علی رضا قاهری مفرد
این بار ما با فردی روبرو هستیم که توانست با سماجت و جسارت خود، تصاویری که خلاقانه از واقعه پانزدهم خرداد شکار کرده بود را به آنسوی مرزهای ایران برساند تا در نشریه معروف پاری ماچ فرانسه به چاپ برسند. علیرضا قاهری مفرد، که در آن زمان مخبر عکاس روزنامه پست تهران بود، در ابتدا قرار بود اخبار و تصاویر مربوط به یک قرارداد مخابراتی بین مخابرات ایران و یک شرکت ژاپنی را در ساختمان مخابرات واقع در اول خیابان ناصر خسرو را به ثبت برساند. اما دست بر قضا شکارچی تصاویری بکر از درگیری های 15 خرداد شد. در این مصاحبه، ایشان تمام مراحل و مخاطرات مربوط به رساندن آن تصاویر به آنسوی مرزهای ایران در آن روزهای سخت را برای ما تعریف می کنند. اگرچه اهالی پانزدهم خرداد 42 هنوز تنوانسته اند اصل تصاویر را بدست آورند، اما خواندن این مصاحبه خالی از لطف نیست.
پانزدهم خرداد : با سلام ، قبل از هر چیز از شما میخواهم خودتان را معرفی کنید.
قاهری : من علیرضا قاهری ، متولد 1318 ، من در سال 1342 مخبر عکاس مطبوعات بودم .
پانزدهم خرداد : کمی در مورد این واژه مخبر عکاس صحبت کنید
قاهری : معمولاً خبرنگار عکاس را مخبر عکاس میگویند که هم میتواند عکس بگیرد و هم خبر . گاهی اوقات مثلاً من همراه شما به تهیه خبر می روم. شما خبر را مینویسید ، من عکسش را میگیرم . وقتهایی که تنها برای تهیه عکس و خبر می روم، دو تا کار را باید خودم انجام بدهم و مخبر عکاس می شوم.
پانزدهم خرداد : در آن دوره ، شما دوره عکاسی هم دیده بودید ؟
قاهری : من به صورت تجربی عکاس شدم ، داستان زیادی دارد که من در سن 14 سالگی وارد مطبوعات شدم ؛ آن هم در روزنامه «کیهان» .
پانزدهم خرداد : سال 42 هم در روزنامه «کیهان» کار میکردید ؟
قاهری : سال 42 نخیر ، من تا سال 38 در روزنامه «کیهان» بودم ، بعد از آن دو سال به خدمت سربازی رفتم. بعد از سربازی دوباره برگشتم و در کشیک شب روزنامه «کیهان» کار میکردم .
پانزدهم خرداد : این کشیک شب چه جور کاری بود ؟
قاهری : ببینید هر حادثهای که در شب اتفاق میافتاد ، حادثهای پیش میآمد، تصادفی میشد ، یک جا سیلی میزد ، زلزلهای میزد ، یا قتلی ، حادثهای، یک چنین اتفاقاتی در خیابانها پیش میآمد ، من و خبرنگار میرفتیم ، من عکس میگرفتم و ایشان مطلب مینوشت .
پانزدهم خرداد : این مطلب روز بعدش چاپ میشد ؟
قاهری : بله ، بستگی به جا داشتن روزنامه داشت که اگر روزنامه جا داشت مینوشتند ، نداشت برای دو سه روز دیگر میگذاشتند .
پانزدهم خرداد : شما عکاسی را به صورت تجربی آموزش دیدید ؛ در لابراتوار خاصی کار کرده بودید ؟
قاهری : هیچی ، فقط کیهان .
پانزدهم خرداد : آن روزها چه دوربینی داشتید ؟
قاهری : رول فلکس .
پانزدهم خرداد : مدلش را میدانید چه بوده ؟
قاهری : رول فلکس مدل پرونال ، یک اسم به خصوصی دارد .
پانزدهم خرداد : با این دوربین چگونه عکس میانداختند . این دوربین کجایی بود ؟
قاهری : آلمانی بود . یک دوربینی بود دو لنزه ، بعد از دریچه بالا نگاه میکردی ، قشنگ میتوانستی کادر را ببندی و شات را بزنی .
