ضیاءالدین ترابی
بر خلیجی از خون میرانیم
بر خلیجی از خون
و میدانیم تا ساحل سپید سعادت راهی نیست
فانوسهای دریایی خاموشند
شب بر خلیج نشسته است
پارو بزن برادر، پارو بزن
خونی که میگذرد از شب
خفاشی است پیر که از آفتاب میترسد
از عشق میترسد
از شهادت میترسد
پارو بزن برادر
تا صبح تا ساحل سپید سعادت راهی نیست
فاصلهیی نیست
و فاصله خونی است
که در شریانهای ما جریان دارد
خون را باور کنیم
باور کنیم
جریان خون را باور کنیم
تعداد بازدید: 4941