یعقوب توکلی و جواد منصوری
سایت 15 خرداد 42: همزمان با سالروز اعتراض تاریخی امام خمینی(ره) به لایحه کاپیتولاسیون، در روز دوشنبه چهارم آبان 1394 نشستی با عنوان «بازخوانی تاریخ معاصر» و با این محور موضوعی، در فرهنگسرای سرو برگزار شد. در این نشست ابتدا یعقوب توکلی، نویسنده و پژوهشگر تاریخ، درباره ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ دنیا و همچنین نفوذ و سلطه آمریکا در وزارتخانههای ایران در دوره پهلوی سخن گفت. پس از او، جواد منصوری، از مبارزان انقلاب و چهرههای سیاسی جمهوری اسلامی ایران، چگونگی تصویب لایحه کاپیتولاسیون در ایران دوره پهلوی دوم را مورد بحث و بررسی قرار داد. طرح سوالاتی از سوی حاضران و پاسخ به آنها توسط جواد منصوری پایانبخش این نشست بود. آنچه در پی میآید متن کامل گفتار توکلی و منصوری در نشست بررسی ریشهها و پیامدهای اعتراض امام خمینی(ره) به پذیرش کاپیتولاسیون است که توسط سایت 15 خرداد 42 آماده شده است.
هیچ صدایی از هیچ روشنفکری برنخاست
یعقوب توکلی: بحث کاپیتولاسیون را من با اجازة جناب استاد منصوری شروع میکنم و از عزیزان تشکر میکنم که زحمت کشیدند، حضور به هم رساندند.
غرب امپریالیستی، قدرت حاکم در اروپا، در دورههای مختلف، ظهور و سقوط قدرت دارد. یک کتابی آقای پل کندی دارد به نام «ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ»، در آنجا آمده تحولات مربوط به قدرتهای 1500 تا 1900 م را بررسی کرده. لذا ما در یک دوره میبینیم که قدرت مسلط در دنیا پرتغال است، بعد اسپانیا است، بعد هلند است، بعد فرانسه است، یک دورهای روسیه است، انگلستان است و بعد از انگلستان، آلمان به دنبال این است که جایگزین شود. یک دورههایی پیشدستیهای مختصری میکند منتهی دو جنگ باعث شکست آلمان میشود و اجازه نمیدهند آلمانها به پیروزی برسند و بعد از جنگ جهانی دوم، آمریکاست.
یک جابهجایی قدرت در سطح بینالملل اتفاق افتاده و ما اگر به کشورهای جهان سوم توجه کنیم، کشورهای تحت سلطه، میبینیم که هر کدام از این مناطق جهان در یک دورهای به تصرف و تصاحب قدرتها درآمدند و در تصرف آنها باقی ماندند. ولی بقیه مناطق از دست اینها خارج شد. جنگ جهانی دوم موقعیت انگلستان را به شدت تضعیف کرد. جنگ بیرحمانهای که آلمان علیه انگلستان طراحی کرد و از طرفی انگلستان هم مجبور شد با یک سیاستی نیروهای آلمانی را در دنیا پخش کند و با پخش کردن نیروهای آلمانی در جهان خودش هم آسیب دید و البته تلفات انسانی عمدهای که در جنگ به انگلیسیها وارد شده بود عمدتاً از هندیها بود ولی با این وجود آلمانها فشار سنگینی بر انگلستان وارد کردند و علیرغم اینکه انگلیسیها سعی کردند که روسیه را به میدان جنگ تبدیل کنند و موفق هم شدند، بعد هر چه تلاش کردند آمریکاییها را زودتر وارد درگیری کنند، آمریکاییها صبر کردند تا قدرت آلمان در هم شکست، قدرت انگلستان هم در هم شکست و هر چه چرچیل داد زد که نیروهای آمریکایی زودتر در بندر دونکرک پیاده شوند، آمریکاییها تحمل کردند و اجازه دادند که قدرت انگلستان تضعیف شود. لذا شما میبینید از بندر دونکرک تا برلین غربی، آمریکاییها فقط پیادهروی کردند. اصلاً درگیر نشدند ولی به عنوان قدرت غالب در جهان بعد از جنگ، به قطب اول دنیا تبدیل شدند. حالا روسها هم بالا آمده بودند، انگلیسیها هم شکست خورده بودند و این نظام شد نظام دوقطبی. یعنی یک طرفش آمریکاست و یک طرفش انگلستان. این جابهجایی قدرت اتفاق افتاد. این روند جابهجایی قدرت در سطح دنیا، حدود 15-10 سال بعد از جنگ جهانی دوم طول کشید، آرام آرام این روند جابهجایی اتفاق افتاد.