پانزدهم خرداد : حالا برمیگردیم به سال 42 و 15 خرداد ، شما آن موقع هنوز در کشیک شب روزنامه «کیهان» بودید ؟
قاهری : نه ، دیگر کشیک نبودم ، چون من سال 40 که از سربازی بیرون آمدم، غیر از کشیک کیهان، به مدت یک سال، روزها در روزنامه های دیگر هم کار می کردم. خوب کیهانی ها وقتی فهمیدند اخراجم کردند چون فکر می کردند خبرهایشان را برای روزنامه های دیگر هم می برم. هنوز هم این رقابت هست ، در صورتی که این طور نبود . من از در که بیرون میآمدم میرفتم روزنامه «پست تهران» ، «صبح امروز» ، «پست تهران» برای مسعودی بود ، «صبح امروز» برای آقای الموتی .
پانزدهم خرداد : شما در روز 15 خرداد به نمایندگی از چه روزنامه ای مخبر عکاس شده بودید؟
قاهری : در «پست تهران» [بودم] مکانش سر ظهیرالاسلام بود . هنوز هم آن ساختمان هست ولی روزنامه درنمیآید . الان هم یک تابلوی کوچکی دارد ، آنجا کار میکردم . اداره مخابرات ایران یک مصاحبه مطبوعاتی داشت واقع در اول خیابان ناصرخسرو ، یک ساختمان آجری هست ، آنجا یک مرکز تلفن همگانی بود برای شهرستانها و خارج از کشور. بنده اگر میخواستم به شهرستان زنگ بزنم باید میرفتم آنجا با شهرستان تماس میگرفتم ، اگر میخواستم با خارج از کشور هم صحبت بکنم ، باید آنجا میرفتم در نوبت مینشستم و صدایم میکردند ، میرفتم در کابین صحبت میکردم . آن روز این اداره مطبوعاتی یک مصاحبه مطبوعاتی داشت ، با ژاپن وارد مذاکره شده بودند که قرارداد مخابراتی ببندند که به اصطلاح تکنولوژی روز را وارد کنند و مخابرات ایران هم این طور شود .
پانزدهم خرداد : دقیقاً در خود روز 15 خرداد بود .
قاهری : دقیقا 15 خرداد . صبح ساعت 9 ما در اداره مخابرات دعوت داشتیم ، قرار بود مدیر کل اداره مخابرات مصاحبه کند . من به عنوان عکاس بودم و آقای فریدون رضازاده از «کیهان» به عنوان عکاس ؛ دو تا عکاس بودیم. من و رضازاده سالها هم با هم رفیق بودیم . غیر از ما دو نفر که آنجا بودیم 10 ، 12 نفر دیگر خبرنگار هم بودند ، مثلاً خبرگزاری «کیهان» بود ، خبرگزاری پارس بود ، اطلاعات ، کیهان ، صبح امروز ، روزنامههای روز و مجلات هر کدام یک نمایندهشان بودند ، حدوداً 14 ، 15 نفر میشدیم . ما نشستیم ساعت 9 بچهها همه آمده بودند حاضر بودند ، دیدیم هیچ خبری نیست ، پس چرا مدیر کل نمیآید ؟! یکی از بچهها گفت به منشیاش بگوییم با او تماس بگیرد ، 9:30 شد. پس مصاحبه کی شروع میشود ؟ این مصاحبه هم با ژاپن با شرکت سی.ان.سی بود . دقیقاً یادم هست برای اینکه دفتر سر رسید مخابراتیاش را هنوز دارم . با شرکت سی.ام.سی قرار بود مصاحبه شود که یک میز بزرگ یکسره در اتاق گذاشته بودند. این ساختمان خیابان ناصرخسرو هم میدانید که پنجرههایش رو به شرق است، یعنی رو به خیابان ناصرخسرو. مصاحبه هم در طبقه چهارم بود . پایین دستش هم مدرسه دارالفنون بود . ساعت 9 شد ایشان نیامد ، پنجرهها هم طوری بود که حدود 80-70 سانت دیوار بود ، بعد پنجره شروع میشد . دیدم صدای تیراندازی میآید . سرمان را برگرداندیم آمدیم کنار پنجره دیدیم بله ، نظامیها در خیابان هستند . به خاطر همین که نظامیها در خیابان بودند و صدای تیراندازی میآمد ، در خیابانها پرنده پر نمیزد . منتها ته خیابان که نگاه میکردیم میدیدیم آنجا دارند الله اکبر می گویند و شعار می دهند.
پانزدهم خرداد : از انتها به سمت خیابان توپخانه میآمدند؟
قاهری : بله ، نظامیها هم آمدند عرض خیابان را به کنده زانو نشستند با تفنگهای برنو .
