10 بهمن 1402
دو سه روز بیشتر از انتشار این خبر ناگوار نگذشته بود، که دوست بزرگوارم، حجتالاسلام والمسلمین آقای سیدهادی خسروشاهی، از قم به تبریز آمدند و روی سوابق دوستی که با هم داشتیم، ماجرا را بهطور مشروح در منزل ما حکایت کردند و گفتند که: امام و دیگر مراجع در این مسأله مداخله کرده و اقدام نمودهاند و خلاصه این که علمای تبریز هم باید هر چه زودتر دست به کار شوند. در این جلسه دوست ارزشمندمان جناب آقای بکائی هم حضور داشت. بعد از این که مسأله بین خودمان کاملاً بررسی شد، تصمیم گرفتیم که قضیه را پیگیری کنیم. به همین منظور، من [حجتالاسلام والمسلمین سیدمهدی امینی محرر] و آقای خسروشاهی و آقای بکائی به طرف خانه علمای تبریز حرکت کردیم تا آنها را کاملاً در جریان بگذاریم و بخواهیم که آنان نیز در این مسأله به پیروی از امام و دیگر مراجع قدم بردارند و اعتراض کنند. این اولین قدمی بود که در تبریز در جریان نهضت اسلامی برداشته شد.
اولین شخص از علمای تبریز که به منزل او رفتیم، شهید آیتالله قاضی طباطبایی بود، وقتی به آنجا رسیدیم ایشان مشغول تدریس بودند. صبر کردیم تا درس تمام شد و طلبهها رفتند و مجلس کاملاً خصوصی شد، سپس ماجرا را حکایت نمودیم و گفتیم که: حاج آقا و مراجع دیگر دست بکار شدهاند و ما هم باید در تبریز اقدامی بکنیم ـ آن زمان به حضرت امام میگفتیم حاج آقا.
چون آن روزها سرآغاز کار بود و هنوز علما تجربه مبارزه با رژیم را نداشتند، ایشان کمی تأمل کردند و گفتند، این مسأله را باید با دیگر آقایان هم در میان بگذاریم؛ تا هر تصمیمی که گرفته میشود عمومی باشد، و نباید اقدام عجولانهای بکنیم. ما نیز بیش از این اصرار نکردیم و از آنجا به منزل مرحوم آیتالله حاج میرحجت ایروانی، که از علمای بزرگ و سرشناس تبریز بودند رفتیم. جریان را به ایشان بازگفتیم، ایشان هم همان حرفی را زدند که قبلاً شهید قاضی طباطبائی زده بودند. در آن دو جلسه به نتیجه مثبتی نرسیدیم؛ اما مأیوس نبودیم و طبعاً لازم بود که مسأله را پیگیری بیشتری بکینم، میدانستیم که این کار، کار چندان راحتی نیست.
در هر حال بعد از پیگیری بسیار، آقایان علماء در یک جلسه گرد هم آمدند و با همه به مشورت پرداختند و نتیجه این شد که یک تلگراف بسیار عالی و قاطع، با امضای سی نفر از علماء بزرگ تبریز به شاه مخابره شود. همچنین قرار شد به منظور آگاهی کامل کردم به اهمیت مسأله و واقعیت امر و آمادهسازی آنان، برای ادامه مبارزه و حرکتهای احتمالی آینده اعلامیهای تهیه و تنظیم نموده و پس از به امضاء رساندن و تأیید آقایان علماء چاپ و منتشر کردیم.
بهرهگیری از منابر و مجالس سخنرانی
کار دیگر جنبه تبلیغی مسأله بود، لازم بود برای آگاه نمودن طبقات مختلف مردم، تبلیغات وسیع و گستردهای در مساجد و بالای منابر صورت بگیرد و خطرهایی که در آینده از سوی نظام حاکم، اسلام را تهدید میکرد، بازگو شود. این کار هم شروع شد و آقایان علماء و وعاظ و گویندگان هر کدام به نوبه خود و در حد توان خود به ایراد سخنرانی و افشاگری پرداخته و مردم را در مقابل این حادثه تلخ و خطرناک با وظایف و مسئولیتهایشان آشنا مینمودند و مضمون و محتوای تلگرافها و اعلامیههای بعدی که از طرف امام و دیگر مراجع منتشر میشد و با سختی و مخفیانه تکثیر و چاپ میگردید را به اطلاع مردم میرساندند و بدین ترتیب، تبریز هم همانند دیگر شهرها، در نهضتی که به رهبری امام و همراهی دیگر مراجع شروع شده بود پیش میرفت.
در همان ایام من به قم رفتم و خدمت حضرت امام رسیدم و به ایشان عرض کردم که آقا! در این موقعیت حساس وظیفه ما چیست؟ ایشان فرمودند: «شما از قول من آقایان بگویید که جلساتشان بهطور منظم ادامه داشته باشد، ولو جمع شوند و یک چایی بخورند و متفرق شوند، وقتی مردم و دستگاه ببینند علماء اجتماع دارند، این خیلی مهم و مؤثر است.»
بنده پیام امام را به آقایان علمای تبریز رساندم، پس از آن جلسات به شکل بسیار منظم تشکیل میشد و روح وحدت و صمیمیت و یکپارچگی در بین علما حاکم بود اکنون اکثر آن آقایان از دنیا رخت بربستهاند، رحمت خدا بر روان پاکشان باد.
جریان مبارزه با انجمنهای ایالتی و ولایتی، همچنان ادامه داشت تا این که بعد از حدود دو ماه، مقاومت و مبارزه مردم و روحانیت به نتیجه رسید و روزنامهها نوشتند که تصویبنامه مهر ماه 41 از سوی دولت لغو شده و قابل اجرا نیست.
به این ترتیب ظاهراً قضیه به پایان رسیده بود. مردم مسلمان ایران خوشحال و شادمان بودند و به همدیگر تبریک میگفتند. حضرت امام و دیگر مراجع در سخنرانیها و اعلامیههایشان از پشتیبانی مردم تشکر کردند؛ اما در سخنان امام جملاتی بود که دقیقاً نشان میداد هنوز مبارزه به آخر نرسیده است، از جمله خطاب به مردم فرمودند: «گوش به زنگ باشید! بیدار باشید! هر وقت دیدید جریانی بر خلاف اسلام و استقلال کشور پیش آمده، برای دفاع از اسلام آماده باشید!»
منبع: باقری، علی، خاطرات 15 خرداد تبریز، ماجرای آغاز انقلاب اسلامی در تبریز، ج 2، تهران، حوزه هنری، 1374، ص 97 ـ 99.
تعداد بازدید: 917