در هندوستان آمریکاییها به جنبش ضد استعماری هند کمک کردند همچنان که در ماجرای کانال سوئز به جنبش ضد استعماری ناسیونالیستی جمال عبدالناصر کمک کردند. اصلاً در همه جای دنیا اینها پشت سر جنبشهای ناسیونالیستی ضد استعماری آمدند کمک کردند به تضعیف قدرت انگلستان. در ایران هم این موقعیت را ما داریم. ضمن اینکه اینها از گذشته در ایران گروههای بشردوستانه را سازمان داده بودند. این گروههای بشردوستانه که عمدتاً در هیبت هیأتهای تبشیری یا مؤسسات آموزشی و یا در مؤسسات درمانی خدمت میکردند، سر جای خودش فوراً تغییر شکل میدادند. مثلاً در جریان جنگ جهانی اول، یکی از حوادثی که اتفاق افتاده و متأسفانه کمتر یادآوری شد و کمتر به آن پرداختند، ماجرای کشتار مردم مسلمان در ارومیه است. چون وقتی سیاست غرب، انگلستان و آمریکا بر این قرار گرفت که یک ارمنستان جدایی را، یعنی در واقع سرزمینی به نام سرزمین ارمنستان در مرزهای ما بنا کنند و آن ارمنستان را، آن محدودة فعلی ارمنستان را کوچک میدیدند، به این نتیجه رسیدند که بیایند بخشی از مناطق آذربایجان غربی ما را به حوزة سرزمینی ارمنستان ملحق کنند. حتی ارتش آمریکا هواپیما فرستاد، نیروهای منطقه را اینها متقاعد کردند، خیلی از ارمنیهایی که از عثمانی فرار کرده بودند اینجا آمده بودند و آمریکاییها و انگلیسیها اینها را مسلح کردند، تجهیز کردند و جالب است که در شهر ارومیه یک کشیشی حضور دارد به نام مستر شت؛ مستر شت آدم بسیار خوشنامی در شهر ارومیه است که عموماً کارهای خیرخواهانه میکند. اما وقتی که ارامنه در ارومیه مسلح شدند و درگیری بین مسلمانها و ارامنه پیش آمد، ناگهان میبینیم که مستر شت کشیش بسیار مهربان دوست داشتنی شد کنسول آمریکا در ارومیه، و او میآید رهبران مسلمانها را متقاعد میکند که شما سلاحهایتان را تحویل دهید، من جلوی شورش ارامنه را میگیرم. سلاحها را از مردم مسلمان میگیرند و به فاصلة کوتاهی بعد از تحویل سلاحها و امکانات دفاعی مسلمانها، کشتار گستردهای را در شهر ارومیه انجام میدهند که معروف است به کشتار جیلوها که هم در ارومیه و هم در اطراف چیزی حدود 100 هزار نفر کشته شدند، در خود شهر ارومیه بالای 10 هزار و خردهای نفر آدم قصابی شدند و جالب اینکه این اتفاق را وقتی خواستند در خوی ترتیب بدهند و آمدند شهر خوی را محاصره کردند، این محاصره در خوی در ماه رمضان بود، دو تن از علمای شهر خوی در ماه رمضان یک فتوای عجیب و غریبی صادر کردند و آن اینکه اعلام کردند که از الان روزه گرفتن حرام است، هیچ مردی حق ندارد روزه بگیرد و همه باید سلاح، چوب، چماق، سنگ، کلوخ به دست بگیرند و بیایند با اینها که شهر را محاصره کردند بجنگند. جناب حجتالاسلامی که متأسفانه هیچ عکسی از او در دست نیست، مجتهد شهر هست، در ملأ عام آن روز روزة خودش را باز میکند، میگوید امروز واجب است که ما روزه را بشکنیم و در برابر دشمن بایستیم. یک توپ قراضه مال زمان فتحعلی شاه، اینها داشتند با یکسری تفنگ، در برابر این جریان اینها ایستادند و مقاومت کردند و اجازه ندادند دشمن وارد این شهر شود و واقعاً هم عاشورایی مقاومت کردند. لذا حضور سازمانهای خیرخواهانه آمریکایی در ایران چنین کارکردی را داشت.
بعد مثلاً ما وقتی اداره اصل 4 را میبینیم، میبینیم از دل اداره اصل 4 نیروهایی درآمدند که همة اینها بعداً کارگزاران سیاستهای آمریکا در ایران شدند. علی امینی، جمشید آموزگار، جهانگیر آموزگار، حسنعلی منصور، امیرعباس هویدا، اللهیار صالح، برادرش جهانشاه صالح، عبدالمجید مجیدی، همة اینها که میبینید بعداً کارگزاران سیاست آمریکا شدند، از اداره اصل 4 بیرون آمدند و این اداره اصل 4 پایه حضور و نفوذ آمریکاییها شد تا اینکه ماجرای جنبش ملی شدن صنعت نفت پیش آمد و عزیزان مستحضر هستند که به چه شکلی آمریکاییها توانستند انگلیسیها را آرام آرام کنار بزنند و خودشان جایگزین نفوذ انگلستان در ایران شوند. کودتای 28 مرداد تکمیل پروژه نفوذ آمریکاییهاست. آمریکاییها قبلاً ژاندارمری بودند، پدر همین ژنرال نورمن شوارتسکف مستشار کل ژاندارمری ایران بود که خود ژنرال شوارتسکف در خاطراتش میگوید: «من دورههای دبستان را در تهران درس خواندم» و به همین دلیل چون زبان را در منطقه میدانست او انتخاب شد. جزء کسانی است که در جریان کودتا دخالت دارد. وقتی که آمریکاییها بر ایران مسلط شدند، بر نفت ایران مسلط شدند، قرارداد کنسرسیوم را در ایران به امضا رساندند. من معتقدم که کودتای 28 مرداد یک کودتای سیاسی – امنیتی بود که به وقوع پیوست اما قرارداد کنسرسیوم یک کودتای حقوقی علیه ملت ایران بود که در واقع بازار درآمد، بازار نفت، بازار اقتصاد ایران را تقریباً به طور کامل در اختیار آمریکاییها قرار داد که البته انگلیسیها و یک شرکت هلندی که باز آمریکاییها در آن دست داشتند، آنها آمدند شریک این سیستم شدند.