پانزدهم خرداد: در این بین من میخواهم یک سؤالی کنم ،یعنی یک عقبگرد کنم ، شما روز پانزدهم وقتی که برای مصاحبه رفتید ، از حوادث قم خبر داشتید که امام خمینی و سخنرانی امام 13 خرداد بوده ؟ یا نه در جریان نبودید ؟
قاهری : نه اصلاً .
پانزدهم خرداد : یعنی در مطبوعات هیچ چیزی درز پیدا نکرده بود ، هیچ کس در جریان سخنرانی امام خمینی نبود . یعنی شما که خودتان مطبوعاتی بودید ، در جریان سخنرانی امام نبودید .
قاهری : نه ، آن که خیلی محرمانه باشد . جلوتر، عاشورا تاسوعا و محرم بود و مطبوعات عملا تعطیل بودند.
پانزدهم خرداد : روز پانزدهم ، 12 محرم بود ، روزی که دارید تعریف میکنید دو روز بعد از عاشورا تاسوعا بوده .
قاهری : بله ، یادم میآید دسته طیب و اینها از بهارستان که میآمدند ، خود من در روز دوازدهم و یزدهم خرداد دوربینم را برداشتم آمدم خیابان شاهآباد (خیابان جمهوری اسلامی، بین تقاطع حافظ تا چهارراه استامبول) . حالا چرا شاهآباد میآمدند ؟ میآمدند برای مسجد سید ، یک کوچه هست آنجا و تکیهای هست به اسم کوچه مسجد سید ، آنجا میآمدند سینهزنی میکردند ، پذیرایی می شدند و میرفتند . دستهجات میآمدند مسجد سید ، آن طرف هم یک آقای شهبازی بود عکاسی داشت ، او هم یک زمانی مطبوعات کار میکرد ، یعنی در آموزش و پرورش کار میکرد. من رفتم از بالکن عکاسی، سینهزنی را عکس گرفتم .
پانزدهم خرداد : گسی به شما ایراد نگرفت؟ یعنی کار شما را پیگیری نکردند.... یا پرس و جویی از شما نکردند که چرا عکس می اندازید؟
قاهری : صد البته . من رفتم از آن بالا از سینهزنی داشتم عکس میگرفتم . آمدم در دفتر عکاسی روزنامه ظاهر کردم به جای اینکه ...
ما یک قفسه خشککن داشتیم ، فیلم را داخل آن میگذاشتیم خشک میشد درش را میبستیم که خاک هم رویش ننشیند . من فیلمم را آنجا نگذاشتم ، پشت آن قفسه را سوراخ کرده بودم و فیلمها را مخفیانه آنجا آویزان می کردم. چون در آن روزها مردم شعار هم می دادند. میدانستم که سردبیرمان ساواکی است ، ممکن است اطلاع بدهد . من آن پشت قفسه خشککن فیلمهایم را قایم کردم . یک رفیق هم داشتم اصغر زاهدی که الان فوت کرده ، ایشان مسئول عکاسی بود ، من کارمند ایشان بودم ، هر چه بیرون کار میکردیم با هم شریک بودیم ، چه ایشان میرفت عکاسی چه من میرفتم ، عکس هم که فروخته میشد با هم بودیم . ماهی 400-300 تومان درمیآوردیم ، 200-150 تومانش برای من و بقیه برای او . من فیلمها را پشت قفسه گذاشتم و رفتم و دو روز بعد برگشتم. شنبه صبح بود و اصغر نیامده بود . کمد را کشیدم بیرون دیدم فیلمهایم نیست . دوربین سر جایش هست ، اما فیلمهایی که گرفتم نیست ، دو حلقه فیلم گرفتم اما هیچ کدامش نیست . اما وضع تاریکخانه فرق میکند ، مثل اینکه این تشتکها خاکش از بین رفته ؛ تشتکهایی داشتیم برای عکسهای بزرگ که هر ماه یک بار تمیزشان می کردیم و معمولا خاک گرفته بودند. دیدم این تشتکها تمیز هستند! منتها میز یک مقدار جلو آمده ، معلوم است که آگراندیسمان (دستگاه تغییر سایز فیلم و عکس) یک خرده تغییر کرده . گفتم خدایا چه شده ؟! بالاخره نمیدانم در چه چیزی نگاه کردم یک تکه عکس تست 60×50 دیدم. ولی من آن عکس را توی دستگاه نگذاشته بودم. معلوم بود که کسی بعد من به آنجا رفته بود. خلاصه اصغر آن روز نیامد تا ساعت 2 بعدازظهر بود که آمد ، گفتم اصغر پنجشنبه تو کار کردی ؟ گفت نه . گفتم یک من تست عکس توی دستگاه دیدم . گفت نه . گفتم باشد ، قبول کردم . فردای آن روز یکشنبه دیدم چند نفر هیکلی آمدند و عکسهای 60×50 در دستشان ، روی میز باز کرد نگاه کردم دیدم عکسهای من هست! من عکاسی کردم ، اصغر آقا چاپ کرده، آقای ساواک هم برده . حالا برده آورده ، چه چیز را میخواهد ؟ اینجا بود که اصغر مچش باز شد. معلوم شد 10 هزار تومان هم پول گرفته و از این صحبتها . دیدیم دور این آخوند را یک خط قرمز کشیدند ، دور آن آخوند را یک خط قرمز کشیدند ، 8-7 ، 10 نفر را اینجا علامت گذاری کردند ، حالا آمدند که باید بزرگشان کنی بدهی . من دست نزدم ، گفتم تو فیلم من رو برداشتی . گفت نه اینها خودشان آمدند اینجا همه را گشتند . این یکی را راست میگفت . گفت مگر تو نرفته بودی بالکن شهبازی ؟ گفتم چرا . گفت خب شما را دیده بودند تعقیب کردند آمدند اینجا . ساواک فهمیده بودند که ظاهر هم شده ، دوربین سر جایش هست فیلم در آن نیست ، در خشککن هم نیست ، خشککن را میکشند عقب و فیلم را پیدا میکنند ، وادارش میکنند که چاپ کند . 10 هزار تومان هم به او داده بودند ، روز یکشنبه که آمده بودند برای علامتگذاری، فهمیدیم که روز پنجشنبه و جمعه اینجا برای ساواک عکس چاپ میکرده .
پانزدهم خرداد: حالا برگردیم سراغ روز 15 خرداد.
15 خرداد به من گفتند دوربین را بردار یک مصاحبه است ، برو مخابرات . گفتم باشد ، ما رفتیم مخابرات . ساعت 9 شد مدیرکل نیامد صحبت بکند ؛ 9:15 شد ، 9:30 شد بچهها رفتند گفتند الان میآییم ؛ حالا نگو شرکتیها نمیآیند چون دیدند خیابان ها شلوغ پلوغ است ، یک جاهایی نظامیها هستند ، ژاپنیها نیامدند . ژاپنیها ایران بودند ، در سفارتشان بودند یا در هتل بودند ، دیگر برای مصاحبه نیامدند .
پانزدهم خرداد : احتمالاً مقامات ایرانی به آنها گفته بودند نیایید .
قاهری : بله به آنها گفته بودند نیایید ، این مدیرکل بیچاره هم منتظرشان بود . ما از پنجره نگاه کردیم دیدیم عرض خیابان را بستند ، با تفنگ برنو روی دو کنده زانو نشستند و میزنند ، هر چه در ناصرخسرو هست میزنند . یک جوانی را زدند ، گلوله به سینهاش خورده بود و پاره شده بود . یک لنگه در چوبی کهنه نمیدانم خانه کی بود ، درآورده بودند ، این جنازه را روی در انداخته بودند ، میگفتند : «این سند جنایت پهلوی است» همین که آمد من از آن پنجره عکس گرفتم .
من رول فلکس دوربینم 12 تایی بود، یعنی فیلم 120 که میانداختیم 12 تا عکس میتوانست بگیرد . من 9 تا گرفتم حالا چرا ؟ وقتی دیدم اینها نشستند دارند به مردم تیراندازی میکنند، من صندلی را کشیدم سمت پنجره و از بالا عکس میگرفتم . حتی تیر زدنها را هم عکس گرفتم . همه بچهها، رو به پنجره آمده بودند تماشا میکردند ، من صندلی را گذاشتم بغل ، دوربینم را برداشتم و از چهارگوش پنجره همین طور عکس گرفتم .
پانزدهم خرداد : یعنی بدون دیدن؟
قاهری : بدون دیدن ، از داخل این ، فقط ثبت کردم . من بلافاصله آمدم صندلی را گذاشتم نشستم پشت میز و فیلم را درآوردم و در جورابم گذاشتم .
پانزدهم خرداد: چون احتمالا شما را می گشتند.
