16 بهمن 1403
به دنبال جریانات رفراندوم و مخالفت علما با آن، قضایای سال 42 پیش آمد، یعنی در فروردین 1342 ـ 25 شوال که روز شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) بود، علما مجلس روضهای ترتیب داده بودند. از طرف ساواکیها این خبر پخش شد که قصد دارند این مجلس را بر هم بزنند. ما وقتی این مسأله را شنیدیم خدمت امام عرض کردیم که روضه نگیریم و درب را ببندیم. این ساواکیها میریزند و البته بیشتر مقصودشان منزل شماست تا منزل بقیه علما ولی امام قبول نکردند. درب را همان صبح زود باز کرده و خودشان قبل از اینکه مردم بیایند به مراسم آمده و در نزدیک در نشستند تا مردم جرأت بیشتری پیدا کنند و در جلسه روضه شرکت کنند.
امام حتی در این روز بعضی اجناس دولتی را تحریم کرده و حتی فرموده بودند در جلسه روضه چای داده نشود، چون چای و قند و شکر از چیزهای دولتی بود. امام گفتند چون این چیزها را مرحوم آیتالله خویی تحریم کرده است شما هم ندهید. در بعد از ظهر همان روز که مجلسی در مدرسه فیضیه بود واقعه حمله ساواکیها به مدرسه فیضیه اتفاق افتاد.
متأسفانه من آن روز در مدرسه نبودم. چون همان طوری که عرض کردم ما در مدرسه مرحوم آقای گلپایگانی برنامه درسی داشتیم و فقط در ساعات خاصی میتوانستیم از مدرسه بیرون بیاییم. در همان روز واقعه مدرسه فیضیه، من غروب از مدرسه بیرون آمدم و هنوز از قضیه مدرسه فیضیه باخبر نشده بودم و برای ادای نماز به سوی مدرسه حرکت کردم. وقتی نزدیک صحن حرم شدم دیدم همه در حال فرار کردن از خیابان هستند و در جلوی مدرسه فیضیه ماشینهای نظامی با مسلسلهای خودکار و عدهای نظامی با آرایش خاص خود قرار دارند و از ورود به مدرسه فیضیه خودداری میکنند. عدهای هم در جلوی درب مدرسه فیضیه ایستاده بودند و شعار میدادند. اولین کتکی را که من از عمال رژیم طاغوت خوردم در همان روز بود. با باتوم به من زدند و این حرکت در واقع آغاز فعالیتهای سیاسی من بود. بعد از این جریان باز علاقه و عشق ما نسبت به امام زیادتر شد.
منبع: خاطرات سالهای نجف (ج 1)، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، نشر عروج، چ 1، 1389، ص 10 - 11.
تعداد بازدید: 22