بعد از قرارداد کنسرسیوم شاهد این واقعیت هستیم که ایران ملحق به پیمان نظامی بغداد میشود. پیمان نظامی بغداد در ادامة سیاست کنترل مرزهای شوروی است که جورج کِلون آمده این را طراحی کرد و سفیر آمریکا در مسکو که به سیاست سد نفوذ یا دتانِت معروف هست؛ این اتفاق افتاد چون مشهور است شورویها سیاست خمیری دارند، این سیاست خمیریشان این جوری است؛ خب روسیه از ابتدا یک دوکنشین بود، بعد آرام آرام همة اطراف خودش را گرفته و گسترش پیدا کرده و از آنجا هم خارج نشده. لذا روسیه جدید بعد از انقلاب و بعد از جنگ جهانی دوم که حالا به ابرقدرت تبدیل شده، این سیاست خمیری خودش را دارد اجرا میکند. تمام مناطق اروپای شرقی را گرفته، در آسیا هم مناطق وسیعی را گرفته و میتواند از طریق ایجاد سازمانها و احزاب و همچنین حضور در سازمانهای نظامی گسترش پیدا کند. لذا برای اینکه این حلقة محاصره در اطراف شوروی و سرزمینهایی که ورود کرده شکل بگیرد، پیمان نظامی ناتو و پیمان سنتو و بعد پیمان نظامی بغداد شکل گرفت و ایران عضو پیمان نظامی بغداد شد. اینجا جالب است که ما هم در سیاست دکترین آیزنهاور و هم در پیمان نظامی الحاق ایران به پیمان نظامی بغداد، از طرف جریانهای چپ و یا جریانهای ملیگرا، هیچ اعتراضی را نداریم. حتی آقای اللهیار صالح پیشدستی میکند و قبل از اینکه با جبهه ملی در این خصوص به توافق برسد، اعلام حمایت از دکترین آیزنهاور میکند که در جبهه ملی هم به او اعتراض میکنند کسی از شما نپرسید که نظر شما راجع به دکترین آیزنهاور چیست که پیشاپیش میآیید حمایت میکنید. در خصوص پیمان نظامی الحاق ایران به پیمان بغداد هم هیچ کس اعتراض نکرد. مرحوم دکتر مصدق و سایر چهرههای ملی در ایران و سیاسیون دیگر هیچ کس اعتراض نکرد. تنها جریانی که به آن اعتراض کرد سازمان فداییان اسلام بودند که در برابر این ماجرا هم ایستادند. در یک جلسهای تیمور بختیار را خواستند، با تیمور بختیار به عنوان فرماندار نظامی تهران و عنصر اصلی امنیتی حکومت ملاقات کردند، گفتند: «اگر شما به پیمان نظامی ملحق شوید ما تحمل نمیکنیم و به آن اعتراض میکنیم.» با این وجود رژیم پهلوی تمکین نکرد و این الحاق اتفاق افتاد و خب سیاستی بود که آمریکاییها لحاظ کردند و آن ماجرای مربوط به ترور نخستوزیر ایران آقای علا، به همین خاطر اتفاق افتاد، در اعتراض به این ماجراست و بلافاصله بعد به فاصله بیست و یکی دو روز با یک محاکمة بسیار سریع و خشن در زمستان 1334 اعضای فداییان اسلام اعدام شدند، بقیه هم به حبسهای طویلالمدت محکوم شدند.
به فاصله کوتاهی آمریکاییها آمدند ساواک را در ایران تشکیل دادند. یعنی تجمیع نیروهای امنیتی، رکن دو ارتش، فرمانداری نظامی، ژاندارمری، پلیس سیاسی؛ همة اینها را آمدند در ساواک الحاق کردند چون هم با فداییان اسلام روبهرو شده بودند و هم با سازمان نظامی حزب توده. یعنی این دو مسیر آمریکاییها را به این نتیجه رساند که در اینجا یک سازمان امنیتی منسجم شکل بگیرد. این سازمان امنیتی که شکل گرفته؛ جالب است که بعد از کودتا آمریکاییها در هر اداره و وزارتخانهای در ایران یک ادارة مستشاری دارند که به آن وزارتخانه مشورت میدهند، اما در ساواک ما سه تا ادارة مستشاری داریم. یک اداره مستشاری آمریکا، دوم اداره مستشاری انگلستان، سوم اداره مستشاری دولت غاصب صهیونیستی که تازه تأسیس هم هست. یعنی اسرائیل به عنوان تجربه تجمیعشدة سازمانهای اطلاعاتی غرب؛ چون همة عناصری که آمدند از کشورهای اروپای شرقی و اروپای غربی آمدند و تجربیات مختلف را اینجا دارند و به لحاظ رفتار امنیتی خشنتر و مطلعتر از بقیه سازمانها هستند، خصوصاً مسائل داخلی دارند، اسرائیل هم آمد اینجا تبدیل شد به یک کانون مشورتی در ساواک. این پروژه در سالهای 1335 و 1336 شکل گرفت.