قاهری : بله ، در جورابم گذاشتم و یک فیلم دیگر در دروبین انداختم که شک نکنند . الکی گفتم آقا بگذارید ما هم عکس بگیریم ، حالا بچههای قد بلند هم آمده بودند ، ما هم با قد کوتاه ترمان هی گفتیم که آقا بگذارید ما هم عکس بگیریم ، خلاصه شلوغش کردیم . فیلم اصلی کجاست ؟ آنجا داخل جوراب. چند تا عکس رد گم کن هم گرفتیم ، یک عکس از اتاق گرفتیم و از میز گرفتیم ، شماره رفت روی 4 . فهمیدیم که آقایان شرکت ژاپنیها نمیآیند ، مصاحبه برقرار نمیشود . گفتیم برویم . رفتیم که برویم چون طبقه 4 بودیم ، از طبقه سوم گاردیها ساختمان را بسته بودند ، هیچ کس را نمیگذاشتند بیرون برود تا 2 بعدازظهر . ما تا ساعت 2 بعدازظهر نشستیم و 2 بعدازظهر آمدیم برویم ، به همکف نرسیده ، جلوی پلهها سرگردی بود و سروانی بود و سربازی بود مسلح ، گفتند آقایان دوربینهایشان را بدهند . اِهه آقا ما برای مصاحبه آمدیم!! [گفتند] نه آقایان باید فیلمهایشان را بدهند . فیلم را درآوردیم و دادیم و از دروغ گفتیم آقا این فیلم برای روزنامه است ، باید جواب بدهیم . گفتند نه ، دادیم . فیلمهای همه را گرفتند . فریدون رضازاده هم همین کار من را کرد اما همه دیدند که فیلم را درآورد و در جورابش گذاشت ، اما مخفی کاری من را کسی ندید. حالا اسناد هم در جوراب اوست هم من ، اما او ندید من در جورابم گذاشتم و به دروغ گفتم این قدر قدتان بلند بود من نتوانستم عکس بگیرم . پرسیدم برای روزنامهام بخواهم به من میدهی ؟ او گفت باشد حساب میکنیم . ما یک چنین بولوفهایی هم زدیم و آمدیم . از مخابرات که پایین آمدم ، آمدم در خیابان ناصرخسرو و پیچیدم توی سعدی ، چون باید سعدی را پیاده میآمدم و هیچ اتوبوس و تاکسی و اینها هم کار نمیکرد ، رفتم اداره دوربین را گذاشتم، گفتم خب امروز که تعطیل هست ، فیلممان را هم که از ما گرفتند بردند ، به اصغر گفتم فیلم ما را گارد گرفت ، دوربین را خواستند ببرند ، آن دوربین را ندادم اما فیلم را بردند . گفت هیچی نگرفتی ؟ گفتم نه ، چیزی نگرفتم ، مصاحبه برقرار نشد . ما از روزنامه بیرون آمدیم ، در آن خیابان شاهآباد یک سینما سعدی هست ، بغل سینما سعدی یک ساندویچفروشی بود و فکر کنم هنوز هم هست ، ساندویچ کوکوسبزی خوبی دارد . ما اکثر موقعها آنجا ساندویچ میخوردیم . من آمدم بروم به روبروی سینما که رسیدم ، یک دفعه یکی از خبرنگارهای خبرگزاری آسوشیتدپرس را دیدم به نام عزیزالله رشگی .
پانزدهم خرداد : اسمش خیلی برایم آشناست .
