خاطرات

مخالفت با ارسال تلگراف


12 دي 1402


حضرت امام عصر روز 1342 /9 /1، اینجانب را توسط آقای علوی املشی احضار کرد و فرمود می‌خواهم مطلبی را با شما در میان بگذارم؛ ولی حرام میکنم بر شما اگر در آن‌باره با کسی حرف بزنید.

این جانب گفتم: سمعاً وطاعة.

ایشان فرمودند: اعلامیه‌ای را نوشته‌ام و از شما می‌خواهم که آن را به تلگرافخانه ببرید و برای حاج سیدعلی‌اصغر خوبی به تهران مخابره کنید. حاج سیدعلی‌اصغر خویی یکی از علمای بزرگ و سرشناس تهران بود. من عرض کردم اجازه می‌فرمایید، یک نسخه از آن را بنویسم که اگر ما را بازداشت کردند، و اصل تلگراف از بین نرود، و اصل تلگراف را چاپ نماییم؟

امام فرمود: این کار را بکنید.

من با عجله آن اعلامیه را نوشتم و سپس آن را به دست آقای رضایی که از رفقای تهرانی ما بود، دادم. او کسی است که به ضاربین منصور، در پشت مسگرآباد، تعلیم تیراندازی داده بود. آنها ابتدا برای تمرین یک عدد کدو را گذاشته و به سوی آن نشانه رفتند، تا این که سرانجام سر منصور را مورد هدف قرار دادند.

من عین نامه امام را با خود برداشته و به اتفاق آقای رضایی، به طرف مخابرات که در خیابان بهروز واقع بود، به راه افتادیم. کمی بعد سوار تاکسی شدیم و آقای رضایی، حدود صد متر مانده به مخابرات، پیاده شد. من ابتدا وارد ساختمان مخابرات شدم و آقای رضایی هم کمی بعد از من وارد شد. در آنجا ما به هم نزدیک نشدیم و آشنایی نشان ندادیم.

هدف این بود که اگر مرا بازداشت کردند، ایشان شبانه نامه را به تهران برده و چاپ نماید.

از حسن‌اتفاق، ایشان متوجه شد که خط قم به جاسب خراب است، لذا برای این که نظر مأمورین را جلب نکند گفت: کاری فوری با جاسب و نراق دارد و باید فوری با آ‌نجا تماس بگیرد و به این وسیله در حدود دو ساعت در آن‌جا ماند و کسی نیز به او مشکوک نشد و آنها هم موفق نشدند که تماس تلفنی با جاسب را برقرار کنند.

من ابتدا تلگراف را به یک مأمور عادی که بر سر کار بود، دادم و گفتم: این تلگراف را مخابره کنید.

او وقتی که از مضمون تلگراف آگاه شد، گفت: من نمی‌توانم و به من دستور داده‌اند که این‌گونه تلگراف‌ها را مخابره نکنم.

من گفتم: چه کسی به شما داده است؟

او گفت: رئیس اداره.

گفتم: مرا نزد رئیس ببرید.

او هم بدون معطلی، مرا نزد رئیس اداره برد. هنگامی که به رئیس مخابرات گفتم که این تلگراف آیت‌الله خمینی به حاج سیدعلی اصغر خوبی است، رنگ از رخساره‌اش پرید و گفت: شما عین نامه را به من بدهید تا من در طبقه بالا آن را درست بخوانم و تصمیم بگیرم.

من فهمیدم که او میخواهد نامه را برای ساواک و شهربانی بخواند، لذا گفتم: این ممکن نیست؛ زیرا شما مسئول مضمون نیستی؛ بلکه مسئول هستی، کلمه‌ها را بشمار و پول آن را بگیر و قبض رسید به من بده و بعد، هر چه می‌خواهی بکن.

پس از حدود یک ساعت جرّ و بحث و اصرا از طرف او و از طرف من، بالاخره نامه را به او ندادم و گفتم: اگر این تلگراف را مخابره نکنی، برای تو گران خواهد شد.

او گفت: اگر مخابره کنم، ساواک پدر مرا در می‌آورد.

من گفتم: بنابراین، ما عین این تلگراف را چاپ می‌کنیم و در بالای آن می‌نویسیم: «چون رئیس مخابرات قم از مخابره تلگراف امتناع کرد، مبادرت به چاپ آن نمودیم.»

او بی‌اندازه ترسید و میان دو محظور گیر کرد. پس از چندی گفت: علی‌الله، هر چه بادا باد و شروع به شمردن کلمه‌ها کرد. هر ده کلمه را که می‌شمرد، علامت‌گذاری می‌کرد و سرانجام، ۱۲۰ تومان از من گرفت و قبض مخابره تلگراف را به من داد. با عجله از مخابرات خارج شدم و به اتفاق آقای رضایی فوراً سوار تاکسی شده، یکسره به طرف یخچال قاضی که منزل امام در آنجا واقع بود، حرکت کردیم.

وقتی که به منزل امام رسیدیم، امام نماز مغرب و عشا را تمام کرده و در اتاق خصوصی مشغول خواندن قرآن بود. ناگفته نماند که این عادت همیشگی امام بود که بعداً نیز تا به آخر ادامه داشت. ایشان با عینک مطالعه می‌کرد و قرآن می‌خواند. امام وقتی که مرا دید، عینک را از چشم خود برداشت. اینجانب فوراً قبض تلگراف را از جیب بغل خود درآوردم و به ایشان دادم. امام خوشحال شد و فرمود: خداوند به شما توفیق عنایت فرماید، مرا خوشحال کردید.

پس از آن، از امام اجازه گرفته و رفتم. امام هنگام رفتن گفت: شب برای صرف شام به منزل ما بیایید. ساعت نه شب تعدادی از اقوام و برادران و نزدیکان امام، در اتاق عمومی مهمان ایشان بودند. امام به اتفاق حاج آقا پسندیده برادر امام و آقای حاج سیدصادق لواسانی، در بالای مجلس نشسته بودند. آقای اشراقی و من در پایین مجلس نشستیم. امام فرمود: من امروز کاری کرده‌ام که شاید بعضی‌ها در این مجلس هستند، از آن می‌ترسند. من یک بیانیه منتشر کرده‌ام. سپس فرمود: اگر آقای اشراقی می‌ترسند، بیرون بروند؛ البته این یک کنایه و شوخی بود، نه این که مرحوم اشراقی می‌ترسید. همه حضار در مجلس، هاج‌وواج شدند درخواست کردند که امام جریان را بازگو کند. امام نیز متن تلگراف را قرائت کرد:

 

منبع: صادقی‌گیوی، محمدصادق، خاطرات آیت‌الله خلخالی، چ 2، تهران، نشر سایه، 1379، ص 85 - 88.



 
تعداد بازدید: 559



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.