بعد شاهد این هستیم که حضور نظامی آمریکا و گسترش نفوذ اینها در دورة جمهوریخواهان در داخل آمریکا توسط دموکراتها مورد نِقاش قرار گرفته، چون آمریکاییها در این دوره در همه جای دنیا سیاست نظامی و میلیتاریستی در دولت جمهوریخواهان در پیش گرفتند و ظهور جان اف کندی همراه با انتقاد نسبت به این سیاستهای خشونتبار است و آمدند پروژة اصلاحات ارضی را در ایران، نه در ایران بلکه در کل کشورهای تحت نفوذ اجرا کردند. پروژه اصلاحات ارضی نه از این جهت که دو هکتار زمین، سه هکتار زمین به کشاورزان رسید، بالاخره مشکل یک عدهای را حل کرد؛ این مسئله در نظر یک عدهای جذاب هست. اما واقعیت این است که پروژة اصلاحات ارضی همچنان که سیستم نظامی ما را به غرب متصل کرد، سیستم اقتصادی ما را هم ملحق کرد. یعنی جریان پول بعد از اصلاحات ارضی به سمت غرب شدیدتر است. و حالا مستشارانی که آمدند، آمریکاییها اینجا به دنبال اجرای سیاست کاپیتولاسیون هستند. چون ساختار حکومت به گونهای است که کسانی که بر سر کار آمدند، همة اینها کارمندان ادارة اصل 4 هستند. علی امینی یک دوره آمد، بعد علم آمد، اعضای وزارتخانهها را شما میبینید، بعد نخستوزیر که آقای منصور هست، اوج تعلق و وابستگی به آمریکاییها را دارد. و جالب است که در مجلس قانونی که برای تصویب آمد، حالا آن شرایط و تابستان بودن و کشاندن نمایندگان، همة این بحثها را شنیدهاید و حتماً استاد [جواد منصوری] برای ما توضیح میفرمایند؛ قانونی که آمد، با این عنوان آمده که «پاسخ به لایحة مربوط به نامة وزارت خارجه آمریکا به سفارت کبرای ایران»، پاسخ وزارت امور خارجه به درخواست سفارت کبرای آمریکا در ایران؛ یعنی اصلاً کاپیتولاسیون نمیخواهیم. چیست؟ الحاق کارمندان ادارات مختلف مستشاری آمریکا و ادارات نظامی اینها به پیمان وین. پیمان وین چیست؟ حق کاپیتولاسیونی که برای اعضای سفارتخانهها و نمایندههای سیاسی ایجاد میشود. این را دولتها به طور متقابل در بین دولتها پذیرفتند که به فرض سفیر من، سفیر شما، کاردار من، کاردار شما، دبیر دوم من، دبیر دوم شما، اینها را ما گرفتار پروژههای قضایی در داخل کشور نکنیم، چون یک معاملهای صورت گرفت، که به کشمکش بین دولتها، باجگیری و گروگانگیری منتهی نشود، همچنان که در دولتهای قدیم پادشاهان چه کار میکردند؟ برای اینکه دو تا دولت مشکل پیدا نکنند، برادرزادهای، پسری، نوهای، کسی را با زن و بچه به آن کشور میفرستادند، آن هم یک برادرزادهای، نوهای، پسری اینجا میفرستاد، این مسئله بین ایران و عثمانی خیلی سنت بود که احیاناً فوراً عصبانی نشوند و جنگی اتفاق نیفتد. اینجا این قانون کاپیتولاسیون به طور مطلق به سمت کارمندان و خدمه سرایت پیدا کرد. و جالب این است در اینجا تنها کسی که ایستادگی کرد و تنها جریانی که پشت سر این ماجرا، علیه این ماجرا قیام کرد ـ و به قول جیمز ویل که در کتاب «عقاب علیه شیر» میگوید که تند و تیزترین تغییر سیاسی یکصد سالة اخیر تدوین شد و گفته شد ـ سخنرانی است که حضرت امام خمینی(ره) دارد.
امام تقریباً اواخر شهریور مطلع شد، تا 4 آبان صبر کرد که چند تا مناسبت با هم بود. خب در حالت شبه حصر بود، در مدرسه فیضیه نمیتوانست سخنرانی کند، صبر کردند، اعلامیهشان را آماده کردند، همة این کارها که صورت گرفت، نحوة تقسیم اعلامیهها و فرایند اطلاعرسانی آماده شد. یعنی آدمی نبود که فوراً عصبانی شود، بگوید یا علی برویم مسجد اعظم صحبت کنیم، بعد قصه به هم بریزد، نه؛ صد هزار تا اعلامیه در آن زمان با آن امکانات در کل کشور توزیع شد بدون اینکه یک نفر دستگیر شود. با یک مدیریت انقلابی هوشمندانه این اعتراض صورت گرفت در حالی که امام چند ماه پیش از آن زندانی بود، بعد در حصر افتاد و از حصر تازه آزاد شده بود. 17 فروردین ماه [1343] امام تازه آزاد شد و حالا در چهارم آبان مجدداً این حرکت را انجام میدهد و میداند رأس فتنه و آمریکا را اینجا هدف قرار داده و آمریکا و غرب در برابر این مسئله کوتاه نخواهند آمد.