قاهری : عزیزالله رشگی یک قد بلندی داشت . گفت آقای قاهری تو کجا بودی؟ عکس امروز نداری به من بدهی ؟ گفتم میخواهی اعداممان کنند ؟! گفت جان من ، تو زبلی ، امکان ندارد نگرفته باشی . هر چه بخواهی به تو میدهم. گفتم بابا میگیرند میکشندمان ، برو از رضازاده بگیر ، رضازاده بود . اگر گرفتی به من هم بگو . گفت تو رو به ابوالفضل! اخراجم میکنند . واقعاً هم همین بود ، از آنها خواسته بودند ، اینها هم از ترس زندان و این حرفها جرأت نکرده بودند عکس بگیرند ، خلاصه گفتم نه ، یک صد تومانی درآورد داد به من گفت بگیر . گفتم مرد حسابی میخواهی چه کار کنی ؟ گرفته باشم هم پیشم نیست ، میخواهی چه کار کنی ؟ گفت به خدا ایران منتشر نمیکنم ، میفرستم برود خارج ، صدایش اینجا درنمیآید . اصلاً خودت با من بیا برویم . جای این عزیزالله رشگی فردوسی بود ، از نبش فردوسی که یک مقدار بالا میآیی ، نبش چهارراه اسلامبول کنار همانجا که سفارت ترکیه هست. روبروی دیوار سفارت انگلیس عکاسی هتل تهران پالاس هستاو در آن عکاسی بود. گفت این صدی را بگیر ، اینجا هم اصلاً درنمیآید ، هیچ کس نمیفهمد ، به هیچ کس هم نشان نمیدهیم ؛ خاطرمان را جمع کرد . گفتم ما که نهار نخوردیم ، خواستیم برویم ساندویچ بخوریم ، گفت الان برایت میگیرم ، سفارش داد چلوکباب آوردند . آنجا اصلاً نمیتوانستم فیلم را دربیاروم ممکن بود در خیابان از ما بگیرند . تحت تعقیب بودیم ، مدام مراقب ما بودند . آمدیم هتلی که عکاسی بالایش بود. بعد رفتیم نهار خوری هتل. نهار را گفت آوردند و من هم فیلم را از جورابم درآوردم و به او دادم ظهور کرد ، 9 تا فیلم دیدم ظاهر شد ، قیچی هم نکردیم ، پیچید لای کاغذ و گذاشت توی ماشین ؛ دیگر عصر شده بود و تا قبل از حکومت نظامی ما بایست به خانههایمان میرفتیم اما ماندیم تا به خبرگزاری برویم.
پانزدهم خرداد : با وجود حکومت نظامی 15 خرداد چطور به بیرون هتل رفیتد؟
قاهری : بله ، عزیزالله به من گفت تو نگران نباش ، من کارت دارم هر جا خواستی میرسانمت ، تا بوق سگ هم که شده هر جا خواستی میرسانمت . ما در هتل پیش او ماندیم تا خبرگزاری شروع به کار کرد . آقای اسماعیل رائین هم رئیس خبرگزاری بود ، با هم به اتاق او که طبقه چهارم بود رفتیم . عزیزالله گفت من که چیزی ندارم ولی این فیلم آقای قاهری هست . گفت به به! آفرین دستت درد نکند ؛ خیلی هم تشویقمان کرد . گفت نگران نباش همین الان به فرانسه میرود .
پانزدهم خرداد : آن موقع چگونه فیلم را به فرانسه میفرستادند ؟
قاهری : معمولاً هوایی بود .
پانزدهم خرداد : به همین علت بود که 40 روز بعد چاپ شد ؟
قاهری : بله . ولی گفت همین امشب میفرستمش ، حالا چه جوری فرستاد من نمیدانم . ما اینجا دادیم و تشکر کرد . آقای رائین را البته در روزنامه «کیهان» میدیدمش ، روزنامه «کیهان» میآمد یک وقتهایی میدیدمش منتها آن موقع نمیدانستم این کیست ، ما هم جوانتر بودیم ، بچهتر بودیم در کار دیگری بودیم . اتفاقاً خودش هم میگفت آقای رشتی من ایشان را میشناسم ، مگر ایشان «کیهان» نیست؟ گفت نه الان «کیهان» نیست ، «پست تهران» هست .
اخیرا شنیدم فوت کرده . آقای رائین آن شب از ما گرفتند و این آقای عزیزالله رشگی آن شب ما را به خانه رساندند و تمام شد . ما یک صدی گرفتیم .
پانزدهم خرداد : بعد از عکسهایی که گرفته بودید یک نسخه هم برای خودتان گرفتید یا نه ؟
قاهری : نه دیگر ، نگاتیو بود ؛ اصل جنس را گرفته بودند .
پانزدهم خرداد : آن موقع هم نگاتیوهایشان بزرگ بود ؟
قاهری : بله ، 6 سانت در 6 سانت ، 12 تا 6 سانت ، یکی یک نیم میل هم بینشان فاصله ، تقریباً یک متر میشد .
پانزدهم خرداد : رول را فرستادید رفت؟
قاهری : بله رول اصلاً بود . یک روز عزیزالله را دیدم گفتم فیلمها را چاپ کردی رفت ... چه خبر ؟! گفت چاپ شده . من یک دفتر کار خصوصی هم در سعدی مقابل بیمه ، پاساژ گوهر داشتم ؛ از پاساژ بیرون آمدم ، معمولاً مجلات خارجی هم فقط در چهارراه استامبول فروش میرفت ،.
