26 دي 1402
این جانب [حجتالاسلام ابوذر بیدار] در خلخال بودم که مرحوم آقای سیدغنی اردبیلی ـ یکی از شاگردان برجسته امام خمینی و از فعالان سیاسی نهضت پانزده خرداد ـ پیغام فرستاد: «هر چه زودتر خلخال را رها کن و به اردبیل بیا؛ امام را گرفتهاند». عصر همان روز حدود ساعت چهار بعد از ظهر با اتوبوس راهی اردبیل شدم. روحانیون و طلاب اردبیل در منزل یکی از علمای آن شهر تجمع کرده بودند. آقای سیدغنی اردبیلی را در آن جمع یافتم. او نظر به اعتمادی که به این جانب داشت، گفت: «امام را گرفتهاند. ما وظیفه داریم یک حرکتی از خود نشان بدهیم. بهتر است به تلگرافخانه اردبیل رفته، ضمن تحصن در آنجا تلگرافی از شاه بخواهیم که نسبت به آزادی امام اقدام نماید.» پیشنهاد پذیرفته شد و تا جایی که من یادم هست آقایان علما: مرحوم آقا شیخ محمدصادق متشکری، آقا شیخ غفور عاملی، آقا حاج میرزا محمد مسایلی، آقای سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی، آقا سیدیونس یونسی، آقای حاج میرزا ابوالقاسم توسلی و بنده به همراه عدهای دیگر که در حدود سی نفر بودیم، رفتیم تلگرافخانه اردبیل. رئیس تلگرافخانه وحشتزده شد و علت حضور ما را در آن مکان پرسید. گفتیم: «حضرت آیتالله روحالله خمینی را گرفتهاند ما به اینجا که خانه ملت است آمدهایم تا یک تلگراف به حضور شاه بفرستیم». البته لحن ما مؤدبانه بود. او به آهستگی و تقریباً در گوشی گفت: «خوب کردید آمدید! من تلگرافخانه و پستخانه را در اختیار شما میگذارم».
تلگراف به شاه
رفتن ما به تلگرافخانه واکنشی در بازار و بین اهالی اردبیل به وجود آورد. بازاریها خودشان را آماده کردند برای بستن بازار. من متنی به این مضمون خطاب به شاه نوشتم: «بازداشت یک مرجع تقلید برخلاف قانون اساسی است، هر چه زودتر دستور بدهید ایشان را آزاد کنند». پس از آن که نامه به امضای همه آقایان رسید آن را برای شاه تلگراف کردیم.
تحصن روحانیون در تلگرافخانه اردبیل
نماز مغرب را در تلگرافخانه خواندیم. وقت خواب، چون وسیلهای برای خوابیدن در اختیار نداشتیم، فرستادیم تا برایمان از منزل پتو و بالش بیاورند. ساعت ده یا یازده شب بود که رئیس ساواک اردبیل به نام سرهنگ سلیمی همراه رئیس بهداری اردبیل به تلگرافخانه آمد. او آقایان را یکی یکی میبرد به اتاقهای دیگر و با آنها صحبت میکرد. در بین ما مرحوم آقا سیدیونس یونسی از همه مسنتر بود، او را به اتاق دیگری بردند و در را بستند، پس از چند دقیقه دکتر سیدمجتبی عاملی ـ رئیس بهداری اردبیل ـ بیرون آمد و گفت: «آقا سیدیونس یونسی حالش خوب نیست، ناراحتی قلبی دارد و اگر در تلگرافخانه بماند حتماً میمیرد. ایشان بایستی حتماً از تلگرافخانه خارج شوند». من دیدم اگر آقای یونسی تلگرافخانه را ترک کند، تحصن میشکند و بازاریان نسبت به بستتن بازار اقدام نخواهند کرد، چون آقا سیدیونس در سه مدرسه بزرگ اردبیل شخص اول و صاحب نفوذ بود پس از ایشان، آقایان دیگر در ردیفهای دوم وسوم قرار داشتند. به همین خاطر نزد سرهنگ سلیمی رفتم و گفتم: «اجازه بدهید من و آقای میرزا بهاءالدین اوستا ـ بعدها نام خانوادگیشان را تغییر دادند و امروز به آقای علمالهدایی شهرت دارند ـ نزد آقای یونسی برویم تا ببینیم ایشان چه میگویند». او اجازه داد و من به هر ماه آقای علمالهدایی به اتاق آقای یونسی رفتیم و در را بستیم. من به آقا گفتم: «آقا شما عمرتان را کردهاید اگر قرار باشد با چند ساعت استراحت در تلگرافخانه بمیرید، اینجا بمیرید بهتر است، فردا جنازه شما را با تشییع و تجلیل مفصل برمیداریم و دفن میکنیم. و این کار به نفع نهضت تمام میشود. میگویند آقای اردبیلی در راه نهضت، به رهبری آیات عظام در تحصن مرحوم شدند. به آبرو و حیثیت شما هم افزوده میشود. من یقین دارم که شما تا فردا زنده هستید و چند سال دیگر هم عمر میکنید اگر به خاطر این است که چون این جا سیمان و موزاییک است و شما نمیتوانید استراحت کنید ما پتو زیاد داریم، پتوها را روی هم میاندازیم تا شما استراحت کنید. خواهش میکنم از تلگرافخانه خارج نشوید». ایشان قبول کردند و قرار شد به رئیس بهداری بگویند عیبی ندارد، من اینجا میمانم، جای من خوب است و شما نگران سلامتی من نباشید.
پس از این گفتوگو از اتاق بیرون آمدیم. من به سرهنگ سلیمی و دکتر عاملی گفتم: «شما تشریف ببرید، آقا گفتند من همینجا استراحت میکنم. اگر دارو و درمانی دارید بفرستید اینجا». سرهنگ سلیمی گفت: «نقشه ما را خراب کردید! عیبی ندارد، خدمت شما میرسیم». و با تهدید بیرون رفت.
شب ما مشغول بحثهای طلبگی و بحثهای دوره مشروطه و گذشته بودیم که دیدیم یک تلگرافی آوردند به این مضمون: «حضرات علمای اعلام و حجج اسلام شهرستان اردبیل تلگراف شما به ما رسید. انشاءالله رفع بازداشت از حضرت آقای روحالله خمینی خواهد شد. شاه». این تلگراف را که به ما دادند دیدم یکی از آنهایی که تلگراف را آورده بود لبخندی به لب دارد، معلوم بود که خودشان تایپ کردهاند تا ما را فریب بدهند و بفرستند منزل. به هر حال ما متوجه شدیم که تلگراف تقلبی است و خودشان ساختهاند. فردای آن روز سرهنگ رضوانپور رئیس شهربانی اردبیل به من گفت: «آقای بیدار شما نگذاشتید! یک تلگرافی درست کرده بودیم، اکثر این آقایان ساده هستند تحصن را میشکستند. آقای خمینی هم آزاده میشد».
منبع: باقری، علی، خاطرات 15 خرداد تبریز، ماجرای آغاز انقلاب اسلامی در تبریز، ج 3، تهران، حوزه هنری، 1375، ص 76 ـ 78.
تعداد بازدید: 685