عرضم را تمام کنم با یک جملة دبلیو راکول؛ در نامهای مینویسد که بالاخره ما از شرّ آن پیرمرد مزاحم خلاص شدیم و او را به جایی فرستادیم که عرب نی انداخت! شبانه ایشان را دستگیر کردند، به همراه یک سرهنگی به نام سرهنگ لطفی (اگر اشتباه نکنم) به ترکیه بردند و ایشان تک و تنها یک سال و خردهای در شهر بورسای ترکیه در تبعید بودند و عجیب اینکه هیچ صدایی از هیچ روشنفکری برنخاست. همة روشنفکران را من مخاطب قرار میدهم، چه کسی آمد گفت کاپیتولاسیون در ایران اتفاق افتاد و چه کسی به کاپیتولاسیون اعتراض کرد؟ از مرحوم دکتر مصدق که برای تولد یا اِختان بچههای جبهه ملی پیام تبریک مینوشت یا مثلاً برای مادربزرگهایشان پیام تسلیت میفرستاد گرفته تا بقیه آقایان؛ یک نفر یک یادداشت ننوشت. یک یادداشت اعتراضی، غیر از روحانیت، به تبعید امام در این فضای فکری روشنفکری اتفاق نیفتاد و متأسفانه تاریخ ما مسائل فراوانی را دارد که هم گفتنش ضرورت دارد و هم متأسفانه ما کمتر به آنها پرداختیم و توجه کردیم. من عرض تشکر و سپاسگزاری دارم به خاطر حوصلهای که فرمودید و عرایضم را اینجا ختم میکنم. قطعاً استاد منصوری هم به دلیل سابقة گستردة مبارزاتی که دارند، هم به دلیل سابقة بسیار نزدیک با قضیه که در وزارت خارجه و مراکز تحقیقاتی داشتند، فرمایشات دقیقتر و عمیقتری خواهند داشت که به گوش جان میشنویم.
آنچه که در ایران اتفاق افتاد، یک واقعة عجیب و باورنکردنی بود
جواد منصوری: بسمالله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین. عرض تسلیت دارم به مناسبت ایام عاشورا و همچنین سالگرد شهادت سیدالساجدین، علیبنالحسین(ع)، تشکر میکنم از برادر عزیزمان جناب آقای توکلی که طبعاً بخش عمدهای از صحبتهای من را ایشان فرمودند. بنابراین من ادامة صحبتهای ایشان را عرض میکنم. طبعاً به دلیل محدودیت وقت، خیلی فشرده عرض میکنم.
ایران به لحاظ موقعیت جغرافیایی یکی از نقاط حساس در دنیاست و در دو هزار سال گذشته هر کسی در دنیا قدرت پیدا کرده، تسلط بر ایران جزء اهداف اساسیاش بوده و هیچ گاه از این مسئله منصرف نشدند. حالا این به تفصیل جای بحث دارد. دوم اینکه بعد از کشف نفت در ایران، اهمیت ایران مضاعف شد و بنابراین تسلط بر ایران جزء برنامههای استراتژیک قدرتهای بزرگ قرار گرفت به گونهای که هیچ گاه از این اصل منصرف نخواهند شد. مسئله سومی که اتفاق افتاد مسئله انقلاب اسلامی است. این مسئله باعث شد که دنیا آنچه که در توان دارد برای تسلط بر این منطقه و از جمله تسلط بر ایران به کار بگیرد.
برگردیم به عقب، یعنی دهة 40. دارد چنین وقایعی اتفاق میافتد؛ در کشوری با این اهمیت برای قدرتهای بزرگ دارد یک جریانی به وجود میآید که این جریان با تمام قدرتهای بزرگ معارض است. یعنی دو قطب بزرگ دنیا خودشان برای خودشان مسائلی را دارند اما با یک پدیدة عجیبی مواجه میشوند که مقابل هر دوست. برای اولین بار اتفاقی در دنیا میافتد و آن اینکه این دو قدرت بزرگ با هم علیه یک قدرت جدید متحد میشوند، به گونهای که در پانزدهم خرداد بعد از دستگیری حضرت امام و قیام مردم، این دو تا با هم علیه این قیام حرف میزنند، هر دو علیه این مردم و علیه روحانیت و علیه اسلام صحبت میکنند. آمریکا طبیعتاً برای تسلط بر ایران تمام راههای ممکن را دارد طی میکند. یعنی از سال 1332 که آمده مستقر شده، یکی یکی ابزار لازم را برای تسلط دائمی بر ایران دارد جمعآوری میکند. بنابراین یکی از ابزارهایی که لازم داشتند این بود که آدمهایشان در ایران از امنیت کامل، یعنی امنیت قضایی، امنیت حقوقی، امنیت سیاسی برخوردار باشند و به این دلیل هست که از سال 1340 آرام آرام قضیه کاپیتولاسیون مطرح میشود.