حالا از اینجا ماجرا شروع میشود . یک دفعه میبینند که در مجله پاریماچ تصاویر 15 خرداد هست و در مجلات دیگر هم چاپ شده. انگار آنها را تقسیم کرده بودند . من فقط پاریماچ را خریدم .
پانزدهم خرداد : گفتید 40 روز بعد از 15 خرداد بود؟
قاهری : حدوداً 40 روز یا یک ماه بود . مجله هفتگی میآمد ، هفتهنامه بود . من که برای خودم را این طور دیدم .
پانزدهم خرداد : در پانوشت عکس چیزی نزده بودند که عکس از کیست ؟
قاهری : نه نه ، اسم نباید فاش بشود .
پانزدهم خرداد : دوره انقلاب عکسهای آقای کاوه گلستان را میزدند ، زیر عکس میزدند کاوه گلستان. سال 1342 اینطور نبود؟
قاهری : بله آن موقع دیگر انقلاب شدت گرفته بود ، ساواک هم داشت منحل میشد دیگر نمیتوانستند مقابله کنند. اتفاقاً تنها اشتباهی که بنده کردم در این انقلاب ، این بود که دست به دوربین نبردم .
پانزدهم خرداد : سال 57 را میگویید ؟
قاهری : بله ، دست به دوربین نبردم فقط به خاطر ترس از همان سال 42 که سینهزنی را عکس گرفته بودم . گفتم بابا انقلاب که پیروز نشده ، ما هم عکس بگیریم باز میافتد دست ساواک ؛ دیگر دست به دوربین نزدم . گفتم وقتی عکس را علامت میگذارند میرود ، بعد میروند طرف را دم خانهاش میگیرند . شاید هم بی گناه اعدامش میکنند، من هم توی دستگیری آنها شریک هستم. مثلاً طیب بنده خدا کاری نکرده بود که ، فقط دسته بود ، چون گردن کلفت بود ، گردن کلفتها دور و برش بودند ، این عَلم را آنها نگه میداشتند ، خود طیب زیر علم میرفت ، من دیگر جرأت نکردم در انقلاب دست به دوربین بزنم . خودم آمدم تو مردم بودم ولی اصلاً دست به دوربین نبردم .
پانزدهم خرداد : به جز پاریماچ نشریه خارجی دیگری هم دیدی که عکسهایتان را چاپ کند ؟
قاهری : من آن روز روزنامههای دیگر را ندیدم ؛ عزیزالله به من اطلاع داد که پاریماچ ، رفتم سراغ پاریماچ ، نمیدانستم ممکن بود روزنامههای دیگر هم باشد . عزیزالله به من گفت که غیر از پاریماچ روزنامههای دیگر فرانسه هم چاپ کردند . حالا ماجرا از اینجا شروع میشود . آن موقع عباس آرام وزیر خارجه بود. این آقای عباس آرام ، شاه او را میخواهد که این چیست ؟ چرا ؟ دعوایشان میشود . یعنی دولت فرانسه با دولت ایران وزارت خارجهها با هم روبرو میشوند .
خلاصه شاه به عباس آرام دستور میدهد که به این نحو به فرانسه اعتراض کنید و آن خبرنگار را بخواهید . از اینجا ماجرا شروع میشود . روابط فرانسه و ایران به مشکل می خورد . آن موقع ژنرال دوگل رئیس جمهور فرانسه بود . ژنرال دوگل به وزارت خارجه ایران و دربار ایران مینویسد که آقا... خبرنگارهای ما در گزارشات و کارشان آزاد هستند و ما نمیتوانیم کسی را معرفی کنیم . این را اینجا شما داشته باشید که آنها یک چنین نامهای مینویسند و آخرش آشتیکنان میشود و ژنرال دوگل به ایران میآید که از طرف دربار برای من کارت خبرنگاری آمد که خودم در مراسم استقبالش بودم . البته بنده در خیلی از مراسم های رسمی بودم ، یکیش هم این بود . خب شغلمان بود ، رئیس وقتی میگفت آقا شما باید بری فلان جا باید میرفتیم .
