دکتر محمدباقر نجفزاده بارفروش (م. روجا)
23 آذر 1396
این سروده را که همین امسال، سال 1396 خورشیدی در دانشگاه تهران قرائت کردهام، تقدیم میکنم به همه خونهای ریخته شده در روز 15 خرداد سال 1342 که به انقلاب اسلامی 1357 رسید.
خرداد،
ماه همیشه غمگین
در تمام زمانههاست.
نیمه خرداد،
سمت و سویِ نگاهِ من،
«قم» است و «قم» است و
«قُم».
خورشید خدا هم
در این روز،
هماره تیره هست و گرفته.
روزگار،
به هر سمتی نمیرود،
وقتی عبا و عمامههایی
در این روز،
غرق گلوله هست و خون،
و پیکر پدر را هم در این روز،
با کتابی در آغوش آوردند.
و دژخیمانی مزدور،
از لوله تفنگ
و
اسلحه حرف میزدند.
ماهیانی – انگار
در خشکی –
مرگ را نوشانوش
سر میکشیدند و
رو به سمت قبله عشق،
«ربّنا»ها را واگویه میکردند.
تمام «جذر و مد»هایِ کشیده شده،
در امواجِ دریاهایِ باور،
متبلور میشوند.
و
شهادت
در حضور مبارکش
سرشار از «لاالهالاالله»ها
میشود.
شعاع نور،
تا بینهایت بیخودیها،
معطر و مترنم
است.
همه شقایقهای خدا،
از هجمههای کسوفی
رمیدهاند.
عشق،
تا خود خدا،
تا خود خورشید
قد کشیده است.
و
جامههای سرخ خونین
سوره سوره
فرو میریزند و
آیه آیه
برمیخیزند.
کسی باور نمیکرد که
کودکانی با شاخههای نور،
از نیمه خرداد 42
در بهمن 57
قد کشیدهاند
هان!
چکمههای آهنین سالیاد42،
قطعه قطعه شدند و
شانههای غرور
شکست.
هزار هزار مرد
تا عدالت
تا پر شدن فنجانها،
فصل فصل
بال گشودند و
دفتر دفتر شعر شدند و واژه.
و
هراسها،
در میان پرچینها،
محبوس شده و ماندند.
لحظه لحظه، خدا
بارید
و
در پلک بهارهای سوخته،
غربتها را
زدود.
در بهمن 57،
بهار رویید
بهار راستین.
و شب و تاریکی،
گم شد
چکمههایِ آهنین
زیر گُلها فرو ماندند.
و چه ترسوهایی
که گریختند.
«آفتاب» و خدا و شعر و عشق
و واژه واژه مهربانی
از شباهنگامهای خرداد
رخ نمود و
پلک پلک درخشید.
تعداد بازدید: 2155