اصلاً کلمة کاپیتولاسیون یعنی چه؟ یعنی حق قضاوت کنسولی، یعنی سفارت امریکا میتواند در مورد جرایم افراد آمریکایی تصمیم بگیرد. و لذا امام در سخنرانی تاریخی خودشان فرمودند که اگر یک مجتهد شما، اگر یک سرهنگ شما، اگر یک نظامی شما را یک خادم آمریکایی، یا یک آشپز آمریکایی مرجع تقلید شما را در وسط بازار ترور کند، زیر پای خود منکوب کند، پلیس ایران حق ندارد جلوی او را بگیرد. دادگاههای ایران حق محاکمه ندارند، باید پرونده به آمریکا برود، در آنجا اربابان تکلیف را معین میکنند. پس آمریکا برای تسلط بر ایران تک تک ابزارهای لازم را فراهم میکند، رسیده به کاپیتولاسیون. چون مسئله خیلی مهم است بنابراین باید به یک شکل غیرعادی هم انجام بگیرد. یعنی چه؟ یعنی به صورتی که جلسة علنی مجلس باشد، مذاکرات منتشر بشود و بحثها گفته بشود؟ نه، فقط یک کار فرمالیتهای باید انجام بگیرد. برای این کار نخستوزیر وقت میآید یک نامه به وزارت خارجه مینویسد که آقای وزارت خارجه ما میخواهیم چنین کاری بکنیم، شما به ما نظر بدهید از نظر حقوقی این کار چگونه است. وزارت خارجه طی یک نامة سه صفحهای نظر خودش را مینویسد. دستخط مدیرکل وقت وزارت خارجه ایران موجود است که درباره قانون کاپیتولاسیون مینویسد. [سند شماره 15 در صفحه 301 از کتاب قیام 15 خرداد 42، تالیف جواد منصوری] متأسفانه این را من برای اولین بار از اسناد وزارت خارجه درآوردم اما ندیدم جاهای دیگری در ایران به این سند که بسیار بسیار مهم است استناد کرده باشند. در این نامه ایشان خیلی جالب میگوید اولاً این بحث با کنوانسیون وین مغایرت دارد، دوم اینکه اگر ما به آمریکا این امتیاز را بدهیم باید به بقیه هم بدهیم. فردا انگلیس هم میآید میخواهد، شوروی هم میآید میخواهد. سوم اینکه با قوانین دیگر مملکت ما هم مغایرت دارد و تعبیر این آقا این است، بنابراین اعطای مزایا و مصونیت به مستشاران نظامی آمریکایی که در خدمت وزارت جنگ ایران بوده و از این دستگاه حقوق میگیرند، به هیچ وجه منطقی نبوده و دلیل حقوقی ندارد. تهیه کنندة این گزارش که آقای دکتر فرخی، مدیرکل ادارة عهود و عقود وزارت امور خارجه وقت است، در انتها میگوید که نباید فراموش کرد؛ هر تأسیس حقوقی ـ یعنی اگر فرضاً ما آمدیم و این را تصویب کردیم ـ هر تأسیس حقوقی ـ اگرچه ظاهراً مولد ارادة حاکم دولتهاست ـ این مصوبه، نشان دهندة این است که دولت به این کار تصمیم گرفته، ولی برای اینکه جوهر و مستندی داشته باشد، با روح حقوق و منطق قضایی سازگار نمیباشد. میگوید درست است شما میآیید تصمیم میگیرید، ولی بدانید این با منطق حقوق سازگاری ندارد.
این سه صفحه [301 تا 303 از کتاب قیام 15 خرداد 42، تالیف جواد منصوری] چندین نکته مهم دارد که این هم قابل توجه است که یک آدمهایی یک جاهایی پیدا میشوند که یک خرده آزادگی داشته باشند، چهار تا کلمه حرف بزنند. این مهم است. حالا جالب است وزارت خارجه چه کار میکند؟ وزارت خارجه این نامه را ضمیمة یک نامة دیگر میکند میگوید آقای نخستوزیر این نظرات وجود دارد، ولی با وجود این شما تصمیم گیرنده هستید. نخستوزیر چه کار میکند؟ نخستوزیر این نامة وزارت خارجه و این نامة اداره کل حقوقی را به مجلس میدهد. میگوید که یک چنین نظری هست ولی شما تصمیم گیرنده هستید. مجلس هم تصویب میکند. به عبارت دیگر اینها همة کاسه و کوزه را آخرش ظاهراً سر مجلس میشکنند اما آنچه که مهمتر از این مسئله است، سخنان امام است در چهارم آبان 1343، نشان میدهد امام خیلی خوب آمریکا را شناخته، خیلی خوب آینده را میدیده، خیلی خوب حکومت را میشناخته و خیلی خوب هم نیروهای سیاسی زمان را میشناخته. اشاره کردم خیلی نکتة مهمی است. و لذا تصمیم میگیرند به عنوان یک مسئولیت شرعی، ملی، انقلابی، روحانی، مرجعیتی، این کار را به عهده بگیرند و آن سخنرانی تاریخی را میکنند. انصافاً امام دو تا سخنرانی تاریخی دارد، یکی عصر عاشورای 1383 هجری قمری برابر با سیزدهم خرداد 1342، یکی هم این سخنرانی است که حتی دشمنان ما هم به صراحت گفتند که این سخنرانی قهرمانانه بوده. در این سخنرانی ایشان فقط به قضیه کاپیتولاسیون نمیپردازد، ایشان میگویند این قضیه مقدمة برنامههای دیگر است. این، مسئله را مهم میکند. ایشان میگویند که اینها در واقع برنامههایشان خیلی وسیعتر از آن چیزی است که ما فکر میکنیم و اینجا نشان میدهد امام دشمن را چقدر خوب میشناخت. انصافاً به ندرت آدمی آن روز حرفهای امام را فهمید. به ندرت افرادی بودند که آیندهای را که امام دید آنها هم دیدند. ایشان به صراحت یک جملهای را نقل میکند که مهم است. میفرمایند که زیر پرده چیزهایی هست که ما نمیدانیم. در مجلس گفتند نگذارید پردهها بالا برود. معلوم میشود برای ما خوابهایی دیدند. از این بدتر چه خواهد شد؟ بعد به شاه حمله میکنند که خلاصه تو نوکری، بیا بگو من نوکرم. اگر این مستشاران نوکر شما هستند چرا از اربابهای بالاترشان میبرید؟ اگر نوکرند با آنها مثل سایر نوکرها عمل کنید. اگر کارمند شما هستند شما هم مثل سایر ملل که با کارمندشان عمل میکنند با اینان رفتار کنید. اگر مملکت ما اشغال آمریکاست اعلام کنید، پس آنها را از این مملکت بیرون بریزید. بعد که صحبتهایشان را با حکومت و آمریکا تمام میکنند، به این اکتفا نمیکنند. میفرمایند ای سران اسلام، به داد اسلام برسید. یعنی کاپیتولاسیون مال ایران نیست، مال آمریکا و شاه نیست، نه، اینها هدفشان این است که با اسرائیل مشترکاً کل منطقة جهان اسلام یا لااقل خاورمیانه را بگیرند. ای سران اسلام به داد اسلام برسید. ای علمای نجف به داد اسلام برسید. ای علمای قم به داد اسلام برسید. رفت اسلام. ای ملل مسلمان، ای سران ملل مسلمان، ای رؤسای جمهور ملل مسلمان، ای سلاطین ملل مسلمان، به داد ما برسید. ای شاه ایران به داد خودت برس. این جملات خیلی مهم است. 14 سال بعد معنی این جمله معلوم شد «ای شاه ایران به داد خودت برس» یعنی چه.
نکتهای که حائز اهمیت است این است که ایشان در نهایت میفرمایند که همة قضایا زیر سر آمریکاست و امروز سر و کار ما با آمریکاست. من فکر میکنم اگر امروز امام میخواست حرف بزند این پاراگراف را میخواند و میگفت: «رئیس جمهور آمریکا بداند این معنا را که امروز در پیش ملت ما از منفورترین افراد بشر است که چنین ظلمی به ملت اسلامی کرده است. امروز قرآن با او خصم است. ملت ایران با او خصم است. دولت آمریکا این مطلب را بداند که او را در ایران ضایع و مفتضح کردند. بیچاره آن وکلا داد زدند که از این دوستان آمریکایی ما بخواهید که اینقدر به ما تحمیل نکنند، ما را نفروشند، ایران را به صورت مستعمره درنیاورید، ولی چه کسی گوش داد.» بنابراین صحبتهایی که امام آن روز کردند، صحبتهایی است که امروز هم عیناً صادق است. شما وضعیت خاورمیانه را ببینید، برنامههایی که برای ایران دارند چیزی کمتر از این حرفها نیست. نکتهای که حائز اهمیت است این است؛ سرانجام در آخرین قسمت صحبتشان فرمودند، امروز تمام گرفتاری ما از آمریکاست، تمام گرفتاری ما از اسرائیل است. آیا در سال 1394 غیر از این است؟ نه. اسرائیل هم از آمریکاست. این وکلا هم از آمریکا هستند، این وزرا هم از آمریکا هستند. آیا دولتهای منطقه غیر از این است؟ همه دست نشاندة آمریکا هستند. اگر نیستند چرا در مقابل آن نمیایستند، داد نمیزنند؟ این مطلب و در واقع آن سخنرانی که امام آن روز کردند، برای آمریکاییها دیگر تحمل ایشان وجود نداشت. فردوست در خاطراتش میگوید که روز دوازدهم آبان یک مهمانی بزرگی در دربار بود. تعداد زیادی ایرانی و خارجی بودند و من وارد شدم. دیدم که در سالن بزرگ کاخ، گوشة سالن، شاه با منصور نشستهاند، بدون توجه به یک چنین مهمانی و اینکه اینها میزبان جلسه هستند، دارند به شدت با هم بحث و جدل میکنند. معلوم بود، صحبت غیر عادی بود. بالاخره رفتم ببینم چه دارند میگویند. رفتم کنارشان نشستم و دیدم منصور دارد میگوید که آمریکا دستور داده که باید [امام] خمینی را تبعید کنید و شاه التماس میکند، میگوید ما یک بار تجربه کردیم، ایشان را 15 خرداد دستگیر کردیم آن مصیبت سر ما آمد، حالا اگر تبعیدش کنیم چه میشود؟ که منصور میگوید چارهای نیست، باید ما اجرا کنیم. چون آمریکا میگوید تا به حال اگر [امام] خمینی قابل تحمل بود، از این به بعد قابل تحمل نیست، چون به ما و اسرائیل حمله کرده و علیه ما موضعگیری کرده و علیه ما ملت را بسیج کرده. که همانجا رئیس ساواک را میخواهند و همان شب برنامهریزی میکنند و صبح زود امام را از قم میآورند مستقیماً به پایگاه هوایی نیروی هوایی میبرند و با یک هواپیمای C130 ایشان را به ترکیه میبرند.