پانزدهم خرداد : ورود ژنرال دوگل به ایران چند وقت بعد از 15 خرداد میشود ؟
قاهری : تاریخش در مطبوعات هست که ورود ژنرال دوگل به ایران کی بوده ، ولی میدانم که روابط تیره شد ، روزنامهها هم مینوشتند ، روزنامه «کیهان» نوشته که روابط رو به قطعی است . حتی سخن ژنرال دوگل را روزنامهها نوشتند که خبرنگارها آزادند . ولی ساواک توی ریزهکاری میرود و وظیفه خودش را انجام میدهد . چون آن روز از ایران هیچ چیز منتشر نشده بود ، رفتند فرانسه تا خبرنگار را پیدا کنند (با خنده) . خیلی جالب بود ، میروند چند سالی میگردند . متوجه میشوند که نه بابا از ایران رفته ، بعد فکر میکنند ممکن است کارمندهای مخابرات بودند . چون محل عکسبرداری را از آنجا تشخیص دادند. البته آن هم برایشان سخت بود طبقه سوم یا چهارم بوده ، ولی در هر صورت فکر کردند که کارمندهای مخابرات هستند . از این هم میگذرد میگویند که نه هر کس بوده عکاس حرفای بوده ، آماتوری نبوده، سراغ رضازاده میآیند (با خنده) . متوجه میشوند که از ناحیه عکسهای رضازاده نیست ؛ پس دو تا عکاس آنجا بوده ، یکی دیگهاش کیه ؟ اون قدکوتاهه و واویلا.
پانزدهم خرداد : عکسهای رضازاده را هم گرفتند چک کنند ؟
قاهری : نه ، رفته بود تو روزنامه ، تو آرشیو ، اصلاً نمیدانم چه طور شد!! نه رضازاده مرام کمونیستی داشت ، اصلاً آنور آبی بود . رضازاده مثل اینکه فیلمش را به روسیه میفرستد . چون مطمئن بودم این را ایران چاپ نمیکند، او حتی با سفارت روس در ارتباط بود و این را ما میدانستیم . به نظرم او فیلمش را اونور آب فرستاد ، «کیهان» نبود ، چون «کیهان» پیدا نکردند .
پانزدهم خرداد: چطور متوجه شما شدند؟ آیا برای دستگیری شما هم اقدام کردند؟
آقا از شانس خوب ما ، از جایی که اقبال با ما بود ، تحت تعقیب بودم . من منزلم قیامدشت بود، آنجا یک قطعه زمین گرفته بودم و با یک مکافاتی یک زیرزمین ساخته بودم و بچههایم را در آن زیرزمین برده بودم ، بقیه محوطه 50-40 تا خانه بیشتر نداشت . من جیپ ساواکیها ، وسیله نقلیهشان را میشناختیم ، جیپشان لندرور بود میشناختم که این ماشین ساواکی است . حتی اگر من نمی شناختم، همسایه ها خبر می دادند. خانهن من هم در یک سه کنج بود. سه طرفش بسته بود ، یک طرفش باز بود . من دیدم که یک جیپ لندرور میآید دو تا خانه آن طرفتر ، توی یک خرابه پارک میکند . یک دفعه متوجه شدم که جیپ ساواک هست . ای داد بیداد! اگر توی خانهمان بیایند ... آخر هم توی خانه ریختند ولی من زودتر متوجه شدم . توی زیرزمین خانه این مجله پاریماچ را سوزاندم و آب ریختم ، دیگه مدرک نماند . یک نوار حضرت امام هم داشتم آن هم به کس دیگری دادم برد ، اطلاعیه حضرت امام هم یک خرده داشتیم آن را هم سوزاندم . امروز من سوزاندم ، فردا شب ساعت 12 توی خانه ریختند . یعنی من از غروب همان روزش یک سوراخ از توی خانه پیدا کرده بودم سقف ماشین لندرور را میدیدم . فهمیدم که اینها سه چهار نفری مأمور ساواک هستند . خانه من در کنج بود بود ، از این دیوار توی حیاط همسایه پریدم ، پریدم رفتم روی پشتبام دولا دولا رفتم توی یک خرابه دیگر آمدم پایین ، روبرویش خانه برادرخانمم بود ، سریع توی خانه او رفتم ، آنجا نشستم از آنجا نگاه میکردم . آنها هم ریختند به خانه من ، یعنی در زدند گفتند منزل قاهری ؟ خانمم گفته بود بله . گفتند که: بهش بگویید بیاید. خانمم گفت نیست . بهش سپرده بودم که بگو خانه نیست ، نیامده . قبول نکردند توی خانه آمدند . بچهها خواب بودند و خانمم بود ، به اصطلاح جای من خالی بوده دیدند که نیستم . خلاصه آنها رفتند و من غروب روز بعد برگشتم خانه. آن هم دیوار به دیوار رفتم. اما بعد مدت کوتاهی به انقلاب خورد و راحت شدم .
تعداد بازدید: 5371