رضا نیکوکار
18 مرداد 1397
شهر در چنگال دیو و خسته از بیداد بود
بر لب پیر و جوان گلواژهی فریاد بود
ماه پشت ابر بود و در محاق افتاده بود
آنچه پیدا بود کفر و شرک و استبداد بود
باغبان از زردی گلهای باغ آزرده و
باغ زیر چکمههای هرچه باداباد بود
باید از این قوم برمیخاست مردی بتشکن
او که صبح روشن هموارهی میعاد بود
فصل فصل خون و طوفان بود، فصل سیل بود
لرزش بید ستم در دستهای باد بود
سنگدلها دل به تاج و تخت میبستند و عشق
بر فراز قلهها از بندها آزاد بود
آنچه میآمد به گوش از لابهلای کوچهها
گفتوگوی لالههای سرخ با جلاد بود
خواب ویرانی به خود میدید در بیداریاش
پایهی کاخ ستم چون سست و بیبنیاد بود
قصهی پایان یأس و شوق آغاز امید
جستوجوی مرهم یک درد مادرزاد بود
میزدود از ماه دستی ابرهای تیره را
وقت امید فرج در نیمهی خرداد بود...
تعداد بازدید: 1949