***
خاطرات آقای محمدرضا محامی پیرامون اوضاع سیاسی ، اجتماعی مشهد در قضایای انجمنهای ایالتی و ولایتی :
آقای محامی : ... موقعی که من به مشهد رفتم ، اجمالاً جو شهر آرام بود و مسئلهای نداشت . صحنهای در آنجا نبود ، جز درس و بحث و تحقیقات . تا اینکه قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی پیش آمد و مبارزات روحانیت به رهبری امام آغاز شد . در قضایای مبارازت مشهد ، دو نفر در رأس بودند : یکی آقای قمی بود و دیگری آیتالله میلانی و من در عین اینکه شاگرد آقای میلانی بودم، مردم را به آیتالله خمینی ارجاع میدادم و ای ، برای اطرافیان و اصحاب آقای میلانی خیلی ناگوار بود . از این جهت با بی اعتنایی با من برخورد میکردند .
وقتی مبارزه آغاز شد ، من اعلامیهها بیانیهها نوارها و رساله امام را پخش میکردم و ایشان را به عنوان مرجع اعلم به مردم معرفی مینمودم . ما سه نفر بودیم که با هم کار میکردیم ، من بودم و آقای واعظ طبسی و آقای حاج سید علی خامنهای . در آغاز راه ، من و آقای طبسی و آقای خامنهای با یکدیگر «همقسم» شده بودیم که در راه دین و انقلاب ، وفادار بمانیم و در این سنگر تلاش نماییم .
البته آقای هاشمینژاد هم از روحانیون انقلابی مشهد بودند ، ولی با ما کار نمیکردند . در یکی دو سال اواخر انقلاب بود که ایشان به جرگه ما پیوست و در یک جلسه خصوصی با ما «همقسم» شد ...
***
در همان سالها ، یک روز که به مدرسه نواب رفته بودم ، اعلامیهای آوردند . اعلامیه یکی از مراجع بود و مضمونش هم همان جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی بود ... پیرو این قضیه من و آقایان طبسی و خامنهای قرار گذاشتیم با یکدیگر کار کنیم . البته در میان علمای مشهد ، مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی ، صمیمانه در راه انقلاب پیشقدم بودند، از اعلامیهها استقبال میکردند و بعد از گذشت زمان کوتاهی مردم را به امام ، ارجاع میدادند . مرحوم قزوینی امام را به عنوان رهبر و مرجع اعلم، به مردم معرفی مینمودند.
از جمله علمای دیگری که در میدان مبارزه فعالیت داشتند ، حاج میرزا جواد تهرانی و آقای مروارید بودند . متن اعلامیهها از جانب ما تنظیم میشد ، بعد آن را خدمت آقایان علما میبردیم ، آنها هم امضا میکردند.
استقبال طلاب و مردم هم خوب بود . اگر در یک اعلامیه ، مردم به راهپیمایی و تظاهرات دعوت میشدند ، مردم به خوبی استقبال میکردند و انصافاً از هیچ چیز مضایقه نداشتند . البته حرکتهای مخالفی وجود داشت ، ولی مردم اکثراً رو به انقلاب بودند . طلبهها نیز فداکاری مینمودند . طلبههای زیادی را میشناسم که در راه ترویج اسلام و انقلاب به شدت شکنجه شدند ، به زندان افتادند و تبعید شدند . و میتوان گفت که بیشتر طلاب خراسان در جهت انقلاب حرکت میکردند و کارگردانی اینها با ما سه نفر بود . امثال آقایان شهید هاشمینژاد و شهید سید رضا کامیاب هم از رفقای مبارز ما بودند .
وقتی اعلامیهای میرسید ، فوراً تکثیر میشد و به وسیله این آقایان ، بین مردم منتشر میگشت . آقای سید هادی خامنهای هم در انقلاب سهم بسزایی دارند ، هم زندان رفتند و هم شکنجه شدند و خلاصه ، صدمه زیادی دیدند .
مجله یاد، پاییز 1367، شماره 12
تعداد بازدید: 5235