اما نکتة جالب قضیه این است؛ در هیچ جایی از دنیا شما سراغ ندارید که یک دولتی یک تبعة خودش را به یک کشور دیگر تبعید کند، بلکه برعکس هر دولتی سراسر دنیا میگردد تبعة خلافکار خودش را دستگیر کند در مملکت بیاورد. یعنی وظیفة پلیس اینترپل این است که برود ایرانی خلافکار را از هر جای دنیا جمع کند بیاورد. حالا اینجا از ایران به ترکیه تبعید میکنند. معنای این قضیه چیست؟ معنای این قضیه این است که ایران، ترکیه و هر کشور دیگری در منطقه در دست آمریکا بودند، در مقابل آمریکا کارهای نبودند. آمریکا گفت ایشان را ببرید ترکیه، بردند. نه دولت ترکیه حق اعتراض داشت و نه کسی در ایران حق اعتراض داشت. نکتة دوم؛ ملت ایران عملاً تکلیف خودش را با رژیم شاه آرام آرام معین کرد. یعنی اینکه اگر من به شما بگویم بعد از تبعید امام این مردم ایران و روحانیون مبارز و انقلابی بودند که تصمیم به انقلاب و سرنگونی رژیم شاه گرفتند، هیچ اغراقآمیز نیست. منتها یک روندی را باید طی میکرد، یک پروسهای را باید طی میکرد، یک تحولاتی باید اتفاق میافتاد و افتاد و انقلاب شد و به همین دلیل داریوش همایون صریحاً میگوید آنچه که در سال 1357 اتفاق افتاد نتیجة اقدامی بود که ما در سالهای 43-42 کردیم. اگر در سالهای 43-42 امام را نمیگرفتیم و تبعید نمیکردیم، معلوم نبود انقلاب شود. نکتهای که حائز اهمیت است این است که بعد از تبعید امام مبارزات به شکل زیرزمینی درآمد، مبارزات مسلحانه شروع شد. یعنی تا قبل از تبعید امام یا به عبارتی تا قبل از 15 خرداد مبارزة مسلحانه در ایران طرفداران زیاد نداشت، اما بعد از 15 خرداد تا حدودی و بعد از 13 آبان 1343 به طور قطع نسل جوان به سمت مبارزة مسلحانه رفت. البته عدهای هم مبارزات فرهنگی داشتند، مبارزات تبلیغاتی داشتند، فعالیتهایی کم و بیش داشتند به خصوص روحانیون، اما نسل جوان تحت تأثیر فضای بینالمللی آن روز، یعنی الجزایر انقلابی، ویتنام انقلابی، آفریقا، انقلابهای استقلالطلبانه، آمریکای لاتین، انقلابهای ضد حکومتهای نظامی و حتی در منطقه خاورمیانه، مسئلة فلسطین و غیره به سمت مبارزه مسلحانه کشیده شد. و رژیم شاه در ابتدا اصلاً متوجه نشد که با تبعید امام چه تحولی در جامعه اتفاق افتاده. متوجه نشد که لایههای زیرین جامعه دارد برای انقلاب تربیت میشود. کجا؟ در جلسات مخفی، در هیئتها، در مساجد، در حوزههای علمیه؛ آرام آرام این کار انجام گرفت. بنابراین، این کاری که شما در سالهای 1356 و 1357 میبینید ثمرات کاری است که از سالهای 1342 و 1343 به خصوص آغاز شد و اولین حرکت مسلحانهای که بعد از تبعید امام صدای خودش را درآورد، کشته شدن حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت در مقابل مجلس بود. و رژیم شاه را در یک فشار عجیبی قرار داد و شاه و دولت از این قضیه به شدت شوکه شدند، چون هیچ فکر نمیکردند چنین اتفاقی در ایران بیفتد و ضربة دوم ضربهای بود که در 21 فروردین 1344 در کاخ اتفاق افتاد که رضا شمسآبادی به سمت کشتن شاه رفت. بعداً معلوم شد رضا شمسآبادی از نیروهای انقلابی مذهبی کاشانی است و الی آخر. اینجا بود که تصمیم گرفتند امام را از ترکیه به نجف ببرند با این تصور که یک مقداری مثلاً مردم را راضی کنند، آرام کنند و در یکی از سندهای ساواک من دیدم که امام را به نجف ببریم و چون علمای نجف ایشان را تحویل نخواهند گرفت، بنابراین موقعیت ایشان در ایران لطمه خواهد خورد. و همین کار را هم رفتند زیرزیرکانه و موزیانه در نجف کردند. رفتند با یک عدهای صحبتهایی کردند اما در عمل این طور نشد. در هر حال بحث کاپیتولاسیون مقدمهای بود برای تسلط کامل و همه جانبه بر ایران. یعنی نقض حاکمیت حقوقی، نقض حاکمیت اقتصادی؛ فرمودند [سخنران قبل] با کنسرسیوم، نقض حاکمیت سیاسی، با تسلط بر دولت، نقض حاکمیت نظامی و امنیتی، با حاکمیت پیمان سنتو و ساواک. پس بنابراین به طور کامل حاکمیت بر ایران را میخواستند. سه روز بعد از 22 بهمن 1357 رئیس سازمان CIA آمریکا میگوید: آنچه که در ایران اتفاق افتاد یک واقعة مهم و فوقالعاده نبود، بلکه یک واقعة عجیب و باورنکردنی بود. زیرا ما ایران را به گونهای ساخته بودیم که قرار بود برای همیشه در آنجا باشیم.
تعداد بازدید: 6410